کلمه جو
صفحه اصلی

فلسفه اسلامی

دانشنامه عمومی

فلسفهٔ اسلامی شاخه ای از علوم اسلامی است که به تفسیر و توجیه متافیزیک اسلامی می پردازد. از فلسفهٔ اسلامی با عنوان فقه اکبر یا حکمت نیز یاد می شود.
مکتب مشاء
مکتب اشراق
حکمت متعالیه
هانری کربن فلسفهٔ اسلامی را فلسفه ای تعریف می کند که «تکوین و صورتهای متنوع آن، به طور اساسی، با امر دینی و معنوی اسلام پیوند یافته و مؤید این نکته است که اسلام، بیان دقیق و اساسی خود را در فقه پیدا نمی کند.»
با رویشاسلام در جزیره العرب و گسترش نفوذ آن توسط خلفا، قلمرو حکومت اسلامی به سرعت گسترش یافت. سپس به تدریج ترجمهٔ آثار برجستهٔ علمی و فلسفی به زبان عربی-به عنوان زبان مشترک تمدن جدید- آغاز شد و کتاب های بسیاری از فیلسوفان یونان و اسکندریه و دیگر مراکز علمی معتبر آن زمان، به عربی برگردانده شد.
بدین ترتیب نخستین فیلسوفان و متکلمان مسلمان، با افکار فیلسوفان یونان باستان و به ویژه با سقراط، افلاطون، ارسطو و فلوطین آشنا شده و به شرح و بسط آرای آن ها با مقداری دخل و تصرف برای هماهنگ کردن آن با اسلام پرداختند.بن مایهٔ اصلی فلسفهٔ اسلامی، هستی شناسی به سبک نوافلاطونی و نوفلوطینی و تفسیر اسطوره ای جهان می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

فلسفۀ اسلامی
در فلسفۀ اسلامی همانند بسیاری فلسفه های دیگر قلمرو اصلی، مسئلۀ وجود است. فلاسفۀ اسلامی، با آشنایی با اصول صحیح برهانی از یک طرف، و الهام گیری از معارف اسلامی از سوی دیگر، بر اثر مجاهدت هزارساله، موفق شدند فلسفۀ اسلامی را بر پایه ای استوار بنا کنند. در فلسفۀ اسلامی سه رویکرد اصلی وجود دارد که عبارت اند از حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه. تفاوت اساسی میان این رویکردها در منابع و روش های آن هاست.حکمت مشاء. شیوه ای از تفکر فلسفی است که به پیروی از ارسطو در آن اعتبار زیادی به قیاس برهانی برای استدلال داده می شود و سعی دارد همۀ حقایق را با برهان به دست بیاورد. از بزرگان این نحله می توان به ابونصر فارابی و ابن سینا اشاره کرد. از آن جا که روش حکمای مشاء برهانی است، ایشان برای آغاز استدلال خود به اصلی بدیهی نیاز دارند که مورد قبول همگان باشد و این اصل برای ایشان وجود واقعیت خارجی و مستقل از ذهن انسان است که از همان آغاز راه را بر شکاکان با به کارگیری اصل امتناع تناقض می بندد. از مسائلی که در حکمت مشاء مطرح است می توان ازجمله به این مسائل اشاره کرد: تمایز میان وجود و ماهیت یعنی تمایز میان هستی و چیستی چیزها، توجه به وجوه سه گانۀ امکان، وجوب، و امتناع در قضایا و به تبع آن در ساحت وجود، و نامیدن خداوند به واجب الوجود و مخلوقات به ممکن الوجود و با توجه به این تقسیم مطرح کردن علیت ایجادی در نسبت میان واجب الوجود و ممکن الوجود و ضروری بودن این رابطه به نحوی که معلول هیچ گاه از علت تامۀ خود تخطی نکند، مطرح کردن بحث امکان ذاتی موجودات در برابر بحث حدوث نزد متکلمین اسلامی، آوردن براهینی در اثبات خداوند با اتکاء بر علیت ایجادی و ضرورت بخشی آن، و در نهایت مبتنی ساختن اصل علیت بر اصل امتناع تناقض و اعتبار عقلی بخشیدن به این اصل. کامل ترین مرجع برای دسترسی به نظرات حکمای مشاء کتاب شفای ابن سیناست.
حکمت اشراق. شیوه ای از تفکر فلسفی است که بیش از ارسطو به افلاطون نظر دارد و در آن برای بحث از وجود و شناخت حقیقت تنها روش برهانی کافی دانسته نمی شود و در کنار آن به سیر و سلوک قلبی هم توجه می شود. فیلسوفان اشراقی تحقیق فلسفی به شیوۀ استدلالی محض را بی فایده می دانند و سیر و سلوک روحانی را هم بدون تربیت عقلی موجب گمراهی می دانند. شهاب الدین سهروردی یا شیخ اشراق مؤسس این نحله و مهم ترین نمایندۀ آن است. وی به اندیشۀ ایران باستان و حکمت خسروانی نیز در اندیشۀ خود نظر داشته است. فلسفۀ سهروردی بر حقیقت نور و ظلمت استوار است. نور حقیقتی است که در مراتب گوناگون ظهور می کند ولی این مراتب در اصل نورانیت هیچ تفاوتی با هم ندارند. نور، واقعیت اشیاء است. وی خداوند را نورالانوار می نامد و رستگاری را عبارت از وصول کامل به آن می داند. وی برای تبیین نظام آفرینش از قاعدۀ امکان اشرف بهره می جوید که براساس آن اگر دو موجود ممکن را در نظام آفرینش درنظر بگیریم که یکی اشرف از دیگری باشد و آن دیگری موجود باشد حتماً آن موجود اشرف پیش از دیگری وجود داشته زیرا فیض وجود همیشه از اشرف به پایین جریان دارد. در فلسفۀ وی به اصطلاحاتی چون انوار قاهره و ارباب انواع برخورد می کنیم که به نحوی معادل عقول زنجیره ای ده گانه نزد مشائین است. آنچه نزد مشائین رابطۀ علّی خوانده می شد نزد سهروردی عشق خوانده می شود زیرا او معتقد است که نورالانوار براساس عشق به ذات خویش است که موجودات را آفریده است. مشائین در مراتب آفرینش دو طبقۀ مجرد و مادی قایل بودند اما سهروردی به مرتبه ای واسطه میان این دو به نام عالم مثال یا انوار اسپهبدی قایل است. در گرو اثبات این عالم است که بُعد خیال در انسان مجرد خوانده می شود و عالم و معلوم نیز در همۀ مراتب متحد دانسته می شوند، همچنین معاد جسمانی ثابت می شود در حالی که در حکمت مشاء از اثبات آن به نحو فلسفی ناتوانند. سهروردی در نظریۀ شناخت نیز نظری در برابر مشائین دارد به این صورت که او علم را همانند مشائین تنها علم حصولی نمی داند بلکه به علم حضوری نیز باور دارد. علم حصولی علمی است که ما به واسطۀ صورت ذهنی از حقیقت خارجی داریم اما علم حضوری که مبنای هر علم حصولی است علمی است که ما به خود آن صورت ذهنی داریم که بی واسطه است. همچنین است علم ما به نفس خودمان زیرا ما خود را به واسطۀ چیز دیگری نمی شناسیم بلکه علم ما به خودمان بی واسطه و حضوری است. بدین ترتیب در نظر سهروردی شناخت حقیقی زمانی حاصل می شود که امر معلوم بی واسطه در نزد نفس حاضر باشد و نیز بدین ترتیب هرگونه شناختی مبتنی خواهد بود بر شناختی که نفس از خود دارد زیرا تا نفس شناختی از خود نداشته باشد هیچ شناختی از چیزهای دیگر نمی تواند داشته باشد. از آن جا که سهروردی نفس انسان را مرتبه ای از نور می داند قایل است که انسان با تقویت علم حضوری در خود می تواند این نور را قوی تر کند و به شناخت عمیق تری برسد، اما علم حضوری تنها زمانی تقویت می شود که انسان با ترک شهوت ها و لذت های مادی، رفته رفته نورانیت را در خود شدت بخشد و آمادۀ پذیرش علم حضوری بیشتری شود. پس همانطور که گفته شد شناخت حقیقی برای سهروردی برخلاف مشائین امری صرفاً نظری نیست و برای رسیدن به آن در کنار استدلال باید به سیر و سلوک و تزکیه نفس نیز پرداخت.
حکمت متعالیه. آخرین نحلۀ فلسفۀ اسلامی است که در واقع آمیزه ای از هر آن چیزی است که تا پیش از آن در دایرۀ معارف اسلامی گفته شده است. این نحله توسط ملاصدرای شیرازی مشهور به صدرالمتألهین پایه گذاری شد. وی بر این باور بود که عقل و دین حقیقت واحدی هستند و از ذات احدیت سرچشمه گرفته اند و اگر عقل همۀ موازین برهانی را رعایت کند هرگز به نتیجه ای مخالف با دین نمی رسد. از نظر وی برهان عقلی جدای از شهود عرفانی به حقیقت راه نمی برد و این هر دو بدون تطبیق بر وحی قرآنی و سنّت نبوی و امامان دوازده گانه به حقیقت نمی رسند. پس در این روش استدلال برهانی و شهود عرفانی و معارف قرآنی بر یکدیگر منطبق می شوند و به هماهنگی می رسند. وی در کتاب اسفار خود مباحث فلسفی را براساس مراحل سیر و سلوک عرفا بیان می کند. از مهم ترین مسایلی که در فلسفۀ ملاصدرا مطرح می شود توجه وی به مسئله وجود و اصالت آن است. وی بر این باور است که وجود مفهومی است که به نحو اشتراک معنوی بر تمامی مصادیق خود اطلاق می شود، در نتیجه حقیقت آن نیز امری واحد است و دارای مراتب تشکیکی است، همانطور که سهروردی دربارۀ انوار بدان قایل بود. نظریۀ تشکیک وجود در واقع هم اصل وحدت موجودات را بیان می کند هم کثرت آن ها را، به همین سبب به آن نظریۀ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت نیز می گویند. نظریۀ دیگر او بحث امکان فقری و فقر وجودی است که براساس آن جهان هستی یکپارچه محتاج به ذات الهی است و هیچ استقلالی ندارد. این نظریه جایگزین نظریۀ مشّائین دربارۀ امکان ذاتی است. از دیگر مسائل مهم در نزد ملاصدرا بحث حرکت جوهری است. وی براساس اصالت وجود به اثبات حرکت در جوهر می پردازد، یعنی از آن جا که حقیقت یک شیء وجود آن است و وجود می تواند شدت یابد پس امور در حقیقت خود بدون این که تبدیل به چیز دیگری شوند می توانند تکامل یابند. بعد از ملاصدرا در تاریخ فلسفه فیلسوفی که تغییراتی بنیادین در فلسفۀ اسلامی ایجاد کند ظهور نکرده است زیرا بیشتر معضلات فلسفی با ابتکارات ملاصدرا حل شد، معضلاتی همچون اثبات معاد جسمانی، رابطۀ نفس و بدن، رابطۀ حادث و قدیم و مسئلۀ وجود ذهنی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلا تعریف پذیرفته شده ای درباره اینکه فلسفه اسلامی چیست وجود ندارد، و در اینجا این اصطلاح برای آن نوع از فلسفه که در درون فرهنگ اسلامی پدید آمد، به کار خواهد رفت.
چندین جریان عمده در فلسفه اسلامی وجود دارد. فلسفه مشایی کلا از سنت یونانی پیروی می کند، در حالی که تصوف از اصل معرفت عرفانی به عنوان هدف اصلی خود بهره می گیرد. بعضی استدلال می کنند که فلسفه اسلامی هرگز توجه خود را بر قرآن و دیگر متون مهم اسلامی از دست نداده است، و در سرتاسر تاریخ خود در صدد بوده است تا کنه حقایق هم کتاب مقدس مسلمانان و هم جهان خلقت را درک کند. زوال فلسفه مشایی در دنیای اسلام به مفهوم زوال فلسفه به معنی دقیق کلمه نبود، که به شکوفائی خود ادامه داد و به صور دیگر بسط و گسترش یافت. گرچه گاهی استدلال می شود که فلسفه فعالیتی مناسب برای مسلمانان نیست، چون که آنها از قبل هدایتی کامل به سوی عمل و علم در قرآن دارند، اما دلایل خوبی وجود دارد که فکر کنیم فلسفه اسلامی ذاتا به دلائل دینی قابل ایراد نیست.
← چیستی مختصات فلسفه اسلامی
فلسفه مشاء در دنیای اسلام برای دوره ای نسبتا محدود، از قرن سوم تا ششم هجری (نهم تا دوازدهم میلادی) اهمیت قابل توجهی یافت.
← تفاوت فلسفه و حکمت
حمله ای بسیار مؤثر بر نقش فلسفه به عنوان جزئی از اسلام از سوی غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه اش انجام شد. طبق نظر غزالی فیلسوفان مشائی (او مخصوصاً ابن سینا را در نظر دارد) آرایی را به عنوان حقایق مطرح می کنند که یا کفر هستند یا بدعت. ممکن است کسی از او انتظار داشته باشد که در ادامه بگوید که این آراء فلسفی صرفاً به آن دلایل، غیرقابل قبول هستند؛ اما او چنین نمی کند. در عوض غزالی می گوید که او این آراء را به این دلیل نقد می کند که آنها از براهینی که فیلسوفان خود مطرح می کنند پیروی نمی کنند. این براهین از لحاظ فلسفی ضعیف هستند و لذا ضرورتی ندارد آنها را بپذیریم. پیامد خوشایند عدم توفیق این براهین آن است که اصول اسلام متکی به اصول عقلانی استوار است، حداقل در این معنی که اصول مخالف آن نادرست هستند.
← استفاده غزالی از فلسفه و منطق
...


کلمات دیگر: