کلمه جو
صفحه اصلی

تصوف


مترادف تصوف : سلوک، عرفان، پشمینه پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری، حکمت، طریقت

برابر پارسی : درویشی، پشمینه پوشی

فارسی به انگلیسی

sufism, mysticism

Sufism


mysticism


فارسی به عربی

روحانیة

مترادف و متضاد

mysticism (اسم)
عرفان، تصوف، فلسفه درویش ها

سلوک، عرفان


پشمینه‌پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری


حکمت، عرفان


طریقت


۱. سلوک، عرفان
۲. پشمینهپوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری
۳. حکمت، عرفان
۴. طریقت


فرهنگ فارسی

طریقه ای معنوی که پیروان آن معتقدند بوسیله تصفیه باطن و تزکیه نفس انوار حقایق برقلب شخص اشراق کند .این طریقه در ادیان هندی ( برهمایی و بودایی ) یهودیت مسیحیت مانویت و اسلام وجود دارد . در اسلام طریقه مذکور از اواخر قرن دوم ه. ظهور کرد و بتدریج راه کمال سپرد . تصوف اسلامی ایران بدو روش تجلی کرده : منفی که عبارتست از اعراض از دنیا و ریاضت و ترک علایق و اختیار قناعت و پشمینه پوشی مثبت که عبارتست از سلوک و طلب و طی مراحل اخلاص و ایثار و خدمت بخلق و تربیت نفس و محبت و کسب معرفت و وصول بمقام عشق الهی .
پشمینه پوش شدن، صوفی شدن، پشمینه پوشی، درویشی
۱ -( مصدر ) صوفی شدنپشمینه پوش گردیدن سالک راه حق شدن . ۲ -( اسم ) طریق. درویشان .

فرهنگ معین

(تَ صَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) صوفی شدن ، به عرفان پرداختن .

لغت نامه دهخدا

تصوف. [ ت َ ص َوْ وُ ] ( ع مص ) به مذهب صوفیه درآمدن مرد. ( ناظم الاطباء ). صوفی شدن مرد. ( از اقرب الموارد ). || خوی صوفیه گرفتن و متصوف شدن. ( از اقرب الموارد ). || پشمینه پوشیدن. مأخوذ از صوف بالضم که بمعنی پشم و نوعی از پشمینه و به اصطلاح از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم رامظهر حق میدانند و گویند در زمان سابق این طایفه صوف میپوشیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند و یا آنکه آن کلمه میتواند مشتق ازصوف باشد که بمعنی یک سو شدن و رو گردانیدن است چه آنان از ماسوی اﷲ یک سو شده و رو گردانیده اند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به صوفیه شود : یکی را از مشایخ پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروزطایفه ای اند بصورت جمع و بمعنی پراکنده. ( گلستان ).
گر دیگر آن نگار قباپوش بگذرد
ما نیز جامه های تصوف قبا کنیم.
سعدی.
او را در زی تصوف ریاستی بتمکین و حکمی به اعلاء علیین راست شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 429 ).
- اهل تصوف ؛ صوفیه. ( ناظم الاطباء ).
- علم تصوف ؛ علمی که در آن بحث میشود از اعراض از ماسوی اﷲ و وصول به حق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهش های نفسانی و اعراض از ماسوی اللّه دلالت می شوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضت هایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این مراحل مدد می کند.
۲. (اسم مصدر ) پشمینه پوش شدن، صوفی شدن.

دانشنامه عمومی

'تصوف، درویشی یا عرفان، نوعی طریقت و روش زاهدانه مبتنی بر آداب سلوک و بر اساس شرع جهت تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است. تصوف در لغت، پشمینه پوشی است و نسبت این جماعت، به دلیل پشمینه پوشی است و این نشانه زهد، بوده است. تصوف بیشتر با آداب طریقت همراه است؛ در حالی که عرفان، مکتبی جامع و مطلق سلوک معنوی و اعم از تصوف است و در بعضی موارد، عرفان، سلوک برتر، دانسته شده است.
عدم اشتقاق عربی و لقب خاصی برای فرقه مخصوص - ابوالقاسم قشیری در کتاب الرسالة القشیریة
ریشهٔ عربی از منشأ پشم به معنای پشمینه پوش - ابن خلدون
اشتقاق از بنی صوفیه - چنانچه سمعانی احتمال داده از بنی صوفیه گرفته شده است که خدمتگزاران کعبه بوده اند به واسطه شباهتی که میان جماعت صوفیه با بنی صوفیه و آل صوفان در رفتار و کردار بوده است این نام بر آنان مانده است.
معرب کلمه یونانی سوفیا - بعضی نوشته اند که لفظ صوفی از کلمه یونانی صوفیا یا سوفیا به معنی حکمت و سوفس، به معنی حکیم دانشمند آمده و با کلمات فیلسوف به معنی دوستدار حکمت، مرکب از فیلاسوفیا و همچنین سوفسطایی از حیث اشتقاق مناسب است و لفظ تصوف هم با تئوسوفی به معنی خداشناسی یا حکمت الهی بی شباهت نیست هرچند این با نظر ابوریحان بیرونی همسوست.
بعبارتی تصوف، روشی از سلوک باطنی است. در تعریف تصوف، نظرات مختلفی بیان شده اما اصول آن بر پایه طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر و سلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود، و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت و خویشتن داری است.ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم هجری، در برخی از سرزمین های اسلامی، بخصوص در میان رودان، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده می شدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ به عبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و هم چنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبه نظری تصوف را تشکیل می دهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.
دربارهٔ معنای لغوی کلمه تصوف اقوال متعددی وجود دارد (بدون هیچگونه ترتیبی خاص):
ولی بنظر ادوارد براون اسم طایفه صوفیه بهیچ وجه با کلمه یونانی سوفوس ارتباطی ندارد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:عرفان و تصوف اسلامی

نقل قول ها

تَصَوُّف (صوفی گری)، شاخه ای از اسلام؛ از سوی صوفیان، باطنی گری و توجه به بُعدِ باطنی اسلام توصیف شده است.
• از تذکرة الأولیاء -> بایزید بسطامی
• «زمانی بر مردم می آید که دل ها می میرند و تن ها زنده می شوند.» از تذکرة الأولیاء -> ابوعبدالله بن جلا
• «هر که مدح وذم پیش او یکسان باشد او زاهد بود و هر که بر فرایض قیام نماید به اول وقت عابد بود، و هر که افعال همه از خدای بیند موحد بود.» از تذکرة الأولیاء -> ابوعبدالله بن جلا
• «در کودکی پیوسته دلم چیزی از حقیقت درخواست می کرد، و از ظاهربینان گریزان بودم، و پیوسته بدان می بودم که جز این عامه برآن اند چیزی دیگر هست و شریعت را اسراری است جز این ظاهر .» از تذکرة الأولیاء -> ابوعثمان حیری
• «صوفی آن است که دل صافی دارد با خدای .»از تذکرة الأولیاء -> بشر حافی
• «عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای .»از تذکرة الأولیاء -> بشر حافی
• «هیچ چیزی ندیدم که نه حق را اندر آن بدیدم». -> محمد بن واسع
• «تصوف آنست که بنده در هر وقتی مشغول به چیزی بود که در آن وقت آن اولیتر.»از تذکرة الأولیاء -> عمرو بن عثمان مکی
• «تصوف ایستادن است بر افعال حسن.» از تذکرة الأولیاء -> ابومحمد رویم
• «تصوف مبنی است بر سه خصلت تعلق ساختن بفقر و افتقار و محقق شدن به بذل و ایثار کردن و ترک کردن اعتراض و اختیار.» از تذکرة الأولیاء -> ابومحمد رویم
• «تصوف، قطع علایق است و فیض خلایق و اتصال به حقایق .»، از تذکرة الأولیاء -> ابوعثمان مغربی
• «تصوف آن بود که با خدای باشی بی علاقه.»، -> جنید بغدادی
• «صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.»، -> جنید بغدادی
• «تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.»، -> جنید بغدادی
• «تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.»، -> جنید بغدادی
• «صوفی آنست که دل او چون دل ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد ﷺ.» -> جنید بغدادی
• «تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.» -> جنید بغدادی
• «تصوف دشمنی دنیا است و دوستی مولی.» -> ابوالحسین نوری
• «تصوف ترک جمله نصیبهاء نفس است برای نصیب حق.» -> ابوالحسین نوری
• «تصوف آزادی است و جوانمردی و ترک تکلف و سخاوت.» -> ابوالحسین نوری
• «تصوف نه رسوم است ونه علوم لیکن اخلاقی است یعنی اگر رسم بودی به مجاهده بدست آمدی و اگر علم بودی به تعلم حاصل شدی بلکه اخلاقی است که تحلقوا باخلاق الله بخلق خدای بیرون آمدن نه برسوم دست دهد و نه بعلوم.» -> ابوالحسین نوری
• «صوفی آن بود که هیچ چیز در بند او نبود و او در بند هیچ چیز نشود.» -> ابوالحسین نوری
• «صوفیان آن قوم اند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از آفت نفس صافی شده و از هوا خلاص یافته تا در صف اول و درجه اعلی با حق بیارامیده اند و از غیر او رمیده نه ملک بودند و نه مملوک.» -> ابوالحسین نوری
• «یکی از پرشکوه ترین مبارزاتی که طی آن ملتی توانسته است تمام فرهنگ خود؛ را به میدان بیاورد و به پشتوانهٔ آن پوزهٔ اشغالگران را به خاک بمالد نهضت تصوف در ایران بوده است.» -> احمد شاملو
• «در عالَمِ وجود، اصل و اساس را معنی بدانیم، و اهلِ معنی باشیم، باید اعتراف نماییم که عالی ترین و شاداب ترین میوه ای که نهالِ نبوغ و قریحهٔ ایرانی در بوستانِ تمدّن بشری به وجود آورده است؛ همانا اوّل، کیشِ زرتشت است در زمانِ پیش از اسلام، و دوّم طریقه و مذهبِ تصوّف است در دورهٔ اسلامی.» در قصّه نویسی، نشر سخن، ص ۳۹۲ -> محمّدعلی جمال زاده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه]
...


کلمات دیگر: