حقیقة
اصالت وجود
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
معنی، حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] وجود واژه ای است عربی که معنای حاصل مصدری دارد و معادل آن در فارسی «هستی» می باشد، هر چند استعمال واژۀ وجود نیز در فارسی رایج است.
مراد از اصالت وجود، این است که موجود بالذات و منشا آثار در خارج، وجود اشیاء است نه ماهیت آنها. توضیح این که ما از هر امر واقعیت دار، دو تصویر و دو مفهوم داریم: مفهوم هستی (وجود) و مفهوم چیستی (ماهیت)؛ و از بین دو مفهوم، مفهوم وجود جنبۀ عینی و خارجی دارد و مفهوم ماهیت ساختۀ ذهن ما و جنبۀ اعتباری دارد. به عبارت دیگر از بین دو مفهوم وجود و ماهیت، تنها مفهوم وجود، مصداق و ما بازاء خارجی دارد اما مفهوم ماهیت از حد و حدود وجود انتزاع می شود. اصالت، معنای دیگری نیز در بحث اصطلاحات فلسفی جدید دارد که آن معنی در اینجا مقصود نیست. و آن عبارت از تقدم و اصل بودن در مقابل نتیجه بودن و فرع بودن است مثلا گفته می شود آیا اصالت با ماده است یا روح ؟
سیر تاریخی و زمینه پیدایش
ارسطو با تقسیم و دسته بندی موجودات، قائل به ده مقوله شد و تمامی موجودات را در این مقولات دهگانه جای داد اما خود ارسطو، مفهوم وجود را یک مفهوم عام می دانست که در هیچ کدام از این مقولات نمی گنجد بلکه شامل تمامی آن ها می شود. بعدها ابن سینا در آثار خود عنوان کرد که وجود، عارض بر ماهیت است. مقصود ابن سینا این بود که مفهوم وجود، یک مفهوم عام و مشترکی است که در تحلیل ذهن بر ماهیت اشیاء مختلف عارض (حمل) می شود. تا این جا بحث جنبۀ ذهنی داشت و ناظر به رابطه بین مفهوم وجود و ماهیت اشیاء بود تا این که شیخ اشراق ، بر اعتباری بودن مفهوم وجود و این که مفهوم وجود نمی تواند مصداق خارجی داشته باشد، استدلال آورد. عمده ترین دلیل سهروردی این است که اگر مفهوم وجود اصیل باشد باید در خارج موجود و محقق باشد و موجود یعنی امری که دارای وجود است. نقل سخن در این وجود دوم می کنیم و می پرسیم آیا اصیل است یا نه؟ اگر اصیل باشد باید موجود باشد و دارای وجود، و باز همان سخن قبلی تکرار می شود و منجر به تسلسل می گردد. شیخ اشراق از این استدلال نتیجه می گیرد که وجود نمی تواند امر عینی و اصیل باشد. البته برخی از معاصرین این استدلال سهروردی را ناظر به این گرفته اند که مفهوم وجود یک مفهوم ماهوی نیست بلکه معقول ثانی است و این که به شیخ اشراق اصالت ماهیت نسبت داده می شود، یک اشتباه تاریخی است. بعدها در زمان میرداماد این پرسش به طور جدی مطرح شد که کدام یک از این دو مفهوم (وجود و ماهیت) ما به ازاء خارجی دارد و اصیل است. میرداماد ادله متعددی بر اصالت ماهیت اقامه کرد. صدرالمتالهین که خود شاگرد میرداماد بود و ساله ها به تبع از استاد خود اصالت ماهیت را پذیرفته بود به یکباره از این نظر برگشت و قائل به اصالت وجود شد، او با اثبات اصالت وجود، بسیاری از مشکلات معرفتی و فلسفی را حل نمود و به جرات می توان گفت: مسئله اصالت وجود زیر بنای تمام مسائل فلسفه صدرایی می باشد.
تبیین و استدلال
یکی از اصول متعارف و بدیهی در فلسفه، اصل «وجود واقعیت» می باشد. فیلسوف قبل از شروع در مسائل فلسفی وجود واقعیت را در عالم می پذیرد برخلاف سوفیست که منکر واقعیت می باشد و همه چیز را خواب و خیال می انگارد. بعد از قبول اصل واقعیت و یافتن پاره ای از مظاهر آن مثل: من هستم، سفیدی هست، درخت هست، و... ، این نکته روشن می شود که هر کدام از این اشیاء مغایر با هم هستند سنگ، درخت نیست و درخ، انسان نیست و... ، ولی در عین حال، همه آنها در یک امر با یکدیگر شریکند و آن عبارت از موجود بودن و واقعیت داشتن در خارج است. بنابراین هر کس که به ذهن خود مراجعه کند یک جهت مغایر برای اشیاء موجود در ذهن می یابد که عبارت از چیستی آن هاست و یک جهت مشترک که عبارت از هستی وجود آنها می باشد. حال پرسش اساسی این است که که واقعیت خارجی ، مصداق و ما به ازاء کدام یک از این دو مفهوم است؟ روشن است که مصداق هر دو مفهوم، نمی تواند باشد. چون یک شیء نمی تواند مصداق دو مفهوم و دو حیثیت ذهنی باشد. پس یا وجود، امر واقعی است و ماهیت، ساخته ذهن بشر و یا این که ماهیت، امر واقعی است و وجود انتزاعی و ساخته ذهن. ما نسبت هر یک از وجود و ماهیت را با واقعی بودن و خارجی بودن می سنجیم، می بینیم که ماهیت (مثل انسان) در ذات خود به طوری است که هم صلاحیت موجود بودن و هم صلاحیت موجود نبودن را دارد. اما وجود و واقعیت، عین واقعی بودن و موجود بودن است و فرض واقعیت غیر واقعی و وجود غیر موجود، فرض امر محال است. پس وجود است که عین واقعی بودن و تشکیل دهنده خارج است و ماهیت، یک قالب ذهنی است برای وجود، که ذهن آن را از حد و حدود وجودهای خارجی انتزاع می کند.
مراد از اصالت وجود، این است که موجود بالذات و منشا آثار در خارج، وجود اشیاء است نه ماهیت آنها. توضیح این که ما از هر امر واقعیت دار، دو تصویر و دو مفهوم داریم: مفهوم هستی (وجود) و مفهوم چیستی (ماهیت)؛ و از بین دو مفهوم، مفهوم وجود جنبۀ عینی و خارجی دارد و مفهوم ماهیت ساختۀ ذهن ما و جنبۀ اعتباری دارد. به عبارت دیگر از بین دو مفهوم وجود و ماهیت، تنها مفهوم وجود، مصداق و ما بازاء خارجی دارد اما مفهوم ماهیت از حد و حدود وجود انتزاع می شود. اصالت، معنای دیگری نیز در بحث اصطلاحات فلسفی جدید دارد که آن معنی در اینجا مقصود نیست. و آن عبارت از تقدم و اصل بودن در مقابل نتیجه بودن و فرع بودن است مثلا گفته می شود آیا اصالت با ماده است یا روح ؟
سیر تاریخی و زمینه پیدایش
ارسطو با تقسیم و دسته بندی موجودات، قائل به ده مقوله شد و تمامی موجودات را در این مقولات دهگانه جای داد اما خود ارسطو، مفهوم وجود را یک مفهوم عام می دانست که در هیچ کدام از این مقولات نمی گنجد بلکه شامل تمامی آن ها می شود. بعدها ابن سینا در آثار خود عنوان کرد که وجود، عارض بر ماهیت است. مقصود ابن سینا این بود که مفهوم وجود، یک مفهوم عام و مشترکی است که در تحلیل ذهن بر ماهیت اشیاء مختلف عارض (حمل) می شود. تا این جا بحث جنبۀ ذهنی داشت و ناظر به رابطه بین مفهوم وجود و ماهیت اشیاء بود تا این که شیخ اشراق ، بر اعتباری بودن مفهوم وجود و این که مفهوم وجود نمی تواند مصداق خارجی داشته باشد، استدلال آورد. عمده ترین دلیل سهروردی این است که اگر مفهوم وجود اصیل باشد باید در خارج موجود و محقق باشد و موجود یعنی امری که دارای وجود است. نقل سخن در این وجود دوم می کنیم و می پرسیم آیا اصیل است یا نه؟ اگر اصیل باشد باید موجود باشد و دارای وجود، و باز همان سخن قبلی تکرار می شود و منجر به تسلسل می گردد. شیخ اشراق از این استدلال نتیجه می گیرد که وجود نمی تواند امر عینی و اصیل باشد. البته برخی از معاصرین این استدلال سهروردی را ناظر به این گرفته اند که مفهوم وجود یک مفهوم ماهوی نیست بلکه معقول ثانی است و این که به شیخ اشراق اصالت ماهیت نسبت داده می شود، یک اشتباه تاریخی است. بعدها در زمان میرداماد این پرسش به طور جدی مطرح شد که کدام یک از این دو مفهوم (وجود و ماهیت) ما به ازاء خارجی دارد و اصیل است. میرداماد ادله متعددی بر اصالت ماهیت اقامه کرد. صدرالمتالهین که خود شاگرد میرداماد بود و ساله ها به تبع از استاد خود اصالت ماهیت را پذیرفته بود به یکباره از این نظر برگشت و قائل به اصالت وجود شد، او با اثبات اصالت وجود، بسیاری از مشکلات معرفتی و فلسفی را حل نمود و به جرات می توان گفت: مسئله اصالت وجود زیر بنای تمام مسائل فلسفه صدرایی می باشد.
تبیین و استدلال
یکی از اصول متعارف و بدیهی در فلسفه، اصل «وجود واقعیت» می باشد. فیلسوف قبل از شروع در مسائل فلسفی وجود واقعیت را در عالم می پذیرد برخلاف سوفیست که منکر واقعیت می باشد و همه چیز را خواب و خیال می انگارد. بعد از قبول اصل واقعیت و یافتن پاره ای از مظاهر آن مثل: من هستم، سفیدی هست، درخت هست، و... ، این نکته روشن می شود که هر کدام از این اشیاء مغایر با هم هستند سنگ، درخت نیست و درخ، انسان نیست و... ، ولی در عین حال، همه آنها در یک امر با یکدیگر شریکند و آن عبارت از موجود بودن و واقعیت داشتن در خارج است. بنابراین هر کس که به ذهن خود مراجعه کند یک جهت مغایر برای اشیاء موجود در ذهن می یابد که عبارت از چیستی آن هاست و یک جهت مشترک که عبارت از هستی وجود آنها می باشد. حال پرسش اساسی این است که که واقعیت خارجی ، مصداق و ما به ازاء کدام یک از این دو مفهوم است؟ روشن است که مصداق هر دو مفهوم، نمی تواند باشد. چون یک شیء نمی تواند مصداق دو مفهوم و دو حیثیت ذهنی باشد. پس یا وجود، امر واقعی است و ماهیت، ساخته ذهن بشر و یا این که ماهیت، امر واقعی است و وجود انتزاعی و ساخته ذهن. ما نسبت هر یک از وجود و ماهیت را با واقعی بودن و خارجی بودن می سنجیم، می بینیم که ماهیت (مثل انسان) در ذات خود به طوری است که هم صلاحیت موجود بودن و هم صلاحیت موجود نبودن را دارد. اما وجود و واقعیت، عین واقعی بودن و موجود بودن است و فرض واقعیت غیر واقعی و وجود غیر موجود، فرض امر محال است. پس وجود است که عین واقعی بودن و تشکیل دهنده خارج است و ماهیت، یک قالب ذهنی است برای وجود، که ذهن آن را از حد و حدود وجودهای خارجی انتزاع می کند.
wikifeqh: فلسفه اسلامی است که در چند قرن اخیر مطرح و برجسته شده است در مقابل اصالت ماهیت. قائلین به اصالت وجود، خارجیت و عینیت اشیاء را ناشی از وجود آنها می دانند و ماهیت را امری اعتباری می دانند. در مقابل، قائلین به اصالت ماهیت، امور مذکور را ناشی از ماهیت آنها می دانند. برخی از پژوهشگران نزاع مذکور را ناشی از خلط بین هستی شناسی و معرفت شناسی دانسته اند.
مسأله اصالت وجود و ماهیت، سابقه تاریخی زیادی ندارد؛ این مسأله در جهان اسلام ابتکار شده است. فارابی و بوعلی و خواجه نصیر الدین طوسی و حتی شیخ اشراق بحثی به عنوان اصالت ماهیت و اصالت وجود طرح نکردهاند. این بحث در زمان میرداماد (اوایل قرن یازدهم هجری) وارد فلسفه شد.
میرداماد قائل به اصالت ماهیت بود، اما ملاصدرا، شاگرد وی، اصالت وجود را به اثبات رساند و از آن تاریخ همه فیلسوفان قابل توجه، اصالت وجودی بودهاند.
مسأله اصالت وجود و ماهیت، سابقه تاریخی زیادی ندارد؛ این مسأله در جهان اسلام ابتکار شده است. فارابی و بوعلی و خواجه نصیر الدین طوسی و حتی شیخ اشراق بحثی به عنوان اصالت ماهیت و اصالت وجود طرح نکردهاند. این بحث در زمان میرداماد (اوایل قرن یازدهم هجری) وارد فلسفه شد.
میرداماد قائل به اصالت ماهیت بود، اما ملاصدرا، شاگرد وی، اصالت وجود را به اثبات رساند و از آن تاریخ همه فیلسوفان قابل توجه، اصالت وجودی بودهاند.
wikishia: اصالت_وجود
پیشنهاد کاربران
Primacy of Existence
جمله معروف کارل مارکس: سعی و کوشش فلاسفه همیشه بر این بوده است که دنیا را شرح دهند، اما تغییر دنیا از اهمیت بیشتری برخوردار است تا شرح آن.
آیا موجودیت من یک زوج ترکیبی از وجود و ماهیت می باشد؟یا اینکه آیا وجود من تنها خمیر مایه است و شکل و صورت و صفات و احساسات و افکار و خیالات و اوهامات و مرد یا زن بودن من ماهیات من اند ؟ روح و روان و نفس و جان چطور ؟ در مورد موجودات محدود میتوان بین ذهنیت و عینیت فرق قائل شد و اصالت را از آن وجود دانست، اما آیا بین وجود و ذهن بیکران و غیر متناهی هم می توان تقدم و تاخر در اصالت قائل شد؟ یا آیا اینکه ذهن خداوند از وجود او جدا بوده و از اصالت دیگری برخوردار می باشد؟ یا اینکه آیا خداوند در قدم اول یک موجود را از وجود خود خلق می کند و سپس به آن می اندیشد، یا اینکه اول آن موجود را در ذهن خود تصور می کند و سپس از خمیر مایه وجود خویش به آن موجود صورت و شکل و صفت می بخشد؟ یک هنر مند یک خمیر مایه در اختیار دارد و از آن یک اسب می سازد و بعد از مدتی همان خمیر مایه را دوباره نرم می کند و از آن یک فیل می سازد. از یک خمیر مایه واحد دو ماهیت ایجاد شده است. اگر خمیر مایه وجود نداشت، آن هنر مند نمی توانست محصولات ذهنی خودرا در خارج از ذهن خود عینیت بخشد. شاید حداکثر میتوانست که تصویر فیل و اسب را روی کاغذ نقاشی کند، یا اینکه از آنها عکس برداری و یا فیلم تهیه کند. خمیر مایه مجسمه سازی و ابزار نقاشی و دوربین عکسبرداری و فیلم برداری هم ماهیات دیگری از یک خمیر مایه واحد اند که در اختیار هنر مند قرار دارند. اگر این خمیر واحد بی حد و مرز و بیکران باشد و خود هنر مند هم بیکران باشد و باهم یکی باشند ، آنگاه محصولات و تولیدات ذهنی هنرمند با تولیدات و محصولات عینی آنها بر هم منطبق و یکی میشدند. شاید منظور حکیمان اشراقی این بوده باشد که خداوند در درجه اول ماهیات را در ذهنیت خویش اندیشیده است و سپس به آنها از وجود خود و در وجود خود موجودیت بخشیده است.
مثال : یک مرد را در ذهن خود تصور کنید، سپس بدون دخل و تصرف در موجودیت وی ، تصویر اورا در ذهن خود به یک زن تبدیل کنید. از این تصویر سازی نترسید، زیرا شما از این طریق به او هیچ صدمه ای وارد نمی کنید و فقط با تصویر او بازی می کنید. سپس تصویر اورا دوباره به همان مرد تبدیل کنید که دارای یک بدن روحی باشد و پس از آن دوباره تصویر اورا به تصویر یک زن با بدن روحی تبدیل کنید. تا اینجا سه تصویر از او ساخته اید، این عمل را ادامه دهید و تصویر اورا به یک دوقلوی مذکر با دو بدن روحی و پس از آن همان دوقلوی مذکر را به یک دوقلوی موئنث تبدیل کنید و سرانجام عمل تصویر سازی را در قدم بعدی پایان دهید و از او یک دوقلوی غیر همجنس بسازید. در این عمل ذهنی از یک موجود انسانی که یک مرد بود، تعداد نه تا تصویر ایجاد کردید. حال می توانید به این نتیجه برسید که یک فرد واحد و معین انسانی حد اقل در تئوری و ذهنیت می تواند دارای ده تا من یا ده تا خود یا ده تا خویشتن و یا ده تا نفس باشد. همچنین همان فرد میتواند از پنج نوع سرنوشت جنسی و عشقی بر خوردار باشد و نه تنها از یک سرنوشت. حال میتوان برای این ده انسان که پنج مرد و پنج زن می باشند بین دو حد و مرز ، درجات مختلف تکاملی در نظر بگیرید و یکی از آن دو حد را نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال بنامید. آنگاه خود را بجای خداوند بگذارید و در ذهن از قدرت و دانش و حکمت و رحمت و محبت و عشق و صبر بر خوردار گردید و به وجود خود امر کنید : بشو
البته قبل از ابلاغ فرمان یا امر بشو، با ملائکه درگاه و پیشگاه هم به اندازه کافی و لازم مشورت خواهید نمود که این افراد را به سان خویش در حد کمال خواهید آفرید و نه تنها ده نفر بلکه به تعداد ده برابر کل افراد انسانی . پس از ابلاغ امر، آنگاه همه افراد انسانی در کلیه نسل های گذشته و آینده بطور مطلقا همزمان در یک سن معتدل از پیش تعیین شده به ظهور خواهند رسید و کلیه فرشتگان از این توانایی حیران و شگفت زده به سجده خواهند افتاد. مطمئنا اگر خداوند تنها یک آدم فسقلی را از خاک بهشت خلق و از روح خود در او دمیده بود، آنگاه برای شیطان جای اعتراض باقی می ماند.
بهر حال نزول آن انسان ها از سر حد کمال به سوی سر حد نقصان و صعود دوباره آنها از سر حد نقصان به سوی سرحد کمال از طریق وقوع مه بانگ های پی در پی بر اثر نوسانات متوالی انقباض و انبساط وجود خود خداوند و در چهار چوب طرح مطلق خلقت و آفرینش و بر اساس مفاد آن صورت گرفته و می گیرد و نه از راه دیگری . تعیین مراتب اصلی وجود یا هستی و تعیین منازل اصلی نزول و صعود تنها با در نظر گرفتن دو حقیقت اشاره شده در بالا بطور حقیقی و مطابق بر واقعیت امکان پذیر و میسّر می باشد و نه از طریق دیگری. اگر خداوند فرموده باشد : همه شما ها دوباره باز خواهید گشت و حتا یک نفر از شما در بین راه در گوشه و کناری گم و گول نخواهد شد، مخاطبین تنها دو نفر ( آدم و حوا ) نبوده اند بلکه کلیه افراد انسانی.
آیا موجودیت من یک زوج ترکیبی از وجود و ماهیت می باشد؟یا اینکه آیا وجود من تنها خمیر مایه است و شکل و صورت و صفات و احساسات و افکار و خیالات و اوهامات و مرد یا زن بودن من ماهیات من اند ؟ روح و روان و نفس و جان چطور ؟ در مورد موجودات محدود میتوان بین ذهنیت و عینیت فرق قائل شد و اصالت را از آن وجود دانست، اما آیا بین وجود و ذهن بیکران و غیر متناهی هم می توان تقدم و تاخر در اصالت قائل شد؟ یا آیا اینکه ذهن خداوند از وجود او جدا بوده و از اصالت دیگری برخوردار می باشد؟ یا اینکه آیا خداوند در قدم اول یک موجود را از وجود خود خلق می کند و سپس به آن می اندیشد، یا اینکه اول آن موجود را در ذهن خود تصور می کند و سپس از خمیر مایه وجود خویش به آن موجود صورت و شکل و صفت می بخشد؟ یک هنر مند یک خمیر مایه در اختیار دارد و از آن یک اسب می سازد و بعد از مدتی همان خمیر مایه را دوباره نرم می کند و از آن یک فیل می سازد. از یک خمیر مایه واحد دو ماهیت ایجاد شده است. اگر خمیر مایه وجود نداشت، آن هنر مند نمی توانست محصولات ذهنی خودرا در خارج از ذهن خود عینیت بخشد. شاید حداکثر میتوانست که تصویر فیل و اسب را روی کاغذ نقاشی کند، یا اینکه از آنها عکس برداری و یا فیلم تهیه کند. خمیر مایه مجسمه سازی و ابزار نقاشی و دوربین عکسبرداری و فیلم برداری هم ماهیات دیگری از یک خمیر مایه واحد اند که در اختیار هنر مند قرار دارند. اگر این خمیر واحد بی حد و مرز و بیکران باشد و خود هنر مند هم بیکران باشد و باهم یکی باشند ، آنگاه محصولات و تولیدات ذهنی هنرمند با تولیدات و محصولات عینی آنها بر هم منطبق و یکی میشدند. شاید منظور حکیمان اشراقی این بوده باشد که خداوند در درجه اول ماهیات را در ذهنیت خویش اندیشیده است و سپس به آنها از وجود خود و در وجود خود موجودیت بخشیده است.
مثال : یک مرد را در ذهن خود تصور کنید، سپس بدون دخل و تصرف در موجودیت وی ، تصویر اورا در ذهن خود به یک زن تبدیل کنید. از این تصویر سازی نترسید، زیرا شما از این طریق به او هیچ صدمه ای وارد نمی کنید و فقط با تصویر او بازی می کنید. سپس تصویر اورا دوباره به همان مرد تبدیل کنید که دارای یک بدن روحی باشد و پس از آن دوباره تصویر اورا به تصویر یک زن با بدن روحی تبدیل کنید. تا اینجا سه تصویر از او ساخته اید، این عمل را ادامه دهید و تصویر اورا به یک دوقلوی مذکر با دو بدن روحی و پس از آن همان دوقلوی مذکر را به یک دوقلوی موئنث تبدیل کنید و سرانجام عمل تصویر سازی را در قدم بعدی پایان دهید و از او یک دوقلوی غیر همجنس بسازید. در این عمل ذهنی از یک موجود انسانی که یک مرد بود، تعداد نه تا تصویر ایجاد کردید. حال می توانید به این نتیجه برسید که یک فرد واحد و معین انسانی حد اقل در تئوری و ذهنیت می تواند دارای ده تا من یا ده تا خود یا ده تا خویشتن و یا ده تا نفس باشد. همچنین همان فرد میتواند از پنج نوع سرنوشت جنسی و عشقی بر خوردار باشد و نه تنها از یک سرنوشت. حال میتوان برای این ده انسان که پنج مرد و پنج زن می باشند بین دو حد و مرز ، درجات مختلف تکاملی در نظر بگیرید و یکی از آن دو حد را نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال بنامید. آنگاه خود را بجای خداوند بگذارید و در ذهن از قدرت و دانش و حکمت و رحمت و محبت و عشق و صبر بر خوردار گردید و به وجود خود امر کنید : بشو
البته قبل از ابلاغ فرمان یا امر بشو، با ملائکه درگاه و پیشگاه هم به اندازه کافی و لازم مشورت خواهید نمود که این افراد را به سان خویش در حد کمال خواهید آفرید و نه تنها ده نفر بلکه به تعداد ده برابر کل افراد انسانی . پس از ابلاغ امر، آنگاه همه افراد انسانی در کلیه نسل های گذشته و آینده بطور مطلقا همزمان در یک سن معتدل از پیش تعیین شده به ظهور خواهند رسید و کلیه فرشتگان از این توانایی حیران و شگفت زده به سجده خواهند افتاد. مطمئنا اگر خداوند تنها یک آدم فسقلی را از خاک بهشت خلق و از روح خود در او دمیده بود، آنگاه برای شیطان جای اعتراض باقی می ماند.
بهر حال نزول آن انسان ها از سر حد کمال به سوی سر حد نقصان و صعود دوباره آنها از سر حد نقصان به سوی سرحد کمال از طریق وقوع مه بانگ های پی در پی بر اثر نوسانات متوالی انقباض و انبساط وجود خود خداوند و در چهار چوب طرح مطلق خلقت و آفرینش و بر اساس مفاد آن صورت گرفته و می گیرد و نه از راه دیگری . تعیین مراتب اصلی وجود یا هستی و تعیین منازل اصلی نزول و صعود تنها با در نظر گرفتن دو حقیقت اشاره شده در بالا بطور حقیقی و مطابق بر واقعیت امکان پذیر و میسّر می باشد و نه از طریق دیگری. اگر خداوند فرموده باشد : همه شما ها دوباره باز خواهید گشت و حتا یک نفر از شما در بین راه در گوشه و کناری گم و گول نخواهد شد، مخاطبین تنها دو نفر ( آدم و حوا ) نبوده اند بلکه کلیه افراد انسانی.
reality and appearance با تلفظ ریالیتی اند اپیرینس . در زبان روزمره انگلیسی به معنای واقعیت و ظاهر می باشد، اما در اصلاح فلسفی به معنای حضور و ظهور. افلاطون ousia یا وجود که بخش پایدار و تغییر ناپذیر موجودات باشد، را تصاویر ؛ الگو ها ؛ سرمشق ها یا مثال ها ( مُثُل ) می دانست که در عالم ایده ها و در ورای عالم محسوسات که انگار هرکدام بدون حیات و حرکت در گوشه ای آویزان شده باشند. ارسطو در مقولات دهگانه
( کاتِگوری ها یا قاطیقوریاس ) وجود را به دو نوع اولیه و ثانویه تقسیم کرد و سپس در متافیزیک وجود ( ousia ) را فرم ( هیکل ، شکل ، صورت ) نامگذاری کرد و در رابطه با ماده یا محتوا آنرا اصیل دانست. انگار این فرم ها مثل کیسه های تمیز و دست نخورده در انبار طبیعت هرکدام در قفسه های نوعی و جنسی خاص و ویژه خویش انبار شده باشند و در روند حرکت تکاملی طبیعت و در چهار چوب زنجیره علت و معلول مادی هرکدام در زمان و مکان ویژه خاص خویش توسط انبار دار طبیعی از قفسه ها برداشته شوند و دم در انبار ( روی کره زمین ) از عناصر اربعه آب و خاک و باد و آتش ( هر کدام به قضا و قدر خویش ) پر شوند و احیانا دَم و بوسه ای هم از انبار دار دریافت کنند که در طول زندگی ( دهر انفرادی ) از لحظه بسته شدن نطفه تا لحظه فرارسیدن اجل ، ممد حیات و مفرح ذات آنان باشد. پس از مرگ دوباره آن کیسه ها یا فرم ها شسته و رفته و تر و تازه انبار میگردند تا نوبت پرشدن مجدد فرا رسد. حکیمان فارسی زبان ( که بیشتر آثار خودرا یا اجبارا و یا بطور دلخواه به زبان عربی نگاشته اند ) مفاهیم ماده و فرم ارسطو را به جوهر و عَرَض تبدیل کرده اند. بهر حال مفاهیم هستی و وجود را معادل و مترادف و هم معنی دانستن، یک خطای بزرگ می باشد و برای فارسی زبانان علاقه مند به منطق و فلسفه و حکمت گمراه کننده . برخلاف هستی شناسی افلاطون و ارسطو، پایدار ترین یا محوری ترین بخش هستی موجودات به خصوص افراد انسانی ؛ من یا خود یا خویشتن و یا نفس می باشد. همانطور که هستی های محدود و جزئی دارای نفس می باشند، به همان سان هستی کل و نامحدود و بیکران هم دارای نفس کلی و بیکران می باشد. لذا مفهوم وجود یعنی نفس هستی و نه هستی. نفس کل به نفس های محدود و متناهی تقسیم شده است که آنرا در بحثی دیگر کثرت اولیه یا ماورایی نامیدیم، که کثرتی پایان ناپذیر است و در طول تاریخ تاکنون در مقابل چشمان خاطر و باطن فلاسفه غرب و حکیمان و عارفان مسلمان فارسی زبان پنهان و نا مکشوف باقی مانده است. کثرت دوم پایان پذیر است و محدود و محصور بین وقوع دو مه بانگ متوالی از اولین لحظه انبساط ها تا آخرین لحظه انقباض های مجدد. در طول تاریخ تنها و فقط این کثرت دوم مورد توجه اندیشمندان بوده است. بنابر این تنها خویشتن یا نفس، وجود اصیل افراد انسانی است و ماده و روح و روان مسالح ساختاری و برنامه ای ( سخت افزار و نرم افزار ) سرا یا منزلگاه و یا تمپل آنرا تشکیل می دهند و این ساختار ها در لحظه بسته شدن نطفه، حیات خودرا از بستر امن و آرام و پیوسته و بیکران جان دریافت می کنند و آنهم نه طوریکه یک ذره از جان جدا شود و به نطفه به پیوندد و در لحظه مرگ از بدن بپرد و قالب را تهی و خالی بجا بگذارد. جان پیوسته ترین ، ساکن ترین و بنیادی ترین بخش وجود خداوند می باشد و هیچ نقش دیگری ندارد غیر از بخشیدن و باز پس گرفتن حیات و حفظ آن.
تقسیم نمودن نفس به : اماره؛ لوامه؛ ملامه و مطمئنه توسط بعضی از عارفان و حکیمان یک خطای بزرگ می باشد، زیرا این مفاهیم یا صفات، آمال یا آرزوها و هوا و هوس های نفسانی محسوب می شوند و نه انواع نفس. هر فرد انسانی دارای ده تا من یا ده تا خود مجرد انفرادی یا ده تا خویشتن و یا ده تا نفس مختلف و متفاوت و منحصر به فرد می باشد که در حالت بهشتی هستی بیکران توسط خالق همگی بطور همزمان و هرکدام در برترین سطح کمال آفریده شده اند که از لحاظ جنسی پنج مرد و پنج زن می باشند. قبل از حرکت خود خداوند در قالب های محدود و متناهی کلی ( کیهانی ) بهمراه کلیه اجزاء از سطح کمال به سوی نقصان، آن نفوس عشره یا دهگانه از زوجیت با خود و یک خانواده ده عضوی برخوردار بوده اند . طرفداران اصل فردیت در عصر جدید اروپا هنوز به این حقیقت دست نیافته اند. خانواده فردی اولیه ( ملکوتی ) از اصالت بیشتری بر خوردار است تا خانواده اجتماعی در طول سفر خلقت. به این معنا که خود فرد قبل از آغاز حرکت خلقت جدا از پدر و مادر ، دارای خانواده انفرادی خویش بوده است و در پایان سفر دوباره آن ده عضو به هم خواهند پیوست و حیات اشتراکی و جاودانه پیوسته خودرا دوباره از سر خواهند گرفت. این اعضاء در طول نیم سفر های نزولی و صعودی پشت سر هم به ظهور می رسند و نه همراه همدیگر . البته زوج های بنیادی سه گانه دوبار همجنس و یک بار غیر همجنس در طول سفر در سه عالم خاص خویش، همیشه مثل دوقلو باهم به ظهور می رسند. اما چهار عضو دیگر همیشه بصورت انفرادی برای زوجیت با غیر و تجربه عشق با غیر و تشکیل خانواده با اعضا غیر از خود.
ملاصدرا حکیم برجسته مسلمان ایرانی نتوانسته است که بین مفاهیم وجود و هستی تمیز قائل شود و وجود را نفس هستی یا خویشتن خداونددر نظر بگیرد. از رفت و آمد نفس بین عوالم سه گانه عقل و مثال و طبیعت بگذریم، دیدگاه جسمانیته الحدوث و روحانیته البقاء نفس وی هم ناقص و غیر حقیقی بوده و بر واقعیت مطابقت ندارد. خلاصه اینکه واژه ها یا مقوله ها و یا مفاهیم بیکرانی و غیر متناهی و بینهایت دارای یک مرکزیت واحد و یگانه و منحصر به فرد نمیتوانند باشند، زیرا مرکزیت یا مرکز داشتن نشانه بارز محدودیت و متناهی بودن و مرز و محیط داشتن است که منافی حقیقت هستی بیکران می باشد. اما هرنقطه دلخواه در پهنه هستی بی نهایت میتواند تنها نقش یک مرکزیت محلی را ایفا کند و نه نقش مرکزیت واحد و یگانه و منحصر به فرد کل را. لذا منبع فیض یا منبع نور النوار حکیمان مشایی و اشراقی و متعالیه نمی تواند در مرکز هستی قرار به گیرد و به اطراف نور و رحمت پخش کند. نتیجه اینکه منبع فیض و نور و در لحظه حال در همه جا حضور مطلق و غیبی و در عین حال ظهور واقعی و عینی دارد و نه فقط روی عرش که سمت راست او یک بره سفید پشم خوابیده باشد و یا نور محمدی از سمت راست او به بیرون تابش و طراوش نماید.
( کاتِگوری ها یا قاطیقوریاس ) وجود را به دو نوع اولیه و ثانویه تقسیم کرد و سپس در متافیزیک وجود ( ousia ) را فرم ( هیکل ، شکل ، صورت ) نامگذاری کرد و در رابطه با ماده یا محتوا آنرا اصیل دانست. انگار این فرم ها مثل کیسه های تمیز و دست نخورده در انبار طبیعت هرکدام در قفسه های نوعی و جنسی خاص و ویژه خویش انبار شده باشند و در روند حرکت تکاملی طبیعت و در چهار چوب زنجیره علت و معلول مادی هرکدام در زمان و مکان ویژه خاص خویش توسط انبار دار طبیعی از قفسه ها برداشته شوند و دم در انبار ( روی کره زمین ) از عناصر اربعه آب و خاک و باد و آتش ( هر کدام به قضا و قدر خویش ) پر شوند و احیانا دَم و بوسه ای هم از انبار دار دریافت کنند که در طول زندگی ( دهر انفرادی ) از لحظه بسته شدن نطفه تا لحظه فرارسیدن اجل ، ممد حیات و مفرح ذات آنان باشد. پس از مرگ دوباره آن کیسه ها یا فرم ها شسته و رفته و تر و تازه انبار میگردند تا نوبت پرشدن مجدد فرا رسد. حکیمان فارسی زبان ( که بیشتر آثار خودرا یا اجبارا و یا بطور دلخواه به زبان عربی نگاشته اند ) مفاهیم ماده و فرم ارسطو را به جوهر و عَرَض تبدیل کرده اند. بهر حال مفاهیم هستی و وجود را معادل و مترادف و هم معنی دانستن، یک خطای بزرگ می باشد و برای فارسی زبانان علاقه مند به منطق و فلسفه و حکمت گمراه کننده . برخلاف هستی شناسی افلاطون و ارسطو، پایدار ترین یا محوری ترین بخش هستی موجودات به خصوص افراد انسانی ؛ من یا خود یا خویشتن و یا نفس می باشد. همانطور که هستی های محدود و جزئی دارای نفس می باشند، به همان سان هستی کل و نامحدود و بیکران هم دارای نفس کلی و بیکران می باشد. لذا مفهوم وجود یعنی نفس هستی و نه هستی. نفس کل به نفس های محدود و متناهی تقسیم شده است که آنرا در بحثی دیگر کثرت اولیه یا ماورایی نامیدیم، که کثرتی پایان ناپذیر است و در طول تاریخ تاکنون در مقابل چشمان خاطر و باطن فلاسفه غرب و حکیمان و عارفان مسلمان فارسی زبان پنهان و نا مکشوف باقی مانده است. کثرت دوم پایان پذیر است و محدود و محصور بین وقوع دو مه بانگ متوالی از اولین لحظه انبساط ها تا آخرین لحظه انقباض های مجدد. در طول تاریخ تنها و فقط این کثرت دوم مورد توجه اندیشمندان بوده است. بنابر این تنها خویشتن یا نفس، وجود اصیل افراد انسانی است و ماده و روح و روان مسالح ساختاری و برنامه ای ( سخت افزار و نرم افزار ) سرا یا منزلگاه و یا تمپل آنرا تشکیل می دهند و این ساختار ها در لحظه بسته شدن نطفه، حیات خودرا از بستر امن و آرام و پیوسته و بیکران جان دریافت می کنند و آنهم نه طوریکه یک ذره از جان جدا شود و به نطفه به پیوندد و در لحظه مرگ از بدن بپرد و قالب را تهی و خالی بجا بگذارد. جان پیوسته ترین ، ساکن ترین و بنیادی ترین بخش وجود خداوند می باشد و هیچ نقش دیگری ندارد غیر از بخشیدن و باز پس گرفتن حیات و حفظ آن.
تقسیم نمودن نفس به : اماره؛ لوامه؛ ملامه و مطمئنه توسط بعضی از عارفان و حکیمان یک خطای بزرگ می باشد، زیرا این مفاهیم یا صفات، آمال یا آرزوها و هوا و هوس های نفسانی محسوب می شوند و نه انواع نفس. هر فرد انسانی دارای ده تا من یا ده تا خود مجرد انفرادی یا ده تا خویشتن و یا ده تا نفس مختلف و متفاوت و منحصر به فرد می باشد که در حالت بهشتی هستی بیکران توسط خالق همگی بطور همزمان و هرکدام در برترین سطح کمال آفریده شده اند که از لحاظ جنسی پنج مرد و پنج زن می باشند. قبل از حرکت خود خداوند در قالب های محدود و متناهی کلی ( کیهانی ) بهمراه کلیه اجزاء از سطح کمال به سوی نقصان، آن نفوس عشره یا دهگانه از زوجیت با خود و یک خانواده ده عضوی برخوردار بوده اند . طرفداران اصل فردیت در عصر جدید اروپا هنوز به این حقیقت دست نیافته اند. خانواده فردی اولیه ( ملکوتی ) از اصالت بیشتری بر خوردار است تا خانواده اجتماعی در طول سفر خلقت. به این معنا که خود فرد قبل از آغاز حرکت خلقت جدا از پدر و مادر ، دارای خانواده انفرادی خویش بوده است و در پایان سفر دوباره آن ده عضو به هم خواهند پیوست و حیات اشتراکی و جاودانه پیوسته خودرا دوباره از سر خواهند گرفت. این اعضاء در طول نیم سفر های نزولی و صعودی پشت سر هم به ظهور می رسند و نه همراه همدیگر . البته زوج های بنیادی سه گانه دوبار همجنس و یک بار غیر همجنس در طول سفر در سه عالم خاص خویش، همیشه مثل دوقلو باهم به ظهور می رسند. اما چهار عضو دیگر همیشه بصورت انفرادی برای زوجیت با غیر و تجربه عشق با غیر و تشکیل خانواده با اعضا غیر از خود.
ملاصدرا حکیم برجسته مسلمان ایرانی نتوانسته است که بین مفاهیم وجود و هستی تمیز قائل شود و وجود را نفس هستی یا خویشتن خداونددر نظر بگیرد. از رفت و آمد نفس بین عوالم سه گانه عقل و مثال و طبیعت بگذریم، دیدگاه جسمانیته الحدوث و روحانیته البقاء نفس وی هم ناقص و غیر حقیقی بوده و بر واقعیت مطابقت ندارد. خلاصه اینکه واژه ها یا مقوله ها و یا مفاهیم بیکرانی و غیر متناهی و بینهایت دارای یک مرکزیت واحد و یگانه و منحصر به فرد نمیتوانند باشند، زیرا مرکزیت یا مرکز داشتن نشانه بارز محدودیت و متناهی بودن و مرز و محیط داشتن است که منافی حقیقت هستی بیکران می باشد. اما هرنقطه دلخواه در پهنه هستی بی نهایت میتواند تنها نقش یک مرکزیت محلی را ایفا کند و نه نقش مرکزیت واحد و یگانه و منحصر به فرد کل را. لذا منبع فیض یا منبع نور النوار حکیمان مشایی و اشراقی و متعالیه نمی تواند در مرکز هستی قرار به گیرد و به اطراف نور و رحمت پخش کند. نتیجه اینکه منبع فیض و نور و در لحظه حال در همه جا حضور مطلق و غیبی و در عین حال ظهور واقعی و عینی دارد و نه فقط روی عرش که سمت راست او یک بره سفید پشم خوابیده باشد و یا نور محمدی از سمت راست او به بیرون تابش و طراوش نماید.
کلمات دیگر: