مترادف دانشمند : حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع
متضاد دانشمند : ناپارسا
learned, scholarly, wise, learned person
authority, erudite, literate, learned, lettered, man of letters, pundit, savant, scholar, well-informed, wise
حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع ≠ ناپارسا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن بن احمد ابیوردی . او راست : حاشیه ٔ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق .
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) از امرای دانشمندیه . حاکم توقات و قیساریه ونواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی . قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داودبن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت . (حدود سال 480 هَ . ق .). (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 538) (تاریخ گزیده چ اروپا ص 481).
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نام امیری در نواحی شام معاصر غازان خان . (تاریخ مبارک غازانی ص 121).
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نام مردی بعهد تیموریان . وی قاصد عمرشیخ فرزند امیرتیمور بوده است به نزد پدر وی برای اعلام آنکه عمرشیخ در کوهی در ولایت اندکان متحصن شده است بسبب حمله ٔ اروس خان وقمرالدین . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 425).
دانشمند. [ ن ِ م َ] (اِخ ) غازی احمدبن علی بن نصر از امیران ترکمان و مؤسس سلسله ٔ دانشمندیه است . وی مردی عالم و فاضل و مجاهد بوده است و بسبب جنگهائی که در 450 هَ . ق . درحدود آناطولی کرد از جانب خلیفه ٔ عباسی بحکومت نواحی مفتوحه منسوب گردید و سپس ملاطیه و سیواس را فتح کرد و شهر اخیر را مقر حکومت خود قرار داد، آنگاه دامنه ٔ فتوحات خود را به قسطمونیه بسط داد. وی در محاصره ٔ نیکسار شهید گردیده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دانشمند. [ن ِ م َ ] (اِخ ) ده کوچکیست از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس . واقع در 14هزارگزی جنوب داشلی برون ، کنار رود اترک و نزدیک مرز ایران و شوروی . دشت است و معتدل و دارای 50 سکنه ٔ ترکمن چادرنشین . آب آنجا از رودخانه ٔ اترک و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و کنجد و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و تهیه نمد و راه آن مالروست و درفصل خشکی اتومبیل میتوان برد. زمستان سکنه آن باطراف قره ماخر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
(قاموس الاعلام ترکی ).
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.