کلمه جو
صفحه اصلی

گوشت


مترادف گوشت : لحم

فارسی به انگلیسی

meat, flesh, pulp

meat


فارسی به عربی

شرس , قوة عضلية , لحم


شرس , قوة عضلیة , لحم
( گوشت (فقط گوشت چهارپایان ) ) لحم

مترادف و متضاد

flesh (اسم)
حیوانیت، جسم، تن، گوشت، شهوت، جسمانیت، مغز میوه

bully (اسم)
پهلوان پنبه، گوشت، قلدر، گردن کلفت

brawn (اسم)
نیرو، نیروی عضلانی، گوشت، ماهیچه

meat (اسم)
گوشت، خوراک، غذای اصلی

viand (اسم)
غذا، گوشت، خوراک، خواربار، ماکولات

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) گفتن گفتار : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت . ( محمد بن مخلد سگزی تاریخ سیستان ) ۲ - ( اسم ) یکی از آواز های شش گانه است که قدما آنرا تشخیص داده اند و آن در جدول باین ترتیب قرار میگیرد : گواشت ( گوشت ) گردانیا سلمک نوروز اصل مایه و شهناز . گوشت را طبقه ای از اصفهان دانسته اند ( طبق. دهم ) . توضیح یکی از درجات گام میشود . در گوشت درج. دوم و پنجم هر کدام یک ربع پرده پایین میاید و نوت شاهد این نغمه هم درج. دوم نوا است . پس در نوای ر که از شور لا گرفته میشود نوتهای می ولا کرن میگردد . گوشت با سه گاه هم بی رابطه نیست و شباهت بدر آمد آن دارد.
نشخوار

فرهنگ معین

(اِ.) بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد.


(گُ وِ) = گوش . گویش : 1 - (اِمص .) گفتن ، گفتار. 2 - (اِ.) یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت .


(اِ. ) بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد.
(گُ وِ ) = گوش . گویش : ۱ - (اِمص . ) گفتن ، گفتار. ۲ - (اِ. ) یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت .

لغت نامه دهخدا

گوشت. ( اِ ) لحم. ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده ای نرم و سرخ که استخوان بدن را می پوشاند و پوشیده می شود از پوست بدن. ابوالخصیب. ابوکامل. ( مهذب الاسماء ). اَخاضِر. بَضیع. خَیْزَبة؛ گوشت پاره. عَرین ، عَلاق ؛ گوشت پاره. عُلقة؛ گوشت پاره. قَطام. کَتال. کِدْنة. لَحْم. لَک . لَکیک. ( منتهی الارب ) : و جمله استخوانها و گوشت و پوست او ریزیده. ( ترجمه تفسیر طبری ).
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کَفَش گوشت و برد و گریز.
خجسته ( از لغت فرس چ اقبال ص 104 ).
ابا همگنان تان بتر زآن کند
به شهر اندرون گوشت ارزان کند.
فردوسی.
چو دستور باشد مرا گوشت و آب
به راه آورم گر نسازی شتاب.
فردوسی.
گوشت همی سازند ازبهر تو
از خس و خار و پله کاندر فلاست.
ناصرخسرو.
گوش باید که مهرّا شده باشد در وی
زخمهایی که در او خیره بماند ابصار.
بسحاق.
- آبگوشت . رجوع به همین مدخل شود.
- به گوشت ؛ فربه. فربی. باگوشت. گوشتدار. گوشتالو.
- به گوشت تر ؛ فربه تر : و کسی که خواهد که طبیعتش نرم شود آن خورد [ از عنب ] که به گوشت تر بود. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
- گوشت تنش ریختن ؛ لاغر شدن.
- گوشت روی گوشتش آمدن ؛ چاق و فربه شدن.
- گوشتش گوشتش را خوردن ؛ سخت متأثر بودن از دیدن امری نامطلوب.
- گوشت گرفتن ؛ فربه شدن.
- گوشت مرده ؛ گوشت غانغرایاشده. ( ناظم الاطباء ).
- گوشت و پوست کسی از نان کسی دیگر بودن ؛ در خانه او بزرگ شدن. از مال او ارتزاق کردن.
- مثل گوشت پخته ؛ میوه ای که شاداب نباشد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1480 ).
- مثل گوشت قربانی ؛ که هر جزء آن را کسی برد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1480 ).
- مثل گوشت گاو ؛ کسی که زود رام نگردد، به دلیل تسلیم نشود، دیر فریب خورد، نصیحت نپذیرد. کنایه از چیزی که دیر پزد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1381 ).
- امثال :
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر.
سنایی ( از امثال و حکم ج 3 ص 1331 ).
گوشت بز هر قدر چرب باشد به چربی پیه نیست . ( از امثال و حکم ج 3 ص 1331 ).

گوشت . [ گ َ وَ ] (اِ) نام یکی از شش آوازه ٔ موسیقی است که آن نوروز و مایه و سلمک وگوشت و شهناز و گردانیه باشد. (برهان ) :
اگر خواننده حرف نغمه راندی
گَوَشت از بینوایی گوشت خوردی .

یحیی کاشی (از چراغ هدایت ).



گوشت . [ گ َ وِ ] (اِ) نشخوار. || نشخوارکننده . (ناظم الاطباء).


گوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گوشت .

محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).



گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده ای نرم و سرخ که استخوان بدن را می پوشاند و پوشیده می شود از پوست بدن . ابوالخصیب . ابوکامل . (مهذب الاسماء). اَخاضِر. بَضیع. خَیْزَبة؛ گوشت پاره . عَرین ، عَلاق ؛ گوشت پاره . عُلقة؛ گوشت پاره . قَطام . کَتال . کِدْنة. لَحْم . لَک ّ. لَکیک . (منتهی الارب ) : و جمله ٔ استخوانها و گوشت و پوست او ریزیده . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کَفَش گوشت و برد و گریز.

خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 104).


ابا همگنان تان بتر زآن کند
به شهر اندرون گوشت ارزان کند.

فردوسی .


چو دستور باشد مرا گوشت و آب
به راه آورم گر نسازی شتاب .

فردوسی .


گوشت همی سازند ازبهر تو
از خس و خار و پله کاندر فلاست .

ناصرخسرو.


گوش باید که مهرّا شده باشد در وی
زخمهایی که در او خیره بماند ابصار.

بسحاق .


- آبگوشت . رجوع به همین مدخل شود.
- به گوشت ؛ فربه . فربی . باگوشت . گوشتدار. گوشتالو.
- به گوشت تر ؛ فربه تر : و کسی که خواهد که طبیعتش نرم شود آن خورد [ از عنب ] که به گوشت تر بود. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
- گوشت تنش ریختن ؛ لاغر شدن .
- گوشت روی گوشتش آمدن ؛ چاق و فربه شدن .
- گوشتش گوشتش را خوردن ؛ سخت متأثر بودن از دیدن امری نامطلوب .
- گوشت گرفتن ؛ فربه شدن .
- گوشت مرده ؛ گوشت غانغرایاشده . (ناظم الاطباء).
- گوشت و پوست کسی از نان کسی دیگر بودن ؛ در خانه ٔ او بزرگ شدن . از مال او ارتزاق کردن .
- مثل گوشت پخته ؛ میوه ای که شاداب نباشد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1480).
- مثل گوشت قربانی ؛ که هر جزء آن را کسی برد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1480).
- مثل گوشت گاو ؛ کسی که زود رام نگردد، به دلیل تسلیم نشود، دیر فریب خورد، نصیحت نپذیرد. کنایه از چیزی که دیر پزد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1381).
- امثال :
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر .
سنایی (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت بز هر قدر چرب باشد به چربی پیه نیست . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت به دست گربه سپردن ، نظیر: دنبه را به گرگ سپردن .گوسفند را به گرگ سپردن . (امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت جوان لب طاقچه است ؛ هزالی (لاغری ) که پس از بیماری برای جوان پیدا شود زود به فربهی بدل گردد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت چون گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند؟

ناصرخسرو (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).


گوشت خر دندان سگ . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت را از ناخن (استخوان ) نمی توان جدا کرد ؛ فرزند را از مادر، کسان و خویشان را از یکدیگر نتوان برید :
وصل تو بی هجر توان دید، نی
گوشت جدا کی شود از استخوان ؟

خاقانی (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).


گوشت را باید از بغل گاو برید ؛ سود و بهره از مال فقیران بردن سزاوار نباشد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت را که خوردند استخوان به گردن نیاویزند . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331).
گوشت سگ مردار به سگان اولی .
قرةالعیون (از امثال و حکم ج 3 ص 1332).
گوشتش گوشتش را می خورد، گوشتم گوشتم را می خورد ؛ تحمل دیدار این کار زشت نمی توانست (نمی توانم ) کرد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332).
گوشت گاو و زعفران ؛ در قدیم باریشه های گوشت خشک شده ٔ گاو عطاران در زعفران غش می کرده اند. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332).
گوشت و پوستش از تو، استخوانش از من ؛ وصیتی بود که پدران و مادران معلم و استاد را می کردند آنگاه که کودک خویش به دبستان می سپردند. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332).
گوشت یکدیگر را بخورنداستخوانشان را پیش غریبه نمی اندازند (دور نمی اندازند)؛ اجنبی را به اسرار خوده راه ندهند.
|| در میوه ها، آنچه غیر از پوست و هسته ٔ آن است . آنچه درون پوست میوه و محیط بر هسته و خوردن را به کار است . مغز. مزغ . لُب ّ. حشو : و تخم خربزه زداینده تر از گوشت او باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| شحم . پیه : گوشت انار؛ شحم الرمان . پیه انار. گوشت حنظل ؛ شحم الحنظل .

فرهنگ عمید

گوشه ای در دستگاه نوا.
= گوش۲
۱. قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد.
۲. جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ انسان قرار انسان قرار می گیرد.

گوشه‌ای در دستگاه نوا.


گوش۲#NAME?


۱. قسمتی از بافت بدن که در مهره‌داران روی استخوان‌ها و زیر پوست قرار دارد.
۲. جسم سرخ‌رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ انسان قرار انسان قرار می‌گیرد.


اصطلاحات

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> گوشت
دختری که اندام زیبایی دارد. جیگر

دانشنامه عمومی

گوشت نام یک ماده آلی است که در بدن بیشتر جانوران وجود دارد. انسان ها گوشت جانورانی همچون گاو، گوسفند، خوک، بوقلمون، مرغ و غاز را می خورند. گوشت غالباً همراه استخوان و مقداری چربی است و سرشار از پروتئین است.
بدون بوی بد ترشیدگی و غیرطبیعی
بدون لکه های غیرطبیعی و اثر ضربه یا خون مردگی
بدون بوی بد در هنگام پختن یا خوردن گوشت
دارای ظاهر و رنگ طبیعی
حمل و نقل آن با وسایل نقلیهٔ دارای سردخانه انجام شده باشد
عدم شل شدن بیش از اندازه و چسبندگی
گوشت در اقتصاد، فرهنگ و پزشکی بسیار مهم بوده و برای مصرف و تولید آن مقادیری در نظر گرفته شده است. گوشت بیشتر از آب، پروتئین و چربی ساخته شده است. معمولاً آن را به روش های گوناگون پخت و پز آماده کرده و سپس مصرف می کنند. همچنین گوشت در برابر فساد و خرابی بسیار آسیب پذیر است.
گوشت قرمز اصطلاحی است که به گوشت گوسفند، گوشت گاو، گوشت شتر، گوشت خوک، گوشت فک، گوشت شیر دریایی، گوشت خوک دریایی، گوشت اسب آبی و مانند این ها گفته می شود که سرشار از پروتئین ها و چربی ها می باشند.
برخی ویژگی های گوشت سالم:

دانشنامه آزاد فارسی

گوشت (meat)
گوشت حیوانات برای مصرف خوراکی. این گوشت خوراکی در کشورهای غربی بیشتر از گاو، گوسفند، خوک و طیور تهیه می شود. بزرگ ترین صادرکنندگان گوشت عبارت اند از آرژانتین، استرالیا، نیوزیلند، کانادا، امریکا و دانمارک (بیشتر گوشت گوساله). پخت گوشت حداقل ۶۰۰هزار سال قدمت دارد. امروزه، بیش از ۴۰درصد از تولید غلۀ جهان را خوراک دام ها تشکیل می دهد. از آغاز، جامعۀ بشری، حیوانات را به منظور استفاده از گوشت آن ها شکار می کرد. اهلی کردن حیوانات برای تهیۀ گوشت از عصر نوسنگی در خاورمیانه، حدود ۱۰هزار پ م آغاز شد. تولید گوشت به لحاظ اقتصادی به صرفه نیست زیرا اگر چراگاه های دام را به زمین های کشاورزی تبدیل کنند، غلات ارزش غذایی بیشتری را نسبت به گوشت تولید می کنند. مصرف سرانۀ گوشت در ۱۹۸۹ در امریکا ۱۱۱ کیلوگرم، در بریتانیا ۶۸ کیلوگرم، در ژاپن ۳۰ کیلوگرم، در نیجریه ۶ کیلوگرم و در هند یک کیلوگرم بود. پژوهش ها نشان می دهند که در رژیم غذایی سالم، مصرف گوشت (به ویژه پُرچرب آن) نباید از ۳۰ کیلوگرم در سال بیشتر باشد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: gušd
طاری: göžd
طامه ای: gušt
طرقی: göžd
کشه ای: güžd
نطنزی: gušt


جدول کلمات

لحم

پیشنهاد کاربران

نوعی غذا که از حیوان بدست می آید
من از آبادیس می خواهم که با کلمات جمله هم بسازد

meat گوشت نوعی غذای حیوانی


نوعی غدا که از حیوان است
لطفا از آبادیس می خواهم که با کلمات ما جمله بسازد

به گوشت در زبان ازبکی Gosht ، تاجیکی Gusht ، پشتو ( غوښه ) ، اردو ( گوشت ) ، سندی گوشت ، اویغوری ( گۆش ) گفته می شود . همچنین در زبان هندی maans و در زبان کردی Meze ( مزه ) گفته می شود . این واژه در زبان انگلیسی به Meat تغییر یافته و در بسیاری از زبان های دنیا با اندکی تفاوت مشاهده می شود .
بنگالی ، ، کانارا ، گجراتی، مراتی Mānsa ( مانشو ) ، تلوگویی ، مالایالامی Mānsam ( مان سام ) ، سینهالی mas ، چکی Maso ، اسلواکی ، نپالی maso ( مه سو ) ، هاوائیایی Mea ai ، ساموآیی Meat لیتوانیایی Mesa ، ( اسلوونیایی ، بلغاری ، بوسنیایی ، صربی ، کروات meso ) ، بلاروسی Miasa ، لهستانی Mieso ( می سو ) ، ارمنی Mis ، آلبانیایی mish میش ، پنجابی Miṭa ، روسیmyaso ( می یاسو ) ، اوکراینی Myaso ( می یا سو ) ، مقدونی Месо
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
در زبان آذری به گوشت اَت ( At ) در زبان ترکمنی Et ، در زبان ترکی استانبولی et ، قرقیزی et ، قزاقی Et
ترکی آذربایجانی Ət و تاتاری aт اَت گفته می شود .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
در زبان کره ای به گوشت gogi ( گوگی ) می گویند به نظر می رسد تغییر یافته ی گوشت باشد . این واژه در زبان ولزی به Cig ( کیگ ) تغییر یافته . در زبان مجاری گوشت به hus ( هوش ) تبدیل شده و در زبان های ایسلندی Kjot ( کی اوت ) ،
نروژی kjott ، دانمارکی ) kod کود ) ، سوئدی kott ، یونانی Kreas ( کِری یَس ) با تغییراتی دیده می شود .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
در زبان عربی به گوشت lahm ( لحم ) گفته می شود . این تلفظ با اندکی تغییر در ربان های مالتی Laham ، فنلاندی liha ، استونیایی Liha دیده می شود .
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
در زبان های کاتالان Carn ، اسپانیایی Carne ، ( ایتالیایی ، پرتغالی ، رومانیایی ، کورسی ، گالیسیایی
Carne ( گرنه ) ) به گوشت گفته می شود . و تغییر یافته آن در زبان های سبوانو Karne ، فیلیپینی Karne ، اسپرانتو Karno گرجی khortsi دیده می شود .
- - - - - - -
در زبان اندونزیایی ، جاوه ای ، سوندایی ، مالایی به گوشت Daging گفته می شود .
- - - - - - - - - - - - -
در زبان های خوسایی ، زولویی ، کینیارواندایی به گوشت Inyama گفته می شود .


انواع قسمت های گوشت گاو

گوشت


کلمات دیگر: