کلمه جو
صفحه اصلی

استدلال


مترادف استدلال : برهان، حجت، دلیل، محاجه

برابر پارسی : گواهی خواستن، شوندآوری، فرنایش، فرنود زنی، فرنودآوری

فارسی به انگلیسی

reasoning, contention, logic, ratiocination, case, rationale

reasoning


case, contention, logic, ratiocination, reasoning


فارسی به عربی

استنباط
فکر , مشادة

استنباط


عربی به فارسی

استنتاج


مترادف و متضاد

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

argument (اسم)
اثبات، بهی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول

argumentation (اسم)
بهی، استدلال، مناظره، چون و چرا

reasoning (اسم)
استدلال، دلیل و برهان

logic (اسم)
استدلال، برهان، منطق، علم منطق

ratiocination (اسم)
استدلال

برهان، حجت، دلیل، محاجه


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دلیل خواستن دلیل جستن رهنمون جستن . ۲ - دلیل آوردن حجت آوردن . جمع : استدلالات .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - دلیل خواستن . ۲ - دلیل آوردن . ج . استدلالات .

لغت نامه دهخدا

استدلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیل خواستن . (منتهی الارب ). دلیل جستن . گواهی خواستن . (غیاث ). || دلیل آوردن . (منتهی الارب ) (غیاث ). دلیل کردن . دلیل گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بدلیل گرفتن . دلیل ساختن . تمسک . گواه آوردن . شاهد آوردن . استشهاد : در کتب طب هم اشارتی دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی . (کلیله و دمنه ).
درین معامله یک بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجّی بوجه استدلال .

انوری .


بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی و بحری در نهری تعبیه تواند کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 22). بدان رقعه برغور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر او استدلال میتوان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 285 ح ). || استدلال ، تقریر دلیل است برای ثابت کردن مدلول ، خواه از اثر بمؤثر پی برند که آنرا استدلال انی گویند یا بالعکس که آنرا استدلال لمی خوانند یااز یکی از دو اثر به دیگری پی برند. (تعریفات جرجانی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استدلال ؛ فی اللغةطلب الدلیل . و فی عرف الاُصولیین یطلق علی اقامة الدلیل مطلقاً من نص ّ او اجماع او غیرهما. و علی نوع خاص منه ایضاً. فقیل هو ما لیس بنص ولا اجماع ولا قیاس . ولایتوهم ان هذا التعریف بالمساوی فی الجلاء و الخفاء یسبب کونه تعریف بعض انواع منه ببعض ، بل ذلک تعریف للمجهول بالمعلوم یسبب سبق العلم بالانواع المذکورة فی التعریف . اذ قد علم تعریف کل من النص و الاجماع و القیاس فی موضعه و قیل مکان قولنا و لاقیاس و لاقیاس علته فیدخل فی الحد القیاس بنفی الفارق المسمی بتنقیح المناط و بالقیاس فی معنی الاصل و کذا یدخل قیاس التلازم المسمی بقیاس الدلالة. لأن نفی الاخص لایوجب نفی الاعم فالتعریف المأخوذبه هو الاول . ای نفی الاعم لانّه اخص .هکذا فی العضدی و حاشیته للمحقق التفتازانی . و بالجمله فالاستدلال فی عرفهم یطلق علی اقامة الدلیل مطلقا و علی اقامة دلیل خاص فقیل هو ما لیس بنص ولا اجماع ولاقیاس . و هو المأخوذبه . و قیل هو ما لیس بنص ولا اجماع و لاقیاس علته . ثم فی العضدی و حاشیته المذکورة ما حاصله : ان الفقهاء کثیرا ما یقولون وجد السبب فیوجد الحکم او وجد المانع او فقد الشرط فیعدم الحکم فقیل هذا لیس بدلیل انما هو دعوی دلیل . فهو بمثابة وجد دلیل الحکم فیوجد الحکم . و لایکون دلیلاً ما لم یعین . وانّما الدلیل ما یستلزم الحکم . و هو وجود السبب الخاص او وجود المانع او عدم الشرط المخصوص . و قیل هو دلیل اذ لا معنی للدلیل الا مایلزم من العلم به العلم بالمدلول . و قولنا وجد السبب فوجد الحکم و نحوه بحیث یلزم من العلم به العلم بالمدلول غایة ما فی الباب ان ّ احدی مقدمتیه و هو انه وجد السبب یفتقر الی بیان و القائلون بانه دلیل اختلفوا فقیل هو استدلال مطلقاًلانّه غیر النص و الاجماع و القیاس . و قیل هو استدلال ان ثبت وجود السبب او المانع او فقد الشرط بغیر هذه الثلاثة. و الاّ فهو من قبیل ما ثبت به و لیس باستدلال بل نص ان ثبت به و اجماع ان ثبت به و قیاس ان ثبت به . و هذا هو المختار لان ّ حقیقة هذا الدلیل هو ان ّ هذاحکم وجد سببه و کل حکم وجد سببه فهو موجود و الکبری بینة فیکون مثبت الحکم هو ما ثبت به الصغری . فان کان غیر النص ّ و الاجماع و القیاس کان مثبت الحکم غیرهافیکون استدلالاً. و ان کان احدها کان هو مثبت الحکم فلم یکن استدلالاً. اعلم انّه اختلف فی انواع الاستدلال و المختار انه ثلاثة الاول التلازم بین الحکمین من غیر تعیین علة. و الا کان قیاساً. و حاصله الاقیسة الاستثنائیة. و الثانی استصحاب الحال . و الثالث شرع من قبلنا. وقالت الحنفیة و الاستحسان ایضاً. و قالت المالکیة و المصالح المرسلة ایضاً. و قال قوم انتفاء الحکم لانتفاء مدرکه و نفی قوم شرع من قبلنا. و قوم الاستصحاب . وقال الاَّمدی : منها قولهم وجد السبب او المانع او فقدالشرط. و منها انتفاء الحکم لانتفاء مدرکه . و منها الدلیل المؤلف من اقوال یلزم من تسلیمها لذاتها قول آخر. ثم قسمه الی الاقترانی و الاستثنائی و ذکر الأشکال الاربعة و شروطها و ضروبها و الاستثنائی بقسمیه و المنفصل باقسامه الثلاثة ثم قال و منها استصحاب الحال -انتهی . ثم اعلم انّه قد عرف الاستدلال فی شرح العقائدبالنظر فی الدلیل سواء کان استدلالاً من العلة علی المعلول او من المعلول علی العلة و قد یخص ّ الاول باسم التعلیل و الثانی باسم الاستدلال و قال المولوی عصام الدین فی حاشیة شرح العقاید و الاولی ان یفسر باقامة الدلیل لیشتمل مایتعلق بالدلیل بمعنی قول مؤلف من قضایا یستلزم لذاته قولاً آخر فأنّه لیس الاستدلال به النظر فی الدلیل - انتهی . و بالجملة فتعریفه بالنظر فی الدلیل یختص ّ بمذهب الاصولیین و المتکلمین و تعریفه باقامة الدّلیل یشتمل مذهب المنطقیین ایضاً و فی کشف البزدوی : الاستدلال هو انتقال الذهن من الاثر الی المؤثر. و قیل بالعکس و قیل مطلقاً و بهذا المعنی قیل الاستدلال بعبارة النص ّ و اشارة النص و دلالة النص و اقتضاء النص - انتهی . اذ النص علة و مؤثر و اثره و معلوله الحکم . کما لایخفی . و بالنظر الی المعنی الاوّل وقعفی الرّشیدیة: ان المدعی ان شرع فی الدلیل الانی یسمی مستدلاً - انتهی . اذ الدّلیل الانی هو الذی یکون الاستدلال فیه من المعلول علی العلة کما عرفت و التعلیل الانتقال من المؤثر الی الاثر و یسمی ذلک الدلیل دلیلاً لمیاً. و قد یطلق المستدل علی المعلل و هو الشارع فی الدّلیل اللمی . و قد یطلق المعلل علی المستدل . کما ستعرف فی لفظ الدعوی - انتهی .
- استدلال عقلی ؛ انذاز. تقدمةالمعرفة. (اصطلاح طب ).
- استدلال کردن ؛ احتجاج کردن . دلیل آوردن .

استدلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دلیل خواستن. ( منتهی الارب ). دلیل جستن. گواهی خواستن. ( غیاث ). || دلیل آوردن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). دلیل کردن. دلیل گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بدلیل گرفتن. دلیل ساختن. تمسک. گواه آوردن. شاهد آوردن. استشهاد : در کتب طب هم اشارتی دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی. ( کلیله و دمنه ).
درین معامله یک بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجّی بوجه استدلال.
انوری.
بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی و بحری در نهری تعبیه تواند کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 22 ). بدان رقعه برغور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر او استدلال میتوان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 285 ح ). || استدلال ، تقریر دلیل است برای ثابت کردن مدلول ، خواه از اثر بمؤثر پی برند که آنرا استدلال انی گویند یا بالعکس که آنرا استدلال لمی خوانند یااز یکی از دو اثر به دیگری پی برند. ( تعریفات جرجانی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استدلال ؛ فی اللغةطلب الدلیل. و فی عرف الاُصولیین یطلق علی اقامة الدلیل مطلقاً من نص او اجماع او غیرهما. و علی نوع خاص منه ایضاً. فقیل هو ما لیس بنص ولا اجماع ولا قیاس. ولایتوهم ان هذا التعریف بالمساوی فی الجلاء و الخفاء یسبب کونه تعریف بعض انواع منه ببعض ، بل ذلک تعریف للمجهول بالمعلوم یسبب سبق العلم بالانواع المذکورة فی التعریف. اذ قد علم تعریف کل من النص و الاجماع و القیاس فی موضعه و قیل مکان قولنا و لاقیاس و لاقیاس علته فیدخل فی الحد القیاس بنفی الفارق المسمی بتنقیح المناط و بالقیاس فی معنی الاصل و کذا یدخل قیاس التلازم المسمی بقیاس الدلالة. لأن نفی الاخص لایوجب نفی الاعم فالتعریف المأخوذبه هو الاول. ای نفی الاعم لانّه اخص.هکذا فی العضدی و حاشیته للمحقق التفتازانی. و بالجمله فالاستدلال فی عرفهم یطلق علی اقامة الدلیل مطلقا و علی اقامة دلیل خاص فقیل هو ما لیس بنص ولا اجماع ولاقیاس. و هو المأخوذبه. و قیل هو ما لیس بنص ولا اجماع و لاقیاس علته. ثم فی العضدی و حاشیته المذکورة ما حاصله : ان الفقهاء کثیرا ما یقولون وجد السبب فیوجد الحکم او وجد المانع او فقد الشرط فیعدم الحکم فقیل هذا لیس بدلیل انما هو دعوی دلیل. فهو بمثابة وجد دلیل الحکم فیوجد الحکم. و لایکون دلیلاً ما لم یعین. وانّما الدلیل ما یستلزم الحکم. و هو وجود السبب الخاص او وجود المانع او عدم الشرط المخصوص. و قیل هو دلیل اذ لا معنی للدلیل الا مایلزم من العلم به العلم بالمدلول. و قولنا وجد السبب فوجد الحکم و نحوه بحیث یلزم من العلم به العلم بالمدلول غایة ما فی الباب ان احدی مقدمتیه و هو انه وجد السبب یفتقر الی بیان و القائلون بانه دلیل اختلفوا فقیل هو استدلال مطلقاًلانّه غیر النص و الاجماع و القیاس. و قیل هو استدلال ان ثبت وجود السبب او المانع او فقد الشرط بغیر هذه الثلاثة. و الاّ فهو من قبیل ما ثبت به و لیس باستدلال بل نص ان ثبت به و اجماع ان ثبت به و قیاس ان ثبت به. و هذا هو المختار لان حقیقة هذا الدلیل هو ان هذاحکم وجد سببه و کل حکم وجد سببه فهو موجود و الکبری بینة فیکون مثبت الحکم هو ما ثبت به الصغری. فان کان غیر النص و الاجماع و القیاس کان مثبت الحکم غیرهافیکون استدلالاً. و ان کان احدها کان هو مثبت الحکم فلم یکن استدلالاً. اعلم انّه اختلف فی انواع الاستدلال و المختار انه ثلاثة الاول التلازم بین الحکمین من غیر تعیین علة. و الا کان قیاساً. و حاصله الاقیسة الاستثنائیة. و الثانی استصحاب الحال. و الثالث شرع من قبلنا. وقالت الحنفیة و الاستحسان ایضاً. و قالت المالکیة و المصالح المرسلة ایضاً. و قال قوم انتفاء الحکم لانتفاء مدرکه و نفی قوم شرع من قبلنا. و قوم الاستصحاب. وقال الاَّمدی : منها قولهم وجد السبب او المانع او فقدالشرط. و منها انتفاء الحکم لانتفاء مدرکه. و منها الدلیل المؤلف من اقوال یلزم من تسلیمها لذاتها قول آخر. ثم قسمه الی الاقترانی و الاستثنائی و ذکر الأشکال الاربعة و شروطها و ضروبها و الاستثنائی بقسمیه و المنفصل باقسامه الثلاثة ثم قال و منها استصحاب الحال -انتهی. ثم اعلم انّه قد عرف الاستدلال فی شرح العقائدبالنظر فی الدلیل سواء کان استدلالاً من العلة علی المعلول او من المعلول علی العلة و قد یخص الاول باسم التعلیل و الثانی باسم الاستدلال و قال المولوی عصام الدین فی حاشیة شرح العقاید و الاولی ان یفسر باقامة الدلیل لیشتمل مایتعلق بالدلیل بمعنی قول مؤلف من قضایا یستلزم لذاته قولاً آخر فأنّه لیس الاستدلال به النظر فی الدلیل - انتهی. و بالجملة فتعریفه بالنظر فی الدلیل یختص بمذهب الاصولیین و المتکلمین و تعریفه باقامة الدّلیل یشتمل مذهب المنطقیین ایضاً و فی کشف البزدوی : الاستدلال هو انتقال الذهن من الاثر الی المؤثر. و قیل بالعکس و قیل مطلقاً و بهذا المعنی قیل الاستدلال بعبارة النص و اشارة النص و دلالة النص و اقتضاء النص - انتهی. اذ النص علة و مؤثر و اثره و معلوله الحکم. کما لایخفی. و بالنظر الی المعنی الاوّل وقعفی الرّشیدیة: ان المدعی ان شرع فی الدلیل الانی یسمی مستدلاً - انتهی. اذ الدّلیل الانی هو الذی یکون الاستدلال فیه من المعلول علی العلة کما عرفت و التعلیل الانتقال من المؤثر الی الاثر و یسمی ذلک الدلیل دلیلاً لمیاً. و قد یطلق المستدل علی المعلل و هو الشارع فی الدّلیل اللمی. و قد یطلق المعلل علی المستدل. کما ستعرف فی لفظ الدعوی - انتهی.

فرهنگ عمید

آوردن برای ثابت کردن مطلبی.

دانشنامه عمومی

استدلال یا گَواه آوری (Reasoning)، ترکیب قانون مند قضیه (های) معلوم برای رسیدن به قضیه (های) تازه است. در استدلال، ذهن بین چند قضیه، ارتباط برقرار می کند تا از پیوند آن ها، نتیجه زاده شود و به این ترتیب نسبتی مشکوک و مبهم به نسبتی یقینی تبدیل شود به عبارتی دیگر به تجمیع تصدیقات (به جملات خبری گفته می شود که بر سلب یا ایجاب مطلبی دیگر امر دارد. مانند: جیوه فلز است. انسان حیوان نیست.) برای اثبات تصدیقی دیگر استدلال گفته می شود.
استدلال منطقی
اجتماع ضدین
تمثیل سرایت دادن حکم یک موضوع به موضوع دیگر به دلیل مشابهت آن دو به یکدیگر است. واژهٔ تمثیل در این بافت به معنای تشبیه کردن یا مانند کردن چیزی به چیزی دیگر به کار رفته است. در استدلال تمثیلی می کوشیم تا براساس همانندی بین دو چیز، حُکمی را که برای یکی از آن ها درست می دانیم برای دیگری هم درست بدانیم. نکتهٔ درخورِ توجه در این استدلال آن است که این استدلال برپایهٔ همانندی است نه محتوا. استدلال تمثیلی برپایهٔ وجه شبه بین دو چیز است؛ برای نمونه گُمان می کنیم شخصی به نام حسین تیزهوش است. حسین برادری به نام حسن دارد. وجه شبه حسین و حسن برادری آن ها نسبت به یکدیگر است؛ ازهمین رو، می گوییم چون حسن برادر حسین است، حسن هم تیزهوش است. چنین استدلالی تنها براساس برادری بین حسین و حسن پایه گذاری شده است.
هرچه همانندی میان دو پدیده بیشتر باشد، استدلال تمثیلی اُستوارتر و نیرومندتر است؛ اما نتیجهٔ آن هیچ گاه قطعی نیست. برای نقد استدلال تمثیلی می توان دو روش را به کار گرفت:
۱- نگاه کردن به جنبه های گوناگون؛ برای نمونه اگر کسی بگوید: «سخنان انسان های بزرگ که در گذشته می زیسته اند مانند مواد آرایشی اند که پس از مدتی دیگر نباید آن ها را استفاده کرد». می توانیم در پاسخ بگوییم: ما دربارهٔ سخنان آن ها گفت وگو می کنیم که پیامد اندیشهٔ بشر است نه دربارهٔ مواد آرایشی. آنگاه، به جنبه های گوناگونِ میان این دو پدیده بنگریم و بگوییم: برخی از سخنان بزرگان بخشی از اندیشه بشر را در بر می گیرند که پس از گذشتِ سده ها هنوز درست هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: حجّت؛ احتجاج؛ دلیل آوری؛ در لغت به معنی دلیل جستن و حجت آوردن) در اصطلاح منطق، کشف قضیه های معلوم به واسطۀ قضیه های مجهول. مثلاً به وسیلۀ این دو قضیۀ معلوم که «جهان دگرگون شونده است و هر دگرگون شونده حادث است»، به کشف این قضیه برسند که «جهان حادث است». استدلال یا حجت سه گونه است: قیاس، استقرا، تمثیل. ۱. قیاس یا استدلال قیاسی، استدلالی است که به واسطۀ آن از حکمی کلی به نتیجه ای جزئی می رسند، چنان که از حکم کلی «هر انسانی فانی است» به نتیجۀ جزئی «سقراط فانی است» می رسند؛ ۲. استقرا یا استدلال استقرایی، استدلالی است که بر طبق آن از بررسی احوال جزئیات به نتیجه ای کلی دست می یابند. (← استقرا) ۳. تمثیل، که دلیل آوردن از امری جزئی یا وجه شبه مشترک است برای رسیدن به حکم واحد. چنان که از حرام بودن شراب، بدین سبب که خاصۀ سکرآوری (مست کردن) در هر دو هست، حکم به حرام بودن آبجو داده اند. استدلال تمثیلی در فقه، قیاس نامیده می شود.

فرهنگ فارسی ساره

فرنایش، شون دآوری، فرنود زنی، فرنودآور


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] استدلال آن است که به وسیلۀ قضایای معلوم بتوان قضایای مجهول را کشف کرد.
این واژه در لغت به معنی جستجوی دلیل و بیان حجت است. در اصطلاح منطق، استدلال آن است که به وسیلۀ قضایای معلوم بتوان قضایای مجهول را کشف کرد.چنان که می توان به وسیلۀ این دو قضیۀ معلوم: «جهان دگرگون شونده است و هر دگرگون شونده حادث است» به کشف این قضیه مجهول رسید که: «جهان حادث است».
فرق استدلال و حجت
با آنکه معمولاً حجت و استدلال را به صورت دو اصطلاح مترادف به کار می برند، این دو به طور دقیق بیان گر معنی واحدی نیستند و نمی توان آن دو را به صورت مترادف به کار برد.استدلال واژه ای است در قالب مصدر که بیان گر یک سلسله اعمال ذهنی است و آن، عمل تنظیم کردن و پیوند دادن قضیه های معلوم به قصد کشف قضیه ای مجهول است. بر همین مبناست که اهل منطق استدلال را به «اقامۀ دلیل» و «تقریر دلیل» برای اثبات کردن مطلوب تعریف کرده اند. در این تعریف نیز با به کارگرفتن واژه های «اقامه» و «تقریر»، بر معنی مصدری استدلال تاکید شده است و این معنی را تایید می کند که استدلال یک سلسله عمل کرد ذهنی است. اما حجت، برابر موازین علم صرف، اسم است و آن استدلالی است کامل شده و صراحت یافته و در قالب واژه ها درآمده. بدین معنی که در پی یک سلسله عمل کرد ذهنی است که استدلال کامل گردیده، صراحت یافته و در قالب لفظ در می آید و از آن به حجت تعبیر می شود. می توان گفت حجت، دلیل و برهانی است که در پی عمل کرد ی ذهنی، یعنی در پی استدلال، شکل گرفته و پدید می آید. بر همین مبناست که در حواشی حاشیۀ ملا عبدالله آمده است که: «حجت بر سه قسم است: قیاس، استقراء و تمثیل. و این از آن رو است که استدلال یا از کلی به جزئی است، یا از جزئی به کلی، و یا از جزئی به جزئی دیگر». می توان از این سخن چنین نتیجه گرفت که چون سه گونه استدلال به قالب واژه ها درآمده و شکل گرفت، سه گونه حجت نیز پدید می آید.
ماخذ
دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، ۱۳۸۶.
منبع
...

پیشنهاد کاربران

فرآوند
دلیل = آوند
استدلال = فرآوند/توجیه

گواهمندی

چرائی آوری

دلیل

Reasoning

دلیل آوردن

استدلال حقوقی
استدلال حقوقی در باره ی چیزی است که قانون اقتضا می کنددر این نوع استدلال فهم قانون از درون قانون صورت می گیرد و هر گونه روشی غیر از آن مورد قبول نیست .
روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی فاش کرد که وزیر امور خارجه آمریکا به دنبال یک استدلال حقوقی است تا نشان دهد که کشورش همچنان عضوی از توافق هسته ای است و از این طریق برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران اعمال فشار کند.


استدلال، دلیل Reason

دلیل آوری، برهانیدن

استدلال:[اصطلاح حقوق] تمسک فکری است به چیزی که اندیشه را به چیز دیگر راهنمایی می کند.

argument

تمسک فکری است به چیزی که اندیشه را به چیزی دیگر راهنمایی کند.

دلیل آوردن برای یک چیز

این واژه ریشه آریایی دارد:
لغت آریایی دلیل ( دل ال ) ساخته شده از ریشه دل del به معنای سبب بهانه هدف قانون اصل که در زبان روسی به شکل دلو дело و در زبان هلندی به شکل doel به معنایprinciple goal aim cause ثبت شده است.

پسوند دارندگی ال - ئیل همانست که در کاهل و شامل و قابل=کاپل و کامل=گامل و شمایل به کار رفته است. بدینسان روشن میشود که عرب از ریشه فرضی دل ل واژگان دال و دلالت و مدلول را جعل کرده است.

دانستنی است پسوند فاعلی یِل در تبرستان در معنای گذارنده و نهنده و هلنده به کار میرود که شاید از ستاکهای هشتن - هلیدن گرفته شده باشد.


کلمات دیگر: