کلمه جو
صفحه اصلی

حقیقت


مترادف حقیقت : درستی، راستی، راست، درست، ماهیت، ذات، اصل، واقع امر، واقعیت، امر مسلم، آرمانی، مطلوب

برابر پارسی : راستی، درستی، درستی و راستی، راستینگی، راستینه، فرهود

فارسی به انگلیسی

truth, reality, sincerity, fact, verity

truth, reality


fact, reality, truth, verity


فارسی به عربی

حقیقة , فعل

مترادف و متضاد

truth (اسم)
راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق

act (اسم)
رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم

fact (اسم)
عمل، حقیقت، واقعیت، وجود مسلم

reality (اسم)
معنی، حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود

principle (اسم)
حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی و اصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی

verity (اسم)
صحت، حقیقت، واقعیت، راستی، صدق، سخن راست، چیز واقعی

trueness (اسم)
درستی، حقیقت، صداقت، بی ریایی

صفت


درستی، راستی


راست، درست


ماهیت، ذات، اصل


واقع‌امر، واقعیت، امر مسلم


آرمانی، مطلوب


۱. درستی، راستی
۲. راست، درست
۳. ماهیت، ذات، اصل
۴. واقعامر، واقعیت، امر مسلم
۵. آرمانی، مطلوب


فرهنگ فارسی

حق، آنچه که حمایت از آن واجب است، راستی ودرستی
۱- ( اسم ) راستی درستی . ۲ - ( اسم ) اصل هر چیز . ۳ - واقع امر مقابل مجاز . ۴ - کلمه ای که درم عنی اصلی خود استعمال شود مقابل مجاز . ۵ - ذات مقابل اعتبار حیثیات لاحقه . ۶ - نفس الامر مقابل فرض . ۷ - مقابل مفهوم چنانکه گویند : بصر داخل در مفهوم عمی است نه در حقیقت آن . ۸ - ظهور ذات حق بی حجاب تعینات . ۹ - جمع : حقائق ( حقایق ). یا حقیقت انسان . انسان کامل . یا حقیقت اول . موجود اول اول ما خلق . یا حقیقت جامعه . انسان کامل . یا حقیقت وجود . اصل وجود و مرتب. تاکد وجود است که ذات واجب تعالی است .
سید شاه ابن سید عرب شاه از علما و شعرای متاخر هندوستان

فرهنگ معین

(حَ قَ ) [ ع . حقیقة ] ۱ - (اِمص . ) راستی ، درستی . ۲ - (اِ. ) اصل هر چیز.

لغت نامه دهخدا

حقیقت. [ ح َقی ق َ ] ( ع اِ ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است. حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. ( از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت.
- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن. محقق شدن. روشن و واضح و آشکار شدن : طاهر را آن سخن حقیقت شد. ( تاریخ سیستان ). پس مردمان را مرگ رسول ( ص ) حقیقت شد و غریو گریستن از آن جمع برخاست. ( مجمل التواریخ ). و صفت گرزش [ گرز مسعودبن محمود ] که بغزنین نهاده است ، حقیقت میشود که آنچه از پیشینگان بازگفته اند چون... رستم... و دیگران متصور تواند بود. ( مجمل التواریخ ).
|| آنچه واجب شود برای مردم حمایت آن. ( منتهی الارب ). || راست. درست. حق. صحیح : حقیقت اینست که بازنمودیم. ( تاریخ بیهقی ص 494 ). پنجم صفر، نامه ای رسید دیگر، که آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بودکه سواری سیصدوپنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند. ( تاریخ بیهقی ص 515 ).
- بر حقیقت و بحقیقت ؛ در واقع. در نفس الامر. ج ، حقایق :
چو دانا شود مرد بخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت شرف.
ابوشکور.
جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور و بحقیقت من هزیمت نخواهم رفت. اگر مرا فراگزارید شما را بعاقبت روی خداوند می باید دید. ( تاریخ بیهقی ). علی تکین دشمن است بحقیقت و ماردم کنده. ( تاریخ بیهقی ). امروز او را [ قدرخان را ] تربیت باید کرد تا دوستی زیادت گردد. نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند اما مجاملت در میان بماند. ( تاریخ بیهقی ). و هرچه خواهد کرد، بر خرد که دوست بحقیقت اوست ، عرضه کند. ( تاریخ بیهقی ص 98 ).
فردا بحقیقت بهار گیرم
امروز بگونه اگر خزانم.
مسعودسعد.
و بحقیقت باید دانست که فائده در فهم است نه در حفظ. ( کلیله و دمنه ).
|| راستی. درستی.
- بحقیقت ؛ واقعاً. براستی :
بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت.
سعدی ( کلیات ص 790 ).
|| مطابق با واقع : ندانیم آنچه بدل ما [ مسعود غزنوی ] آمده است حقیقت است یا نه. ( تاریخ بیهقی ). || عین واقع : آنچه گفته آمده حقیقت است. ( تاریخ بیهقی ).
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرای
ز رای اوست ترازوی عدل را شاهین.
سوزنی.
|| باطن. مقابل ِ ظاهر : حقیقت خدای عزوجل داند. ( تاریخ بیهقی ص 408 ). حقیقت ایزدتعالی تواند دانست. ( تاریخ بیهقی ص 515 ). || کنه. ذات. اصل :

حقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (اِخ ) سیدشاه بن سیدعرب شاه . از علما و شعرای متأخر هندوستان است .وفات او در اوائل مائه ٔ سیزدهم بمدرس بوده است . او راست : کتاب تحفةالعجم و کتاب خزینةالامثال و کتاب هشت گلگشت و غیره و بزبان اردو نیز او را دیوانی است .


حقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .
- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شدن . روشن و واضح و آشکار شدن : طاهر را آن سخن حقیقت شد. (تاریخ سیستان ). پس مردمان را مرگ رسول (ص ) حقیقت شد و غریو گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ ). و صفت گرزش [ گرز مسعودبن محمود ] که بغزنین نهاده است ، حقیقت میشود که آنچه از پیشینگان بازگفته اند چون ... رستم ... و دیگران متصور تواند بود. (مجمل التواریخ ).
|| آنچه واجب شود برای مردم حمایت آن . (منتهی الارب ). || راست . درست . حق . صحیح : حقیقت اینست که بازنمودیم . (تاریخ بیهقی ص 494). پنجم صفر، نامه ای رسید دیگر، که آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بودکه سواری سیصدوپنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 515).
- بر حقیقت و بحقیقت ؛ در واقع. در نفس الامر. ج ، حقایق :
چو دانا شود مرد بخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت شرف .

ابوشکور.


جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور و بحقیقت من هزیمت نخواهم رفت . اگر مرا فراگزارید شما را بعاقبت روی خداوند می باید دید. (تاریخ بیهقی ). علی تکین دشمن است بحقیقت و ماردم کنده . (تاریخ بیهقی ). امروز او را [ قدرخان را ] تربیت باید کرد تا دوستی زیادت گردد. نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند اما مجاملت در میان بماند. (تاریخ بیهقی ). و هرچه خواهد کرد، بر خرد که دوست بحقیقت اوست ، عرضه کند. (تاریخ بیهقی ص 98).
فردا بحقیقت بهار گیرم
امروز بگونه اگر خزانم .

مسعودسعد.


و بحقیقت باید دانست که فائده در فهم است نه در حفظ. (کلیله و دمنه ).
|| راستی . درستی .
- بحقیقت ؛ واقعاً. براستی :
بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت .

سعدی (کلیات ص 790).


|| مطابق با واقع : ندانیم آنچه بدل ما [ مسعود غزنوی ] آمده است حقیقت است یا نه . (تاریخ بیهقی ). || عین واقع : آنچه گفته آمده حقیقت است . (تاریخ بیهقی ).
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرای
ز رای اوست ترازوی عدل را شاهین .

سوزنی .


|| باطن . مقابل ِ ظاهر : حقیقت خدای عزوجل داند. (تاریخ بیهقی ص 408). حقیقت ایزدتعالی تواند دانست . (تاریخ بیهقی ص 515). || کنه . ذات . اصل :
صورت جان تو شناختن است
مر فلان را حقیقت از بهمان .

ناصرخسرو.


بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت .

سعدی .


خفته ای بر سر تو بیدار است
مرده ای با حقیقت یار است .

اوحدی .


|| استعمال لفظ در معنی موضوع له ، در مقابل مجاز که استعمال لفظ در غیر معنی موضوع له است . استعمال لفظ است در معنی موضوع له . خلاف ِ مجاز. (منتهی الارب ). حقیقت هرگاه اطلاق شود مراد همان چیزی است که آن راواضع لغت در اصل وضع کرده است ، چون نام اسد برای بهیمه در مقابل ِ مجاز و آن چیزی است که در محل خود قرار دارد و مجاز آن است که در غیر محل خود است . (تعریفات ).
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.

سعدی .


|| (اصطلاح اصول )حقیقت هر لفظی است که بر موضوع خود باقی باشد و گفته اند حقیقت هر لفظی است که مردم در تخاطب به آن اصطلاح کنند. (تعریفات ) . حقیقت در اصطلاح عبارت از کلمه ای است که در ماوضعله بکار رود. در اصطلاحی که تخاطب به آن حاصل شده و به این قیداحتراز میشود از مجازی که در اصطلاح دیگری بغیر از تخاطب در موضوع له استعمال شود، مانند صلوة هرگاه مخاطب آنرا در عرف شرع در دعا بکار برد چه در اینصورت مجاز است ، ولی دعا در اصطلاح شرع معنی غیر موضوع له است ؛زیرا در اصطلاح شرعی صلوة برای ارکان و اذکار ویژه ای وضع شده است با آنکه در اصطلاح لغویین برای دعا وضع گردیده . (تعریفات ص 61). || (اصطلاح اهل شرع و بیان ) هر یک از حقیقت و مجاز به اشتراک بر دو معنی بکار میرود، زیرا هریک یا در مفرد است و آن حقیقت و مجاز لغوی نامیده میشود و یا در جمله است و در اینصورت حقیقت و مجاز عقلی خوانده میشود. اصولیان گویند: حقیقت شرعیه وجود دارد ولی قاضی ابوبکر مخالف است .حقیقت شرعی عبارت از: لفظی است که در معنی موضوع له شرعی استعمال شود یعنی شارع لفظ را در معنائی وضع کرده و بدون قرینه آن لفظ بر آن معنی دلالت میکند خواه بین معنای شرعی و لغوی مناسبتی وجود داشته و از آن منقول باشد یا وجود نداشته باشد. معتزلیان حقیقت دینی را نیز اثبات کنند و آن را نوع خاصی از حقیقت شرعی دانند. حقیقت دینی آن است که شارع لفظی را ابتداءً برای معنایی وضع کند بطوری که اهل لغت آن لفظ یا آن معنی یا هر دو را نشناسند. معتزلیان گمان برند که اسماء ذوات ، یعنی آنچه مربوط به اصول دین یا متعلق بقلب است چون مؤمن و کافر و ایمان و کفر از قبیل حقیقت دینی است ، ولی اسماء افعال ، یعنی آنچه مربوط به فروع دین یا آنچه مربوط به جوارح و اعضاء است چون مصلی و مزکی و صلوة و زکوة چنین نیست . و ظاهر آن است که فقط قسم دوم از حقیقت دینی وجود دارد، یعنی حقیقتی که لغویین معنای آنرا نمیدانسته اند. و نزاعی نیست در اینکه الفاظ متداول در زبان اهل شرع که در غیر معانی لغوی استعمال میشود، در آنها حقیقت گردیده اند، نزاع و خلاف در اینست که آیا این حقیقت بوضع و تعیین شارع است تا حقیقت شرعی باشد، چنانکه مذهب ماست یا آنکه شارع خود وضع و تعیین نکرده ، بلکه در غلبه استعمال آن الفاظ در این معانی جدید در لسان اهل شرع بصورت حقیقت درآمده است و شارع خود با قرینه استعمال میکرده است و در اینصورت حقیقت شرعیه نیست بلکه حقیقت عرفی خاص است . پس این الفاظ هرگاه در سخنان اهل کلام و فقه و اصول واقع میشوند بدون خلاف بر معانی شرعی حمل میگردند، ولی در سخنان خود شارع در نظر ما نیز مطلقاً برمعانی شرعی حمل میشوند ولی در نظر قاضی ابوبکر در صورت عدم قرینه بر معانی لغوی حمل میگردند، بنابراین بیش از این دو قول در مسئله وجود ندارد، ولی بعضی گمان کرده اند که قاضی عقیده دارد که آن الفاظ هنوز در معانی و حقایق لغوی خود باقی هستند و با وجود قرینه در معانی شرعی بکار میروند و در این صورت در مسئله سه قول وجود پیدا میکند. تفصیل بیشتر این مطلب را در عضدی و حواشی آن میتوانید ببینید. (ترجمه ٔ به اختصاراز کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ادب )مفهوم مستقل ملحوظ بذات چون مفهوم اسم . این معنی ازاصطلاحات اهل ادبیات عرب است . سیدسند گوید: حقیقت به این معنی گاهی در بعض استعمالات اهل ادب بکار میرود،چنانکه در کتاب اطول در بحث استعاره ٔ تبعی دیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیخ اجل سعدی در قطعه ٔ ذیل حقیقت را مقابل ِ هوا و هوس آورده است :
حقیقت سرائیست آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی بجائی که برخاست گرد
نبیند دگر گرچه بیناست مرد!
|| در بعض لغت نامه ها معنی خالص محض نیز بر حقیقت داده اند. || (اصطلاح منطق و فلسفه ) حقیقةالشی ٔ چیزی است که قوام شی ٔ بدان است چون حیوان ناطق برای انسان ، بخلاف ضاحک و کاتب که تصور انسان بدون آن دو ممکن است . و گفته اند مابه الشی ٔ هوهو به اعتبار تحقق ، حقیقت است و به اعتبار تشخص ، هویت و با قطع نظر از آن ، ماهیت . (تعریفات ص 62). حقیقت ، یعنی ماهیت یا بتعبیر دیگر مابه الشی ٔ هوهو که آنرا ذات نیز نامند. حقیقت بدین معنی اعم است از کلیت و جزئیت و موجود و معدوم . باء در «مابه الشی ٔ هوهو» باء سببی است و دو «هوهو» به شی ٔ برمیگردد و معنی آن چنین است : امری که بسبب آن امر شی ٔ شی ٔ است و اگر مابه الشی ٔ هو گفته شود، جمله کوتاهتر خواهد بود. اگر گفته شود که این بر علت فاعلی صدق میکند زیرا انسان مثلاً بسبب فاعل آن ، و بوجود آوردن فاعل او را انسان میگردد و از انواع دیگر تمایز پیدا میکند و معدوم انسان نیست و متمایز از غیر نمیباشد گوئیم فاعل چیزی است که بسبب آن شی ٔ وجود خارجی پیدا میکند نه آنکه بسبب آن شی ٔ شی ٔ میشود. بعضی گویند دو ضمیر «هوهو» به موصول برمیگردد و در اینصورت معنی چنین است : امری که بسبب آن شی ٔ آن امر است بدین معنی که در ثبوت این امر برای آن بغیراین امر نیازی نیست . مولوی عصام الدین در حاشیه ٔ شرح عقاید گوید: ضمیر اول ضمیر فصل است و مرجعی ندارد. حقیقت بدین معنی را حکماء و متکلمین و صوفیه بکار میبرند. (نقل به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حقیقت ، عبارت است از ماهیت به اعتبار وجود و بنابراین شامل معدوم نمیشود و اطلاق حقیقت به این معنی بیشتر است از اطلاق حقیقت به معنی ماهیت مطلق . شارح طوالع و شارح تجرید گوید: حقیقت و ذات غالباً بر ماهیت به اعتبار وجود خارجی اطلاق میگردد، خواه آن وجود خارجی کلی باشد یا جزئی ... بنابراین گفته نمی شود ذات و حقیقت عنقا فلان است ، بلکه گفته می شود ماهیت عنقا فلان است . (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) عبدالرحمان جامی در شرح فصوص ، فص اول گوید: صوفیه سه حقیقت را قائلند: یکی حقیقت مطلق فعال واجب الوجود و آن حقیقت خدای سبحانه است . دیگر حقیقت مقید منفعل که وجود را از حقیقت واجب بفیض و تجلی میگیرد و آن حقیقت عالم است و سوم حقیقت احدیت جامع بین اطلاق و تقیید و فعل و انفعال و تأثیر و تأثر که از طرفی مطلق و از طرفی مقید، از طرفی فعال و از طرفی منفعل است و این حقیقت احدیت جمع بین حقیقتین است و آنرا مرتبت اولیت و آخریت است ، برای آنکه حقیقت فعال مطلق در مقابل حقیقت منفعل مقید است پس ناچار برای آن دو باید اصلی وجود داشته باشد که هر دو در آن ، بطور واحد باشند و آن در هر دو، بطور متعددو مفصل و ظاهر این حقیقت همان است که به طبیعت کلی فعال از طرفی و منفعل از طرف دیگر نامیده می شود. آن حقیقت از اسماء الهی متأثر و در موارد آن مؤثر است و هر یک از این حقایق سه گانه حقیقت حقایقی است که در تحت آن مندرج هستند. (ترجمه ٔ به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || و نیز در اصطلاح صوفیه ، حقیقت نزد صوفیه ظهور ذات حق است بی حجاب تعنیات و محو کثرات موهومه در نور ذات و در مجمع السلوک گوید: حق در اصطلاح مشایخ صوفیه عبارت است از ذات و حقیقت عبارت است از صفات ، پس حق اسم ذات و حقیقت اسم صفات است و مراد از ذات و صفات ، ذات اقدس الهی و صفات اوست ،زیرا مرید هرگاه دنیا را ترک کند و از حدود نفس و هوی درگذرد و در جهان احسان درآید گویند در عالم حقیقت وارد شد و بمقام حقایق واصل گردید اگرچه از عالم صفات و اسماء دور بوده باشد و هرگاه به نور ذات واصل گردید گویند بحق واصل شد و شیخ و مقتدی گردید. و گاهی مراد صوفیه از حقیقت ماسوای عالم ملکوت است که عبارت از عالم جبروت باشد. ملکوت در نظر صوفیه عبارت است از فوق عرش تا تحت الثری و میان آن دو از اجسام و معانی و اعراض و جبروت ماسوای ملکوت . و گویند حقیقت عبارت است از توحید و گویند حقیقت مشاهده ٔ ربوبیت است . (ترجمه ٔ به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آخرین منزل سالک از منازل سه گانه ٔ شریعت و طریقت و حقیقت : سئل کمیل بن زیاد النخعی عن علی (ع ): ماالحقیقة؟ قال مالک و الحقیقة؟ قال : او لست صاحب سرک ؟ قال : بلی و لکن ترشح علیک ما یطفح منی . قال : او مثلک تخبب سائلا؟ فقال امیرالمؤمنین : الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة. قال : زدنی بیاناً. فقال : محوالموهوم مع صحوالمعلوم . قال : زدنی بیاناً. فقال : هتک الستر بغلبةالسر. فقال : زدنی بیاناً. فقال : نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره . قال : اطف ء السراج فقد طلع الصبح .
ای آنکه همی جوئی ره سوی حقیقت
وز اخبرنا سیری و با رنج و ملالی .

ناصرخسرو.


از حقیقت به دست کوری چند
مصحفی ماند و کهنه گوری چند.

سنائی .


بچین شد پیش پیری مرد هشیار
که ما را از حقیقت کن خبردار.

عطار.


- حقیقت محمدیه ؛ (اصطلاح عرفانی ) عبارت از ذات باتعین اول آن است و آن اسم اعظم است . (تعریفات ص 62).

فرهنگ عمید

۱. چیزی که دارای وجود خارجی است: رؤیاهایم به حقیقت مبدل شد.
۲. چیزی که با واقعیت سازگار است: من حقیقت را گفتم.
۳. (صفت ) سخن درست: حقیقت تلخ است.
۴. اصل و ذات هرچیز.
۵. (اسم مصدر ) صدق، راستی، درستی.
۶. (قید ) به راستی، به درستی.
۷. (اسم مصدر ) [مقابلِ مجاز] (ادبی ) بیان کردن واژه ای در معنای حقیقی خود.

دانشنامه عمومی

حقیقت مفهوم و اصطلاحی است برای اشاره به اصل هر چیز استفاده می شود.
واقعیت
واژه حقیقت وام واژه ای است که از واژه عربی حقیقة وارد فارسی شده است. معادل انگلیسی واژه حقیقت واژهٔ Truth می باشد.
اگر در ریشهٔ واژگان حقیقت و واقعیت دقیق شویم، تفاوت هایی را مشاهده می کنیم. ریشهٔ کلمهٔ حقیقت، «حق» و به معنای راستی و درستی است و ریشهٔ کلمهٔ واقعیت، «وَقَعَ» به معنای رویدادن یا اتفاق افتادن است. حقیقت، اشاره به ماهیت راست و درست و صحیح دارد و واقعیت اشاره به کل رویدادهایی که جهان هستی را شکل می دهد دارد.
حقیقت در مورد واقعیت است.حقیقت معنا و مفهوم درستی ست که درست بودن اش را مطابق با واقع بودنش ثابت می کند.

فرهنگ فارسی ساره

راستی، درستی، راستینه، راستینگ


نقل قول ها

حقیقت مفهوم و اصطلاحی است برای اشاره به اصل هر چیز استفاده می شود.
• «انسان دارای قدرت تکلم زیادی است که قسمت زیادی از آن بیهوده و نادرست است، حیوانات هم دارند اما اندک، که از همان مقدار، بجا و درست استفاده می کنند، یک حقیقت اندک بهتر از یک دروغ بزرگ است.» (۱۹۳۸) ترجمهٔ ادوارد مکاردی -> یادداشت های لئوناردو داوینچی
• «اگر حقیقت را خفه کرده و در زیر زمین دفن کنید، باز هم رشد خواهد کرد و دارای چنان نیروی انفجارآمیزی خواهد شد که به هنگام انفجار هر چیزی را که در سرراهش باشد از میان خواهد برد.»• «در هنر و ادبیات، حقیقت مسئله ای است که از اصطکاک افکار مختلف روشن می شود.» «در مصاحبه با روزنامهٔ شرق»؛ چاپ ۲ مه ۲۰۱۷/ ۱۲ اردیبشهت ۱۳۹۶ -> فرهاد ناظرزاده کرمانی

حقیقت (فیلم ۱۹۶۰). حقیقت (فرانسوی: La Vérité) یک فیلم در سبک درام و جنایی به کارگردانی آنری-ژرژ کلوزو است که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ حقیقت، به معنای کارگیری لفظ در معنای وضع شده برای آن گفته می شود. از آن در علم اصول فقه سخن گفته اند. ـــ حقیقت به استعمال لفظ در معنای حقیقی آن اطلاق می شود.
ـــ حقیقت به کاربرد لفظ در معنای موضوع له، مقابل مجاز می گویند. ـــ حقیقت، مقابل مجاز و به معنای به کارگیری لفظ برای رساندن معنای موضوع له آن است؛ به بیان دیگر، استعمال لفظ را در معنایی که برای آن وضع شده است، حقیقت می گویند معنای موضوع له را معنای حقیقی می نامند مانند: استعمال لفظ « اسد» در معنای «حیوان درنده».
اقسام استعمال لفظ در معنا
استعمال لفظ در معنا دو گونه است: حقیقی و مجازی .استعمال حقیقی عبارت است از به کارگیری لفظ در معنای وضع شده برای آن (موضوع له ). به چنین معنایی، معنای حقیقی لفظ می گویند، مقابل آن معنای مجازی قرار دارد.در استعمال حقیقی، معنا مستقیم و بدون نیاز به قرینه ای به ذهن شنونده تبادر می کند، بر خلاف استعمال مجازی.البته گاهی معنای مجازی منقلب به معنای حقیقی می گردد، مانند جایی که کاربرد لفظ در معنای مجازی به حدّی برسد که بدون نیاز به قرینه ای، آن معنا از لفظ تبادر کند. از این انقلاب به سبب کثرت استعمال، به وضع تعینی یاد می شود، مقابل وضع تعیینی.
← نشانه های تشخیص معنای حقیقی
۱. ↑ مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج۱، ص۲۷.
...

[ویکی فقه] حقیقت (ابهام زدایی). واژه حقیقت ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • حقیقت (فلسفه)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در فلسفه، به معنای قضیه ذهنی و ادراکی مطابق با واقع و نفس الامر• حقیقت (اصول)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در اصول فقه، به معنای کارگیرى لفظ در معناى وضع شده
...

[ویکی فقه] حقیقت (اصول).
...

[ویکی فقه] حقیقت (فلسفه). حقیقت در لغت به معنی چیزی است که به طور قطع و یقین ثابت است یا اسمی است برای چیزی که در محل خویش مستقر است.
در اصطلاح فلسفی معمولا هم ردیف با صدق یا صحیح است و عبارتست از آن قضیه ذهنی و ادراکی که با واقع و نفس الامری (که از آن حکایت می کند) مطابقت دارد؛ یعنی آن ذهنیتی که با عینیت مطابق است. مثلا اعتقاد به اینکه عدد شش مساوی است با سه ضرب در دو، حقیقی و صحیح است اما اعتقاد به اینکه خورشید به دور زمین می گردد، خطا و کذب است. پس در نتیجه، حقیقت، وصف ادراکات است به این لحاظ که مطابقت با واقع و نفس الامر را دارا می باشد. در اصطلاحات جدید، معمولا به خود واقع و نفس الامر، واقعیت اطلاق می شود ولی حقیقت، همان ادراکی است که با واقع مطابق است. بحث در مورد واژه حقیقت، قدر مسلم از زمان افلاطون مطرح بوده است. او در باب اخلاق می گوید که انسان در جستجوی سه چیز است؛ خیر، حقیقت و سعادت . ولی در کلمات فلاسفه هیچ گاه به صورت مستقل به آن اشاره نشده است و همیشه در لابه لای بحثها پنهان بوده است.
اطلاقات حقیقت
واژه حقیقت از اصطلاحاتی است که به نحو مشترک لفظی استعمال شده است و دارای اطلاقات چندی است. تعدادی از این موارد عبارتند از: ۱. حقیقت در مقابل اعتبار که مراد از حقیقت ذات شیء و مراد از اعتبار، حیثیات لاحقه است؛ ۲. حقیقت به معنای شناخت مطابق با واقع؛ ۳. حقیقت به معنای ماهیت ، چنانچه گفته می شود دو فرد انسان متفق الحقیقة هستند؛ ۴. حقیقت به معنای واقعیت عینی؛ این معنای از حقیقت در مقابل مفهوم قرار دارد که هیچ عینیت خارجی ندارد. چنانچه می گویند بینایی داخل در مفهوم «عمی» (عدم بینایی) است نه در حقیقت و مصداق آن، چنانچه اگر کسی بخواهد مفهوم بینایی را بفهمد باید مفهوم عدمی که عدم بینایی است را درک کند؛ یعنی فهم ملکه با عدم ملکه میسر است. ۵. حقیقت به معنای وجود مستقل مطلق که منحصر به خدای متعال است و در اصطلاح عرفا به کار می رود و در برابر، وجود مخلوقات مجازی نامیده می شود؛ ۶. حقیقت به معنای کنه و باطن، چنانکه گفته می شود، حقیقت ذات الهی، قابل درک نیست. ۷. حقیقت به معنای استعمال لفظ در معنایی که برای آن وضع شده اشت، در مقابل مجاز که استعمال آن در معنای دیگری است که نوعی مناسبت با معنای حقیقی داشته باشد؛ چنانچه می گویند استعمال کلمه شیر در انسان شجاع ، مجاز است.
دیدگاه فلاسفه قدیم
فلاسفه از دوره های قدیم، حقیقت یا صدق یا صحیح را به معنای شناخت و ادراک مطابق با واقع، تفسیر نموده اند. یعنی هر وقت گفته اند که فلان مطلب حقیقت است یا صحیح است یا صادق، مرادشان این بوده که مطابق با واقع است و اگر می گفتند که خطا یا کذب است، مرادشان عدم مطابقت آن امر با واقع بوده است. در منطق و فلسفه قدیم نیز وقتی صحبت از مناط صدق و کذب قضایا می شده است، بحثشان بر همین اساس بوده است. در قرن اخیر به علت ایرادهایی که فلاسفه غرب به بحث شناخت شناسی کلاسیک و سنتی و تعریف مشهور حقیقت وارد کردند، این بحث به عنوان یکی از جنجالی ترین مباحث فلسفی درآمده است و به علت اینکه این افراد گمان می کردند که ایراداتی که تعریف معروف و مشهور حقیقت مبتلا بدان است، لاینحل است، مناط صدق و حقیقی بودن قضایا را چیزهای دیگری غیر از مطابقت با واقع بیان نموده اند و تعریف های دیگری برای حقیقت ارائه نموده اند.
دو ایراد اساسی بر تعریف مشهور
...

پیشنهاد کاربران

بایستگی، شایستگی، روا، سزاوار

ماهیت

حقیقت مفهوم و اصطلاحی است برای اشاره به اصل هر چیز استفاده می شود[۱].
محتویات [نمایش]
واژه شناسی [ویرایش]
واژه حقیقت وام واژه ای است که از واژه عربی حقیقة وارد فارسی شده است. معادل انگلیسی واژه حقیقت واژهٔ Truth می باشد.
تفاوت حقیقت و واقعیت [ویرایش]
حقیقت شامل ذات هر چیزی بوده و غیر قابل تغییر است و به همین دلیل بر خلاف واقعیت امری است که لزوما با برهان های علمی قابل اثبات نیست. در بسیاری موارد حقیقت ( به دلیل اینکه از دسترس انسان به حیطه ذات به دور است ) به نوع نگرش افراد بستگی پیدا میکند. بطور مثال واقعیت و حقیقت واقعه کربلا را می توان به این دو صورت بیان کرد.
واقعیت: حسین و یارانش به سمت کوفه حرکت کردند، لشکریان یزید در محلی به نام کربلا بر آنها حمله کردند، و حسین کشته شد. و یزید پیروز این جنگ بود.
اما حقیقت به عقیده یک راوی از این واقعیت می تواند این باشد:
در واقعه کربلا امام حسین و یاران با وفایش برای نجات دین اسلام تصمیم به هجرت به کوفه گرفتند. اما لشکریان یزید ملعون به آنان حمله کردند و در این واقعه امام حسین به شهادت رسید. و امام حسین توانست با نثار خون خود اسلام را زنده نگاه دارد و به حق او پیروز این میدان بود.
و یک راوی دیگر می تواند این طور آن را بیان کند:
حسین بن علی با سوء استفاده از نسبت خانوادگی خود با پیامبر با گروه اندکی فتنه گر برای محاربه با حضرت یزید خلیفهٔ مشروع مسلمین به کوفه حمله کرد. امپراتوری استکباری روم و باقی ماندهٔ سلطنت طلبان ایرانی و منافقین خوارج هم به حمایت از او پرداخته و به تفرقه در میان مسلمانان و ضعف نظام اسلامی امیدوار شده بودند. مردم کوفه که ابتدا تحت تأثیر سفسطه های او قرار گرفته بودند با خطبه های روشنگرانهٔ عبیدالله بن زیاد به حقیقت موضوع آگاه شده و حماسهٔ بصیرت آنان در روز عاشورا طومار حیات فتنه گران را درهم پیچید.
همانطور که می بینید برای اثبات واقعیت این موضوع می توان برهان هایی از جمله کتب تاریخ آورد. اما در مورد حقیقت نمی توان این کار را کرد. این به این معنی نیست که حقیقت چون همیشه اثبات پذیر نیست دارای درصد صحت کمی است زیرا امکان صحت آن همیشه وجود دارد.
اگر در ریشهٔ واژگان حقیقت و واقعیت دقیق شویم، تفاوت هایی را مشاهده می کنیم. ریشهٔ کلمهٔ حقیقت، "حق" به معنای راستی و درستی است و ریشهٔ کلمهٔ واقعیت، "وَقَعَ" به معنای رویدادن و یا اتفاق افتادن است. حقیقت، اشاره به ماهیت راست و درست دارد و واقعیت اشاره به امور عینی و یا اموری که اتفاق می افتند.
یک نگرش افراطی حقیقت یک واقعه تاریخی را جز بیان عواطف و احساسات گوینده در رابطه با آن واقعه نمیداند.
حقیقت و واقعیت در اندیشه های متفکران و فلاسفه [ویرایش]
در یونان باستان، نوعی تفکر اسطوره ای نسبت به مقولهٔ حقیقت و واقعیت وجود داشته که طی سیر تحول به مذهب و باورهای مذهبی تبدیل شده است. این مساله در هر تمدن دیگری نیز مشاهده می شود. تمدن های بین النهرین، هند و چین همگی چنین سیر تحولی را طی کرده اند.
تفکر اسطوره ای، طی تکاملش به صورت مثالی افلاطونی رسید که گونه ای تفکر مذهبی است. در اندیشه های مذهبی مانند سه مذهب زرتشتیت، مسیحیت و اسلام تمایز و جدایی واقعیت مادی و حقیقت وجود دارد.
دیدگاه عرفا پیرامون حقیقت و واقعیت، شکل متکامل تفکرات دینی است.
آراء و اندیشه های متفکرین دوران مدرن و همچنین تحولاتی که در نوع نگاه انسان ها در جامعهٔ مدرن نسبت به حقیقت حاصل شده، باعث شده است تا مسیر گسست از اندیشه های اسطوره ای به اندیشه های دینی در دوران مدرن دچار واگشت و یا تغییر مسیر شود. یعنی تمایز و گسست حقیقت و واقعیت دوباره به اتحاد آن دو منجر شده است. در اصل، ظهور رئالیسم جدید و همچنین اومانیسم مدرن، نمایانگر گونه ای بازگشت به اصول کلاسیک یونانیان است. بشر در دوران مدرن اعتقاد یافت که طی سالیان درازی، دچار خطا شده است، از این رو دوباره به تفکر یونانی رجعت کرد.
در اندیشه های ماتریالیست ها و مارکسیست ها از جمله فوئرباخ، مارکس و انگلس و پیروان آن ها، ماده گرایی که خود یکی از ثمرات مدرنیته است، نمایشگر رجعت انسان به یکی انگاشتن حقیقت و واقعیت است. با این تفاوت که از نگاه ماتریالیست ها، حقایق، قوانینی هستند که بر واقعیات حاکم اند. به طور مثال، نیروی محرکهٔ تاریخ که بر وقایع تاریخی احاطه دارد، حقیقتی دربارهٔ جهان و هستی است.
اندیشه های فردریش ویلهلم نیچه، فیلسوف نامدار آلمانی دربارهٔ حقیقت از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. چون او، نوع نگاه انسان به حقیقت را دگرگون کرد و با وهمی خواندن حقیقت، به تبیین یک نگاه کاملا نسبی گرایانه پرداخت. نسبیت حقیقت که با نیچه آغاز شد در نهایت به مکاتب و تفکراتی از جمله هرمنوتیک، مکتب فرانکفورت و پست مدرنیسم منجر شد.
اندیشه های نسبی گرایانهٔ نیچه در باب حقیقت و واقعیت به شکلی رادیکال در آراء متفکران پست مدرنی چون ژان فرانسوا لیوتار، ژاک دریدا، ژیل دلوز، میشل فوکو و ژان بودریار دوباره مطرح شد. استاد ایلیا. م. رام الله نیز تفاوت حقیقت با واقعیت را اینگونه توصیف میکنند:« حقیقت بوده هست و خواهد بود. ازلی و ابدی است. لیکن واقعیت «بوده» اما شاید دیگر حالا نباشد. یا الان هست اما چه بسا بعدا نباشد و شاید هم نه در گذشته بوده و نه در حالا بلکه در «آینده» واقع شود. واقعیت «هست» است و حقیقت هستی «هست» است. هست جزیی از هستی است، اما هستی جزیی از هست نیست. . . حقیق زنده و حاضر است وانگهی لایتناهی و نامحدود است. اما واقعیت ممکن است چنین نباشد. که اگر بود جزیی از جریان حقیقت بود.
جستارهای وابسته [ویرایش]
واقعیت
منابع [ویرایش]
↑ معنی واژه حقیقت در فرهنگ معین
[نهفتن]
ن • ب • و
تصوف
مفاهیم
احسان نور مقام حال منزل یقین فنا بقاء حقیقت معرفت نفس سلوک لطائف سته
جهان بینی
کشف ما . . .

واقعیت آن چیزی است که میشنوی اما حقیقت آن چیزی است که اتفاق افتاده

حقیقت خیلی بهتره دروغ و دورنگی

حقیفت قابل اثبات کردن است . واقعیت یک نگازش تاریخی وفرضیه اصولی و برای اثبات ان باید دلیل اورد

با سلام
منعکس نمودن انعکاس واقعیت در ذهن انسان توسط انسان حقیقت نام دارد که هم می تواند با واقعیت تطابق داشته باشد که در این صورت آنرا صحیح، راست و درست می نامییم و هم می تواند بر واقعیت منطبق نباشد، آنگاه آنرا اشتباه، ناصحیح، نادرست و بدور از حقیقت تعریف خواهیم کرد. یا اینکه می توان گفت که حقیقت چیزی دیگه ای نیست غیر از تعریف و توصیف انسان از واقعیت. انسان در طول تاریخ همیشه سعی کرده است که واقعیت را شناسایی کند و آنرا بشناسد و یا به شناخت آن برسد، اما برای انسان مقدور نیست که کل واقعیت را شناسایی کند، لذا انسان در تمامی اعصار گذشته و آینده فقط بخشی از واقعیت را در یابد و آنرا با فهم و عقل و قوه خیال خود تعریف کند، آنرا ترسیم نماید و شرح دهد، حال چه منطبق با واقعیت و چه معکوس آن، یا وارونه جلوه دادن واقعیت.
مثال : همگی ما با این احساس آشنائی داریم که خورشید هر روز از شرق طلوع میکند و غروب در غرب غروب میکند. اما واقعیت این است که خورشید نسبت به زمین سر جای خود ثابت ایستاده است و زمین دور محور خود در حالت حرکت چرخشی می باشد و این حرکت تحت تابش دائمی نور خورشید باعث ایجاد شب و روز میگردد و همچنین حرکت زمین به دور خورشید فصول را ایجاد میکند. چون انسان در اعصار گذشته این واقعیت را نمی شناخته، لذا از انعکاس واقعیت در ذهن خود نتوانسته است به شناختی برسد که حقیقت داشته باشد. در اینجا دو انعکا س از دو واقعیت در ذهن انسان صورت گرفته است که یکی حرکت ظاهری خورشید روی سر او در آسمان و دیگری ثابت بودن زمین زیر پای او.
مثال : همگی ما با فازهای ماه آشنائی داری، هلال ماه، نیم ماه و ماه چهارده یا ماه کامل. این نامگذاری ها در عصری صورت گرفته است که واقعیت ماه به شکل یک قرص دایره ای ( مسطح )
در ذهن انسان انعکاس یافته و این نامگذاری ها که همان تعریف واقعیت باشد، امروز میدانیم که منطبق بر واقعیت نیستند و لذا صحیح نمی باشند. واقعیت این است که ماه دارای یک شکل کروی میباشد و در حین مشاهده ماه در حالت نیم ماه ، مشاهده گر در واقع یک چهارم و یا ربع ماه را می بیند و در مشاهده ماه کامل یا ماه چهارده، نیمی از ماه قابل رویت است و نه کل ماه. در ضمن بیشتر ما انسانها با مشاهده حرکت و مسیر ماه این احساس و برداشت را داریم که مثل حرکت ظاهری خورشید از شرق به سمت غرب حرکت می کند، در صورتیکه واقعیت و حقیقت این است که کره ماه از سمت غرب به سمت شرق حرکت می کند. بنابراین انعکاس واقعیت در ذهن انسان نیاز به آگاهی و شناخت دارد که بتواند به صورت حقیقت دوباره بر واقعیت منعکس شود و با آن مطابقت یابد. اگر باور داشته باشیم که خداوند وجود دارد و حقیقت مطلق است، ضرورتا
باید بر واقعیت تطابق داشته باشد زیرا واقعیت وجود دارد. بنابر این خود واقعیت مطلق است و چیزی نیست غیر از خداوند. زیرا چیزی که بر واقعیت منطبق نباشد حقیقت ندارد. اما به نکته باید توجه داشته باشیم که این واقعیت که خود جزئی از آنیم ، همیشه این طور نبوده است که در حال حاظر است و همیشه هم این طور باقی نخواهد ماند بلکه بینهایت ( البته بطور نسبی بیشمار ) شکل ها و فرمها و محتوا ها به خود خواهد گرفت. اگر یک ره رو راه حق به واقعیت پشت کند، جهت حرکت او بر خلاف حقیقت خواهد بود. غیب بودن خداوند به این معنا نیست که او خارج از واقعیت است و انسان نمی تواند اورا به رویئت بکشد و اورا حس کند، بلکه فرمها و محتواهای خود واقعیت که تا پیدایش انسان روی کره زمین به ظهور رسیده و آنهایی در آینده ایجاد خواهند شد که انسان در قید حیات محدود خود نمی تواند آن ها را تجربه نماید. مفاهیم واقعیت و حقیقت قبل از پیدایش انسان وجود نداشتند. پس ازین که پا به عرصه وجود گذاشت شروع به نامگذاری موجودات زنده و غیر زنده نمود و مفاهیم واقعیت و حقیقت را خلق کرد مثل مفاهیم دیگه.


واژه حق از ریشه پیشاهندواروپایی ħhaḱ به معنای هدایت کردن یکراست راندن امر کردن to direct to guide to command شکل دیگر واژه تخارستانی آک* است که به شکل آز در واژه ایرانی ناواز به معنای ناوخدا هدایت کننده ناو به کار رفته است. عرب از ریشه فرضی حق ق واژگان جعلی تحقیق محقق حقیقت حقوق و محق را به دست آورده است.



*پیرس:

The Nostratic Macrofamily: A Study in Distant Linguistic Relationship By Allan R. Bomhard, John C. Kerns



این واژه میتواند در معنای فلسفی اش به واژه "روشنا" برگردان شود و با توجه به معنای مصدری آن میتواند به راحتی از عهده ی کار بر آید.

راستش

راستدار
با سپاس از واکاوی فرکیانی

هوده، هودگی
هوده
هوده . [ دَ / دِ ] ( اِ ) به معنی حق و راست و درست باشد چنانکه بی هوده ناحق و باطل و هرزه را گویند.
◄ ( ص ) به معنی کهنه هم به نظر آمده است . ( برهان ) .




حقیقت، یعنی به راستی، در واقع راستش .

دوستان پارسی جوی این نکته را درنگرند که دو واژه حقیقت و واقعیت در تازی همسان نیستند ، و از دیدگاه اینجانب نباید راستینه را در اینجا به کار بست.
بادرود

نفس الامر

حقیقت = آمَنگ [āmang]

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب

#پارسی دوست

در پارسی " آمیغ ، اور evar " در نسک :فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
اوری=رئالی = حقیقی
اورگر = رئالیست = حقیفت گرا
اوریک = رئالیستیک



کلمات دیگر: