کلمه جو
صفحه اصلی

عالم


مترادف عالم : آفاق، آفرینش، جهان، دنیا، فلک، کیهان، گردون، گیتی | خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، علیم، فاضل، فرزانه، فرهیخته، محقق، ملا

متضاد عالم : جاهل

برابر پارسی : جهان، دانشمند، سپهر گردون، کیهان، گیتی

فارسی به انگلیسی

world, universe, cosmos, learned, learned man, scholar, scientist, literate, kingdom, macrocosm, savant, swami

world, universe


learned, learned man, scholar, scientist


cosmos, literate, kingdom, learned, macrocosm, savant, scholar, scientist, swami, universe, world


فارسی به عربی

جرم سماوی , عالم , مطلع

عربی به فارسی

دانشور , دانش پژوه , محقق , اهل تتبع , اديب , شاگر ممتاز , عالم , دانشمند , جهان , دنيا , گيتي , روزگار


فرهنگ اسم ها

اسم: عالم (دختر) (عربی) (کهکشانی) (تلفظ: ālam) (فارسی: عالَم) (انگلیسی: alam)
معنی: کیهان، پهنه ی کره ی زمین و آنچه در آن است، جهان، ( به مجاز ) حالت و وضعیت، دنیا

(تلفظ: ālam) (عربی) (در قدیم) کیهان ؛ پهنه‌ی کره‌ی زمین و آنچه در آن است ، جهان ؛ (به مجاز) حالت و وضعیت .


مترادف و متضاد

cosmos (اسم)
نظام عالم وجود، کیهان، عالم، گیتی و نظام ان

universe (اسم)
کیهان، عالم، افرینش، دنیا، جهان، گیتی، کائنات، عالم وجود، دهر، کون و مکان

world (اسم)
عالم، دنیا، جهان، گیتی

scientist (اسم)
عالم، دانشمند

learned (صفت)
فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم

lettered (صفت)
فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد

erudite (صفت)
متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه

آفاق، آفرینش، جهان، دنیا، فلک، کیهان، گردون، گیتی


خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، علیم، فاضل، فرزانه، فرهیخته، محقق، ملا ≠ جاهل


فرهنگ فارسی

جهان
داننده، دانا، دانشمند، جهان، گیتی، دنیا، روزگار، خلق، دنیاو آنچه که در آن هست
۱ - دنیا و مافیها جهان و آن چه در اوست جمع عالمون عوالم . توضیح ماسوی الله یعنی جهان و آنچه آسمان محیط به آنست . ۲ - مجموع مخلوقات آفریدگان آفرینش . یا عالم آب . نشاه شراب حالت باده گساری . یا عالم آخرت . آخرت . مقابل دنیا . یا عالم آفاق . جهان خارج از انسان عالم شهادت و طبیعت مقابل عالم انفس . یا عالم اتفاقات . عالم جسمانی و جهان و حوادث . توضیح استعمال اتفاق از باب مسامحه است و الا محققان بر آنند که کلیه حوادث و موجودات عالم تابع علل و قوانین منظم است و قول به بخت و اتفاق ناشی از جهل بشر است . یا عالم اثیر ( اثیریات ) . اجسام و اجرام فلکی و سماوی . یا عالم اجرام . ۱ - مطلق عالم جسمانی . ۲ - عالم فلکیات و سماویات . یا عالم اجسام . عالم کون و فساد جهان طبیعت . یا عالم اجسام مجرد . عالم بین حس و طبیعت گاسر عبور می نماید . اینعقل ( باصطلاح صدر الدین شیرازی ) ریشه ابتدا از هم مجزایند ولی در مقابل سوراخ بیضی با هم یکی شده و از آن عبور کرده وارد ناحیه رجلی فکی می شود شاخه های انتهایی این عصب ۷ تا می باشند که از دو تنه انتهایی قدامی و خلفی مبدائ می گیرند . یا عصب فک اعلی . عصبی است حسی که یکی از شاخه های عصب سه توام است و از کنار قدامی خارجی عقده گاسر شروع و در روی سطح درون سری بال بزرگ شب پره به طرف جلو ممتد می شود و پس از عبور از سوراخ گرد بزرگ وارد قعر حفره رجلی فکی می گردد . یا عصب محرک . عصبی است که فرامین را از مرکز عصبی باعضای مربوط منتقل می سازد . پی محرک . یا عصب محرک خارجی چشم . عصبی است محرک و فقط عضله راست خارجی چشم را عصب می دهد و با رشته عصب نظیر خود ششمین زوج اعصاب دماغی را به وجود می آورد . این عصب از نقطه ای واقع در پل دماغی روی کف بطن چهارم مبدائ می گیرد و از کنار فوقانی استخوان خاره وارد جیب کهفی می شود سپس از قسمت پهن شکاف شب پره گذشته باتنهای خلفی عضله راست خارجی عضله چشم منتهی می گردد . این عصب با شبکیه سمپاتیک دورسباتی پیوند می شود . یا عصب محرک مشترک چشم . این عصب با رشته عصب نظیر خود زوج سوم اعصاب دماغی را تشکیل می دهد . عصبی است محرک که عضلات کاسه چشم را باستثنای مایل بزرگ و راست خارجی عصب می دهد و همچنین به واسطه الیافی که جزو دستگاه نباتی می باشد عضلات تنگ کننده عنبیه و قسمت مدور عضله مژگانی را عصب می دهد عصب مزکور از نزدیکی تکمه چهار توام در قسمت قدامی طرفی ماده خاکستری مبدائ می گیرد . یا عصب مختلط . عصبی است که هم حاوی رشته های حساس است و هم حاوی رشته های محرک پی مختلط . یا عصب نایی بزرگ . عصب سیاتیک . یا عصب واسطه یی وریسبرگ . عصبی است حسی که در ساختمان عصب صورتی وارد است و با آن در تشکیل هفتمین زوج اعصاب دماغی شرکت میکند . این عصب شامل الیاف دستگاه نباتی است و غده های زبانی را عصب می دهد . عصب مزبور از عقده زانویی مبدائ می گیرد ( عقده زانویی گره کوچک عصبی است که در مقابل انتهایی خارجی اولین قسمت مجرای فالوپ بر روی سطح قدامی عصب صورتی واقع است ) . یا عصب واگ . عصب ریوی معدی . یا ورم عصب . التهاب و تورم و عفونت عصب .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دانا، دانشمند.
(لَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دنیا، هستی . ۲ - موجودات . ۳ - (عا. ) نمادی برای بزرگی ، عظمت . ۴ - حیطه ، محدوده ، عالم هنر، عالم مستی . ۵ - حالت ، وضعیت . ۶ - هر کدام از دو جهان فانی و باقی ، هر کدام از دنیا و آخرت . ، ~ و آدم کنایه از: همة مردم .

(لِ) [ ع . ] (اِفا.) دانا، دانشمند.


(لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنیا، هستی . 2 - موجودات . 3 - (عا.) نمادی برای بزرگی ، عظمت . 4 - حیطه ، محدوده ؛ عالم هنر، عالم مستی . 5 - حالت ، وضعیت . 6 - هر کدام از دو جهان فانی و باقی ، هر کدام از دنیا و آخرت . ؛ ~ و آدم کنایه از: همة مردم .


لغت نامه دهخدا

عالم . [ ل َ ] (ع اِ) کلیه ٔ مخلوقات . بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق . و گفته شده است که ویژه ٔ ذوی العقول است .ج ، عالَمون و علالم و عوالم . (اقرب الموارد). چیزی است که بدان امری شناخته شود و علامت گذارده شود. (تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح فلسفه ، عبارت از ماسوی اﷲ است یعنی جهان و آنچه آسمان محیط به آن است از آن جهت که دانسته شود به آن خدا از جهت اسماء و صفات آن . ج ، عوالم . (از منتهی الارب ) (تعریفات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و بمعنی انواع مخلوقات آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بعضی گفته اند نام است برای آنچه دانسته شود بدان چیزی دیگر و بعد نامگذارده اند بر آنچه دانسته شود بدان خالق از هر نوعی از فلک و آنچه را در بردارد از جواهر و اعراض :
زمین است و آب است و آنگه هوا
و باز آتش آمد به ترتیب راست
کهین عالم این را نهد فیلسوف
که زندان جان است و دام بلاست .

ناصرخسرو.


باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم . (کلیله و دمنه ). و بباید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است . (کلیله و دمنه ).
- عالم جبروت . عالم سفلی . عالم عقلی . عالم علوی . عالم ملکوت . عالم لاهوت . رجوع به این کلمات شود.

عالم . [ ل ِ ] (ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل . ج ، عُلاّم و عالمون . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) :
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله ٔ صادقین شمارش .

خاقانی .


اقوال پسندیده مدروس گشته و عالم غدار و زاهد مکار. (کلیله و دمنه ).
گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را.

سعدی (گلستان ).



عالم. [ ل َ ] ( ع اِ ) کلیه مخلوقات. بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق. و گفته شده است که ویژه ذوی العقول است.ج ، عالَمون و علالم و عوالم. ( اقرب الموارد ). چیزی است که بدان امری شناخته شود و علامت گذارده شود. ( تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح فلسفه ، عبارت از ماسوی اﷲ است یعنی جهان و آنچه آسمان محیط به آن است از آن جهت که دانسته شود به آن خدا از جهت اسماء و صفات آن. ج ، عوالم. ( از منتهی الارب ) ( تعریفات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و بمعنی انواع مخلوقات آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بعضی گفته اند نام است برای آنچه دانسته شود بدان چیزی دیگر و بعد نامگذارده اند بر آنچه دانسته شود بدان خالق از هر نوعی از فلک و آنچه را در بردارد از جواهر و اعراض :
زمین است و آب است و آنگه هوا
و باز آتش آمد به ترتیب راست
کهین عالم این را نهد فیلسوف
که زندان جان است و دام بلاست.
ناصرخسرو.
باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم. ( کلیله و دمنه ). و بباید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. ( کلیله و دمنه ).
- عالم جبروت . عالم سفلی. عالم عقلی. عالم علوی. عالم ملکوت. عالم لاهوت. رجوع به این کلمات شود.

عالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل. ج ، عُلاّم و عالمون. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از منتهی الارب ) :
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله صادقین شمارش.
خاقانی.
اقوال پسندیده مدروس گشته و عالم غدار و زاهد مکار. ( کلیله و دمنه ).
گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را.
سعدی ( گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. دنیا و آنچه در آن است، جهان، گیتی.
٢. [مجاز] خَلق.
٣. [قدیمی] روزگار.
* عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر، آن جهان.
* عالم امر: (فلسفه ) عالم ملائکه، عالم ملکوت.
* عالم امکان: (فلسفه ) آنچه غیر از ذات خدا است، عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد، جهان ماده، عالم ظاهر.
* عالم بالا: (فلسفه ) عالم علوی.
* عالم برزخ: مقام ارواح از هنگام مرگ تا قیامت.
* عالم جان: (فلسفه ) عالم ارواح، دنیا، این جهان.
* عالم جبروت: (فلسفه، تصوف ) عالم مجرد از صورت، ماده، و زمان.
* عالم جسمانی: جهان جسمانی، عالم طبیعت و ماده.
* عالم حس: [مقابلِ عالم غیب] ‹عالم حسی› (فلسفه ) عالم شهود، عالم شهادت.
* عالم خاک:
۱. [مجاز] دنیا.
۲. [مجاز] جسد آدمی.
* عالم خلق: (فلسفه ) موجودات عالم جسمانی، کائنات.
* عالم دیگر: = * عالم آخرت
* عالم ذر: عالم خلقت که خداوند ابنای بشر را مانند ذرات از صلب آدم ابوالبشر به وجود آورد.
* عالم سفلی: [مقابلِ عالم علوی] (فلسفه ) عالم پایین، زمین، این جهان.
* عالم شهادت: [مقابلِ عالم غیب] عالم ظاهر و آشکار، عالم اجسام.
* عالم صغیر: [قدیمی، مجاز] جهان کوچک، انسان، جسم انسان.
* عالم علوی (امر ): [مقابلِ عالم سفلی]
۱. عالَمی که در آن مادّه وجود ندارد.
۲. آسمان.
* عالم غیب: [مقابلِ عالم شهادت] (فلسفه ) جهان دیگر، عالم آخرت.
* عالم قدس: (فلسفه ) عالم الهی، عالم اسما و صفات حق.
* عالم کبیر: (فلسفه ) جهان بزرگ، همۀ جهان، افلاک و هر چه در آن ها است.
* عالم کون وفساد: (فلسفه ) دنیای فانی، عالم سفلی.
* عالم لاهوت: (فلسفه ) عالم خداوندی، عالم سرمد، مرتبۀ ذات احدیت.
* عالم مثال: (فلسفه ) عالمی لطیف تر نسبت به عالم اجسام. &delta، هرچه در عالم شهادت وجود دارد نظیر آن در عالم مثال موجود است.
* عالم معنی: (فلسفه )
۱. آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد.
۲. عالم ملکوت.
* عالم ملک: (فلسفه ) عالم وجود، عالم اجسام، عالم شهادت.
* عالم ملکوت: (فلسفه ) عالم جبروت، عالم امر.
* عالم ناسوت: (فلسفه ) عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی، دنیای فانی، این جهان.
۱. داننده، دانا.
۲. دانشمند.
۳. (اسم ) از نام های خداوند.

۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.
٢. [مجاز] خَلق.
٣. [قدیمی] روزگار.
⟨ عالم‌ آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.
⟨ عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.
⟨ عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است؛ عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد؛ جهان ماده؛ عالم ظاهر.
⟨ عالم بالا: (فلسفه) عالم علوی.
⟨ عالم برزخ: مقام ارواح از هنگام مرگ تا قیامت.
⟨ عالم جان: (فلسفه) عالم ارواح؛ دنیا؛ این جهان.
⟨ عالم جبروت: (فلسفه، تصوف) عالم مجرد از صورت، ماده، و زمان.
⟨ عالم جسمانی: جهان جسمانی؛ عالم طبیعت و ماده.
⟨ عالم حس: [مقابلِ عالم غیب] ‹عالم حسی› (فلسفه) عالم شهود؛ عالم شهادت.
⟨ عالم خاک:
۱. [مجاز] دنیا.
۲. [مجاز] جسد آدمی.
⟨ عالم خلق: (فلسفه) موجودات عالم جسمانی؛ کائنات.
⟨ عالم دیگر: = ⟨ عالم آخرت
⟨ عالم ذر: عالم خلقت که خداوند ابنای بشر را مانند ذرات از صلب آدم ابوالبشر به‌وجود آورد.
⟨ عالم سفلی: [مقابلِ عالم علوی] (فلسفه) عالم پایین؛ زمین؛ این جهان.
⟨ عالم شهادت: [مقابلِ عالم غیب] عالم ظاهر و آشکار؛ عالم اجسام.
⟨ عالم صغیر: [قدیمی، مجاز] جهان کوچک؛ انسان؛ جسم انسان.
⟨ عالم علوی (امر): [مقابلِ عالم سفلی]
۱. عالَمی که در آن مادّه وجود ندارد.
۲. آسمان.
⟨ عالم غیب: [مقابلِ عالم شهادت] (فلسفه) جهان دیگر؛ عالم آخرت.
⟨ عالم قدس: (فلسفه) عالم الهی؛ عالم اسما و صفات حق.
⟨ عالم کبیر: (فلسفه) جهان بزرگ؛ همۀ جهان؛ افلاک و هر‌چه در آن‌ها است.
⟨ عالم کون‌وفساد: (فلسفه) دنیای فانی؛ عالم سفلی.
⟨ عالم لاهوت: (فلسفه) عالم خداوندی؛ عالم سرمد؛ مرتبۀ ذات احدیت.
⟨ عالم مثال: (فلسفه) عالمی لطیف‌تر نسبت به عالم اجسام. Δ هرچه در عالم شهادت وجود دارد نظیر آن در عالم مثال موجود است.
⟨ عالم معنی: (فلسفه)
۱. آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد.
۲. عالم ملکوت.
⟨ عالم ملک: (فلسفه) عالم وجود؛ عالم اجسام؛ عالم شهادت.
⟨ عالم ملکوت: (فلسفه) عالم جبروت؛ عالم امر.
⟨ عالم ناسوت: (فلسفه) عالم اجسام؛ عالم طبیعی و مادی؛ دنیای فانی؛ این جهان.


۱. داننده؛ دانا.
۲. دانشمند.
۳. (اسم) از نام‌های خداوند.


دانشنامه عمومی

عالَم (به فتح لام) کلمه ای عربی به معنای جهان
عالِم (به کسر لام) کلمه ای عربی به معنای دانشمندو اسم خداوند
عالم (دبی)؛ نام مجمع الجزایری به شکل کهکشان راه شیری و سامانه خورشیدی در دبی، امارات متحده عربی.

عالِم؛ دانشمند.


دانشنامه آزاد فارسی

عالَم
سلسله مراتب عالم در رسائل اخوان الصفا
اصطلاحی کلّی، در الهیات و علم کلام. مجموع موجودات به جز خداوند، و در علم نوین مجموع جهان مادّی (← کیهان). قدما آن را بر ۲ قسم می دانستند: عالم علوی (افلاک و ستارگان) و عالم سفلی (زمین و عناصر مادی) که «عالم ­­­­­­­­­­­کون و فساد» نیز خوانده می شد. به باور قدما، عالم علوی همواره بر دوام و فسادناپذیر است و عالم سفلی روی در فساد و تباهی دارد. عالم را به تعبیری دیگر به دو قسم «عالم جسمانی» و «عالم روحانی» هم تقسیم می کردند. متکلمان مسلمان، با استناد به قرآن این دو عالم را با عناوین گوناگون خوانده اند؛ مثلاً به عالم جسمانی عنوان عالم خلق و به عالم روحانی عنوان «عالم امر» داده اند. عناوینی چون عالم غیب و عالم شهادت و عالم مُلک و عالم ملکوت از دیگر عناوینی است که به این دو عالم داده اند. شهاب الدین سهروردی، عالم را به چهار شمار بخش کرده است؛ عالم انوار قاهره، که عالم عقول و ملائکۀ مقربین است، عالم انوار مدبره، که عالم نفوس است، عالم برزخیان، که عبارت است از عالم افلاک و ستارگان و عناصر و به موقع عالم حس است، و عالم صور معلّقۀ ظلمانیه و مستنیره، که عالم مثال و خیال است. حکما و عرفای مسلمان، به تأثیر از فلسفۀ نوافلاطونی، عالم غیب را نیز به دو عالم ملکوت و جبروت تقسیم کرده اند. ملکوت، عالم حقایق و عقول و ارواح است و جبروت، عالم اسما و صفات. ملاصدرا سه عالم برمی شمارد؛ عالم عقل و عالم خیال و عالم حس و تقسیم عالم به پنج عالم «اعیان ثابته»، «ملک»، «عقول و نفوس مجرده»، «مثال» و «انسانی» نیز در نزد عارفان پیرو ابن عربی مرسوم بوده است. برخی عارفان نیز از عالم کبیر (جمیع موجودات) و عالم صغیر (انسانکه مظهر همۀ عوالم به شمار می رود) یاد کرده اند. برخی دیگر نیز از عالم لاهوت (مترادف با عالم غیب) و عالم ناسوت (مترادف با عالم مادی) نام برده اند. نیز ← سلسله_مراتب_هستی

فرهنگ فارسی ساره

دانشمند، جهان، گیت


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَالِمُ: دانا(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی أَعْلَم: داناتر
معنی أَعْلَمُ: می دانم
معنی بَرْزَخٌ: عالم پس از مرگ وقبل از قیامت-فاصله ومرزبین دو چیز
معنی حَفِیٌّ: عالم و با خبر از چیزی ( این کلمه از ماده حفیت فی السؤال : اصرار کردم در پرسش گرفته شده )
معنی عَرْشُهُ: تخت فرمانروایی او( کلمه عرش در قرآن به معنای مقامی است موجود که جمیع سر نخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع است . در عبارت َ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی ﭐلْمَاءِ "شاید منظوراین است که فرامین الهی که مبنای اداره این عالم است توسط آب به اجزای عالم انتقال م...
معنی عسق: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که حمعسق معنایش حلیم ، مثیب ( ثواب دهنده )،عالم ، سمیع ، قادر ، قوی ، است )
معنی دَّهْرِ: در اصل به معنای طول مدت عالم از اول پیدایش تا آخر انقراض آن بوده ، و در آیه شریفه "هل اتی علی الانسان حین من الدهر" به همین معنا است ، ولی بعد از آن هر مدت طولانی را هم دهر گفتهاند .
معنی حَکِیمُ: همیشه محکم (محکم به معنای چیزی است که طوری درست شده که فساد و شکاف در آن پیدا نمیشود) - حکیم یکی از اسمای حسنای الهی و از صفات فعل او است که از محکم کاری او در صنع عالم خبر میدهد
معنی مَطْوِیَّاتٌ: به هم پیچیده شده (منظور از "و السموات مطویات بیمینه " این است که در آن روز سببهای زمینی و آسمانی از سببیت میافتند ، و ساقط میشوند و آن روز این معنا ظاهر میگردد که هیچ مؤثری در عالم هستی بجز خدای سبحان نیست)
معنی لَا یَعْزُبُ: پوشیده نیست (کلمه عزوب که فعل مضارع یعزب از آن گرفته شده به معنای غیبت و دوری و خفاء است ، و این تعبیر اشاره دارد به اینکه همه اشیاء عالم نزد خدای تعالی حاضرند ، و هیچ چیز از ساحت مقدس او غایب نیست ، و او هر چیزی را در کتابی حفظ و ضبط کرده و از آن کت...
معنی لَبَسْنَا: مشتبه کردیم - پوشیده و مشکل کردیم - به اشتباه انداختیم - دچار اشتباه کردیم (در عبارت "وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاًَ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ" منظور این است که اگر در پاسخ منکران پیامبر که به بشر بودن پیامبر ایراد ...
ریشه کلمه:
علم (۸۵۴ بار)

[ویکی فقه] عالم (ابهام زدایی). عالم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • عالم (جهان)، عالَم (جهان) به معنای عام عبارت است از تمامی موجود در زمان و مکان• عالم (دانشمند)، به معنی دانشمند
...

[ویکی فقه] عالم (جهان). جهان همان عالَم (به فتح لام) می باشد و عالم کلمه ای عربی است.
عالَم (جهان) به معنای عام عبارت است از تمام آنچه در زمان و مکان موجود است.
یا مجموع اجسام طبیعی اعم از زمین و آسمان است یا غیر از خدا تمام موجودات است چه حادث چه قدیم.

اقسام عالَم
عالَم (جهان) دارای اقسام مختلفی است که به مهمترین آن ها اشاره می نماییم.

← عالم روحانی و عالم جسمانی
۱. ↑ تعریفات جرجانی.

منبع
...

[ویکی فقه] عالم (دانشمند). عالِم به معنی دانشمند در برخی ابواب فقه و قرآن از آن یاد شده است.
عالم در عرف بر هر دانشمندی اطلاق می شود؛ لیکن در روایات و نیز عرف متشرعه بر خصوص دانشمند دینی اطلاق می گردد. در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمده است: «علم (حقیقی) سه گونه است: آیه ای محکم (معنای آن روشن است) یا فریضه ای مستقیم ( نسخ نشده و باقی است) و یا سنتی پایدار (و جاری) و جز این سه گونه، از دیگر علوم و دانشها، فضل است». برخی، قسم اول را اشاره به علم اصول دین و ارکان آن، دوم را به علم اخلاق و سوم را به علم شریعت و فقه دانسته اند.
← معنای اخص
۱. ↑ الکافی (کلینی)، ج۱، ص۳۲.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۲۹۸، برگرفته از مقاله«عالم».
...

واژه نامه بختیاریکا

دونا؛ دُوآ

جدول کلمات

جهان ، دنیا ، گیتی ، روزگار

پیشنهاد کاربران

دنیا، کیهان، جهان، گیتی
دانا، دانشمند، خردمند، فرزانه

به نقل از کتاب القاب الرسول و عترته، یکی از القاب مشترک امام حسن مجتبی ( ع ) و امام حسین ( ع ) میباشد.

گردون. . . گردونک. . . چرخ وفلک

جهان بزرگ


دانا

دنیا، جهان

عالِم = در زبان عرب خمسه استان فارس به معنی زیاد و فراوان به کار برده می شود.
مترادف عالمِ = زِیَد

حکیم_ جمع:عالمان

جهان
دنیا


جهان


روزگار

گیتی

جهان. دربرگیرنده همه چیز

عالِم: دین - دان، دانای دین، آیین - دان، دانای آیین، کیش - دان، دانای کیش

بسیار مهم است که تشخیص دهیم که این چهار واژه مترادف و یکسان نیستند و درک معنی و مورد استفاده صحیح آنان در قرن ۲۱ الزامی است، خصوصاً در علوم نجوم/گیتی شناسی، فیزیک، ریاضیات، جغرافیات و غیره.

1. "جهان" = "کیهان" = world
( جهان فقط شامل هر چه در کُره زمین و اتمسفر آن است میشود, اگرچه ماهواره هاى مصنوعی هم می توانند شامل باشند. )

2. "دنیا" = universe
( دنیا شامل همه مواد و فضای موجود است که مشاهده میشود. - visible universe - مبداً دنیا یا ابتدای آفرینش دنیا بر حسب تئورى معتبر Big Bang ١٣. ٨ میلیون سال نورى با ما فاصله دارد. )

3. "عالم” = "فلک"؟ = cosmos
( اگرچه عالم و دنیا می توانند مترادفاً استفاده شوند اما عالم منظم، مکمل دنیای مشاهده شده و دنیاهای مشاهده نشده است. این حجم تقریباً به قطر ٩٣ میلیون سال نورى است. یکی از تئوریهاى معتبر گیتی شناسی عالم را تقریباً ١٢٤ برابر "دنیا"ى قابل مشاهده محاسبه نموده. )

4. "کهکشان" = galaxy
( کهکشان سامانه جاذبه داریست که شامل سیاره ها، ستاره گان، گازها، مواد تاریک و سیاه چاله مرکزى است. کهکشانهاى کوچک بیش از چندصد میلیون و کهکشانهاى بزرگ بیش از چند هزار میلیارد ستاره دارند. برحسب آخرین مطالعات در سال ٢٠١٦ میلادى، درون "دنیا" تقریباً ٢ هزار میلیارد کهکشان وجود دارد. )

اسم من عالم هست به معنای جهان و دنیا، دختر هم هستم، اسم عالم یعنی دانا و خردمند، به یه جور نوشته میشه ولی صداهاشون و معانیشون فرق داره



کیا اسمشون مثله من عالم هست؟؟؟؟؟؟💖💖💖💖💖💖💖من به خودم افتخار میکنم که اسمی به این زیبایی دارم، این هم اخرش بگم که من هنوز۱۴ سالمه، اسم عالم قدیمی نیست

اسم من عالم هست، اسم پسرانه بمعنای دانا و خردمند.
عالم اسم دخترانه بمعنای دنیا و جهان .


1_جهان دنیا
2_دانا


این دو معنی داره یکی دانا و نوع دیگه جهان یا دنیا

بازی با سگ ها هم عالمی دارد!

دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور :
دگر آنکه دارد بیزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس.
فردوسی.
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه جامه آزمندی مپوش.
فردوسی.
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوارست گنج.
فردوسی.
اگر دانشی مرد راند سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن.
فردوسی.

🍁معنی[ عالم] بیشتر نزدیک به{ جهان} هست🍁

پهنه ی کره ی زمین و آنچه در آن است

عالم: هستی، دنیا، وجود انسان ها

حالا هرچی همه میدونن


کلمات دیگر: