مترادف اشراق : مکاشفه، تابش، تابیدن
برابر پارسی : روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن
illumination
revelation, theosophy
(تلفظ: ešrāq) (عربی) درخشیدن ، روشن شدن ، تابان شدن ، درخشش ، نورافشانی؛ (به مجاز) روشنی ، نور ؛ (در فلسفه) شناخت حقیقت از طریق ذوق و کشف و شهود؛ فلسفهی اشراق ، حکمتِ اشراق.
مکاشفه
تابش، تابیدن
۱. مکاشفه
۲. تابش، تابیدن
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تابان گشتن ، روشن شدن . 2 - (مص م .) روشن کردن . 3 - (اِمص .) تابش . 4 - نام فلسفه ای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را کشف و شهود می داند که مروج آن شیخ شهاب الدین سهروردی بود (قرن 6). 5 - مجازاًبه معنی الهام گرفتن .
اشراق . [ اِ ] (اِخ ) (شیخ ِ...) شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش یا حسین یا عبداﷲبن امیرک مکنی به ابوالفتح . در سهرورد متولد شد.وی را شیخ اشراق و شیخ اشراقی و شیخ نوری و شیخ مقتول و شهاب مقتول و قتیل اﷲ و حکیم مقتول نیز میگفتند.اشراق در اصول فقه و اقسام حکمت و فلسفه بیهمتا بودو در فقه و حدیث و علوم ادبی و برخی از علوم غریبه چون سیمیا و غیره نیز مهارت داشت . در جدل و مناظره بر هر کس فائق بود و نوادر بسیار از وی حکایت شده است . حکمت و اصول فقه را در مراغه از مجدالدین جیلی استاد فخر رازی فراگرفت و دیگر علوم را نیز از استادان دیگر بیاموخت . اهمیت وی بدین سبب است که حکمت اشراق را بار دیگر زنده کرد و در این باره تألیفات گرانبهائی از خود بیادگار گذاشت و همچنان که فارابی حکمت مشائی را که ارسطو و پیروان وی بدان معتقد بودند، تجدید کرد و اساس آنرا استوار داشت ، شیخ اشراق نیز حکمت اشراق را که روش حکمای یونان (بجز ارسطو و اتباعش ) و یا ایرانیان بود، برگزید و قواعد ازیادرفته ٔ آنرا بر اساسی متین بنا نهاد. او بجای بحث و استدلال و برهان و جدل که در حکمت مشائی متداول است ، ذوق و کشف و شهود و اشراقات انوار عقلی را که اساس حکمت اشراق است ، تجدید کرد، اما در عین حال در حکمت مشائی نیز دست داشت و درباره ٔ همه ٔ رشته های فلسفه و حکمت آثاری به وی منسوب است که عبارتند از: آواز پر جبرئیل . اعتقادالحکماء. الواح العمادیة. البارقات الالهیة. البروج .بستان القلوب . البصرة. التلویحات در منطق و حکمت و یا خود نام این کتاب تلویحات لوحیه و عرشیه است . النقیحات در اصول فقه . حکمةالاشراق که با شرح قطب الدین شیرازی سابقاً در تهران در مطبعه ٔ سنگی چاپ شده بود و اخیراً مسیو کربن فرانسوی آنرا با حواشی و تعلیقاتی چاپ کرده است . دعوات الکواکب . رمزالوحی . شرح اشارات . صفیر سیمرغ . صندوق العمل . طوارق الانوار. العشق . الغربةالغریبة، این رساله نیز در آخر حکمت اشراق به اهتمام مسیو کربن طبع شده است . اللمحات یا اللمحة لوامع الانوار. مبداء و معاد فارسی . المطارحات در منطق و حکمت . المعارج . المعراج . النغمات السماویة. النفحات فی الاصول الکلیة در تصوف . هیاکل النور در فلسفه که با بعضی حواشی بضمیمه ٔ کتاب عجایب النصوص فی تهذیب الفصوص واصول المنطق محمدبن سید شریف جرجانی در یک جلد در قاهره چاپ شده است . یزدان شناخت که با تصحیح حاج سید نصراﷲ تقوی در تهران در مطبعه ٔ سنگی بطبع رسیده است .
شیخ اشراق در شاعری نیز ماهر بود و به هر دو زبان فارسی و عربی شعر میسرود، از آن جمله قصیده های قافیه درباره ٔ نفس به روش قصیده ٔ عینیه ٔ ابن سینا گفته است که این بیت از قصیده ٔ مزبور است :
خلعت هیاکلها بجرعاء الحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا.
و هم از اوست :
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن اللیل زین بالنهار
و کیف اکون للدنیا طمیعاً
و فوق الفرقدین رأیت داری
اء أرضی بالاقامة فی فلاة
و اربعةالعناصر فی جواری .
و این رباعی از آثار پارسی اوست :
هان تا سررشته ٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خودبخود گم نکنی .
شیخ اشراق پس از چندی به حلب رفت و بر تمامی عالمان آن سرزمین برتری یافت و مورد احترام ملک ظاهر گردید که از طرف پدر خود صلاح الدین ایوبی سلطان شامات بحکومت حلب و نواحی آن منصوب بود. و در بارگاه سلطان مزبور مکانتی بسزا داشت و بهمین سبب محسود علمای آن دیار شد و او را به سؤعقیده و بی دیانتی متهم داشتند، لیکن تهمتهای ناروای آن گروه بداندیش در ملک ظاهر کارگر نیفتاد و روزبروز بر مکانت و عزت شیخ می افزود تا بدخواهان شیخ به خود صلاح الدین متوسل گردیدند و خواستار قتل شیخ شدند و چون تفتین و بدگوئی آنان در صلاح الدین مؤثر افتاد و ملک ظاهر را به قتل شیخ برگماشت ، ملک ظاهر ناچار در کیفیت قتل شیخ با خود وی گفتگو کرد و او را بی خورد و خوراک گذاشت تا درسال 581 یا 585 یا 587 هَ . ق . در سی وشش سالگی و یا در حدود چهل سالگی و بقول برخی در حدود 88سالگی در حلب زندگانی را بدرود گفت . برخی هم نوشته اند که ملک ظاهر دستور داد وی را در زندان خفه کنند. و رجوع به غزالی نامه ص 94، 95، 96 و ابوالفتوح (شهاب الدین یحیی بن ...) شود.
مولوی .
۱. روشن شدن.
۲. درخشیدن؛ تابان گشتن.
۳. برآمدن آفتاب؛ روشن و تابان شدن آفتاب.
۴. [مجاز] الهام گرفتن.
۵. (فلسفه) وصول به حقایق از طریق کشف و شهود. Δ بانی و مروج آن در ایران و اسلام شیخ شهابالدین سهروردی است که از فلسفۀ افلاطون، حکمت نوافلاطونی، و حکمت رایج در ایران استفاده کرده است.