کلمه جو
صفحه اصلی

سفیه


مترادف سفیه : ابله، احمق، بله، بی شعور، بی عقل، خل، کانا، کم خرد، کم شعور، کم عقل، کم هوش، کودن، نادان

متضاد سفیه : عاقل

برابر پارسی : نادان، بیخرد، سبکسر، خُل

فارسی به انگلیسی

silly, lunatic, silly (person)

silly (person)


lunatic


فارسی به عربی

ابله

مترادف و متضاد

fool (صفت)
ابله، سفیه، سبک مغز

stupid (صفت)
گیج، مزخرف، احمق، کند ذهن، خیره سر، سبکسر، سفیه، خنگ، نفهم، دبنگ

pixilated (صفت)
هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده

daffy (صفت)
احمق، سفیه

ابله، احمق، بله، بی‌شعور، بی‌عقل، خل، کانا، کم‌خرد، کم‌شعور، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، نادان ≠ عاقل


فرهنگ فارسی

نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو، سفائ جمع
( صفت ) ۱ - نادان بی اطلاع . ۲ - ابله احمق کم عقل جمع سفهائ .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نادان . ۲ - احمق . ۳ - ابله .

لغت نامه دهخدا

سفیه. [ س َ ] ( ع ص ) نادان و کم عقل. ( غیاث ) ( آنندراج ). نادان. ج ، سفهاء. ( مهذب الاسماء ). بی خرد. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
چکنم گر سفیه را گردن
نتوان نرم کردن از داشن.
لبیبی.
مگر زین ملحدی باشد سفیهی
که چشم سرش کور و گوش دل کر.
ناصرخسرو.
نه چو او در شتاب طبع سفیه
نه چو او در درنگ رای حلیم.
مسعودسعد.
و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. ( کتاب النقض ص 583 ).
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل زبان فروبست.
خاقانی.
گر بد گوید ترا سفیهی
چاره نبود بجز شنیدن.
( از جوامعالحکایات ).
شعله میزد آتش جان سفیه
کآتشی بود الولد سرابیه.
مولوی.
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه.
سعدی.
ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. ( گلستان سعدی ). || آنکه قدر مال را نداند. || مسرف و تباه کار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || جامه سست باف : ثوب سفیه. ( منتهی الارب ).
- زمام سفیه ؛ مهار ناراست و مضطرب. ( منتهی الارب ).
- مهار سفیه ؛ مهار ناراست و مضطرب. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. نادان، بی خرد.
۲. بی حلم.
۳. بدخو.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سفیه (فقه). ناتوانی در حفظ مال بر اثر سبک عقلی را سفاهت گویند. از احکام سفیه به تفصیل در باب حجر و از معامله سفهی در باب تجارت سخن گفته‏اند.
سفاهت در لغت به معناى سبک عقلى و نقصان خرد آمده است. به فرد داراى سفاهت «سفیه» گویند.

مراد از سفاهت در فقه
مراد از سفاهت در کلمات فقها، سبک عقلى و کم خردی نسبت به حفظ مال است. بنابر این، در فقه به کسى سفیه گویند که به جهت سبک عقلى فاقد حالت و ملکه حفظ مال است و در نتیجه اموال خود را به مصارفى غیر عقلایی مى‏رساند و آنها را به هدر مى‏دهد و در معاملاتش مصلحت اندیشی ندارد و به راحتى فریب مى‏خورد و در به دست آوردن مال و هزینه کردن آن، شیوه و روشى جداى از شیوه عقلا دارد.
مسالک الأفهام ج۴، ص۱۵۱-۱۵۲.
آیا کسى که در امور خیر مانند ساختن مسجد، پل، مدرسه، مهمانی دادن و صدقات بیش از اندازه‏اى که لایق شأن او است صرف مى‏کند، سفیه به شمار مى‏آید یا نه؟ مسئله محل اختلاف است. قول دوم به مشهور نسبت داده شده است.
مسالک الأفهام ج۴، ص۱۵۲.
...

پیشنهاد کاربران

ساده لوح

نادان، بی خرد

احمق ، ابله.
Stupid.

ابله، احمق، بله، بی شعور، بی عقل، خل، کانا، کم خرد، کم شعور، کم عقل، کم هوش، کودن، نادان

سفیه به معنای بی عقل نادان و بی خرد ک از نظر عقلی مشکل دارد و در دعوای مالی نمیتواند به تنهایی وارد شود وباید حتما ولی یا قیم قانونی او وارد شود اما در دعاوی غیر مالی میتواند به تنهایی عمل کند

تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] ( ص مرکب ) سفیه. ( مجمل اللغه ) ( ادیب نطنزی ) . سبک عقل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و ماده ٔ بعد شود.


تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] ( ص مرکب ) سبک مغز. ( آنندراج ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

تا جایی که من بهش رسیدم؛ ۱۳۹۹/۱۱/۰۶
جاهل دو معنا دارد:
جاهل= نادان
جاهل = بی عقل، بی خرد

سفیه= کم عقل، کم خرد ( چه در مسائل مالی و چه در مسائل دیگر.

منبع: لغت نامۀ دهخدا. تفسیر نمونه جلد 3 صفحۀ 267.


کلمات دیگر: