مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف
متضاد عرض : درازا، درازی، طول
برابر پارسی : درازای، پهنا
latitude
abscissa
breadth, broadness, spread, wideness, width
accident, form
presentation, remark[by an inferior to a superior], petition
width, breadth
فرمودن , امر کردن , دعوت کردن , پيشنهاد کردن , توپ زدن , خداحافظي کردن , قيمت خريدرا معلوم کردن , مزايده , پيشنهاد , پهنا , عرض , وسعت نظر , نمايش , نمايش دادن , نماياندن , تقديم داشتن , پيشکش کردن , عرضه , تقديم , پيشکش , اراءه , نشان دادن , نمودن , ابراز کردن , فهماندن , نشان , جلوه , اثبات , نازک , حساس , لطيف , دقيق , ترد ونازک , باريک , محبت اميز , باملا حظه , حساس بودن , ترد کردن , لطيف کردن , انبار , اراءه دادن , تقديم کردن , پول رايج , مناقصه ومزايده , پهنه , وسعت , چيز پهن
۱. پهنا، پهنه
۲. بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته
۳. شرح، وصف ≠ درازا، درازی، طول
پهنا، پهنه ≠ درازا، درازی، طول
بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته
شرح، وصف
آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس
ذات، گوهر، نفس
۱. آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس
۲. ذات، گوهر، نفس
← عرض نقطه
(عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب ، طرف ، کرانه . 2 - مال ملت ، بیت المال .
(عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) آبرو، ناموس .
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - متاع ، کالا. 2 - نا - خوشی ، بیماری . 3 - آن چه که دوام و بقا نداشته باشد. 4 - آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد.
(عَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن ، نشان دادن . 2 - (اِمص .) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب . 3 - پهنا. 4 - مدت ، زمان .
عرض . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) گوشه ٔ چشم . گویند: نظر اًلیه من عرض ؛ نگریست به وی از گوشه ٔ چشم . (از منتهی الارب ). || نوعی سیر و حرکت که در اسب ستوده است و در شتر نکوهیده . (از اقرب الموارد). عُرض و رجوع به عُرض شود.
عرض . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس » در المغرب . (از معجم البلدان ).
عرض . [ ع َ رَ ] (ع مص ) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه . (از منتهی الارب ). شکافته شدن گوسفند از کثرت علف ، یعنی از چرا کردن . (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار گردیدن . || نمایان گردیدن و پیش آمدن ، چنانکه گویند عرضت له الغول . || شکستگی و آفت رسیدن . (از منتهی الارب ). عَرض . رجوع به عَرض شود.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عرض . [ ع َ] (اِخ ) شهری است به شام . (منتهی الارب ). شهرکی است در بیابان شام که اکنون از اعمال حلب است . و آن بین تدمر و الرصافة الهشامیة قرار دارد. و تعدادی از بزرگان بدانجا نسبت دارند. رجوع به معجم البلدان شود.
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) مزارع است در حوالی مسجد قبلتین . (منتهی الارب ).
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) نخلستان و رودباری است در یمامة. (منتهی الارب ). عرض الیمامة، وادی یمامه است که از مهب شمال به سوی مهب جنوب جاری شود. و قرایی که در اطراف آن است «سفوح » نامیده میشود. و تمام این عرض از آن بنی حنیفه است و اندکی از آن متعلق به بنی امرج از بنی سعدبن زید مناةبن تمیم . (از معجم البلدان ). || یوم العرض ، از ایام و جنگهای عرب است ، که عمروبن صابر، فارس ربیعه به دست جزٔبن علقمه تمیمی در آن روز کشته شد. (از معجم البلدان ).
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است به مدینه . (منتهی الارب ). علم است وادی خیبر را، و اکنون از آن عنزة است و در آن آبها و نخل و کشتها است . (از معجم البلدان ).
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
مسعودسعد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 616).
کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 392).
مولوی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
میرزا صائب (از آنندراج ).
عرض . [ ع ِ رَ ] (ع مص ) پهن گردیدن . (از منتهی الارب ). پهن شدن ، ضد دراز گشتن .(از اقرب الموارد). انبساط و گسترش در خلاف جهت طول .(از تعریفات جرجانی ). عَراضة. رجوع به عراضة شود.
عرض . [ ع ُ ] (ع اِ) بن کوه . (منتهی الارب ). دامنه ٔ کوه . (از اقرب الموارد). || روی کوه . || کرانه . (منتهی الارب ).جانب . (اقرب الموارد). کرانه و جانب . (غیاث اللغات ). || طرف . (منتهی الارب ). ناحیه . (از اقرب الموارد). || میانه ٔ جوی و دریا، میانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ). وسط نهر و بحر. (از اقرب الموارد). || حدیث بهتر و بزرگ . (از منتهی الارب ). معظم و بیشتر از حدیث و سخن . (از اقرب الموارد). || مردم بزرگ و شریف . (منتهی الارب ). معظم و بیشتر مردم . (از اقرب الموارد). عَرض . || رخسار شمشیر. (منتهی الارب ). پهنای شمشیر. (از اقرب الموارد). || هر دو جانب گردن . (منتهی الارب ). جانب گردن . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار که به نسبت اسب نیکو و به نسبت شتر بد است . (از منتهی الارب ). نوعی حرکت و سیر که در اسب ستوده است و در شتر نکوهیده و صحیح آن عُرُض است . (از اقرب الموارد). || هو من عرض الناس : او از عامه ٔ مردم است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناقة عرض أسفار؛ شتر ماده ٔ توانا بر سیر. (منتهی الارب ). (اقرب الموارد). || عرض هذالبعیر السفر، و الحجر؛ یعنی همّه و قصده . (منتهی الارب ). یعنی این شتر بر سفر و حجر قوی است . (از اقرب الموارد). یعنی بر پیمودن آن توانا است . (از تاج العروس ). || کل الجبن عرضا؛ یعنی پیش آر و بجو از هر که بیابی و بخور آنرا و مپرس از سازنده ٔ آن .(منتهی الارب ). عَرض . (منتهی الارب ). || نظر اًلیه عن عرض ؛ یعنی نگریست از گوشه ٔ چشم . (از منتهی الارب ). یعنی از کناری او را نگریست . (از اقرب الموارد). || هم یضربون الناس عن عرض یعنی میزنند و باک و اندیشه ندارند که کرا زدند و چگونه زدند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اِضرب ْ به عرض الحائط؛ یعنی بر پهنای دیوار یا وسط آن و نیمه و جانب . (منتهی الارب ). یعنی معترض او شو هر جای را از او یافتی ، یعنی هر ناحیه و جانب از نواحی او را. (از اقرب الموارد). ج ، عِراض . (منتهی الارب ).
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
مولوی .
سعدی .
نظامی .
میریحیی شیرازی (از آنندراج ).
منوچهری .
منوچهری .
نظامی .
نظامی .
فردوسی .
مولوی .
عنصری .
عنصری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ابوالفرج رونی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
ازرقی .
ادیب صابر.
ادیب صابر.
سوزنی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 194).
ناصرخسرو.
۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.
۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.
۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.
۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.
۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.
۷. (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع؛ کالا؛ هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
〈 عرض حال: نامهای که به دادگاه مینویسند و در آن تظلم میکنند؛ دادخواست.
〈 عرض جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.
۱. متاع؛ کالا.
۲. بیماری و ناخوشی.
۳. آنچه برای شخص پیش بیاید.
۴. چیزی که دوام و بقا نداشته باشد.
۵. [مقابلِ جوهر] (فلسفه) آنچه قائم به غیر باشد.
۱. نفس؛ ذات.
۲. جسد.
۳. ناموس و آبروی شخص.
۴. حسبونسب که انسان به آن فخر میکند.
۱. روی کوه؛ گردنۀ کوه.
۲. میان دریا.
۳. جانب؛ ناحیه؛ کرانه.
پهنا