کلمه جو
صفحه اصلی

کلمه


مترادف کلمه : لغت، لفظ، نام، واژه، سخن، کلام، گفتار، امر، فعل

برابر پارسی : واژه

فارسی به انگلیسی

word, logos, term, locution

word


locution, term, word


فارسی به عربی

فعل , کلمة

عربی به فارسی

کلمه , لغت , لفظ , گفتار , واژه , سخن , حرف , عبارت , پيغام , خبر , قول , عهد , فرمان , لغات رابکار بردن , بالغات بيان کردن


مترادف و متضاد

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

verb (اسم)
فعل، کلمه، لغت

parol (اسم)
قول، گفته، کلمه

mot (اسم)
بذله، نکته، سخن نغز، کلمه

۱. لغت، لفظ، نام، واژه
۲. سخن، کلام، گفتار
۳. امر، فعل


لغت، لفظ، نام، واژه


سخن، کلام، گفتار


امر، فعل


فرهنگ فارسی

سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه که انسان برزبان میراندومطلب خودرابه آن وسیله بیان میکند
( اسم ) گونه ای ماهی که در بحر خزر فراوانست .
دهی از دهستان بوشگان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و ۳۴۱ سکنه دارد.

فرهنگ معین

(کَ لَ مَ یا مِ ) [ ع . کلمة ] (اِ. ) ۱ - سخن ، گفتار. ۲ - یک جزو از کلام ، لفظ معنی دار. ۳ - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم ، صفت ، عدد، کنایه ، فعل ، قید، حرف اضافه ، حرف ربط ، صوت . ۴

(کَ لَ مَ یا مِ) [ ع . کلمة ] (اِ.) 1 - سخن ، گفتار. 2 - یک جزو از کلام ، لفظ معنی دار. 3 - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم ، صفت ، عدد، کنایه ، فعل ، قید، حرف اضافه ، حرف ربط ، صوت . 4 - جمله ، عبارت .


لغت نامه دهخدا

کلمه . [ ک َ ل ِ م َ ] (ع اِ)کلمة. سخن . گفتار. (فرهنگ فارسی معین ) :
حرز جان ساز ادب کاین کلمه
بر سر افسر کسری رقم است .

خاقانی .


نوح بن منصور کلمه ٔ او به سمع رضا اصغا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110) و تمامی هلاک و نیست شدن ایشان افتراق کلمه ٔ ایشان بود. (تاریخ قم ص 164). رجوع به کلمة شود. || یک جزو از کلام . لفظ معنی دار. و فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتماً معنی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). هر لفظ موضوع که دلالت بر معنی کند به وضع. آواز یا مجموعه ٔ آوازهایی حاکی از اندیشه ای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نحویان ، لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد. (از تعریفات جرجانی ) : یا در کتاب آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده . (المعجم چ دانشگاه ص 25). و رجوع به کلمة شود. || در اصطلاح دستور زبان ، مجموعه ٔ حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلام مرکب است از مجموع چند کلمه در دستور فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند : 1 - اسم . 2 - صفت . 3 - عدد. 4 - کنایه . 5- فعل . 6 - قید. 7 - حرف اضافه . 8 - حرف ربط. 9 - صوت . در زبانهای اروپایی نیز معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو، حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. جمله . (فرهنگ فارسی معین ) : هرچ رأفت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه ٔ «و ایتاء ذی القربی » است . (راحةالصدور ص 68). || در اصطلاح منطقیین ، فعل است مقابل اسم و آن هر لفظ مفردی است که دلالت کند بر معنایی با زمان محدود آن معنی مانند رفت و می رود و خواهد رفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح منطق ، فعل . (فرهنگ فارسی معین ). و منطقیان فعل راکلمه خوانند و حرف را ادات پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف . (اساس الاقتباس ص 15). || دراصطلاح فلسفه ، روح انسانی را به اعتبار ظهور آن در نفس رحمانی مانند ظهور کلمه در نفس انسانی کلمه گویند. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کلمه ٔ کن ؛ اصطلاح عرفانی است که فلاسفه ٔ اسلام نیز بکار برده اند و مراد از آن امر ابداعی وتکوینی و وجود منبسط است ، چنانکه گویند بواسطه ٔ کلمه ٔ کن تمام موجودات بر سبیل وجود ابداعی دفعةً واحدةً از ذات حق صادر شده اند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سید جعفر سجادی ).
|| در اصطلاح فلسفه ، سکینه . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) در اصطلاح اهل حق (عرفا)، کنایه است از یک یک ماهیات . (از تعریفات جرجانی ).
- کلمه ٔ مجرده ؛ کنایه از مفارقات است . (از تعریفات جرجانی ).
- کلمه ٔ معنویه ؛ کنایه است از اعیان کلمه ٔ غیبیه . (از تعریفات جرجانی ).
- کلمه ٔ وجودیه ؛ موجودات خارجی . (از تعریفات جرجانی ).
|| (اِخ ) روح القدس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح فلسفه ، روح القدس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روح القدس شود.

کلمه . [ ک ُ م ِ ] (اِ) رجوع به کله مه (نوعی ماهی ) شود.


کلمة. [ ک َ ل ِ م َ ] (ع اِ) یک سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن . لفظ. کلام . (ناظم الاطباء). کَلمَه . (اقرب الموارد). سخن . یک سخن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخن . گفتار. (ترجمان القرآن ص 82).
- الکلمةالباقیة ؛ کلمه ٔ توحید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و در قول قرآن «و جعلها کلمة باقیة» کلمه ٔ توحید و آن لااله الااﷲ است . (از اقرب الموارد).
- کلمةالتقوی ؛ بسم الله الرحمن الرحیم . (از اقرب الموارد).
- کلمةاﷲ ؛ عیسی علیه السلام . (منتهی الارب ). حضرت عیسی . (ناظم الاطباء). لقب یسوع مسیح . (از اقرب الموارد). لقب عیسی علیه السلام (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| یک قصیده تمام و کمتراز آن . کَلمَة و کِلمَة مانند آن است . (منتهی الارب )(آنندراج ). خطبه و قصیده . (از اقرب الموارد).


کلمة. [ ک ِ ل َ م َ ] (ع اِ) سخن و لفظ و کلمه و کلام . (ناظم الاطباء). ج ، کِلَم . (ناظم الاطباء).


کلمة. [ ک ِ م َ ] (ع اِ) سخن . لفظ. کَلِمَه . ج ، کلمات . (ناظم الاطباء). کَلِمَه . (منتهی الارب ). و رجوع به کَلِمَه شود.


کلمه . [ ک ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت است که در شهرستان نوشهر واقع است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


کلمه. [ ک َ ل ِ م َ ] ( ع اِ )کلمة. سخن. گفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) :
حرز جان ساز ادب کاین کلمه
بر سر افسر کسری رقم است.
خاقانی.
نوح بن منصور کلمه او به سمع رضا اصغا نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110 ) و تمامی هلاک و نیست شدن ایشان افتراق کلمه ایشان بود. ( تاریخ قم ص 164 ). رجوع به کلمة شود. || یک جزو از کلام. لفظ معنی دار. و فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتماً معنی دارد. ( فرهنگ فارسی معین ). هر لفظ موضوع که دلالت بر معنی کند به وضع. آواز یا مجموعه آوازهایی حاکی از اندیشه ای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح نحویان ، لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد. ( از تعریفات جرجانی ) : یا در کتاب آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده. ( المعجم چ دانشگاه ص 25 ). و رجوع به کلمة شود. || در اصطلاح دستور زبان ، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلام مرکب است از مجموع چند کلمه در دستور فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند : 1 - اسم. 2 - صفت. 3 - عدد. 4 - کنایه. 5- فعل. 6 - قید. 7 - حرف اضافه. 8 - حرف ربط. 9 - صوت. در زبانهای اروپایی نیز معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو، حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. جمله. ( فرهنگ فارسی معین ) : هرچ رأفت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه «و ایتاء ذی القربی » است. ( راحةالصدور ص 68 ). || در اصطلاح منطقیین ، فعل است مقابل اسم و آن هر لفظ مفردی است که دلالت کند بر معنایی با زمان محدود آن معنی مانند رفت و می رود و خواهد رفت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح منطق ، فعل. ( فرهنگ فارسی معین ). و منطقیان فعل راکلمه خوانند و حرف را ادات پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف. ( اساس الاقتباس ص 15 ). || دراصطلاح فلسفه ، روح انسانی را به اعتبار ظهور آن در نفس رحمانی مانند ظهور کلمه در نفس انسانی کلمه گویند. ( از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کلمه کن ؛ اصطلاح عرفانی است که فلاسفه اسلام نیز بکار برده اند و مراد از آن امر ابداعی وتکوینی و وجود منبسط است ، چنانکه گویند بواسطه کلمه کن تمام موجودات بر سبیل وجود ابداعی دفعةً واحدةً از ذات حق صادر شده اند. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سید جعفر سجادی ).

کلمه . [ ک َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بوشگان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 341 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

۱. سخن.
۲. لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام.
* کلمهٴ استفهام (ادات استفهام ): (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند، مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو، و غیره.
* کلمهٴ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله».

۱. سخن.
۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان می‌راند و مطلب خود را به‌وسیلۀ آن بیان می‌کند؛ یک جزء از کلام.
⟨ کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که سؤال و پرسش را برساند و به‌وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند، مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو، و غیره.
⟨ کلمهٴ شهادت: کلمۀ «اشهد ان ‌لااله ‌الاالله».


دانشنامه عمومی

کلمه واحدی از زبان است که گویشوران بومی، در هر زبانی به صورت شمّی قادر به تشخیص آن در گفتار و نوشتار هستند. علیرغم مشخص بودن این مفهوم برای گویشوران بومی، کاربرد این اصطلاح در قیاس با دیگر مقوله های توصیفی زبان، و همین طور کاربرد آن در دیگر زبان ها با ساختارهای مختلف، مانع از تعیین تعریفی جهانی می شود که بتوان به وسیله آن این اصطلاح را، به طور نامتناقضی پوشش داد. در زبان فارسی به دلیل ترجمه مفاهیم زبانشناختی، تعریف کلمه شکل پیچیده تری می گیرد. عموماً دو اصطلاح کلمه و واژه در نزد عموم به جای یکدیگر به کار می روند؛ با این حال در ادبیات زبانشناسی کلمه را به عنوان معادلی برابر word و واژه را معادل lexeme قرار می دهند.

کلمه در ادبیات به معنی جمله می باشد.


دانشنامه آزاد فارسی

کَلِمه
(در لغت معادل واژه) در اصطلاح منطق، گونه ای لفظ که در دانش صرف و دستور زبان از آن به فعل تعبیر می شود، یعنی لفظی دارای معنای مستقل، مقرون به زمان مثل «رفت» و «گفت». اهل منطق کلمه را به دو قسم تقسیم می کنند: ۱. کلمۀ حقیقی، که معادل افعال تام است، مثل «رفت» و «گفت» و در عربی مثل «ذهب» و «قال»؛ ۲. کلمۀ وجودی، که معادل افعال ناقصه در زبان عربی است مثل «کانَ» و «صارَ»؛ و اهل منطق آن را در حکم ادات می دانند و به عنوان رابطه مورد استفاده قرار می دهند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمه، به معنای لفظ مفرد دارای معنای مستقل مقترن به زمان گذشته یا حال یا آینده است.
لفظ مفرد تام به لحاظ دلالت و عدم دلالتش بر زمان، دو نوع است : اسم و کلمه.
توضیح اصطلاح
کلمه، که در علم نحو به آن "فعل" گفته می شود، لفظ مفرد تامّی است که از حیث ماده دارای معنای مستقل بوده و دالّ بر یک معنای اسمی و استقلالی برای موضوع غیر معیّن است و از حیث هیات، بر تحقق آن معنای استقلالی و اسمی در یکی از زمان های سه گانه ( گذشته، حال و آینده) دلالت می کند. مثلاً لفظ "ذَهَبَ" بر ثبوت معنای ذهاب (رفتن) برای ذاهبِ غیر معیّن در زمان گذشته دلالت می کند. و اما کلماتی مثل زمان و سال و ماه و روز هر چند بر زمان دلالت دارند اما دلالت آنها به حسب ماده است نه صیغه و هیات. کلمه یا فعل، در بیشتر لغات، مشتق است چنان که در عربی هم بنا به قول اهل بصره، از اسمی که به آن مصدر می گویند مشتق است (به خلاف اهل کوفه که مصدر را مشتق از فعل می دانند).
وجه تسمیه
"کلمه" مشتق از ماده "کَلْم"، به معنای جَرْح (وارد کردن جراحت) است. در وجه نام گذاری آن گفته شده که چون کلمه دلالت بر زمان دارد و زمان، حقیقتی است متجدد، متصرّم الوجود، گذرا و متغیر، گویا که خاطر شریف آدمی از این ناحیه جریحه دار است ( و دنبال یک حقیقت ثابت و پایدار می گردد).
استلزامات کلمه
...

گویش مازنی

۲مجموعه استخوان میان تنه ۲استخوان سرین و نشیمنگاه


از توابع کلاردشت


/keleme/ - مجموعه استخوان میان تنه - استخوان سرین و نشیمنگاه & از توابع کلاردشت

جدول کلمات

واژه

پیشنهاد کاربران

کَلِّمَهُ = با او سخن بگو، با او صحبت کن
کَلِّم = سخن بگو، صحبت کن

دل ساده داشتن تاوان دارد هر روز باید بدوزدی زخم هایی که از صداقتت خورده ای

بهتر است برابرِ پارسی این واژه را به کار گیریم : واژه

شهر کلمه در شهرستان دشتستان بوشهر
زبان لری

کلمه::معنی به زبان لری بختیاری
کوه کوچک. سنگ کوچک.
Kolomeh. kolomah
کلوه::کلوخ. سنگ

اصطلاح

کلمه=سخن و گفتار
شوربختانه هم لغت و هم کلمه را واژه معنی کرده اید که بسیار روشن از همدیگر جدایند

درس دادن

لغت، لفظ، نام، واژه، سخن، کلام، گفتار، امر، فعل

کلمه و کلام در قرآن
واژه ی کلمه ریشه در زبان عبری وآرامی دارد، ریشه عبری آن ( کالام ) و ریشه آرامی آن ( کِلام ) ذکر شده است.
. 1 برخی این واژه را به شکل ( کَلم ) آورده اند. 2 واژه ی کلمه در زبان عربی به شکل ( الکَلِمة ) و ( الکِلمَة ) آمده که اولی حجازی و دومی تمیمی است. 3 و به قول فراء به شکل ( کَلِمَه ) آمده است. 4 دهخدا نیز آن را به شکل ( کلمه ) می آورد. 5 به نظر می رسد حرف «ها» آخر آن مقلوب از «تا»گردی است که در زبان عربی نیز همانند فارسی به «ها» مبدل شده است. اکنون که ریشه ی این واژه را شناختیم، باید بگوییم که واژه ی «کلمه» در زبان عربی که مصدر آن ( کَلم ) است، از دیدگاه بیشتر لغت شناسان بر زخم یا جراحتی گفته می شود که در بدن انسان یا حیوان اثر می گذارد؛ و لغت نویسان آن را به معنای ( زخم کردن و مجروح نمودن ) آورده اند. 6 به نظر می رسد مفهوم مجروح کردن ریشه در زبان آرامی و عبری دارد، زیرا به نظر آقای مشکور، ( کَلَمَ، کَلماً ) در انگلیسی به شکل هییومیلیتد7 به معنای جریحه دار کردن، خوار و توهین کردن است که شکل آرامی آن کِلام می باشد و شکل دیگر انگلیسی آن «توواند جیسیناس»8 که به معنای مجروح کردن و زخم کردن است و شکل عبری آن «کالام» می باشد. 9 بسیاری از لغت شناسان جمع «کَلم» را «کُلوم» دانسته10 و برخی دیگر جمع آن را «کُلوم وکِلام » آورده اند. 11 اکنون که معنای اصلی و ریشه کلمه را فهمیدیم، این سوال مطرح می شود که چه رابطه ای میان مفهوم سخن وگفتار با معنای لغوی کلمه یعنی زخم و جراحت برقرار است؟ درپاسخ باید بگوییم که معنای اصطلاحی کلمه همان سخن گفتن و تکلم کردن می باشد، اما ارتباط بین ایندو بحثی است که به آن خواهیم پرداخت. قوم عرب نیز مانند ما ایرانیان از این واژه برای تکلم کردن و سخن گفتن استفاده می نمایند، در اینجا بیشتر مفهوم اصطلاحی کلمه که همان گفتار و سخن است12 را در قالب مثال بیان می کنیم: مهمترین شکل های مصدری این واژه عبارتند از: ( الکَلِمَة ) واژه ای حجازی و ( الکِلمَة ) واژه ای تمیمی که جمع آن ( کِلَم ) و ( کَلِم ) می باشد. 13 فراء شکل سومی یعنی ( کَلمَة ) را نیز برای آن آورده که هم به شکل مونث و هم به شکل مذکر به کار می رود. 14 جمع دیگر آن نیز ( کَلِمات ) است. 15لفظ «کلمه» و « کلم» نظیر لفظ «تمره» و «تمر» است، اولى در هر دو، جنس را مى‏رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى‏شود. لفظ کلمه هم بر لفظى اطلاق مى‏شود که بر معنایى دلالت کند، ( در مقابل لفظ بى‏معنا و موهوم که کلمه‏اش نمى‏خوانند ) و هم بر جمله اطلاق مى‏گردد، حال چه آن جمله نظیر «زید قائم است» که تمام بوده و سکوت بر آن صحیح باشد، و یا نظیر جمله «اگر زید قائم باشد»، ناتمام و براى شنونده سؤال‏انگیز باشد، ( که اگر زید قائم باشد چه مى‏شود، و یا چه مى‏کند ) . 16 ( الکَلِمَة ) به معنای سخن، یک واحد شناخته شده از ( کَلِم ) و ( کَلام ) است و ( کَلَمتُهُ تکلیماً ) و ( تَکَلَمتُ تَکلُماً ) دارای مفهوم سخن می باشند؛ 17می بینیم که در دو جمله فوق کلمه درباب های تفعیل و تفعل به معنای سخن به کار رفته است. اهل لغت، تکلیم را به معنى ابراز کلام به مخاطب می دانند، و صیغه تفعیل دلالت مى‏کند به جهت وقوع و تعلّق فعل به مفعول به و کلام به معنى مطلق ابراز چیزیست که در باطن باشد، خواه به وسیله الفاظ صورت بگیرد، و یا به وسیله موجودات خارجى، چنان که عنوان کلمه به حضرت عیسى ( ص ) اطلاق شده است. 18به این نمونه ها توجه کنید: کَلیم: الذی یکلمک وتکلمه ( کسی که با تو سخن می گوید وتو باوی سخن می گویی ) . 19دراین مثال کلیم به عنوان شخص سخن گو به کار رفته است. ابوزید می گوید: « الرجلان لا یتکالمان ای لا یتکلمان» ( آن دومرد با هم سخن می گویند ) . 20در دو نمونه فوق نیز کلمه ابتدا در باب تفاعل و سپس در باب تفعل نیز دارای مفهوم سخن است. از مجموعه مثال های فوق در می یابیم که کلمه به شکل مصدری از ثلاثی مجرد، دارای مفهوم سخن گفتن و جراحت است، اما در قالب فعلی فقط به شکل ثلاثی مزید مفهوم سخن گفتن را داراست و ما در کتب لغت از ثلاثی مجرد فعلی را نیافتیم که معنای سخن گفتن را دارا باشد و در شکل مجرد آن فقط معنای زخم و مجروح کردن می دهد. پل ارتباطی و عامل پیوند معنای کلمه در لغت و اصطلاح، این است که همچنان که زخم بر افراد تاثیر دارد، سخن نیز، اثری است که از متکلم در اذهان ایجاد می شود و باقی می ماند. به این مثال ها توجه کنید: الکلم الاصیل کارعب الکلم؛ سخن ریشه دار و اصیل چون زخم شگفت انگیز است. یا ( جرح اللسان کجرح الید؛ زخم زبان چون زخم دست است ) که اشاره به اثر نیش زبان شده است. 21 ما نیز در فارسی می گوییم که نیش زبان از نیش شمشیر برنده تر و تیزتز است. 22اینک به بیان نظر دانشمندان و عالمان علم لغت درباره تاثیر ( کَلم ) و ( کلمه ) می پردازیم: به نظر راغب الکلم تاثیر و اثری است که با دو حس گوش و چشم درک می شود، ( کلام ) با حس شنیدن وکلم با حس دیدن. درشرح جامی آمده است که کلمه و کلام درنفوس و اذهان اثر می کند، همچنان که زخم در اجسام تاثیر می گذارد. 23دیگران گفته اند: کَلم اثری است از زخم و کلام اثری است که دلیل بر معنا دارد. 24 طبرسی معتقد است اصل در ( کلم ) و ( کلام ) باب تاثیر است که جارح و زخم کننده از خود باقی می گذارد، کلام هم اثری است که دلیل بر معنا دارد. 25در تمام نمونه های فوق دیدیم که عامل تاثیر گذاری بر مجروح و سخن بر شنونده عامل پیوند محکمی است که میان جراحت و کلام وجود دارد و بهترین دلیل بر گفتار ما همان سخن شیرین فارسی است که مراد از آن تأثیر سخن و کلام است که از زبان جاری می شود و گاهی چنان در دل انسان نفوذ می کند که اثر شمشیر و نیزه دارای چنان نفوذی نیست؛ اما نکته مهمی که نباید فراموش شود آن است که اثر زخم، قابل رؤیت و دیدن است، ولی اثر کلام ذهنی و شنیدنی است؛ لذا اصل در واژه ی کلمه و کلام، همان ( کلم ) است که معنای زخم و جراحت را داراست و این زخم نشان و اثری است که از جارح می ماند بنابراین در تفسیر آیات قرآنی ما با این مفاهیم کلمه - یعنی دلیل، اث . . .

به ضم ک و سکون ل و کسر م. و کلیمه: نا آشنا در گویش کازرونی ( ع. ش )

کلمه . [ ک ُ م ِ ] ( اِخ ) دهی از توابع بخش مرکزی شهرستان اسلامشهر است و حدود 1000 تن سکنه دارد. در آنجا سیاب محلی که سی رود کوچک به آن میریخته وجود داشته.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پیاف ( کردی: په یف )
ماریک ( پهلوی )
فَرواک ( اوستایی: فْرَواک )
واخْش ( اوستایی )
اوکْتا ( سنسکریت )

کلمه همان واژه است.
کلمه یا واژه به معنی سخن و گفتار معنا دار می باشد.
کلمه یا واژه به مجموعهٔ حروفی که یک واحد در زبان گفتاری و نوشتاری تشکیل می دهد، گویند.
کلمه یا واژه به طورکلی به هفت دسته تقسیم می شود که عبارت اند از:�اسم، فعل، �حرف، � صفت، �ضمیر، �قید، �صوت.

شاید منظور از زخم وجراحت یا تحقیر کردن در توصیف کلمه این باشد که در گذشته هنگامی که میخواستند بر روی بدن انسان یا حیوان علامت یا نشان یا . . . بگزارند ( همچون تاتو , و . . در زمان ما. . ) موجب زخم و جراحت میشده . . . و منظور از خوار و خفیف کردن هم این بوده که با گذاشتن داغ ( که معرف شخصیت ان فرد میشد چه بعنوان برده , خاین , مملوک و . . . ) موجب تحقیر ش میشده . . .

از دهان بیرون آمده

کلمه ( به معنای گفته ) و خود کلمه از کلم به معنای جراحت که اثر ظاهر و ملموسی دارد و وجه اشتراکش با کلمه اینه که بعضی از سخنان هم همان طور که زخم و یا جراحت اثری بر جا می گذاره سخن هم تاثیر معنوی بر دل مخاطب مگذاره یعنی بر دلش جراحت ناملموس داره.

هوالعلیم

کلمه :در فرهنگ قرآن، به قوانین و سنّت ها و هر چیزى که خداوند آن را سبب تحقّق اراده ى خود قرار دهد، �کلمة� اطلاق شده است.

نوشتن

سخن . گفته . گویش . پیغام . پیام . چم. ارش. مانک . گفتار.

چیزی ک خاسم نبود خا من معنی به رو ب انکلیسی خاسم خا


کلمات دیگر: