کلمه جو
صفحه اصلی

غزالی

فرهنگ فارسی

هراتی شاعر هروی ( اواخر قر . ۱٠ ه . ) وی معاصر غزالی مشهدی بود و بهندوستان سفر کرد و با غزالی مذکور در خصوص تخلص مباحثات داشته و بر او فایق آمده .
هراتی از شعرای هرات اواخر قرن دهم هجرت و با غزالی مشهدی معاصر بود

لغت نامه دهخدا

غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) شاعر. او راست : کتاب «مرآة الکائنات » به زبان فارسی که درباره ٔ تاریخ از آغاز خلقت تا اواخر دولت سلیمانیه است . (کشف الظنون چ استانبول ستون 1649).


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) تبریزی . صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ترجمه ، ص 258) او را از جمله ٔ شعرای معاصر خود (قرن دهم هجری قمری ) شمرده ، گوید: حریفی رند و لاابالی بود و اوقات خود را به نحاسی میگذرانید. طبعش بد نیست و این مطلع ازوست :
سیل اشکم همچو طفلان میکند میل کنار
برکنارم تا نمی آید نمی گیرد قرار.


غزالی. [ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به غزالة که قریه ای است از مضافات طوس مولد امام محمد غزالی. ( غیاث اللغات ). به قولی لقب ابوحامد و برادر وی احمد است. رجوع به غزالة و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی شود. || ( اِ ) در اصطلاح طب قسمی از نبض است. || نوعی خرما که دراز و قهوه ای رنگ است. ( دزی ج 2 ص 211 ).

غزالی. [ غ َزْ زا ] ( ص نسبی ) منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمدبن محمدبن محمدبن احمد طوسی ، و لقب برادر او احمدبن محمدبن محمدبن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غَزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود.

غزالی. [ غ َ ] ( اِخ ) شاعر. او راست : کتاب «مرآة الکائنات » به زبان فارسی که درباره تاریخ از آغاز خلقت تا اواخر دولت سلیمانیه است. ( کشف الظنون چ استانبول ستون 1649 ).

غزالی. [ غ َ ] ( اِخ ) برسوی. ( متوفی به سال 941 هَ. ق. ) مولی محمد برسوی ، معروف به دلی برادر. او را دیوانی به ترکی است.

غزالی. [ غ َ ] ( اِخ ) تبریزی. صادقی کتابدار در مجمع الخواص ( ترجمه ، ص 258 ) او را از جمله شعرای معاصر خود ( قرن دهم هجری قمری ) شمرده ، گوید: حریفی رند و لاابالی بود و اوقات خود را به نحاسی میگذرانید. طبعش بد نیست و این مطلع ازوست :
سیل اشکم همچو طفلان میکند میل کنار
برکنارم تا نمی آید نمی گیرد قرار.

غزالی. [ غ َزْ زا ] ( اِخ ) طوسی. ابوحامد محمدبن محمدبن محمدبن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود :
او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام.
خاقانی.

غزالی. [ غ َزْ زا ] ( اِخ ) طوسی. احمدبن محمدبن محمدبن احمد. رجوع به احمد غزالی شود.

غزالی. [ غ َزْ زا ] ( اِخ ) طوسی. ( متوفی به سال 830 هَ. ق. ) محیی الدین محمد غزالی. از علما و زهاد زمان شاهرخ بن امیرتیمور گورکان بود. ( تذکره دولتشاه سمرقندی و تاریخ حبیب السیر از غزالی نامه ص 259 ).

غزالی. [ غ َزْ زا / غ َ ] ( اِخ ) ( متوفی در رجب سال 513 هَ. ق. ) عبدالباقی بن محمدبن عبدالواحد، مکنی به ابومنصور. معاصر امام غزالی و شاگرد کیای هراسی بود و ابوطاهر سلفی از وی روایت میکند. ( طبقات الشافعیة ج 4 ص 242 از غزالی نامه ص 258 ).

غزالی. [ غ َزْ زا ] ( اِخ ) ( متوفی به سال 721 هَ. ق. ) علی بن محمد او ابن ابی قصیبه است و جز غزالی مشهور میباشد. او راست : کتاب «میزان الاستقامة لاهل القرب و الکرامة». ( از کشف الظنون چ 2 استانبول 1941م. ستون 1916 ).

غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) برسوی . (متوفی به سال 941 هَ . ق .) مولی محمد برسوی ، معروف به دلی برادر. او را دیوانی به ترکی است .


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . (متوفی به سال 1437 م .) شاعری عثمانی و نامش محمد بود. در بروسا به دنیا آمد و در مکه درگذشت . در «بسفر» مسجدی و گرمابه ای و باغی ساخت ، او راست : «دافع الغموم و رافع الهموم ». (از اعلام المنجد).


غزالی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غزالة که قریه ای است از مضافات طوس مولد امام محمد غزالی . (غیاث اللغات ). به قولی لقب ابوحامد و برادر وی احمد است . رجوع به غزالة و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی شود. || (اِ) در اصطلاح طب قسمی از نبض است . || نوعی خرما که دراز و قهوه ای رنگ است . (دزی ج 2 ص 211).


غزالی . [ غ َزْ زا / غ َ ] (اِخ ) (متوفی در رجب سال 513 هَ . ق .) عبدالباقی بن محمدبن عبدالواحد، مکنی به ابومنصور. معاصر امام غزالی و شاگرد کیای هراسی بود و ابوطاهر سلفی از وی روایت میکند. (طبقات الشافعیة ج 4 ص 242 از غزالی نامه ص 258).


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) مروزی . عوفی در لباب الالباب (چ 1335 ص 362 او را جزو شعرای آل سلجوق (خراسان ) به شمار آورده ، گوید: آنکه به دام لطف طبع غزال لطایف صید کردی وجان را از لذت شعر و غزل او کعب الغزال به کام رسیدی . این یک غزل از منشآت اوست ، که میگوید :
عشق تو مرا بلا و شر دارد
در عشق تو جان کجا خطر دارد؟
هجر تو به کشتن من مسکین
هر روز بهانه ای دگر دارد
در صحبت تو کسی که دل بندد
بسیاری را که از تو بردارد
از صحبت تو کجا بپرهیزد
آن کس که ز درد جان خبر دارد
اندر غم تو غزالی عاشق
حقا که ز جانت دوستر دارد.


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) مشهدی . صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است . کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جمله ٔ آنها «رشحات الحیات » و «اسرار المکتوم » و «نقش بدیع» است . مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است . او در سنه ٔ 970 هَ . ق . درگذشت . (مجمع الفصحاء چ 1295 هَ . ق . ج 2 ص 25). جمله ٔ (سنه ٔ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست . (ریحانة الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده : غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت . در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت ، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره ٔ وی درست بوده است . گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است . از جمله کتابی است به نام «نقش بدیع» که به عراق آوردند. - انتهی . این ابیات از مثنوی «نقش بدیع» اوست :
خاک دل آن روز که می بیختند
شبنمی از عشق بر آن ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دیده ٔ عاشق که دهد خون ناب
هست همان خون که چکد زآن کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمک عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا در اوست
قطره ٔ خونی است که دریا در اوست
به که نه مشغول بدین دل شوی
کش ببرد گربه چو غافل شوی
آهن و سنگی که شراری در اوست
بهتر از آن دل که نه یاری در اوست
نیست دل آن دل که درو داغ نیست
لاله ٔ بی داغ در این باغ نیست
دامن از اندیشه ٔ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
قدر دل آنانکه قوی یافتند
از قدم پاکروی یافتند
عشق بلند آمد ودلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ در این سلسله پا درگل است
عقل درین مرحله لایعقل است
روی بتان گرچه سراسر خوش است
کشته ٔ آنیم که عاشق کش است
هر بت رعنا که جفاکیش تر
میل دل ما سوی او بیشتر
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب
یا منگر سوی بتان تیزتیز
یا قدم دل بکش از رستخیز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد.
از غزلیات اوست :
بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب
یا سوخته از آتش دل بسترم امشب
جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران
یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب .
نیز سراید:
چون رد و قبول همه در پرده ٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب ، که عیب است .
نیز او راست :
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
من به ویرانه ٔ غم مرده و طفلان هرسوی
سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون .
از رباعیات اوست :
در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا
طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا
ور دل به حق است و ساکن بتکده ای
خوش باش که عاقبت به خیر است ترا.

#


تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟
تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟
اینها چه فسانه ست میباید رفت
اینها چه بهانه ست میباید مرد.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25).
رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعة ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هَ . ق . ص 118 و آتشکده ٔ آذر به تحشیه ٔ آقای شهیدی ص 89 و ریحانة الادب ذیل غزالی شود.

غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) (متوفی به سال 721 هَ . ق .) علی بن محمد او ابن ابی قصیبه است و جز غزالی مشهور میباشد. او راست : کتاب «میزان الاستقامة لاهل القرب و الکرامة». (از کشف الظنون چ 2 استانبول 1941م . ستون 1916).


غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) طوسی . (متوفی به سال 830 هَ . ق .) محیی الدین محمد غزالی . از علما و زهاد زمان شاهرخ بن امیرتیمور گورکان بود. (تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی و تاریخ حبیب السیر از غزالی نامه ص 259).


غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) طوسی . ابوحامد محمدبن محمدبن محمدبن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود :
او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام .

خاقانی .



غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) مغربی (496-555 هَ . ق .). علی بن معصوم بن ابی ذر،مکنی به ابوالحسن . از مردم مغرب و از علمای شافعی مذهب بود. او در «اسفراین » درگذشت . این قول زبیدی در مقدمه ٔ شرح احیاء العلوم ص 19 بود. در طبقات الشافعیة اولاً لفظ غزالی نیامده و ثانیاً تولد را 489 هَ . ق .نوشته است ، اما در سال وفات قول صاحب طبقات با نوشته ٔ زبیدی مطابق است و چنین است : «علی بن معصوم بن ابی ذر المغربی ابوالحسن من اهل المغرب ، قال ابن السمعانی امام فاضل عالم بالمذهب ولد سنة تسع و ثمانین و اربعمائة (489) و مات باسفراین فی شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة». (555 هَ . ق .). (از غزالی نامه ص 295).


غزالی . [ غ َزْ زا ] (ص نسبی ) منسوب به غزال . لقب ابوحامد محمدبن محمدبن محمدبن احمد طوسی ، و لقب برادر او احمدبن محمدبن محمدبن احمد است . صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست . رجوع به غَزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود.


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) لوکری . علی بن محمد غزالی لوکری ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن شود.


غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) هراتی . از شعرای هرات اواخر قرن دهم هجرت و با غزالی مشهدی معاصر بود، به هندوستان سفر کرد. او و شاعر مذکور با یکدیگر مطایبه داشتند. این شعر ازوست :
او در اندیشه که چون خون غزالی ریزد
من در اندیشه که اندیشه ٔ دیگر نکند.
نام و سال وفات او به طور تحقیق به دست نیامد. (از ریحانة الادب ج 3 ص 152). آذر در آتشکده آرد: غزالی از موزونان آن دیار (هرات ) و شاگرد حیدر کلچه پز و در خدمت والد ماجد به عنوان سیاحت به هندوستان رفته در آنجابا مولانا غزالی مشهدی در خصوص تخلص مباحثات کرد و بالاخره فائق آمد. این چند شعر از اشعار او انتخاب و در این اوراق ثبت و قلمی شد:
چشمت که به خونریزی عشاق سری داشت
میکشت یکی را و نظر با دگری داشت .

#


از سگان سر کوی تو بسی منفعلم
که به هم صحبتی همچو منی ساخته اند.

#


او در اندیشه که چون خون غزالی ریزد
من در اندیشه که اندیشه ٔ دیگر نکند.

#


معموره ٔ دل شد ز تو ویران به که گویم
شهری که خراب است ز سلطان به که گویم .

(آتشکده ٔ آذر چ آقای شهیدی ص 154).


صاحب مجمعالخواص او را از جمله ٔ شعرای معاصر خود (قرن دهم ) به شمار آورده ، گوید: غزالی جنبک از مشهد مقدس است حریفی شاعرپیشه و مضحک و صحبت آرا بود. با مادر خود گردش میکرد و به خانه ٔ اکابر اردو رفت و آمد مینمودند. به علت اشتراک در تخلص با مولانا غزالی (غزالی مشهدی ) نزاع کرد و عاقبت قرار شد غزلی بگوید، اگر غزل خوبی باشد تخلص برقرار بماند وگرنه ترکش کند ودر واقع غزل خوبی گفت . مطلع آن این است :
نظر سویت نکردم وز گرفتاری حذر کردم
ولی خود را گرفتار تو دیدم تا نظر کردم .

(مجمع الخواص ص 182).



غزالی . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) طوسی . احمدبن محمدبن محمدبن احمد. رجوع به احمد غزالی شود.


دانشنامه عمومی

ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی ، ملقب به حجت الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیشتر با نام های Al-Ghazali و Algazel شناخته می شود.
الف- آثار سال های دانش اندوزی غزالی، از سال ۴۶۵ تا ۴۸۷ هجری:
التعلیقه فی فروع المذهب
المنخول فی الاصول
محمد غزالی به سال ۴۵۰ هجری قمری در توس از اعمال خراسان دیده به جهان گشود. در دوران کودکی در زادگاهش تعلیمات خود را فرا گرفت. پدرش از رشتن پشم، گذران زندگی می کرد. آنچه می رشت در دکانی در بازار پشم فروشان می فروخت و بدین سبب او را غزالی می گفتند. پدر محمد غزالی اهل ورع و تقوی بود و غالباً در مجالس فقیهان حضور می یافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. این دو هنوز خردسال بودند که او از دنیا رفت. طبق وصیت وی، پسرانش را به یکی از دوستانش که ابوحامد احمد بن محمد الراذکانی نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. روزی به آن ها گفت:«هر چه از پدر برای شما مانده در وجه شما به کار بردم. من مردی فقیر هستم و از دارایی بی نصیب. اکنون باید برای تحصیل فقه به مدرسه ای بروید تا با آنچه به عنوان ماهیانه می گیرید، نانی بدست آورید که مرا سخت کیسه تهی است». محمد و برادرش احمد ناگزیر به یکی از مدارس طلاب در نیشابور رفتند و به تحصیل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالی بی اندازه باهوش و تندذهن بود. علوم دینی و ادبی را نزد احمد الراذکانی فراگرفت و سپس مدتی در یکی از مدارس طوس به تحصیل پرداخت. آنگاه به گرگان نزد ابونصر اسماعیل رفت. بعد از مدتی دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.
غزالی در سال ۴۷۰ هجری قمری به نیشابور رفت و در آنجا با امام الحرمین جوینی آشنا شد و تا وفاتش که در سال ۴۷۸ هجری قمری بود، ملازمش بود. تحصیلات غزالی تنها فقه نبود؛ او در علم اختلاف مذاهب، جدل، منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا که بر همه اقران خود تفوق یافت. در میان چند تن شاگردان ابوالمعالی جوینی که همگی از علماء و فضلای آن دوره بودند بر همه تقدم یافت و امام الحرمین به داشتن چنین شاگردی بخود می بالید.
بعد از وفات استادش الجوینی، غزالی به قصد دیدار خواجه نظام الملک طوسی، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی پسر آلب ارسلان از نیشابور بیرون آمد. وی وزیر نظام الملک را در لشکرگاهش ملاقات نمود. نظام الملک را از غزالی که هم شهریش نیز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر دیگرانش مقدم داشت و غزالی مدت شش ماه در کنف حمایت او زیست. سپس او را به تدریس در نظامیه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. غزالی در سال ۴۸۳ هجری وارد بغداد شد و با موفقیت زیاد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گردید. حلقه درس او هر روز گسترش بیشتر یافت و فتواهای شرعی او مشهورتر شد. تا آنجا که صیت اشتهارش دور و نزدیک را بگرفت. محمد غزالی در بغداد در ضمن تدریس به تفکر و تألیف در فقه و کلام و رد بر فرقه های گوناگون چون باطنیه، اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود.

پیشنهاد کاربران

غزالی عالم عالمیان بود اما دریغا که عشق نداشت . ( مولانا جلال الدین محمد بلخی )


کلمات دیگر: