کلمه جو
صفحه اصلی

عرفان


مترادف عرفان : تصوف، الهیات، حکمت، شناخت، علم، معرفت

برابر پارسی : یزدانشناسی

فارسی به انگلیسی

knowledge, gnosticism, mysticism, theosophy, gnosis

knowledge, gnosticism, gnosis, mysticism, theosophy


فارسی به عربی

روحانیة

فرهنگ اسم ها

اسم: عرفان (پسر، دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: erfān) (فارسی: عرفان) (انگلیسی: erfan)
معنی: معرفت، شناختن خداوند از راه ریاضت و تهذیب نفس، ( در تصوف ) مکتبی که وصول به حقیقت معرفت خداوند را از طریق ریاضت و تهذیب نفس و تأمل جستجو می کند، یکی از مراحل سلوک، شناخت بر مبنای اصول مکتب تصوف، ( در قدیم ) شناخت، آشنایی، شناخت خداوند

(تلفظ: erfān) (عربی) (در تصوف) مکتبی که وصول به حقیقت معرفت خداوند را از طریق ریاضت و تهذیب نفس و تأمل جستجو می‌کند ؛ یکی از مراحل سلوک ، معرفت ؛ شناخت بر مبنای اصول مکتب تصوف ؛ (در قدیم) شناخت ، آشنایی .


مترادف و متضاد

knowledge (اسم)
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف

learning (اسم)
فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال

gnosticism (اسم)
عرفان، فلسفه عرفانی یا روحانی

mysticism (اسم)
عرفان، تصوف، فلسفه درویش ها

theosophy (اسم)
عرفان، خدا شناسی، حکمت الهی

تصوف


الهیات، حکمت


شناخت، علم، معرفت


۱. تصوف
۲. الهیات، حکمت
۳. شناخت، علم، معرفت


فرهنگ فارسی

شناختن، شناختن حق تعالی، خداشناسی
نام کوهی است کوهی است

راه دستیابی به برخی رازهای آفرینش و صفای نفس


فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) شناختن . ۲ - (اِ مص . ) خداشناسی .

لغت نامه دهخدا

عرفان. [ ع ِ ] ( ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شناختن. ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). شناختن. بازشناختن. معرفت. ( فرهنگ فارسی معین ). شناخت. شناسائی. آگاهی. درایت. اطلاع : به مدد و معاونت اوکمر بستند و یکدیگر را بر عرفان قدرخانه قدیم و کرم عمیم او تحریض کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 186 ).
- اهل عرفان ؛ دانشمندان و حکما. ( ناظم الاطباء ) :
هر مؤمن که ز اهل عرفان باشد
خورشید سپهر فضل واحسان باشد.
خاقانی.
- به عرفان بیرون بردن ؛ عمداً تحمل کردن. دیده و دانسته چشم پوشی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عرفان بخشیدن ؛ آموختن.
- عرفان در امری دادن ؛ اعلام کردن.
|| شناختن و معرفت حق تعالی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). معرفت حق تعالی. ( ناظم الاطباء ). نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست. و بالجمله راه و روشنی که اهل اﷲ برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند. عرفان و شناسائی حق به دو طریق میسر است یکی به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات ، و این مخصوص علماء است. دوم طریق تصفیه باطن و تخلیه سر از غیر و تخلیه روح ، و آن طریق معرفت خاصه انبیاء و اولیا و عرفا است. و این معرفت کشفی و شهودی را غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسر نیست مگر به سبب طاعت و عبادت قالبی و نفسی و قلبی و روحی و سری و خفی ، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودی است. عرفا عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند. و تفاوت آنها با حکما این است که تنها گرد استدلال عقلی نمیگردند بلکه مبنای کار آنها بر شهود و کشف است. ( از فرهنگ مصطلحات عرفاء از شرح گلشن راز ) :
اگر بشناختی خود را به تحقیق
هم از عرفان حق یابی تو توفیق.
ناصرخسرو.
شفای درد دلها گشت عرفان
ز عرفان روشن آمد جاودان جان.
ناصرخسرو.
مفصل صورت جسم است ومجمل صورت ذاتت
بهم این هر دو نفس آمد سزای حکمت و عرفان.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 358 ).
|| به مفهوم عام ، وقوف به دقایق و رموز چیزی است. مقابل علم سطحی و قشری. مثلاً گویند فلان طبیب عارفی است ، یعنی غور رس و موی شکاف است و بظواهر نپرداخته است یا فلان عارف سخن و سخندان عارفی است یعنی فقط به تقلید سطحی قانعنشده و دقایق سخن و سخندانی را فرا گرفته است. ( از فرهنگ فارسی معین ) و رجوع به جلوه های عرفان ایران ازآقای همائی ، مجله رادیو شماره 44-16-17 شود. || به مفهوم خاص ، یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود. و به این جهت تصوف یکی از جلوه های عرفان است. توضیح اینکه در اصل تصوف یکی از شعب و جلوه های عرفان است. تصوف یک نحله و طریقه سیر و سلوک عملی است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته است. اما عرفان یک مفهوم عام کلی تری است که شامل تصوف و سایر نحله ها نیز میشود. به عبارت دیگر نسبت مابین تصوف و عرفان به قول منطقیان ، عموم و خصوص من وجه است. به این معنی که ممکن است شخص عارف باشد اما صوفی نباشد، چنانکه ممکن است به ظاهر داخل طریقه تصوف باشد، اما از عرفان بهری نبرده باشد. و گاهی دیده ایم کلمه عارف را درمعنی فاضلتر و عالی تر از لفظ درویش و صوفی استعمال کرده اند. در کتاب اسرارالتوحید آمده «خواجه امام مظفر فوقانی به شیخ ابوسعید گفت : آن بود که او گوید.» بعضی عرفان را جنبه علمی و ذهنی تصوف دانند و تصوف را جنبه عملی عرفان. ( فرهنگ فارسی معین ) و رجوع به جلوه های عرفان ایران ، همایی ، مجله رادیو شماره 44 -17 - 16 شود. || به مفهوم اخص ، تصوف. ( فرهنگ فارسی معین ). || درک کردن به یکی از حواس. ( از ناظم الاطباء ). دانستن چیزی را به وسیله حسی از حواس خمسه ، و چنین شخصی را عارف و عریف و عروفةگویند. ( از اقرب الموارد ). || اقرار به گناه کردن. و از آن جمله است که گویند «ما أعرف لأحد یصرعنی »؛ یعنی اقرار نمی کنم بر کسی که مرا بزمین زند. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). عَرف. و رجوع به عَرف شود. || پاداش دادن. و از آن جمله است که گویند «أنا أعرف للمحسن والمسی ٔ». ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عَرف. و رجوع به عرف شود. || صبر و شکیبائی کردن بر کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). عَرف. عرفة. مَعرِفة.عرفان. رجوع به عرف و عرفان و عرفة و معرفة شود. || ( اِمص ) شرم و حیا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || بی حجابی. ( آنندراج ) :

عرفان . [ ع ِ ] (اِخ ) نام زنی سرودگوی که در این فن ید طولی داشت . (منتهی الارب ). یکی از مغنیه ها و آوازه خوانهای عصر عباسی ، و معاصر عریب المأمونیة بوده است . (از اعلام النساء از الاغانی ).


عرفان . [ ع ِ رِف ْ فا ] (اِخ ) گویند جایگاهی است به عینة. (از معجم البلدان ).


عرفان . [ ع ِ رِف ْ فا ] (اِخ ) نام صاحب آن راعی و چوپان که در حق صاحب خود چنین گفته است :
کفانی عرفان لکری و کفیته
کلوء النجوم و النعاس معانقه .

(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



عرفان . [ ع ِ رِف ْ فا ] (ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی . (از منتهی الارب ). || درک کردن به یکی از حواس خمسه . || اقرار کردن به گناه . || پاداش دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عِرفان . معرفة. عرفة. رجوع به عِرفان شود.


عرفان . [ ع ِ رِف ْ فا / ع ُ رُف ْ فا ] (ع اِ) جندب کلان و بزرگ مانند ملخ . و آن جز در گیاه «رمث » و «عنظوان » یافت نشود. ویا کرمکی است که در رمل و شنهای «عالج » یا «دهناء» موجود میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).


عرفان . [ ع ُ ] (اِخ ) معلی بن عرفان . تبع تابعی است . (منتهی الارب ).


عرفان . [ ع ُ رُف ْ فا ] (اِخ ) نام کوهی است . (معجم البلدان ). کوهی است . (منتهی الارب ).


عرفان . [ ع ِ ] (ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شناختن . (زوزنی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شناختن . بازشناختن . معرفت . (فرهنگ فارسی معین ). شناخت . شناسائی . آگاهی . درایت . اطلاع : به مدد و معاونت اوکمر بستند و یکدیگر را بر عرفان قدرخانه قدیم و کرم عمیم او تحریض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 186).
- اهل عرفان ؛ دانشمندان و حکما. (ناظم الاطباء) :
هر مؤمن که ز اهل عرفان باشد
خورشید سپهر فضل واحسان باشد.

خاقانی .


- به عرفان بیرون بردن ؛ عمداً تحمل کردن . دیده و دانسته چشم پوشی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- عرفان بخشیدن ؛ آموختن .
- عرفان در امری دادن ؛ اعلام کردن .
|| شناختن و معرفت حق تعالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معرفت حق تعالی . (ناظم الاطباء). نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست . و بالجمله راه و روشنی که اهل اﷲ برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند. عرفان و شناسائی حق به دو طریق میسر است یکی به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات ، و این مخصوص علماء است . دوم طریق تصفیه ٔ باطن و تخلیه ٔ سر از غیر و تخلیه ٔ روح ، و آن طریق معرفت خاصه ٔ انبیاء و اولیا و عرفا است . و این معرفت کشفی و شهودی را غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسر نیست مگر به سبب طاعت و عبادت قالبی و نفسی و قلبی و روحی و سری و خفی ، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودی است . عرفا عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند. و تفاوت آنها با حکما این است که تنها گرد استدلال عقلی نمیگردند بلکه مبنای کار آنها بر شهود و کشف است . (از فرهنگ مصطلحات عرفاء از شرح گلشن راز) :
اگر بشناختی خود را به تحقیق
هم از عرفان حق یابی تو توفیق .

ناصرخسرو.


شفای درد دلها گشت عرفان
ز عرفان روشن آمد جاودان جان .

ناصرخسرو.


مفصل صورت جسم است ومجمل صورت ذاتت
بهم این هر دو نفس آمد سزای حکمت و عرفان .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 358).


|| به مفهوم عام ، وقوف به دقایق و رموز چیزی است . مقابل علم سطحی و قشری . مثلاً گویند فلان طبیب عارفی است ، یعنی غور رس و موی شکاف است و بظواهر نپرداخته است یا فلان عارف سخن و سخندان عارفی است یعنی فقط به تقلید سطحی قانعنشده و دقایق سخن و سخندانی را فرا گرفته است . (از فرهنگ فارسی معین ) و رجوع به جلوه های عرفان ایران ازآقای همائی ، مجله ٔ رادیو شماره ٔ 44-16-17 شود. || به مفهوم خاص ، یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود. و به این جهت تصوف یکی از جلوه های عرفان است . توضیح اینکه در اصل تصوف یکی از شعب و جلوه های عرفان است . تصوف یک نحله و طریقه ٔ سیر و سلوک عملی است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته است . اما عرفان یک مفهوم عام کلی تری است که شامل تصوف و سایر نحله ها نیز میشود. به عبارت دیگر نسبت مابین تصوف و عرفان به قول منطقیان ، عموم و خصوص من وجه است . به این معنی که ممکن است شخص عارف باشد اما صوفی نباشد، چنانکه ممکن است به ظاهر داخل طریقه ٔ تصوف باشد، اما از عرفان بهری نبرده باشد. و گاهی دیده ایم کلمه ٔ عارف را درمعنی فاضلتر و عالی تر از لفظ درویش و صوفی استعمال کرده اند. در کتاب اسرارالتوحید آمده «خواجه امام مظفر فوقانی به شیخ ابوسعید گفت : آن بود که او گوید.» بعضی عرفان را جنبه ٔ علمی و ذهنی تصوف دانند و تصوف را جنبه ٔ عملی عرفان . (فرهنگ فارسی معین ) و رجوع به جلوه های عرفان ایران ، همایی ، مجله ٔ رادیو شماره ٔ 44 -17 - 16 شود. || به مفهوم اخص ، تصوف . (فرهنگ فارسی معین ). || درک کردن به یکی از حواس . (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی را به وسیله ٔ حسی از حواس خمسه ، و چنین شخصی را عارف و عریف و عروفةگویند. (از اقرب الموارد). || اقرار به گناه کردن . و از آن جمله است که گویند «ما أعرف لأحد یصرعنی »؛ یعنی اقرار نمی کنم بر کسی که مرا بزمین زند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَرف . و رجوع به عَرف شود. || پاداش دادن . و از آن جمله است که گویند «أنا أعرف للمحسن والمسی ٔ». (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عَرف . و رجوع به عرف شود. || صبر و شکیبائی کردن بر کاری . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَرف . عرفة. مَعرِفة.عرفان . رجوع به عرف و عرفان و عرفة و معرفة شود. || (اِمص ) شرم و حیا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بی حجابی . (آنندراج ) :
کی گمان میبرد دل کان شمع فانوس حجاب
چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم خورد.

محتشم کاشی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. شناختن.
۲. (تصوف ) شناختن حق تعالی از راه ریاضت و تهذیب نفس.

دانشنامه عمومی

شناخت؛ و در اصطلاح برای خداشناسی به کار می رود.


عرفان «Mysticism» (تعبیری از «میستیسیزم» یا «گنوسیسم»)، در تعریفی جامع و جهان شمول، به مفهوم شناختی «رازگونه و نهانی» خمیرمایه افکار بلند و آداب تأثیرگذاری است برای یافتن و پیوستن به حقیقت از طریق «شهود»، «تجربه درونی» و «حال» که نشانه های آن، در مکاتب مختلف جهان، اعم از عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان (میترائیسم)، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید، فرامین زرتشت، در فرقه کابالا از آیین یهود و اعتقادات سرخپوستان آمریکا به چشم می خورد. مصداق حقیقت در عرفان الهی، وجود خداست. عرفان، شناختی حقیقت گرایانه و تلاشی عملگرایانه فراتر از واقع گرایی حسی-عقلی و آرمانگرایی تصوری است؛ از این رو این مرام با رازگونگی و غیب باوریِ آمیخته از «عشق» و «ذوق» و «اشراق»، همراه است.
تصوف
گنوستیک
عشق عرفانی
عرفان، نوعی روش برای حصول به حقیقت است که بر این فرض، بنا شده است که عقل و حواس پنجگانه، به دلیل خطاهای ادراکی، قابل اتکا نیستند و به تنهایی، قادر به درک حقیقت نمی باشند و از این رو، به نوعی تلاش برای ادراک بی واسطه حقایق، نیاز است که بِدان، عرفان می گویند.
همچنین گفته می شود که عرفان، شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال، حاصل می شود و آن را علم وجدانی هم می خوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است، عارف گویند. عرفان در بسیاری از اقوام و ملل و مذاهب مختلف جهان و حتی مکاتب فلسفی، شایع و رایج است.
عرفان که در لغت به معنای شناختن است در اصطلاح به ادراک خاصی اطلاق می شود که از راه متمرکز کردن توجه به باطن نفس (نه از راه تجربهٔ حسی و نه از راه تحلیل عقلی) به دست می آید و در جریان این سیر و سلوک معمولاً مکاشفاتی حاصل می شود که شبیه به "رویا" است وگاهی عیناً از وقایع گذشته یا حال یا آینده حکایت می کند و گاهی نیازمند به تعبیر است و زمانی هم در اثر تصرفات شیطانی پدید می آید.4

دانشنامه آزاد فارسی

عرفان (mysticism)
نوعی شناخت بی واسطه، شهودی و مستقیم دربارۀ خدا و مبدأ هستی از طریق تجربۀ دینی شخصی. هم در شکل و هم در شدت تجربۀ عرفانی تنوعات وسیعی دیده شده است، لیکن اصالت چنین تجربه ای نه به شکل و صورت ظاهری، بلکه صرفاً به کیفیت زندگی ای بستگی دارد که از این تجربه پیروی می کند. ویژگی زندگی عرفانی عبارت است از افزایش سرزندگی، آرامش و شادمانی؛ زیرا که جنبه های درونی و بیرونی در وصال به حق هماهنگ می شوند. تلاش برای تبیین پدیده های عرفانی، ازجمله تجلی آن در برخی از اصول عقاید ظاهراً غیردینی و حتی الحادی، نظریه های فلسفی دقیقی پدید آورده است. شاید قدیمی ترین سنت عرفانی، آیین هندو (← هندو،_آیین) باشد. آیین بودا (← بودا،_آیین)، که از سنت های هندو پدید آمده و بر پایۀ مفهوم های هندو بنا شده است، بن مایه های عرفانی آیین هندو را تداوم می بخشد. در چین، آیین کنفوسیوس، که تقریباً از آغاز پیدایش آن تا قرن ۲۰ بر زندگی چینیان حاکم بوده است، صورت گرایانه و ضد عرفانی است، اما در آیین تائو، آن گونه که بنیادگذارش لائوتسه، به شرح و تفسیرش پرداخته، قویاً بر عرفان تأکید شده است. عقاید فلسفی یونانیان باستان بیشتر جنبۀ طبیعت گرایانه و خردگرایانه داشتند، اما عنصری از عرفان در آیین اورفئوسی، آیین های اِلِئوسیسی و مناسک دیگر مشاهده می شد. یکی از جنبش های فلسفی بعدی در یونان، به نام آیین نوافلاطونی، که بر پایۀ فلسفۀ افلاطون استوار بود، تأثیر دین های رازآمیز را نیز نشان می دهد. فلوطین شاید شایسته ترین نمایندۀ این جنبش بود و اندیشه اش تأثیر درخور توجهی بر مسیحیّت آغازین گذاشت. در نوشته های فیلویودائوس نشانه های عرفانِ دورۀ پیش از مسیحیت آشکارا احساس می شود. پولس قدیس نخستین عارف بزرگ مسیحی بود. نوشته هایی از کتاب «عهد جدید» که به مناسبت تأکید عمیقاً عرفانیشان بیشتر شهرت دارند، عبارت اند از نامه های پولس و انجیل یوحنا. لیکن عرفان مسیحی به منزلۀ نظامی فکری از راه نوشته های دیونوسیوس آریوپاگوسی/دیونوسیوس دروغین، از آیین نوافلاطونی سرچشمه گرفته است. یوهانس اسکوتوس اریگنا آثار دیونوسیوس دروغین را از یونانی به لاتینی ترجمه کرد و به این ترتیب الهیات عرفانی مسیحیت شرقی را به اروپای غربی شناساند؛ مسیحیت اروپای غربی با عرفان قدیس اوگوستین هیپّویی، اسقف اعظم و عالم متألّه دورۀ آغازین مسیحیت، آمیخته بود. در قرن ۲۰، احیای گرایش به عرفان مسیحی و غیرمسیحی احساس شده است. نخستین مفسّران نامدار عبارت بودند از بارون فریدریش فون هوگل، کاتولیک اتریشی، اِولین آندرهیل، شاعر و نویسندۀ بریتانیایی، روفس جونز، کوئیکر امریکایی، ویلیام اینج، اسقف انگلیکان، و رودولف اوتو، متأله آلمانی. ازجمله مفسران سرشناس غیرروحانی، ویلیام جیمز بود که کتاب تنوع تجربۀ دینی (۱۹۰۲) را نگاشت. در سنت های غیرمسیحی، دایسِتزو سوزوکی ژاپنی مفسر عمده در زمینۀ ذِن بودیسم بوده است؛ سَروپالی راداکریشنان، در زمینۀ هندوئیسم و آرنولد نیکلسون در زمینۀ اسلام پژوهش کرده اند. نیمۀ دوم قرن ۲۰ شاهد گرایش فزاینده ای به عرفان شرقی بوده است. حال و هوای عرفانی در یهودیت، که در نوشته های قبالاییان قرون وسطا و در جنبش حسیدیم قرن ۱۸ مورد تأکید بود، بار دیگر به همت مارتین بوبر در معرض توجه همگان قرار گرفت. عارفان نامدار دوران جدید عبارت بودند از سیمون وِیل، پیِر تیار دو شاردَن، و تامس مرتون، راهب امریکایی عضو فرقۀ تراپیان. عرفان در میان مسلمانان، با بهره گیری از یک سلسله معارف عمیق موجود در تعلیمات اسلام، نضج گرفت و روزبه روز بر دامنۀ آن افزوده گردید و عرفای بزرگی در دامن فرهنگ اسلامی پرورش یافت. در این باره در مقالۀ «عرفان و تصوف اسلامی» در این دایرةالمعارف سخن رفته است.

نقل قول ها

عرفان «Mysticism» (تعبیری از «میستیسیزم» یا «گنوسیسم») در تعریفی جامع و جهان شمول به مفهوم شناختی «رازگونه و نهانی» خمیرمایه افکار بلند و آداب تاثیرگذاریست برای یافتن و پیوستن به حقیقت از طریق «شهود»، «تجربه درونی» و «حال» که نشانه های آن در مکاتب مختلف جهان اعم از عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان (میترائیسم)، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید، فرامین زرتشت، در فرقه کابالا از آیین یهود و اعتقادات سرخپوستان آمریکا به چشم می خورد.
• «عرفان نوعی نگاه به هستی و نوعی دریافت و شناخت حقیقت است. یک نگاه مبتنی است به دریافت عقلانی و مبتنی بر ادراکات حسی، یک نگاه می خواهد از این حدود فراتر رود و هستی و حقیقت را از طریق شهود و اشراق درونی بشناسد.»، ۱۳۹۴ -> فتح الله مجتبایی
• «عرفان مشهور به اسلامی بسیار متأثر از عرفان ایرانی است. در جوامع عرب عرفان وجود نداشت، در قرآن چند آیه هست که این آیات می تواند بذر اولیه عرفان اسلامی باشد. آیه های یا اینما تولوا فثم وجهالله را فقط با یک نظرگاه عرفانی می شود تفسیر و معنی کرد. ایرانیها براساس این آیات عرفان اسلامی - ایرانی را ساختند. فرهنگ ایرانی را بار عرفان کردند. این آیه ها بذر اولیه عرفان ایرانی - اسلامی شد و افتاد در خاک فرهنگ ایرانی و رشد کرد و درخت تنومندی شد.»فتح الله مجتبایی، ۱۳۹۴ -> هوالاول والاخر و الظاهر والباطن
• در شرق ایران عرفان هندی و بودایی، در غرب ایران عرفان مسیحی و گنوسی از پیشاز اسلام رواج داشت و حیات فکری و روحی و ذوقی مردم ایران از تأثیرات آنها برکنار نبود.»، ۱۳۹۴ -> فتح الله مجتبایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شناختی که بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس از دریافت های باطنی، به دست می آید را عرفان گویند. در این راه کوشش فراوانی به خرج داده شده و اندیشه های گوناگونی پدید آمده که بر اثر آنها مکتب های متنوع و مختلفی به وجود آمده است. تصوف و عرفان، از یک سرچشمه نشات گرفته اند و هر دو، حاصل یک واقعیت اند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک این مکتب و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت آن ناظر است.عرفان، شعبه ای از فلسفه است که حکمت نظری و عملی را به هم آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته های باطنی به دست آورده است.عارفان شریعت را عین طریقت می دانند و در حرکت خود، به سوی الله رهسپارند و از مخازی جدایی طریقت از شریعت بیزارند، آنان طریقت را در متن شریعت یافته، بلکه عین آن دانسته اند و برای رسیدن به کمال انسانی، همان راه شریعت را با تمامی دستورها و احکام آن برگزیده اند و آن را یگانه راه وصول به حق و حقیقت شمرده اند.
عرفان، یعنی شناخت شناختی که بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس از دریافت های باطنی، به دست می آید. بشر از روزی که خود را شناخته، به پیرامون خود پرداخته و برای شناخت جهان و پی بردن به راز آفرینش، تلاش خستگی ناپذیری را آغاز کرده است که همچنان ادامه دارد. در جستجوی آن است که هستی چیست؟ از کجا نشأت گرفته است؟ به کجا می رود؟ و هدف نهایی آن کدام است؟در این راه کوشش فراوانی به خرج داده شده و اندیشه های گوناگونی پدید آمده که بر اثر آنها مکتب های متنوع و مختلفی به وجود آمده است.رشته های مختلف فلسفه از همین راه پدید آمده اند؛ از جمله مکتب مشاء و مکتب اشراق، که مشرب تصوف و عرفان (به گونه ای) بازمانده آن است.تصوف و عرفان، از یک سرچشمه نشات گرفته اند و هر دو، حاصل یک واقعیت اند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک این مکتب و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت آن ناظر است.لذا عرفان، شعبه ای از فلسفه است که حکمت نظری و عملی را به هم آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته های باطنی به دست آورده است. مسلکی است که از دیرباز (از دوران باستان) به یادگار مانده است.
جدایی عرفان از حکمت اشراق
شیخ شهاب الدین سهروردی، احیا کننده و مروج حکمت اشراق، مکتب خود را بر میراث فلاسفه و متفکران دوران باستان (از سرزمین های هند و ایران و بابل و مصر و یونان) بنا نهاده و بیشتر آنان را از متالهان و صاحبان ذوق و اهل سیر و سلوک باطنی می داند.او در مقدمه کتاب حکمة الاشراق (پس از حمد و ثنای الهی و آوردن اینکه به اصرار، از وی خواسته شده تا حقایقی را از دریافتهای ذوقی خویش، که نتیجه خلوتها و احوال سانحه (بوارق نور) و ناشی از پیوستن به جهان ربوبی و عقول ملکوتی است، در اختیار دیگران بگذارد) چنین می گوید:هر جوینده ای (کم و بیش) بهره ای از بارقه نور الهی در دل خویش دارد و هر کوشنده ای از نصیبی (کامل یا ناقص) از ذوق برخوردار است؛ بنابراین، علم و بینش، در انحصار هیچ گروه خاصی نیست تا پس از آنان، درهای رحمت ملکوت بسته گردد و بیش از آن را از جهانیان دریغ دارند؛ بلکه بخشنده بینش ها که بالافق المبین است، هرگز بر افاضه علوم غیبی، بخل نمی ورزد و بدترین دوره ها، دوره ای است که در آن، بساط تلاش و اجتهاد در نوردیده و سیر اندیشه تابناک از حرکت باز ماند و درهای مکاشفات و راه های مشاهدات بسته گردد (و می گوید:) من پیش از نوشتن این کتاب (حکمة الاشراق) و در اثنای نوشتن آن، هرگاه مانعی برای ادامه کار پیش آمده، کتاب هایی به رسم و روش مشائین نوشته ام که شامل تلخیص قواعد و اصول آنهاست؛ مانند کتاب التلویحات که در عین حجم کوچکش، شامل قواعد فراوانی است؛ و پس از آن، کتاب اللمحات و کتاب های دیگر. برخی از آنها نیز مربوط به دوران نوجوانیم می باشد.اما این کتاب (حکمة الاشراق) روش و راه و رسم دیگری دارد؛ راه آن، نزدیک تر از راه مشائین است و برای به دست آوردن حقیقت، کمترین دشواری را همراه دارد و از نظم و ترتیب بهتری برخوردار است.این روش را، در مرحله اول، با تلاش و کوشش فکری به دست نیاوردم؛ بلکه از ناحیه دیگری (یعنی از ناحیه ذوق و کشف حاصل از ریاضت ها و مجاهدات) به آن دست یافتم و پس از دستیابی به آن بود که در مقام حجت و استدلال برآمدم؛ چنانکه حتی اگر از حجت و استدلال هم قطع نظر کنم، هیچ عاملی مرا (در آن دریافت ها) به تردید وا نمی دارد.آنگاه اظهار می دارد که این روش، بر رهروان راه حق، پوشیده نیست و نزد آنان پذیرفته خواهد شد؛ و چنین روشی، از ذوق حکمای الهی دوران باستان (از تعالیم هرمس حکیم پدر فرزانگان و کسانی همچون فیثاغورس و ابناذقلس گرفته، تا اندیشه های افلاطون) سرچشمه می گیرد...اصل نور و ظلمت شرق نیز که طریقه حکمای ایرانی، مانند جاماسب و فرشا و ستر و بزرگمهر، و کسانی پیش از ایشان است، بر همین روش استوار است.سپس به حکمای مشاء به ویژه ابن سینا هشدار می دهد که مبادا پایگاه ارسطو را تا حدی بالا برند که موجب جسارت و بی حرمتی نسبت به مقام اساتید وی، یعنی حکمای نامبرده گردد.آنگاه به طبقات و مراتب دانشمندان و حکما می پردازد و می گوید: اینان یا چنانند که در هر دو رشته ذوقی و بحثی توغل و تبحر دارند، یا در یکی از آنها و یا در هیچ کدام به چنان مرحله ای دست نیافته اند.سپس در اولویت و تقدم آنان معتقد است که اگر زمانی شخصی پیدا شود که در هر دو رشته توغاشد، رهبری و ریاست آن دوره را به عهده خواهد داشت و او خلیفة الله است؛ و با نبودن چنین شخصی، ریاست و رهبری به کسی مربوط می شود که در علوم ذوقی توغل داشته باشد و در علوم بحثی متوسط باشد و اگر چنین شخصی هم نبود، عنوان خلیفة الله و ریاست به کسی می رسد که هر چند در علوم بحثی دست نداشته باشد، اما در علوم ذوقی متوغل باشد؛ و زمین هرگز از وجود فردی که متوغل در علوم ذوقی باشد، خالی نخواهد ماند. بدین جهت، ریاست و خلافت الهی، هیچگاه به کسی که تنها در علوم بحثی تبحر داشته باشد، نخواهد رسید؛ زیرا در خلافت الهی، تلقی و ارتباط و دریافت مستقیم لازم است و منظور از این خلافت و ریاست، سلطه و قدرت ظاهری نیست؛ بلکه امام و پیشوای متاله، گاهی دارای قدرت و استیلای ظاهر و آشکار است و گاهی به دور از قدرت ظاهری و از نظرها پنهان است و به تعبیر معروف: این شخص همان قطب است که ریاست از آن اوست؛ اگر چه در نهایت گمنامی باشد؛ و عصری که تدبیر امور به دست قطب آن عصر باشد، عصر روشنایی ها خواهد بود اگر چنین تدبیری در کار نباشد؛ دوران ظلمات و تاریکی ها فرا رسیده است.
سهروردی، شهاب الدین یحیی بن حبش، مقدمه حکمة الاشراق، ص۱۲-۹.
اهل عرفان، با این شیوه درون بینشی و خود محوری، به سراغ حقایق دینی، از جمله فهم معانی قرآن می روند و آن گونه آیات را تفسیر و تاویل می کنند که ذوق شخصی آنان اقتضا کند. بنابراین، از دیدگاه اهل بحث و صاحب نظران، تفاسیر این گروه بیشتر به تفسیر به رای می ماند؛ زیرا مستندی جز ذوق و دعوی دریافت باطنی ارائه نمی کنند.گاهی نیز از باب مجارات به استدلال می پردازند تا برای خصم حجتی باشد وگرنه خود به چنین استدلال های برون ذوقی چندان ارجی نمی نهند.در مقدمه قیصری بر شرح تائیه ابن فارض، چنین آمده است:هر چند این علم، علمی کشفی و ذوقی است که جز صاحبان وجد و وجود (مقصود از وجد، دریافت های باطنی و مقصود از وجود حقیقت هستی است.) و شایستگان عیان و شهود، دیگران از آن بهره ای ندارند ولی می بینیم که دارندگان علوم ظاهر بر این گمانند که این علم (عرفان) نه اساسی دارد و نه حاصلی؛ بلکه همه، تخیلاتی شعرگونه و گفته هایی سنگین و باور نکردنی است که عرفا دلیل و برهانی بر آن ندارند و ادعای کشف و شهودشان نیز به تنهایی کسی را به جایی راهنمایی نمی کند. به همین جهت، به بیان موضوع و مسائل و مبادی اثباتی این فن پرداختم و هر برهان و دلیلی که آورده ام بدان لحاظ بوده که با مخالفان، به روش و اصول مورد قبول خودشان، برخورد کنم؛ چون آنان، کشف و شهود را حجت نمی شمرند و ظواهر آیات و روایات را (که بر ای اثبات درستی عقاید اهل کشف بر آنان عرضه شود) تاویل می کنند و معانی دیگری برای آنها در نظر می گیرند؛بنابراین بر خود لازم دیدم، با زبان و منطق خودشان با آنان سخن گویم؛ چنانکه خدای متعال فرموده است: هیچ پیغمبری را نفرستادیم، مگر آنکه با زبان و منطق قوم خودش، با آنان سخن گوید. (و هذا العلم و ان کان کشفیا و ذوقیا، لا یحظی منه الا صاحب الوجد و الوجود و اهل العیان و الشهود، لکن لما رایت ان اهل العلم الظاهر، یظنون ان هذا العلم لیس له اصل یبتنی علیه و لا حاصل یوقف لدیه، بل تخیلات شعریة و طامات ذکریة، لابرهان لاهله علیها و مجرد دعوی المکاشفة لا یوجب الاهتداء الیها، بینت موضوع هذا الفن و مسائله و مبادیه. و ما ذکرت من البرهان و الدلیل، انما اتیت به الزاما لهم بطریقتهم و افحاما لهم بشریعتهم. فان کشف اهل الشهود لیس حجة علیهم و ظاهر الایات و الاخبار المبینة لما یقوله اهل الکشف موول لدیهم. فوجب ان نقول معهم بلسانهم، کما قال تعال: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.
ابراهیم/سوره۱۴، آیه۴.
...

[ویکی اهل البیت] عرفان در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء وصفات اوست. و بالجمله راه وروشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند».
عرفان وشناسائی حق به دو طریق میسر است:
عرفا عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند، و تفاوت آنها با حکما آن است که تنها گرد استدلالهای عقل نمی گردند، بلکه مبنای کار آنها بر شهود و کشف است.

پیشنهاد کاربران

رازوری ( برابر پارسی )

شناختن خداشناسی

gnosis, mysticism, theosophy


به معنیه شناخت خداوند

کلاه جدید برای مایوس های سرگردان تاریخ

عرفان� عبارت است از قرار گرفتن روی پله ی عشق، رسیدن به اشراق، روشن بینی و درک معرفت هستی و به طور قطع چنین نتیجه ای از دنیای عقل و علم و دانش به دست نمیآید.

آنها که به چشم عقل بیننـد بیننـد خیال غیـر در خـواب

عقل ارچـه چراغ برفـروزد هـرگز نرسد به نـور مهـتـاب

شاه نعمت االله ولی

به طور کلی و به اختصار دنیای عرفان دارای خصوصیات و تعاریف زیر است.
1 - نظر به اینکه دنیای عرفان، دنیای عشق است، پس فاقد هرگونه فن و روش و تکنیک، پند و نصیحت و استدلال، سعی
و کوشش و. . . بوده و دنیای بی ابزاری است؛ چه ابزارهای اصلی و چه ابزارهای واسطه ای.

2 _ - دنیای عرفان دنیای ماورای تکلیف است، زیرا عشق دنیای انجام وظیفه نیست و برای رفع مسئولیت نیز نمیتواند
باشد؛ دنیای عاشق به دور از حساب و کتابهای عقلانی است.


فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
و ز بیم حسـاب روی هـا گـردد زرد

من حسن تو را به کف نهم پیش روم
گویم که حسـاب من از این باید کرد

ابوسعید ابو الخیر


3 - دنیای عرفان ماورای مزد و پاداش است، زیرا عاشق به طمع مزد و پاداش به عشق نرسیده که بخواهد ادامه حرکت
خود را با چنین انگیزه هایی دنبال کند که درآن صورت دنیای او نیز تبدیل به دنیای عقلانی میشد .
جهانی کان جهان عاشقـان اسـت جهـانی مـاورای نـار و نـور اسـت
عطار
ما زدوست غیراز دوست، مقصدی نمیخواهیم

حـور و جـنـت ای زاهـد ، بـر تـو بـاد ارزانی

شیخ بهایی


4 - دنیای عرفان دنیای ترس و حزن نیست.
دنیای عرفان دنیای عشق است، عشق به خدا و در دل عاشق او، ترس و ناامیدی و غم وغصه و. . . راهی ندارد .

أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
یونس : 62
آگاه باشید که دوستان خدا ترس ندارند و غمگین نمیشوند.

5 - دنیای عرفان دنیای غم و اندوه و حزن، یاس و ناامیدی، اضطراب، احساس تنهایی نیست و به طورکلی این دسته از
جنود شیطان به آن راه ندارند و تنها غمی که برای عارف وجود دارد، غم جدایی از خدا و دور افتادن از اصل خویش
است.
بشنو این نی چون حکایت میکند وز جـدایـی هـا شکـایت میکند
مولانا
6 - عرفان موجب ایجاد وحدت اجزا و ارتباط �جزء� و �کل� است؛ زیرا کل همیشه چیزهایی دارد که جزء از آن بی خبر
است و با رفتن به سوی کل، میتوان آن پیامها را دریافت کرد؛ برای مثال: یک سلول، فاقد آمال و آرزو است اما
وحدت صد تریلیون سلول، کل را تشکیل داده و این کل چیزی را میداند که اجزا از آن بی خبرند. کل، آمال و آرزو
دارد و اهدافی را دنبال میکند در حالی که یک سلول حتی معنی آرزو را هم نمیداند .

7 - عرفان، ضد ضربه شدن است
عارف در راه رسیدن به عشق خود با هر تلنگر و ضربه ای دچار وقفه و سکون نمیشود. او در مسیر عشق چیزهایی را یافته
است که افراد معمولی از آن بی بهره اند. او در این مسیر توانسته زورق وجودی خود را به یک کشتی اقیانوس پیما تبدیل کند که در مقابل امواج سهمگین اقیانوس زندگی به خوبی مقاومت کند. در حالی که افراد معمولی با اولین موجی که در این اقیانوس با آن مواجه شوند، واژگون شده و تخته پاره های وجود آنها به هر سمتی پرتاب میشود

8 - عرفان، درک کمال است.
دنیای عرفان مجموعهی آگاهی هایی را مورد بررسی قرار میدهد که قابل انتقال به زندگی بعدی است.
9 - از آنجا که عرفان، دنیای عشق است، پس در آن انحصارطلبی جایی ندارد و دنیایی است که میتواند همه ی انسانها را در خود جای دهد و همگی آنها را مشمول عشق الهی بداند.
10 - با توجه به اینکه عشق عمل است نه حرف و نوشته و. . . ، پس عرفان، دنیای عمل است و باید ملموس باشد.
11 - دنیای عرفان حرکت از ظاهر به باطن است .



تعریف مقدماتی عرفان نظری و عملی

عرفان به دو بخش نظری و عملی قابل تقسیم است:

بخش نظری که آن را میتوان روی پلهی عقل مورد بحث و بررسی قرار داد.
بخش عملی که روی پلهی عشق قرار دارد و در این بخش نمیتوان از هیچگونه ابزاری استفاده کرد. عرفان عملی بهطور قطع
باید روی پلهی عشق صورت بگیرد، بنابراین عرفان عملی، دنیای بیابزاری بوده و با تکنیک و فن و دانش. . . قابل حصول
نیست.

عرفان نظری به دلیل اینکه محتاج بحث و بررسی، توضیح و روشنگری است؛ لازم است تا خود را معرفی کرده و توضیح دهد
که انسان را به کجا میخواهد ببرد؟ لذا در این بخش مجبور است از ادای توضیحات، استدلال، منطق و. . . استفاده کند که همهی
این ابزارها متعلق به دنیای عقل است، در نتیجه، عرفان نظری روی پله ی عقل قرار داشته و متعلق به دنیای ابزار است.

همانگونه که گفته شد؛ انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد: پله ی عقل و پله ی عشق. پلهی عقل دنیای ابزار، فن و روش و
تکنیک، پند و نصیحت، دلیل و برهان و استدلال، سعی و کوشش و تلاش، . . . و بهطور کلی حیط های است که به اصطلاح آن را �دنیایابزار� می نامیم و پله ی عشق که دنیای وجد و ذوق و شوق، حیرت و تعجب، جذبه و از خود بیخود شدن، ایثار و محبت و. . . است و به طور کلی چار چوبی است که آن را به اصطلاح �دنیای بیابزاری� نامگذاری میکنیم. حرف، قصه، کتاب و. . . . در این وادی جایگاهی ندارد. پلهی عقل، پایه فهم پله ی عشق بوده و کلیه ی ادراکات انسان از طریق آن صورت میگیرد و از آنجا که کلیه ی نتیجه گیری ها روی پله ی عقل صورت میگیرد، بنابراین، بدون پله ی عقل، کمالی حاصل نخواهد شد. در اینصورت
پله ی عقل و پله ی عشق لازم و ملزوم یکدیگرند.
عاقل عاشق میشود و عاشق، عاقل. عشق، پل بین عقل جزء و عقل کل است. به عبارت دیگر، با عقل جزء نمیتوان به عقل کل پی برد مگر اینکه روی �پل عشق� ایستاد.

عرفان به معنای معرفت هم هست

عرفان ب معنای معرفت و خدا شناسی

به معنی عشق و معرفت است

خداشناسی - عشق - معرفت

به معنای خدا شناسی، معرفت

عرفان به معنای همدیگر پذیری است

عرفان از کلمه عارف میاد و به معنای خدا شناسی است

عرفان به معنی عشق واقعی معرفت و خدا شناسیه

در کلام عارفان یک تناقض بزرگ قابل مشاهده می باشد و آن اینکه از یک طرف آنان همه چیز را جلوه و ظهور حق ( خداوند ) می پندارند، اما از طرف دیگر هدف سیر و سلوک خود را رسیدن به حق می دانند. آیا عارفان از لحاظ مکانی از حق فاصله دارند ؟ به این معنا که آنان خود را جلوه یا ظهور حق نمی دانند؟ اگر خداوند به عنوان کل در بر گیرنده همه اجزاء است، پس نیازی به رسیدن او توسط جزء نیست. اجزاء از خود هیچ وقت از کل قابلیت جدائی ندارند و کل هم قادر نخواهد بود که اجزاء را از خود جدا نماید یا طرد کند. مقایسه عارفانه بدن با اعضاء و میرایی و فساد پذیری اعضاء پس از بریده شدن از کل بدن با کل لایتناهی و اجزاء آن طبق باور من یک مقایسه کودکانه بیش نیست. اگر منظور عارفان از رسیدن به حق شناخت خداوند می باشد پس می توان از طریق بر رسی جزئیات و شناخت آنها به شناخت کل دست یافت که این امر از طریق کلیه علوم تجربی میسر است و شناخت های عارفانه و فلسفی و حکمی و ( حتی شناخت وحیانی ) لازم اما کافی نیستند. طبق باور یا ادعای عارفان ، عشق خمیر مایه اصلی دنیای عینی و واقعی می باشد، یکی از علم تجربی مانند فیزیک خمیر مایه را انرژی ؛ جرم و زمان و مکان می داند. اگر بخواهیم هم باور عارفانه و هم شناخت علمی علم تجربی را قبول داشته باشیم، باید دنبال یک فرمول ریاضی بگردیم که بتوانیم مثل انرژی و جرم و زمان و مکان آنرا به زبان ریاضی بیان کنیم که ثمره کاربردی داشته باشد و نه اینکه به قول مولانا عقل در تعریف آن چو خر پا در گل بماند.
من برای خودم در تعریف علمی عشق یک فرمول ریاضی کاملا خیالی دست و پا کرده ام و هر گاه صحبت از عشق میان آید، آن فرمول خیالی در ذهنم به یاد آورده میشود. بیان و یا نمایش آن فرمول به شرح زیر است:

2 ^€ � E = ❤
در این فرمول: ❤ نشانه نیروی عشق و E انرژی و € ( نشانه واحد پول اروپا ) اما در اینجا یک ثابت طبیعی است که برابر است با جزر مقدار عددی سرعت نور به توان ۳ که پس از آن نتیجه به توان ۲ میرسد.
امید اینکه این فرمول موجب ملالت خاطر دوستداران عرفان نشود.

( ملامت خود ) در عارف دیده نمیشه

از ریشه عرف به معنای شناخت که از خودشناسی شروع و به شناخت های بیشتر منتهی میشه.

عرفان به معنای شناخت قلبی و عمیق نسبت به خداوند متعال است که نامی زیبا و برازنده برای پسران میباشد باعث افتخار من است که اسم پسر گلم را سید محمد عرفان گذاشتم که انشالله مسیر خداشناسی و عرفان را طی کند. . .

عرفان یعنی"خداشناسی . عشق واقعی 😉

عرفان از عرف به معنی شناخت میاد یعنی کسی که خداشو میشناسه البته اون ایمان قلبیش به خدا مهمتره اگه خدا رو بشناسی و ایمان داشته باشی ولی عمل نکنی به دستورات خدا هیچ فرقی با کسی که خدا رو قبول نداره نداری
قلب حرم خداست و فقط با اون ارامش حقیقی میگیره
اگه از ته دل به خدا ایمان داشته باشی و مطابق دستوراتش عمل کنی هم ای دنیات اباده و هم از اون جهت که تمام کارات در جهت کسب رضایت از خداست سرای اخرتت رو هم اباد میکنی.
اگاه باشید که دل فقط با یاد خدا ارامش میگیرد

عرفان از عرف میاد به معنای شناخت

این کلمه از عرف به معنای شناخت میاد
عرفان=خداشناس

عرف =شناخت
عرفان =شناختن . خدا شناس

پند:ببین زندگیه خودته تلاش کن طلاش کن

📚📚📚👈🎓🏨❤👏👏👍✌✌🌷⚘

من عاشق به پسر به نام عرفان هستم
عرفان از عرف گرفته شده

ادراک یا شناخت شیئ درجایگاه خودش ( علم ، عدل وحق چهار وجه از یک مفهوم ) ویا تعریف به حدتام موضوع ، شان عرفان درحوزه عرفان نظری است.
تزکیه وتصفیه راه وروش وسلوک از انحراف واشتباه درجهت نیل به اهداف عرفانی درحوزه تصوف ویا عرفان عملی قابل درک است.

اسم پسر من عرفانه که عشق مامانشه و یه دنیا بهش افتخار میکنم

این واژه از عرف میاد عرف ب معنای = شناخت است
عرفان =خداشناس

دم همه عرفان گرم😉

عرفان به معنای عشق و معرفت هم هست

عرفان شایدازنظرلغوی معانی زیادی باشد اما در محاورات فارسی به معنای شناخت خداوند ذوالجلال است

عرفان، در واقع یک مرام و یک مکتب است، که بر طبق یک جهان بینی خاص بنا شده. در واقع، طریقه ای است در میان همه مکاتب موجود در جهان که برای کشف حقیقت، نه بر عقل و استدلال، بلکه بر «ذوق» و «اشراق» و «اتحاد با حقیقت»، تکیه دارد. و در همه اقوام و ملل و مذاهب مختلف جهان، شایع و رایج است.
عرفان در اصطلاح عبارت است از شناخت قلبی که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل می شود و آن را علم وجدانی هم می خوانند.
در اسلام نیز، این مکتب، در میان مکاتب دیگر مانند حکمت و فلسفه، علم کلام، فقه و دیگر علوم اسلامی، به دنبال حقیقت و خداجویی است و می توان از آن به عنوان علمی یاد کرد، که در دامن فرهنگ اسلامی، رشد و تکامل پیدا کرده و کامل ترین نوع عرفان را در جهان به وجود آورده است.
محتویات [نمایش]
عرفان و تصوف [ویرایش]
درباره عرفان از دو جنبه می ‏توان بحث و تحقیق کرد: یکی از جنبه‏ اجتماعی، و دیگر از جنبه فرهنگی.
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقها، متکلمین، فلاسفه، ادبا و شعرا یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه‏ بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان را به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی نیز تألیف کردند، یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، بر خلاف سایر طبقات فرهنگی مثل فقها و حکما و غیره، که صرفا طبقه‏ فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمی ‏روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی خود، یاد شوند با عنوان «عرفا» و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالباً با عنوان «متصوفه» مورد خطاب قرار می گیرند. [۱]
عارف [ویرایش]
عارف هجران
حکیم ابن سینا در نمط نهم اشارات خود، تعریف عارف را چنین می گوید:
آنکه از تنعم دنیا، رو گردانده است «زاهد» نامیده می‏ شود. آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده می ‏شود. و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام «عارف» شناخته‏ می ‏شود. البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع می‏ شود. [۲]
هدف عارف [ویرایش]
عارف، حق ( خدا ) را می‏ خواهد نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی‏ دهد، و عبادتش برای حق، تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، و بدان جهت است که عبادت رابطه ‏ای است شریف، فی حد ذاته نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی. [۳]
پس، هدف و انگیزه عارف در عبادت، دو چیز است:
یکی شایستگی ذاتی معبود، برای عبادت ( مثل ستایش یک گل، بخاطر زیبایی آن ) .
و دیگری، شایستگی خود عمل عبادت ( یعنی شرافت و حسن ذاتی عمل عبادت ) .
از سخنان حضرت علی ( ع ) است که می فرماید:
خرد خویش را زنده ساخته و نفس خویش را میرانده است، تا در وجودش‏ درشت ها نازک، و غلیظ ها لطیف گشته و نوری درخشان در قلبش مانند برق جهیده است. آن نور، راهش را آشکار و او را سالک راه ساخته و درها یکی پس از دیگری او را به پیش رانده است تا آخرین در که آنجا سلامت است و آخرین منزل که بار انداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهایش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه این ها به‏ موجب این است که قلب خود را به کار گرفته و پروردگار خویش را راضی‏ ساخته است. [۴]
ماهیت عرفان [ویرایش]
عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است : بخش‏ عملی و بخش نظری . در ادامه، هر یک از این دو بخش را تعریف کرده و اصطلاحات مربوط به هر کدام را ذکر می کنیم.
عرفان نظری [ویرایش]
عرفان نظری یعنی جهان بینی عرفانی، یعنی آن نظری که عارف درباره جهان، خدا و انسان دارد و با آن به تفسیر هستی می پردازد.
عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح‏ هستی است، و همچنان که فلسفه الهی برای خود موضوع، مبادی و مسائل معرفی‏ می‏ کند، عرفان نیز موضوع و مسائل و مبادی معرفی می‏ نماید. ولی البته‏ فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‏کند و عرفان‏ مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می‏دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می‏دهد. [۵]
ابن عربی [ویرایش]
ابوبکر محمد بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالله الطائی الحاتمی، ملقب به ابن عربی اولین کسی است که عرفان را به صورت یک مکتب منظم در آورد. از مهم ترین کارهای او می توان به طرح مسأله وحدت وجود نام برد. وحدت وجود اولین بار توسط محیی الدین عربی بیان گردید. ( البته عرفای پیش از او نیز به این مسأله اعتقاد داشتند، ولی اولین نفری که رسما آن را در قالب فلسفی تفصیل کرد و به شرح آن پرداخت، ابن عربی بود. )
وی از نژاد عرب است. او را «محیی الدین عربی طائی حاتمی اندلسی» لقب داده اند، نسلش به حاتم طائی می رسد. محل سکونتش نیز در اندلس اسلامی ( اسپانیای امروزی ) قرار داشت.
او بیش از دویست عنوان کتاب در زمینه عرفان تألیف کرده که از مهم ترین کتاب های او می توان به "فتوحات مکیه" ( که در جوار بیت الله الحرام تألیف کرده و یک دایرة المعارف کامل در زمینه عرفان به شمار می آید ) و کتاب "فصوص الحکم" ( کتابی کوچک ولی دقیق و عمیق راجع به عرفان ) اشاره کرد.
محیی الدین در سال ۶۳۸ در دمشق درگذشت و همان جا دفن شد.
اصول اعتقادی در عرفان نظری [ویرایش]
یک سری باورها و مسائل اساسی، مشخصات عمده عرفان نظری را تشکیل می دهد که شناخت آن کمک شایانی به درک رفتارها و چهارچوب فکری یک عارف می کند. و آن ها عبارتند از:
حرکت و عمل، اصل و اساس است [ویرایش]
در بینش عرفانی، تنها بر علم تکیه نمی شود، بلکه عمل، اصل و اساس کار است و علم، خود نتیجه و محصول عمل ( درست عکس روش فلاسفه ) . برای رسیدن به آگاهی عرفانی ( همان علم ) باید مراحل را پشت سر گذاشت و به سیر و سلوک پرد . . .

غربیان هفت شهر عشق الله را گشتند و ما هنوز در خم پس کوچه های خیالات و اوهامات شعر و عرفان دینی به سر می بریم. اقتباس از مولانا.
با این قیاس، این حقیر قصد کم جلوه دادن دیوان های عظیم و حیرت زا و شگفت انگیز شعر و ادب و عرفان فارسی را ندارم و هیچگونه انتقادی را هم بر بزرگان سراینده این آثار گرانبها جایز نمی دانم . این وقت کوتاه را مغتنم شمرده و در اینجا به جای ارائه تعریف عرفان و نقد تجربه های حاصل از کشف و شهود یا بصیرت دل عارفان ، یک تجربه عرفانی را در معرض قضاوت خوانندگان گرامی و دوست داران معارف وحیانی دینی و نظام های منطقی و عقلی فلاسفه و حکیمان و شناخت ها و اکتشافات علوم طبیعی و تجربی ، قرار دهم که اگر دوست داشتند و خواستند و حوصله کردند، آنرا همه رغم در کوره های سوزان نقد و انتقاد ذوب نمایند و محتوای آنرا ماهرانه و هنرمندانه در قالب های گوناگون و رنگین بریزند و صورت بخشند. این تجربه عرفانی را میتوان یک ایده بکر دانست که بذر آن در طول تاریخ بشریت در اندیشه های اسطوره ای و دینی ؛ فلسفی و حکمی ؛ ادبی و هنری و شعری و عرفانی و علوم حصولی و حضوری کشف نگردیده است. یک نوع باور و جهان بینی نوین می باشد و نیازمند رشد و نموّ و پرورش و انسجام . عارفان دینی را میتوان به سرداران فتوحات حقایق الاهی در رکاب فرماندهی انبیاء و اولیاء و معصومین دانست که حرف دل و سر خودرا در چهارچوب آیات و روایات و احادیث و تفاسیر و بعضا در چهارچوب نظام های عقلانی و منطقی فلاسفه و حکیمان دینی بیان داشته اند و لذا نتوانسته اند اندیشه های خویش را از قالب آن چهار چوب ها برهانند و به وادی های حقایق برتر و یا ژرف تر الاهی دست یابند و مرکب های یکه تاز خویش را در مراتع سرسبز آن وادی ها به چرا وا دارند.
حقیقت چیست؟ چگونه میتوان به آن دست یافت؟ راه و روش های رسیدن به حقیقت کدامند؟ برای اینکه پاسخی در خور فهم و عقل پخته و هوش بیدار شده و حقیقی و مطابق بر واقعیت به این سوالات ارائه دهم ، در قدم اول لازم می بینم که به این حقیقت ساده اشاره ای نموده باشم که هیچ منبع موثق و مستقیم و مورد اعتماد دیگری غیر از خود واقعیت عینی در اختیار ما انسان ها قرار داده نشده است. در مواجهه با همین واقعیت واحد و یگانه نظام های فکری مختلف ایجاد گردیده اند. عقل انسان دارای یک استعداد خارقالعاده می باشد و میتواند بر فراز واقعیت به پرواز در آید و خودرا بطور کامل از آن به بُرد و با ابزار خیال و اوهام آنرا در انزوای کامل به تصویر بکشد، طوریکه سی تا مرغ را سیمرغ جلوه بخشد. بعضی مواقع حتا عقل و یا خرد محض از این توانایی برخوردار است که در اندیشه صاحب خود این معرفت اوهامی را ایجاد کند که یک گنجشک از طریق جیک جیک کردن و پریدن از این شاخه به آن شاخه در حال رساندن پیام از عالم غیب به گوش و چشم سر وی می باشد. بهر حال بهتر است که در مورد حقیقت مطلق بودن خداوند در خود شک و شبهه ای راه ندهیم و اما درمورد تصاویری که توسط معارف دینی از خداوند و خلقت و آفرینش جهان و انسان تاکنون ارائه گردیده اند، نهایت کنجکاوی و شک و تردید را به خرج دهیم و آنهم بدون ترس و وحشت از عذاب خلد یا دائمی پخته شدن در شعله های آتش جهنم. واقعیت عینی دارای جنبه های پنهانی بیشماری می باشد که با حواس پنجگانه و فهم و خرد خام و ناپخته و هوش بیدار نشده و نا آگاه قابل دریافت و هضم و درک نمی باشند. واقعیت عینی یکی از مراتب وجودی عالم به اصطلاح غیب می باشد و یکی از جنبه های حقیقت مطلق . برخلاف باور عارفان دینی ، واقعیت عینی جلوه و تجلی و ظهور کلیه جنبه های الهی نیست. در اینجا به یک نکته مهم باید توجه داشت که بقیه جنبه های حقیقت مطلق و مراتب وجودی پنهانی و غیبی در خارج از طبیعت و کیهان بصورت ماورایی در جهان به اصطلاح باقی و آخرت قرار ندارند بلکه در بطن و باطن و پیکره واقعیت طبیعی و کیهانی. خلاصه اینکه حقیقت و واقعیت یک واحد یگانه می باشند با این تفاوت که واقعیت تنها یک لایه جزئی از حقیقت است و نه کلیه حقیقت. پس از این مقدمه کوتاه به وعده خویش وفا کرده و به تجربه عرفانی اشاره ای کوتاه می نمایم. یک مرد و یک زن بطور جاودانه مرد و زن باقی نمی مانند بلکه بر اساس اصل دیالکتیکی تبدیل ضدین، بهم دیگر تبدیل میشوند و جای یکدیگر را می گیرند. جای هیچگونه نگرانی و اضطراب خاطر نمی باشد. این طور نیست که یک روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب در افق شرق جهت عبادت صبحگاهی یک مرد از خواب خوش شبانه بیدار شود و به قصد گرفتن وضوح وارد حمام شود و نگاهی به آئینه بیافکند و بجای یک مرد تصویر یک زن زیبا را مشاهده کند. در مورد یک زن هم به همین ترتیب شریعی و طریقی. زمان و مکان بروز و تحقق چنین استحاله و تبدیل دیالکتیکی ضدین جنسی و عشقی در عالم شهود بعدی می باشد و عالم شهود بعدی چیزی غیر از عالم شهود فعلی نیست که بعد از وقوع مه بانگ دوم از نو آفریده میشود و مرتبه دوم وجودی عالم غیب را به نمایش می گذارد. مرتبه دوم وجودی یک مرد یک زن می باشد و مرتبه دوم وجودی یک زن یک مرد. بنابراین واقعیت وجودی عینی و ظاهری یک مرد و یک زن که با حواس پنجگانه قابل دریافت و هضم و درک می باشند، کلیه حقیقت وجودی آنها را به نمایش نمی گذارد. در پشت پرده ظاهر و آشکار واقعیت عینی ، گنجینه ای از اسرار نهفته است که در مقابل حواس پنجگانه بیرونی و فهم و عقل و هوش سیر و سلوک نکرده، غائب و پنهان اند. طوریکه اطلاع داریم ، عارفان و شاعران بزرگ فارسی زبان در مورد اسرار پنهانی بسیار سخن رانده اند، اما کوچکترین اشاره ای به حقیقت بالا ننموده اند. شاید باور های دینی به آنها اجازه نفوذ بیشتر در لایه های مختلف واقعیت نداده است. طبق باور ادیان مرد و زن پس از مرگ ، همان مرد و زن بقاء خواهند یافت و با قالب مثالی وارد عالم برزخ خواهند شد. لذا دین فقط یک سرنوشت جنسی و عشقی برای انسان قائل است: یا مرد یا زن.
اما طبق تجربه عرفانی این حقیر انسان دارای پنج سرنوشت جنسی و عشقی است و بهمراه آن دارای هفت مرتبه وجودی و هفت حیات گوناگون. هرکدام از این مراتب وجودی هفتگانه در یک نظم و سامان طبیعی و کیهانی و زیر یک آسمان و برروی یک کره زمین خاص و ویژه خویش پشت سر هم ایجاد میشوند . و نظم و سامان های هفتگانه طبیعی و کیهانی پی در پی با یک ترتیب و نظم خارالقعاده و حیرت آور و شگفت انگیز در چهارچوب طرح مطلق خلقت و آفرینش از پیش تعیین شده توسط خداوند، به دنبال وقوع مه بانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات متوالی و متواتر انبساط و انقباض کیهانی به ظهور می رسند و تجربه میگردند. خداوند متعال بر خلاف باور های دینی موجود، تنها یک جهان یا دو جهان را از عدم و نیستی نیآفریده است بلکه تعداد بیشماری از جهان ها را از وجود خویش آفریده است. البته بیشماری از دیدگاه تنگ و محدود انسانی و نه از دیدگاه خود خداوند. علارغم بیشمار بودن ، کلیه جهان ها دو نوع می باشند؛ یکی نزولی - ازلی و دیگری صعودی - ابدی. در جهان های نزولی حیات انسان از سطح امکان اشرف آغاز میگردد و پله به پله نزول می یابد و هر بار محدود و محدود میگردد و درپایان به سطح امکان اخس میرسد. چنین جهان هایی در پایان نیم سفر نزولی در سر جای خویش به جهان های صعودی تبدیل میگردند و در آنها نیم سفر صعودی از سطح امکان اخس آغاز میگردد و پله به پله مسیر طی شده را دوباره به سوی امکان اشرف اولیه طی خواهد نمود. لذا در حال حاظر انسان و طبیعت و کیهان دارای دو زندگی می باشند. یکی در سطح امکان اشرف در جهان های نوظهور و جدید الخلقت و یکی در سطح امکان اخس در جهان های قدیمی و صعودی. انسان در طول تاریخ بشریت تاکنون تنها با همین یک زندگی در اینجا مواجهه بوده و سعی و کوشش در شناخت آن نموده است و از وجود زندگی دیگر که در حال حاظر به موازات این زندگی ، در جهان های نزولی غافل بوده و به آگاهی از وجود آن نرسیده است. دانش و بینش و توانایی و زیبایی و خوبی ما انسان در آن زندگی بیحد و حصر است و همه ما در آنجا آگاهی کامل به وضع و حال خویش در اینجا داریم. اما در این جا آن دانش و توانایی و آگاهی را از دست داده ایم و لذا نمیتوانیم به حال و وضع ایده آل و کمال خویش در آنجا به سهولت واقف و آگاه گردیم. به اجمال میتوان گفت که حیات واقعی و عینی فعلی ما انسان ها بهمراه طبیعت و کیهان تعداد شش حیات را در زمان های گذشته پشت سر گذاشته و همان شش حیات را در زمان های آینده در پیش پای خویش دارد. جهت جلوگیری از سردرد در اینجا کلام کودکانه خویش را به پایان می رسانم. در مورد مفاهیم ازل و ابد و بیزمانی و بیمکانی هم به اندازه کافی در بحث های دیگر سخن گفته شد. درپایان دوباره با اقتباس از مولانا یک دو بیت شعر کودکانه بدرقه راه خواننده گرامی می نمایم:
نظر به بید سر فکنده و محجوبِ مادی لی لی مجنون تان کند/
نگاه به سرو سرافراز و عریانِ روحی وی ندانم که چونتان کند.
Mystik ( با نوشتار آلمانی ) در زبان یونانی علاوه بر مرموز و پنهان به معنای بستن چشم و گوش و لب هم می باشد و به احتمال زیاد یک جمله به زبان فارسی است که توسط یونانیان ماهرانه و هنرمندانه به یک کلمه تبدیل شده است. این عبارت احتمالا به شکل زیر می باشد:
مَی ست یک . منظور آن مَی یا معجونی که همه را سر مست می کند یکی است.
در واژه Mystikos دو حرف آخر یعنی os یا اوس مخفف عبارت " او است " می باشد. منظور آن مَی یا معجون مست کننده واحد ، خداوند می باشد.


کلمات دیگر: