کلمه جو
صفحه اصلی

پشم


مترادف پشم : پت، صوف، کرک، هیچ، پت

فارسی به انگلیسی

wool, coat, fleece

wool


wool, fleece


فارسی به عربی

صوف

مترادف و متضاد

۱. پت، صوف، کرک
۲. هیچ، پت


wool (اسم)
مو، کرک، پشم، نخ پشم، جامه پشمی

wool-bearing (صفت)
پشم

پت، صوف، کرک


هیچ، پت


فرهنگ فارسی

موهائی که برپوست بدن گوسفندوشترمیروید
۱- موهای باریک که در روی پوست حیواناتی مانند گوسفند و شتر میروید صوف . ۲- پر ز بعض میوه ها . ۳- هیچ : یعنی پشم. یا پشم اندر پشم . آنچه تار و پودش از پشم باشد . یا پشم در کلاه داشتن . عزت و اعتبار داشتن شکوه و هیبت داشتن . یا پشم در کلاه نداشتن . ۱- مفلسی و خواری . ۲- حالی و مرتبه ای و دانشی نداشتن . ۳- صاحب همت و غیرت نبودن قدر و اعتبار نداشتن . یا کلاهش پشم ندارد . بی عرضه است بکار نمی آید . یا پشمش ریخته . از قدرت و قوت افتاده. یا چه کشکی چه پشم ? در موقع انکار گفته میشود .

فرهنگ معین

(پَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - موهای بدن گوسفند و شتر. ۲ - پرز بعضی میوه ها. ۳ - (عا. ) هیچ و پوچ . ، ~در کلاه نداشتن کنایه از: اعتبار نداشتن ، بی اعتباری . ، ~ و پیلی پشم و مانند آن .

لغت نامه دهخدا

پشم. [ پ َ ] ( اِ ) موی [ نرم ] که بر تن حیوانات چون شتر و گوسفند و بز روید. صوف. عهن. طَحَرَة. طَحرَة. طِحْریَّه. دف. سدین. وَبَر.عَثن. ( منتهی الارب ). در کتاب قاموس مقدس آمده است که در میان قوم یهود پشم بجهت لباس بسیار معمول بود و پشم دمشق در بازار صور بسیار مشهور بود :
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و برشتن نهادند روی.
فردوسی.
تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر.
فرخی.
چون پشم زده شده که و مردم
همچون ملخان ز بس پریشانی.
ناصرخسرو ( دیوان ص 415 ).
گر بود اشتر چه قیمت پشم را.
مولوی.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.
سعدی.
گرسنه شکم بر نمد دوخت چشم
که همسایه گوشت بوده ست پشم.
روحی ابریشم و روحی است دگر پنبه ز وصف
سومین روح بود پشم بگفتار یکبار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 12 ).
صُهابی ؛ پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد. ( منتهی الارب ). هفو؛ برباد پریدن پشم و مانند آن. هرمول ؛ پاره پر و پشم باقیمانده. صهایح ؛ پشم که سخت سپید نباشد. تذریة؛ ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. ذئبان ؛ باقی مو و باقی پشم بر گردن و لب شتر. صوفه ؛ پشم گوسپند. صائف ، اصوف ، صوفانی ؛ بسیارپشم. جَحَشَة؛ پشمی که بر دست پیچیده ریسند. مِرعِزّ؛ مویهای ریزه بن پشم گوسپند. صوف مُقَلفِع؛ پشم چرکین. مِرق ؛ پشم بوی بد گرفته. قُص و قَصَص ؛ پشم بریده گوسفند. جِزّه ؛ پشم بریده و برهم پیچیده. الباد؛ پشم برآوردن و آماده فربهی شدن شتران. اِملاس ؛ پشم ریختن گوسپند. انسال ؛ فروآوردن پشم و فکندن آنرا. تنفیش ؛ واخیدن پنبه و پشم و موی. منح ؛پشم و شیر و بچه ناقه خاص کردن جهة کسی. لُبْدَة؛ پشم و صوف درهم شده و برهم چفسیده. لِبُدَة؛ پشم که در یکدیگر درآمده و برهم چفسیده باشد. مُوَارَة؛ پشم که وقت زدن بیفتد. کِفل ؛ پشم که سپس ریختن پشم برآید. جزجزة؛ پاره ای از پشم و گوی رنگین از پشم که بر هودج آویزند. جِزیزة؛ پاره ای از پشم. لِبْد؛ هر پشم و موی نشسته برچفسیده. لَبَد، طَثرَة؛ پشم گوسپند. طَرّ؛ پشم نو برآمده. عُثکولة؛ پشم و جز آن که جهت زینت به هودج و مانند آن آویزند و از باد بجنبد. قِشبِر؛بدترین پشم. قَرثَعَه ، قَرثَع؛ پشم ریز ستور. هدلَقة؛ پشم زیر زنخ شتر. عَبعَبَة؛ پشم گوسفند سرخ رنگ. عطم ؛ پشم رنگین زده. عفریة و عفری ؛ پشم پیشانی ستور. عنکث ؛ پشم انبوه برهم نشسته. عقیق ؛ پشم شتربچه. ( منتهی الارب ). || هیچ. ( در تداول عوام ) :

پشم . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) فشم . نام دهی مرکز رودبار از ییلاقهای طهران . (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 353).


پشم . [ پ َ ] (اِ) موی [ نرم ] که بر تن حیوانات چون شتر و گوسفند و بز روید. صوف . عهن . طَحَرَة. طَحرَة. طِحْریَّه . دف . سدین . وَبَر.عَثن . (منتهی الارب ). در کتاب قاموس مقدس آمده است که در میان قوم یهود پشم بجهت لباس بسیار معمول بود و پشم دمشق در بازار صور بسیار مشهور بود :
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و برشتن نهادند روی .

فردوسی .


تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر.

فرخی .


چون پشم زده شده که و مردم
همچون ملخان ز بس پریشانی .

ناصرخسرو (دیوان ص 415).


گر بود اشتر چه قیمت پشم را.

مولوی .


خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .

سعدی .


گرسنه شکم بر نمد دوخت چشم
که همسایه ٔ گوشت بوده ست پشم .
روحی ابریشم و روحی است دگر پنبه ز وصف
سومین روح بود پشم بگفتار یکبار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 12).


صُهابی ؛ پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب ). هفو؛ برباد پریدن پشم و مانند آن . هرمول ؛ پاره ٔ پر و پشم باقیمانده . صهایح ؛ پشم که سخت سپید نباشد. تذریة؛ ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان . ذئبان ؛ باقی مو و باقی پشم بر گردن و لب شتر. صوفه ؛ پشم گوسپند. صائف ، اصوف ، صوفانی ؛ بسیارپشم . جَحَشَة؛ پشمی که بر دست پیچیده ریسند. مِرعِزّ؛ مویهای ریزه ٔ بن پشم گوسپند. صوف مُقَلفِع؛ پشم چرکین . مِرق ؛ پشم بوی بد گرفته . قُص و قَصَص ؛ پشم بریده ٔ گوسفند. جِزّه ؛ پشم بریده و برهم پیچیده . الباد؛ پشم برآوردن و آماده ٔ فربهی شدن شتران . اِملاس ؛ پشم ریختن گوسپند. انسال ؛ فروآوردن پشم و فکندن آنرا. تنفیش ؛ واخیدن پنبه و پشم و موی . منح ؛پشم و شیر و بچه ناقه خاص کردن جهة کسی . لُبْدَة؛ پشم و صوف درهم شده و برهم چفسیده . لِبُدَة؛ پشم که در یکدیگر درآمده و برهم چفسیده باشد. مُوَارَة؛ پشم که وقت زدن بیفتد. کِفل ؛ پشم که سپس ریختن پشم برآید. جزجزة؛ پاره ای از پشم و گوی رنگین از پشم که بر هودج آویزند. جِزیزة؛ پاره ای از پشم . لِبْد؛ هر پشم و موی نشسته برچفسیده . لَبَد، طَثرَة؛ پشم گوسپند. طَرّ؛ پشم نو برآمده . عُثکولة؛ پشم و جز آن که جهت زینت به هودج و مانند آن آویزند و از باد بجنبد. قِشبِر؛بدترین پشم . قَرثَعَه ، قَرثَع؛ پشم ریز ستور. هدلَقة؛ پشم زیر زنخ شتر. عَبعَبَة؛ پشم گوسفند سرخ رنگ . عطم ؛ پشم رنگین زده . عفریة و عفری ؛ پشم پیشانی ستور. عنکث ؛ پشم انبوه برهم نشسته . عقیق ؛ پشم شتربچه . (منتهی الارب ). || هیچ . (در تداول عوام ) :
من که رسوای جهانم غم عالم پشم است .
- پشم اندر پشم ؛ که تار و پود هر دو از پشم دارد.
- پشم در کلاه داشتن ؛ عزت و اعتبار داشتن . (غیاث اللغات از مصطلحات ).
- || غرور دولت کردن . (غیاث اللغات از چهارشربت ).
- پشم در کلاه نداشتن ؛ مفلسی و خواری . (غیاث اللغات از سراج ). بی برگ و نوا بودن .
پشم در کلاه ندارد؛ کنایه از این است که مالی و مرتبه ای و دانشی ندارد و کسی را نیز گویند که غیرتی و نفسی نداشته باشد یعنی صاحب نفس و صاحب غیرت نباشد. (برهان قاطع). قدر و اعتبار ندارد :
شکوه زهد می بر من نگه داشت
نه زان پشمی که زاهد در کله داشت .

نظامی .


آنکه به پشمینه بردشان ز راه
پشم ندارد مگر اودر کلاه .

خواجو.


دلیل صومعه دیدم کسی براهش نیست
گدای میکده هم پشم در کلاهش نیست .

طالب (از فرهنگ ضیاء).


- پشم ریزان ؛ هنگام ریختن پشم بعض چهارپایان چون بز و شتر و امثال آن : قعال ؛ پشم ریزان از شتر. (منتهی الارب ).
- پشم زدن ؛ پشم را با کمان و امثال آن از هم بازکردن : تلبید؛ پشم زدن وتر کرده بر نیام دوختن جهة حفاظت حمایل شمشیر. نَفش ؛ پشم و پنبه زدن . (منتهی الارب ).
- پشم شدن ؛ بمعنی پراکنده شدن و پراکنده ساختن باشد و جدائی کردن را نیز گفته اند. (برهان قاطع).
- پشمش ریخته ؛ از قدرت و قوت پیشین افتاده .
- پشم و نخ ؛ پارچه ٔ پشم و نخ که در نسج آن پشم و پنبه بکار رفته باشد.
- گفت چه کشکی چه پشمی ؟ ؛ یعنی بالتمام انکار کرد.
- پشمی از کلاهش کم ؛ نقصانی است بغایت سهل که بحساب درنیاید. (فرهنگ رشیدی ).

پشم . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) (دره ...) از دره های سه گانه ٔ رودبار مجاورطهران . قراء آب نیک و لالان و زایکان در آن دره واقع است . (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 353).


فرهنگ عمید

موهایی که بر پوست بدن گوسفند، بز، شتر، و امثال آن می روید و از آن پارچه های پشمی بافته می شود.

دانشنامه عمومی

پشم الیافی حیوانی است که از بدن گوسفند، بز، شتر، گاومیش و… به دست می آید. پشم الیاف نساجی بیشتر از گوسفند است. پارچه کشمیری ترمه، قیشر و موهر از پشم بز تهیه می شود.
قطر الیاف کمتر از ۳۰ میکرون درجه یک
قطر الیاف بین ۳۵–۳۰ میکرون درجه دو
قطر الیاف تا ۴۰ میکرون درجه سه
امروزه بیش از ۲۰۰ نژاد مختلف گوسفند در دنیا شناخته شده که اکثر آن ها از نظر تولیدات تجاری و اقتصادی دارای اهمیت چندانی نبوده و صنعت پرورش گوسفند، تنها متکی به ۲۰–۱۰ نژاد آن می باشد. مهم ترین نژاد گوسفندان ایرانی را می توان به این شرح نام برد.
برای آسان تر شدن شناخت نژادها، طبقه بندی گوسفندان دنیا از روی نوع پشم آن ها صورت می پذیرد. به این ترتیب با یک چنین طبقه بندی کلی در میان گوسفندان روبرو خواهیم شد.
با توجه به پشمی که گوسفندان تولید می نمایند، می توان نژادهای گوسفند دنیا را به پنج گروه کلی تفکیک نمود.

دانشنامه آزاد فارسی

پَشم
گونه ای تار پروتئینی. روی بدن برخی از حیوانات مانند گوسفند و شتر، لاما، بز آنقوره می روید و از مصالح عمده در قالی بافی است. مرغوب ترین پشم از گوسفند مرینوس به دست می آید که منشأ آن اسپانیا است. در ۱۷۹۷، گوسفند مرینوس را به استرالیا بردند و اکنون این کشور بزرگ ترین تولیدکنندۀ پشم مرینوس جهان به شمار می رود. مواد تشکیل دهنده و ساختمان آن در همۀ گوسفندان یکسان است و گوناگونی رنگ آن به سبب عوامل ارثی و زیستی است. رنگ طبیعی پشم گوسفند، معمولاً سفید، سفید کرم، طوسی، مشکی و قهوه ای است. پشمی را که با رنگ طبیعی خود در بافت قالی به کار رفته باشد، «پشم خودرنگ» گویند. بعد از رنگ، «درخشش پشم» عمده ترین ویژگی آن است. الیاف پشم درخشنده است و این درخشش با پیچش (جَعد) تار ارتباط معکوس دارد؛ درخشندگی الیاف با پیچش بلند تار کمتر و با پیچش کوتاه و ساده بیشتر است. از ویژگی های دیگر پشم، تراکم آن و طول اِستاپل است. تراکم، معیاری برای تعداد الیاف موجود در واحد سطح بدن گوسفند است و استاپل یا فتیلۀ پشم از به هم پیچیدن الیاف پشمی تشکیل می شود. قابلیت ارتجاع از دیگر ویژگی های پشم است که با فشردنِ پشم در دست محسوس است. چربی داخل الیاف پشم هم از دیگر ویژگی های آن است که لطافت و نرمی پشم را تعیین می کند. بالاخره بزرگ ترین ویژگی در تعیین ارزش پشم، قطر یا ظرافت آن است. قطر پشم، با برش عرضیِ تار آن تعیین می شود. ظرافت پشم در همۀ نقاط بدن گوسفند یکسان نیست. به ویژگی های یادشده، بازده پشم را هم باید افزود که عبارت از مقدار پشم خارج شده پس از مرحلۀ شست وشو، نسبت به مقدار پشم وارد شده است. پشم به دست آمده از هر گوسفند در ایران، سالانه نزدیک به۱.۷ کیلو برآورد شده است که این میزان در مجموع با توجه به رقم گوسفندان ایران، به حدود ۵۱هزار تن می رسد؛ و چون بازده پشم کشور نزدیک ۵۰ درصد برآورد شده، از این مقدار، پس از شستن و تمیزشدن، با احتساب ضایعات، ۲۵هزار تن باقی می ماند که صرفِ رِشتن می شود. مراکز مهم تولید پشم در ایران عبارند از آذربایجان (ارومیه، خوی، دشتِ مغان، سلماس، و ماکو)، خراسان (تربت حیدریه، سبز وار، قوچان، نیشابور، و اطراف مشهد)، اصفهان، فارس، کردستان، کرمانشاه، لرستان، و کرمان (بم، جیرفت، و رفسنجان). تهیه پشم دارای پنج مرحله است: چیدن، جورکردن، خارگیری، شستن، و ریسیدن. پشم چینی به روش «دباغی» مضر و مصرف شدن آن در قالی بافی ممنوع است. بهار بهترین فصل چیدنِ پشم است. کارخانه های پشم ریسی دو نوع نخ پشمی (خامه) تهیه می کنند: نخ پشم یک لاتاب برای فرش های مرغوب و نخ پشم دولاتاب برای فرش های معمولی. در نمره گذاری الیافِ پشم هرچه نمرۀ پشم بالاتر باشد، الیاف ظریف تر است. واحد اندازه گیری نخ پشمی برحسب قطر آن، طول نخ در واحد وزن است. وزن مخصوص پشم نیز عبارت است از یک سانتی متر مکعب از این ماده. تعیین نمرۀ متریک پرز پشمی، عبارت است از مقدار طول نخ پشمی، در یک گرم. براساس نتایج آمارگیری کشاورزی روستایی مرکز آمار ایران در ۱۳۶۱، آمار گوسفند یک ساله و بزرگ تر در کل کشور ۲۳,۹۱۴,۰۰۰ رأس بوده است. متوسط پشم یک رأس گوسفند۱.۰۶۹ کیلو و مقدار استحصال شده۲۵,۵۷۱.۵ تن بوده است. ضمناً به موجب آمار سالنامۀ گمرک ایران در همین سال (۱۳۶۱)، پشم وارداتی به کشور۸.۱ تن بوده است که ارزش این کالا در سال مذکور به۲.۳میلیارد ریال رسید. در ایران، بیش از ۱۵۰ کارخانۀ تهیۀ خامۀ قالی وجود دارد. این کارخانه ها زیر پوشش شرکت تعاونی کارخانجات پشم ریسی ایران است. شرکت مذکور در ۱۳۶۶، با نظارت سازمان مرکزی تعاون و با هدف بهبود مواد اولیه، کنترل کیفیت و ارائه خدمات به کارخانه های پشم ریسی تأسیس شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پوشش روی پوست حیواناتی مانند گوسفند و شتر را پشم گویند. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج، تجارت، رهن و وقف سخن گفته شده است.
موهای باریک و نرم حیواناتی مانند گوسفند و شتر را پشم گویند.
معادل عربی پشم
معادل عربی واژه پشم «صوف» است. کُرْک نیز که گونه ای پشم به شمار می رود «وَبَر» نامیده می شود.
تاریخچه پشم
پشم پس از پنبه، مهم ترین ماده سازنده پارچه است و احتمالاً نخستین الیافی بوده که بشر آن را به پارچه تبدیل کرده است. تولید پوشاک پشمی و استفاده از آن در یونان باستان و در میان یهود و نیز میان عربِ قبل از اسلام مرسوم بوده و بیابان نشینان عرب را «اهل الوَبَر» می گفتند.
واژه های مرتبط با پشم
...

[ویکی فقه] پشم (قرآن). پوشش روی پوست حیواناتی مانند گوسفند و شتر را پشم گویند.
پشم ، موی نرمی است که بر تن حیواناتی چون شتر و گوسفند و بز می روید. در این مدخل از واژه های «اشعار»، «اصواف»، «اوبار» و «العهن» استفاده شده است.
منافع پشم در قرآن
در آیاتی از قرآن به استفاده از پشم و کرک جهت تهیه لوازم منزل، اشاره شده است: «... جَعَلَ لَکُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ... و مِن اَصوافِها واَو بارِها و اَشعارِها اَثـثـًا و مَتـعـًا اِلی حین»؛ و خدا برای شما از خانه هایتان محل سکونت (و آرامش ) قرار داد؛ و از پوست چهارپایان نیز برای شما خانه هایی قرار داد که روز کوچ کردن و روز اقامتتان، به آسانی می توانید آنها را جا به جا کنید؛ و از پشم و کرک و موی آنها، برای شما اثاث و متاع (و وسایل مختلف زندگی) تا زمان معیّنی قرار داد.
استفاده پیامبران از لباش پشمی
چنان که نقل شده پیامبر اسلام و دیگر پیامبران مانند موسی و هارون و عیسی (علیهم السلام) نیز لباس های پشمی می پوشیدند.
← فلسفه پشمینه پوشی پیامبران
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: pašm
طاری: pašm
طامه ای: pašm
طرقی: pašm
کشه ای: pašm
نطنزی: pašm


واژه نامه بختیاریکا

( پِشُم ) ورم اطراف زخم

پیشنهاد کاربران

در پشم خویش خسبیدن: زندگی آزاد و مستقل داشتن.
گرچه در پشم خویشتن خسبند
همه در پنبه زار من خسبند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۱.


پشم: با همین ریخت ، در پهلوی بکار برده می شده اند .
( ( پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 254. )


در گفتار لری :

پَشم = موی و کرک گوسفند

پِشُم یا پَشُم = وَرَم، باد، آماس، برآمدگی بدن در اثر کوفتگی

پشُمنیده ( لری ) یا پشُمیده = باد کرده، ورم کرده

شاید این دو واژه از یک ریشه باشند چون پَشم هم حالتی باد کرده و پُف کرده است.

پشم در لغت به معنی موی کوتاه است
اما اگه در شکل جمع ظاهر شود و فرم مالکیت بگیرد به صورت پشمام خانده میشود و نشانه تعجب است


کلمات دیگر: