کلمه جو
صفحه اصلی

چربی


مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی

متضاد چربی : گوشت

فارسی به انگلیسی

fatness, fat, grease, drippings, greasiness, oil, oiliness, shortening, unctuousness

fatness, fat, grease


drippings, fat, greasiness, oil, oiliness, shortening, unctuousness


فارسی به عربی

دهن , سمنة , نفط

مترادف و متضاد

fat (اسم)
پیه، چاق، چربی

lubricity (اسم)
نرمی، چربی، لینت، چرب بودن، شهوانی بودن

grease (اسم)
چاپلوسی، روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل

fatness (اسم)
برکت، فربهی، چربی

oil (اسم)
مرهم، روغن، چربی، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی

creaminess (اسم)
چربی، حالت سرشیری

lipid (اسم)
چربی

lipide (اسم)
چربی

lipoma (اسم)
چربی، غده چربی، تومر خوش خیم چربی

myelin (اسم)
چربی

پیه، دنبه، شهله ≠ گوشت


دهن، روغن، زیت


چربه


سرشیر، قیماق


۱. پیه، دنبه، شهله
۲. دهن، روغن، زیت
۳. چربه،
۴. سرشیر، قیماق ≠ گوشت
۵. ملایمت، نرمی


فرهنگ فارسی

سفیدی روی گوشت گاووگوسفندوشتروامثال آنها
۱- چرب بودن روغنی بودن ۲ ٠- نرمی ملایمت . ۳- چستی چالاکی .۴- ( اسم ) سخن چرب و دلفریب .
کنایه از ملایمت و نرمی باشد آهستگی و لطف و صفا .

فرهنگ معین

(چَ ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - (اِمص . ) پیه . ۲ - مادة روغنی که روی آبگوشت جمع می شود. ۳ - سرشیر، قیماق . ۴ - (مص ل . ) به ملایمت رفتار کردن ، مهربانی نمودن .

لغت نامه دهخدا

چربی . [ چ َ ] (مغولی ، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند ... و زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه ٔ مردم جهت ایلچیان برگرفتندی و اکثر ایلچیان و کسان ایشان ببردندی یا چربیان ببهانه ٔ آنکه ببردند، بازندادندی ». (تاریخ غازانی ص 356 و 357). و جای دیگر نویسد: «... و خلق آسایش یافتند و آن عذابها فراموش کردند و هیچ چربی زهره ندارد که تائی نان یا منی کاه از کسی بخواهد و نام چربیان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهیت خاطر سرایهای خوب میسازند...». (تاریخ غازانی ص 360).


چربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت :
چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن .

فردوسی .


زبانهابه چربی بیاراستند
وزآن پیرزن آب و نان خواستند.

فردوسی .


بهر کار چربی بباید نخست
نبایداز آغاز پیکار جست .

فردوسی .


بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن گوی و پاسخ شنو.

فردوسی .


نخستین گره کز سخن بازکرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد.

نظامی .


بچربی گفت با او کای جوانمرد
ره اسلام گیر از کفر برگرد.

نظامی .


بچربی توان پای روباه بست
بحلوا دهد طفل چیزی ز دست .

نظامی .


زکیسه بچربی برد بند را
دهد فربهی لاغری چند را.

نظامی (اقبالنامه ).


مرد نه از چربی طینت نکوست
نور تن از مغز بود نی ز پوست .

امیرخسرو.


|| پیه گوسفند و بز و امثال آن . (برهان ). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن . دسومت و شحم . (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام ). چربش . چربو. انواع روغن . دُهن . دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است :
ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست .

نظامی .


- چربی از پهلوی شیر نخاستن ؛ کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج ) :
زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.

نظامی .


- چربی از مغز کار انگیختن ؛ کنایه از تمتع. (آنندراج ) :
همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.

نظامی .


- امثال :
چربی از سنگ برنمی آید ؛ نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا).
|| سخنان چرب و دلفریب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.

نظامی .


|| زیادتی . فزونی . برتری از حیث وزن . سنگین تری وزنه ٔ ترازو از وزن مقرر و معلوم . مقابل خشکی و کمی :
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ .

نظامی .


|| نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه . || صداقت و راستی . || سهولت و راحت و آرامی . || کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی . || دلاوری . (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود.

چربی.[ چ َ ] ( حامص ، اِ ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. ( برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ملایمت و نرمی. ( ناظم الاطباء ). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت. چرب زبانی. مقابل درشتی و خشونت :
چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن.
فردوسی.
زبانهابه چربی بیاراستند
وزآن پیرزن آب و نان خواستند.
فردوسی.
بهر کار چربی بباید نخست
نبایداز آغاز پیکار جست.
فردوسی.
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن گوی و پاسخ شنو.
فردوسی.
نخستین گره کز سخن بازکرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد.
نظامی.
بچربی گفت با او کای جوانمرد
ره اسلام گیر از کفر برگرد.
نظامی.
بچربی توان پای روباه بست
بحلوا دهد طفل چیزی ز دست.
نظامی.
زکیسه بچربی برد بند را
دهد فربهی لاغری چند را.
نظامی ( اقبالنامه ).
مرد نه از چربی طینت نکوست
نور تن از مغز بود نی ز پوست.
امیرخسرو.
|| پیه گوسفند و بز و امثال آن. ( برهان ). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. ( ناظم الاطباء ). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. ( فرهنگ نظام ). چربش. چربو. انواع روغن. دُهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است :
ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست.
نظامی.
- چربی از پهلوی شیر نخاستن ؛ کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. ( آنندراج ) :
زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.
نظامی.
- چربی از مغز کار انگیختن ؛ کنایه از تمتع. ( آنندراج ) :
همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی.
- امثال :
چربی از سنگ برنمی آید ؛ نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| سخنان چرب و دلفریب. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.
نظامی.
|| زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنه ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی :
ترازوی چربش فروشان برنگ

فرهنگ عمید

۱. مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه.
۲. [مجاز] سرشیر.
۳. قیماق.
۴. (اسم مصدر ) چرب بودن، روغن دار بودن.
۵. [مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت: به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲: ۱۲۱۱ ).

دانشنامه عمومی

دسم.


چربی به طیف وسیعی از ترکیبات آلی گفته می شود که در بسیاری از مواد روزمره همانند گوشت، زردۀ تخم مرغ، فرآورده های لبنی، و روغن ها به طور طبیعی یافت می شوند.
چربی ها معمولاً از ترکیباتی به نام وپروپان تری ال تشکیل یافته اند، و معمولاً در آب (به دلیل خواص غیرقطبی خود) نامحلولند.
اغلب چربی های خون به شکل تری گلیسرید کلسترول (حلقوی) و لیپوپروتئین دیده می شوند.
چربی یک منبع ذخیرۀ انرژی است. یک واحد چربی بیش از دوبرابر پروتئین و نشاسته هم وزن خود انرژی دارد. انسان چربی گیاهی موردنیاز خود را عمدتاً از دانه و میوۀ گیاهان، که منبع ذخیرۀ چربی ها هستند، تأمین می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

چربی (fat)
آمیزه ای از لیپیدها۱، عمدتاً شامل تری گلیسیریدها۲ (لیپیدهایی حاوی سه مولکول اسید چرب۳ و یک مولکول گلیسرول۴). اصطلاح چربی همچنین به ترکیبی لیپیدی اشاره می کند که در دمای اتاق (بیست درجۀ سلسیوس) جامد است. ترکیبی لیپیدی که در دمای اتاق مایع است، روغن۵ نامیده می شود. هرچه نسبت اسیدهای چرب سیرشده۶ در ترکیب بالاتر باشد، چربی سفت تر خواهد بود. چربی ها و روغن ها (لیپیدها) ترکیباتی مرکب از گلیسرول و اسیدهای چرب اند. چربی ها در آب نامحلول اند. جوشاندن چربی ها در قلیای قوی تولید صابون می کند. چربی ها اجزای اصلی سازندۀ غذای بسیاری از جانوران اند و ارزش آن ها دو برابر هیدرات های کربن۷ است، اما مصرف بیش از اندازۀ چربی، به ویژه چربی حیوانی، به سبب رسوب فزونی چربی در دیوارۀ سرخ رگ های خونی موجب حمله های قلبی در انسان می شود. در بسیاری از جانوران و گیاهان، هیدرات کربن و پروتئین اضافی به شکل چربی ذخیره می شود. پستانداران۸ و سایر مهره داران۹ چربی را در بافت های پیوندی ویژه ای، معروف به بافت چربی۱۰، ذخیره می کنند. بافت چربی هم ذخیرۀ انرژی است و هم بسان عایقی بدن و اندام های آن را احاطه و حفظ می کند. چربی در غذا پنج هدف را برآورده می سازد. چربی منبعی از انرژی، دارای نُه کیلوکالری به ازای هر گرم، است؛ غذا را دلپذیر می کند؛ قالب ساختمانی اصلی ساختار یاخته است؛ اسیدهای چرب ضروری (لینولئیک۱۱ و لینولنیک۱۲) را فراهم می آورد؛ و حامل ویتامین های محلول در چربی (کا، آ، د، ای) است. بافت چربی در بدن ویتامین های محلول در چربی را ذخیره می کند. غذاهای سرشار از چربی عبارت اند از کره، کرۀ نباتی، روغن خوک، و روغن های خوراکی. به نظر می رسد فرآورده های سرشار از چربی های کم اشباع و پراشباع نقش کمتری در بروز بیماری عروق قلب دارند.
گوارش چربی . در بدن طی عمل گوارش۱۳، آنزیم لیپاز۱۴ صفرا۱۵ چربی ها را به گلیسرول و اسیدهای چرب تجزیه می کند. در بدن، اسیدهای چرب و گلیسرول پس از ترکیب، چربی تولید می کنند. چربی ها طی تنفس سلولی می سوزند و انرژی رها می کنند. ممکن است چربی بدن در بافت های ویژه ای در زیر پوست، در کپل ها و ران ها و اطراف اندام های درونی، ذخیره شود. در انسان، این چربی ذخیرۀ انرژی است و برای حفظ اندام های درونی در برابر آسیب های مکانیکی به کار می آید. در چندین پستاندار، ازجمله نهنگ ، چربی به منزلۀ عایق عمل می کند.
اولسترا. نوعی مادۀ عاری از کالری و مانند چربی است که بدن آن را جذب نمی کند. در ۱۹۹۵، انجمن مشاورۀ غذایی امریکا استفاده از آن را به جای چربی بی خطر اعلام کرد. در اولسترا۱۶، مولکول گلیسرول با ساکاروز۱۷ جایگزین شده است. اولسترا از گرم کردن دانۀ سویا۱۸ و روغن پنبه دانه۱۹ در دماهای بالا و سپس دستکاری ساختار شیمیایی مادۀ حاصل تولید می شود.lipidstriglyceridesfatty acidglyceroloilsaturated fatty acidcarbohydratesmammalsvertebratesadipose tissuelinoleiclinolenicdigestionlipasebilesucrosesoybeancottonseed

فرهنگستان زبان و ادب

{lipid, lipin} [زیست شناسی] گروهی از ترکیبات نامحلول در آب که می توان آنها را با حلاّل های آلی از یاخته ها و بافت ها استخراج کرد متـ . لیپید
{fat} [شیمی، مهندسی بسپار] مخلوطی از لیپیدها، عمدتاً تری گلیسریدها، که در دمای بدن جامد هستند

جدول کلمات

په ، لیپید

پیشنهاد کاربران

چربی: کنایه ای ایما از دلاویزی و خوشایندی
<<به دل گفت من سازم این رزمگاه؛
به چربی بگویم؛ بخواهم ز شاه. >>
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۸۹.


کلمات دیگر: