کلمه جو
صفحه اصلی

استعمال


مترادف استعمال : استفاده، کاربرد، مصرف

برابر پارسی : کاربرد، بکاربردن، بکارگیری

فارسی به انگلیسی

application, usage, use, using

using, application


application, usage, use


فارسی به عربی

استعمال , طلب

عربی به فارسی

استفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست


مترادف و متضاد

استفاده، کاربرد، مصرف


use (اسم)
عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق

usage (اسم)
استفاده، کاربرد، استعمال

application (اسم)
ضمیمه، استفاده، درخواست، کاربرد، استعمال، درخواست نامه، ممارست

فرهنگ فارسی

عمل خواستن، عمل کردن، بکارانداختن، بکارواداشتن، بکاربردن، کاربستن ، عامل گرفتن
( مصدر ) ۱ - بکار بردن عمل کردن معمول داشتن . ۲ - برگماشتن بر کار داشتن بکار وا داشتن . ۳ - در تلفظ بکار بردن . جمع : استعمالات . یا استعمال اسلحه . بکار بردن سلاح های جنگی آتش کردن بوسیل. اسلحه .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - به کار بردن ، کار کردن . ۲ - گماشتن ، به کار واداشتن .

لغت نامه دهخدا

استعمال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بکار داشتن. کارکرد جستن. ( منتهی الارب ). بر کار داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بگماشتن : قال اُبَی لعمربن الخطاب : ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک. || طلب کار کردن. ( مؤید الفضلاء ). عمل خواستن. ( منتهی الارب ). || کار بستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بکار بردن. عمل کردن. بکار زدن. ( زوزنی ). بکار آوردن. ( منتهی الارب ) : در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت میکند در مثل چنین حالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). اگر در استعمال بود کهن نشود. ( کلیله و دمنه ).
- استعمال کردن ؛ بکار بردن. بکار زدن. معمول داشتن.
|| بکار آوردن دانش و جز آنرا. || اضطراب کردن در عمل. || پیوسته کردن در کاری. || آبادان کردن زمین را. ( منتهی الارب ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الاستعمال ؛ قیل مرادف العادة و قیل لا و قد سبق فی فصل الدال المهملة و فی تعریف الحقیقة اللغویة. و اما الماء المستعمل فعند الفقهاء کل ما ازیل به حدث او استعمل فی البدن علی وجه القربة کما وقع فی کتب الفقه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1046 ).

فرهنگ عمید

۱. به کار بردن، استفاده کردن.
۲. مصرف کردن: استعمال مواد مخدّر.

فرهنگ فارسی ساره

بکاربردن، کاربرد، بکارگیر


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به کار گرفتن و مورد استفاده قرار دادن را استعمال گویند. از آن به مناسبت در باب های طهارت، صلات، حج و اجاره بحث به میان آمده است.
مراد از استعمال بر حسب آنچه بدان اضافه می شود، متفاوت است مانند استعمال عطر، آب و پوست که مراد از آن به ترتیب بوییدن یا به لباس و بدن زدن، نوشیدن و مصرف کردن در تطهیر و طهارت، و استفاده در لباس، کفش و مانند آن است.
تابع عناوین بودن احکام استعمال
احکام آن نیز بر حسب عناوینی که بدان اضافه می شود، مختلف است که تفصیل هر یک در مدخل مربوط آمده است.در این جا به اجمال، به کلیّات احکام آن اشاره و نمونه هایی از آن که در باب های طهارت، صلات، حج و اجاره آمده ذکر می شود.
احکام پنج گانه در استعمال
استعمال، موضوع احکام پنج گانه تکلیفی ذیل است:
← واجب
...

جدول کلمات

کاربرد

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یوکْتی ( سنسکریت )
اوپیوگ upyog ( سنسکریت: اوپَیوگَ )
فَربَر ( اوستایی: فْرَبَر )

کاربرد خوب

به کار بردن
معمول داشتن
استفاده

استعمال: [اصطلاح حقوق]در حقوق اداری اسلام به معنی استخدام به کار می رود.

متعارف استفاده کردن از چیزی به نحوی که تعدی یا تفریط نکند

در حقوق اداری اسلام به معنی استخدام به کار میرود.

استفاده کردن؛مورد استفاده قرار دادن چیزی


کلمات دیگر: