مترادف جده : آبی بی، بی بی، مادربزرگ، ننه
متضاد جده : جد، نیا
برابر پارسی : پدر
ancestrees, grandmother
grandmother
مادر بزرگ , نه نه جا , مثل مادر بزرگ رفتار کردن
آبیبی، بیبی، مادربزرگ، ننه ≠ جد، نیا
جده . [ ج ِدْ دَ ] (ع اِ) روی زمین . (منتهی الارب ). || کناره ٔ رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). جِدّ. (اقرب الموارد). || قلاده ٔ گردن سگ . || (ص ) خرقه . یقال : ماعلیه جدة؛ اَی خرقة. || نوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل کهنگی . (از اقرب الموارد). ضد کهنگی . (منتهی الارب ). || (مص ) نوگردیدن . (منتهی الارب ). نوشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن عادل ).
جده . [ ج ُدْ دَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. جِدَّه . || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).راه در کوه . (ترجمان القرآن عادل ) (مهذب الاسماء). طریقه . (اقرب الموارد). بزرو در کوه . خطهائی چون راه در کوه . (یادداشت مؤلف ). ج ، جُدَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || علامت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || خط پشت خر که مخالف لون آن باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : رکب جدة الامر و جدة من الامر، اذا رأی فیه رأیا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یعنی گویند: رکب فلان جدةالامر، آنگاه که در آن رأیی بیند.
سنائی .
خاقانی .
سوزنی .
جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ابن الاشعر. از رجال عرب است . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109).
جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ابن حزم بن ریان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه از رجال کهن عرب است .(از معجم البلدان ) (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109).
جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) قومی است از اشاعره . (منتهی الارب ).
جده . [ ج ِ دَ ] (ع مص ) یافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درک کردن . (از اقرب الموارد). وَجد. وجود. وِجدان . اِجدان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی پس از از دست دادن آن . (از اقرب الموارد). ظفربه بعد ذهابه . (اقرب الموارد). || خشم کردن .غضب کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): وفی حدیث الایمان : انی سائلک فلاتجد علی ؛ اَی لاتغضب من سؤالی . (از اقرب الموارد). || مستغنی شدن ازمال . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَوجِدَه . وَجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). (آنندراج ). توانگری گزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ).غنا. سعة. قدرت . یسار. (اقرب الموارد) (المنجد). توانگری . بی نیازی . دارائی . قال عمربن عبدالعزیز: افضل القصد عندالجده وافضل العفوعند القدرة. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 156):
ان الشباب والفراغ والجدة
مفسدةُ للمرء ای ّ مفسدة.
|| (اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، یکی از مقولات عشر ارسطو. و آن نسبت جسمی است به جسم دیگر که منطبق بر سطح آن یا بر جزئی از سطح آن است مثل هیئتی که از پوشیدن قبا یا کفش برای انسان و پوست بر درخت حاصل میشود و آن را ملک و له و ذو نیز نامند. خواجه نصیرالدین طوسی آرد: مقوله ٔ جده و ملک و له ، این هر سه نامهای این مقوله است . [ از مقولات عشر ] و آن نزدیک متقدمان بودن چیزی است چیزی را، مانند علم و شجاعت و صحت و جمال و مال و فرزند و مکان و امثال آن زید را. و بنزدیک متأخران هیأتی است که جسم را باشد بسبب نسبت او با ملاصقی یا محیطی یا شاملی که منتقل باشد به انتقال آن جسم ، مانند تلبس و تسلح و تقمص و تزین و تنعل و غیرآن ، و بعضی از آن ذاتی بود چون بودن حیوان در پوست خود. و بعضی عرضی بود، چون پوشیدگی بجامه . و بعضی کلی بود چون پوشیدگی بکل . و بعضی جزوی بود چون پوشیدگی بجزو. (اساس الاقتباس ص 51). در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تهران چنین آمده است : مقوله ٔ ملک یا جده یا له : دانای یونان ارسطو، اجناس عالی ماهیات مختلف را به ده مقوله منقسم ساخته است . (یک مقوله ٔ جوهر و نه مقوله ٔعرض ). و حتی نخستین رساله ٔ ارغنون مستقلاً ببحث از همین مقولات عشر اختصاص دارد. و در الهیات نیز شرحی مستوفی راجع به این مقولات و اقسام هر یک آمده است . در مقاله ٔ حاضر درباره ٔ یکی از آن مقولات که در کتب اسلامی بسه نام «ملک » و «جده » و «له » خوانده شده بحثی مختصر ایراد میشود: این مقوله را در کتب اسلامی غالباً چنین تعریف کرده اند که : نسبت شیئی بشیئی دیگری است که محیط بر کل آن یا بعض آن باشد. بنحوی که با حرکت و انتقال محاطٌ به ، محیط نیز منتقل شود. مانند نسبت انسان با لباس یا انگشتری یا موزه اش . ابن سینا در منطق شفا فرماید: «و اما مقولة الجدة فلم یتفق لی الی هذه الغایة فهمها .... و یشبه ان یکون غیری یعلم ذلک . فلیتأمل ذلک من کتبهم ... و عنی به انه نسبة الی ملاصق ینتقل بانتقال ماهو منسوب الیه فلیکن کالتسلح و التنعل و التزین و لبس القمیص . و لیکن منه جزوی و کلی و منه ذاتی کحال الهرة عند اهابها، و منه عرضی کحال الانسان عند قمیصه ». و در الهیات شفا که مقولات عشررا بتفصیل هرچه تمامتر مورد بحث قرار میدهد، از جده سخنی بمیان نمی آورد. و در کتاب النجاة قریب بهمان مضمون گوید: «و الملک و لست احصله » و آنگاه با لحنی ترددآمیز میفرماید: «و یشبه ان یکون کون الجوهر فی جوهر آخر یشمله و ینتقل بانتقاله مثل التلبس و والتسلح ». و در الهیات دانشنامه ٔعلائی گوید: «و اما ملک بودن چیزی مر چیز را بود، و این باب مرا هنوز معلوم نشده است » .
این معنی که ابن سینا خود آن را با تردد بیان فرموده و برای کشف آن ، مراجعه ٔ بمتون یونانی را فرض دانسته است ، مورد قبول اکثر علما و فلاسفه قرار گرفته و غالباً این مقوله را بهمین معنی دانسته اند. فی المثل ، امام غزالی گوید: «القول فی العرض الذی یعبر عنه بلَه و قد یسمی الجدة، و لما مثل هذا بالمتنعل والمتسلح والمتطلس ، فلا یتحصل له معنی سوی انه نسبة الجسم الی الجسم المنطبق علی جمیع بسیطه او علی بعضه ، اذاکان منطبق ینتقل بانتقال المحاط به ، المنطبق علیه . ثم منه ما هو طبیعی کالجلد للحیوان ، و الخف للسلحفاة. و منه ما هو ارادی کالقمیص للانسان ...». عمربن سهلان ساوی در کتاب معروف خود البصائر النصیریة که آن را در نهایت وضوح و سادگی تألیف کرده ، از این مقوله چنین تعبیر میکند: «و اما الملک فهو نسبة الجسم الی حاصر له او لبعضه ینتقل بانتقاله کالتسلح والتقمص والتنعل والتختم ...». قطب الدین شیرازی در کتاب جامع خود درة التاج میگوید: «وجده ، و گاه باشد که تعبیر ازآن بملک کنند و له ، بودن جسم باشد در محیطی بکل او،یا ببعض او، بر وجهی که محیط بانتقال محاطٌ به منتقل شود. و آن یا طبیعی باشد چون حال حیوان نسبت با پوست او، یا غیر طبیعی چون تسلح و تقمص و تختم » . بالاخره ملاصدرا در اسفار، و حاج ملاهادی سبزواری در منظومه همان معنی شیخ را تکرار کرده اند.
با مراجعه به متون خارجی معلوم میشود که این مقوله در یونانی اًخئین است . که در فرهنگهای یونانی به «داشتن » معنی شده است و تریکو آن را به «Possession» و هاملن به «Avoir» ترجمه کرده اند و بنابراین درست به معنی داشتن یا دارا بودن و بالاخره واجد بودن (جده )، و مالک بودن (ملک )، است . چنانکه معلوم است ملک و جده نیز در لغت عرب بهمین معنی داشتن و دارا بودن بکار میرود: «وجدالمطلوب وجداَ بالفتح ، و جدة کعدة، و وجداناً بالضم و وجوداً و وجدانا بکسر ها؛ یافت آن را. وجد بالضم و الکسر؛ توانگر شدن و توانگری گزیدن . وجدة کذلک .» «ملکه ملکا مثلثة؛ ملک خود گردانید آن را و فرا گرفت به اختیار خود» شاعر عرب می گوید:
ان الشباب والفراغ والجدة
مفسدة للمرء ای مفسدة.
پس معنی مقوله ، داشتن و دارا بودن و واجد بودن است . توضیح آنکه گاه گوئیم حسن انسان است (مقوله ٔ جوهر)، و گاه گوئیم حسن درازقامت است (مقوله ٔ کم )، و گاه گوئیم حسن سیه چرده ، یا غمگین است (مقوله ٔ کیف )،... و گاه گوئیم حسن دارای خانه است یا دارای فرزند است ، یا لباس در بردارد، یا انگشتری در دست دارد... و هکذا. که تمام این محمولات یا مقولات اخیر از مقوله ٔ «داشتن » و حسن دارنده ٔ آنها است . و عین ترجمه ٔ عربی مقولات در این باره چنین است : «کل واحد من التی تقال بغیر تألیف اصلاً، فقد یدل اما علی «جوهر»، و اما علی «کم ». و اما علی «کیف »... و اما علی ان یکون له ... فالجوهر علی طریق المثال ، کقولک ، انسان ، و الکم کقولک ، ذو ذراعین ، ذوثلاث اذرع . و الکیف کقولک : ابیض ، کاتب ... و أن یکون له کقولک متنعل مسلح ...»
علت ابهام و پیچیدگی این مقوله ، با وجود این که ازهمه ٔ مقولات ساده تر است ، جز این نتواند بود که در زبان عرب فعلی که در همه ٔ موارد بجای «داشتن » (که در زبانهای هند و اروپایی وجود دارد) بتوان بکاربرد، وجود ندارد. و لهذا این معنی را گاه با ملک و گاه با جدة و در اغلب موارد به کمک لام جر ادا میکنند. چنانکه در قرآن کریم آمده است : «له الاسماءالحسنی » یعنی خدای را نامهای نیکو است ، یا خدا نامهای نیکو دارد. و درسوره ٔ یوسف فرماید: «ان له اباً شیخاً کبیرا» یعنی او را پدری سالخورده و بزرگ است یا او پدری سالخورده و بزرگ دارد. بهمین جهت مترجمین عرب برای رساندن معنی «داشتن »، این مقوله را به سه کلمه ترجمه کرده اند و با وجود این رفع ابهام از آن نشده است . اما تعریف این مقوله به احاطه ٔ چیزی بچیزی از بیان ارسطو گرفته شده ، آنجا که فرماید: «ان «له » تقال علی انحاء شتی و ذلک أنها تقال اما علی طریق الملکةِ والحال ، او کیفیة ما اخری ... و اما علی طریق مایشتمل علی البدن مثل الثوب والطیلسان ، و اما فی جزء منه ُ مثل الخاتم فی الاصبع ...»، در صورتی که ملک را معنی وسیعتری است . چنانکه اندکی بعد میفرماید: قد یقال ان «لنا» بیتاً، و «لنا» ضیعة. و قد یقال ُ فی الرجل ایضاً ان «له ُ» زوجة، و یقال ُ فی المراءة ان «لها» زوجاً».
در آخر مبحث مقولات انواع طرق استعمال «داشتن = له ُ = Avoir» ومعانی مختلف آن در زبان یونانی آمده و اتفاقاً «داشتن » در زبان فارسی (بخلاف عربی ) برای تمام آن معانی قابل استعمال است . ناگفته نماند که بعضی بزرگان اسلام نیز مقوله ٔ مذکور را بهمین «داشتن » و «دارا بودن » معنی کرده اند. فی المثل ، عبداﷲبن المقفع در تلخیص خود از کتاب مقولات گوید: «قال : ثم وجدنا بعد ذلک أشیاء اخری ، تجری فی الکلام کقول القائل : امس و الیوم و غداً، فالتمسنا اسماً جامعاً، فوجدناه الوقت ، و هو کل شی ٔ یقع علیه متی » «قال ، ثم وجدنا اشیاء اخری تجری فی الکلام کقول القائل کاس ،طاعم ، آهل ، فالتمسنا لذلک اسماً جامعاً فوجدناه الجدةَ و هُو کُل شی ٔ یقع علیه ذومال ». ابوالبرکات در قسمت الهیات المعتبر گوید: «و متی و هُو النسبةُ الی الزمان . و الوضعُ و هُو نسبةُ اجزاء الجسم الی اجزاء مکانه کهیاءة القائم و القاعد و النائم و نحوها. و مایُنسب بانه ُ له ُ کالخاتم و القمیص و نحوهما ». و در طبیعیات که حرکت را در مقولات مختلف بیان میکند،میگوید: «اما فی الجوهر فکما یکون ُ الانسان عن النطفة، و فی الکم کالنمو بعدالنقص ، و فی الکیف کالسواد بعد البیاض ... و کذلک فی الجدة کالغناء بعدالفقر ». بابا افضل الدین کاشانی گوید: «و اما ملک بودن چیز است از آن دیگری خاص ، که آن دیگر نه او را خاص بود. چون بودن بنده ٔ خاص از آن خداوندش ، و خداوند نه خاص از آن بنده بود، که شاید بود که خداوند چهارپای و خانه و سرای نیز بود ». بالاخره از همه صریحتر خواجه نصیرالدین طوسی در اساس الاقتباس فرماید: «دیگر مقوله ٔ جده و ملک و له است . و این هر سه نامهای این مقوله است .و آن نزدیک متقدمان بودن چیزی است مر چیزی را. مانند علم و شجاعت و صحت و جمال و مال و فرزند و مکان و امثال آن ، زید را. و بنزدیک متأخران هیأتی است که جسم را باشد بسبب نسبت او با ملاصقی یا محیطی یا شاملی که منتقل باشد بانتقال آن جسم . مانند تلبس و تسلح و تقمص و تزین و تنعل و غیر آن ...... » و مراد خواجه از متقدمان فلاسفه ٔ یونان و از متأخران فلاسفه ٔ اسلام هستند. چنانکه شیخ بزرگوار ابن سینا را افضل المتأخرین لقب داده اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تهران سال چهار شماره ٔ1 صص 82 - 90).
جده . [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوالیقی آرد: الجُدَّه ساحل دریای مکه است . و ابوحاتم از اصمعی نقل کرده که اصل کلمه عجمی نبطی است که از «کذ» مأخوذ و تعریب شده است . (از المعرب جوالیقی ص 109). مصحح کتاب فوق آرد: در تمام نسخ کلمه ٔ جده با الف و لام تعریف آمده و همان نیز صحیح است ، و با این ضبط اسم شهر معروف نیست . صاحب قاموس گوید: الجد بضم جیم به معنی الجده بفتح جیم است و نام ساحل دریای مکه است و جده بدون لام نام نقطه ٔ معینی از آن ساحل است و صاحب لسان گوید: الجده ساحل دریای مکه و جده نام موضعی است نزدیک بمکه که از الجده مأخوذ است . (حاشیه ٔ المعرب ص 109). مصحح المعرب گوید: معرب بودن کلمه توهم اصمعی است و بعقیده ٔ من دلیلی بر این مدعا نیست بلکه ادله خلاف آن را میرساند مثلاً در الجمهرة چنین آمده : الجده ، خطی است بر پشت خر یا اسب که مخالف رنگ آن باشد و هر خطی جده باشد، چنانکه در قرآن است : «و من الجبال جدد بیض »، یعنی راههائی است که مخالف رنگ کوه است و نام موضعی است و جدة النهر، یعنی اطراف آن و همچنین است جدة الوادی . و ابن درید در الاشتقاق نیز قریب به این مضمون گفته است . و صاحب لسان گوید: جدةالنهر بکسر و ضم جیم ، آنچه به نهرنزدیک است از زمین . سپس آنچه را جوالیقی از اصمعی در اینجا آورده نقل کرده است . و مؤلف معجم البلدان آرد: ابوالمنذر گوید: جدةبن خرم بن ریان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه ، در جده بدنیا آمد و بنام محل تولد نامیده شد. و نام جدةبن الاشعر که از رجال عرب است ، بعقیده ٔ ابن درید در الاشتقاق از الجده به معنی خط مشتق است بنابر این الجده نام شهرقدیمی عرب است و مردانی از رجال عرب به آن اسم نامیده شده اند و مواد آن همه عربی و معنی آن معروف است پس چگونه میتوان آن را معرب دانست ؟ (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109). فاضل محشی غافل است از این که تعصب قومی در مسائل تحقیقی موجب اشتباه و لغزش میباشد و بودن مشتقات و مواد کلمه ای در کتب قدیمی عرب مانع از آن نیست که کلمه معرب باشد چنانکه نمونه های فراوانی در کلمات عرب وجود دارد. (یادداشت لغت نامه ). قال معاویة: اغبط الناس عندی معد مولای ، و کان یلی امواله بالحجاز، یتربع جدة و یتقیظ الطائف و یتشتی مکة. (عیون الاخبار ج 1 ص 214).
جدة. [ ج َدْ دَ ] (اِخ ) شهری است [ به عربستان ] از مکه بر کران دریا نهاده آبادان و خرم . (حدود العالم ).در الموسوعه چنین آمده : جده یکی از بنادر بزرگ و پایتخت کشور عربستان سعودی است که در ساحل بحر احمر قرار دارد و حاجیانی که از راه دریا می آیند بدانجا وارد میشوند و در سالهای اخیر تحولات فراوانی یافته و به لوله کشی آب مجهز شده است و نام آن از جد که اسم ساحل حجاز است مشتق گردیده و بر اساس آمار سال 1950 م . در حدود 100 هزارتن جمعیت دارد. (از الموسوعة العربیه ). ناصرخسرو گوید: جده شهری بزرگ است و باره ای حصین دارد بر لب دریا و در او پنج هزار مرد باشد. بر شمال دریا نهاده است و بازارها نیک دارد و قبله ٔ مسجد آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست الامسجدی که معروف است بمسجد رسول اﷲ علیه الصلوة و السلام و دو دروازه است شهر را یکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد و اگر از جده بر لب دریا سوی جنوب بروند بیمن رسند بشهر صعده و تا آنجا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند بشهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و نه زرع هرچه بکار آید از رستا آرند و از آنجا تا مکه دوازده فرسنگ است و امیر جده بنده ٔ امیر مکه بود و او را تاج المعالی بن ابی الفتوح میگفتند و مدینه را هم امیر وی بود و من نزدیک امیر جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که بمن میرسد از من معاف داشت ... (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ جدید ص 85). مؤلف ذیل معجم البلدان بنقل از بستانی آرد: جده شهری است ازشهرهای حجاز در سرزمین عربستان بر ساحل بحر احمر و بفاصله ٔ 56 میل سمت غرب مکه مشرفه قرار دارد. این شهر بعرض 12 درجه و 82 دقیقه شمالی و بطول 63 درجه و 31 دقیقه شرقی واقع شود و قریب سی هزارتن جمعیت دارد و بندر مرزی حجاز میباشد. و بواسطه ٔ کثرت شعبه ها صعب المدخل است و از 3 تا 17 پا عمق دارد و لؤلؤ و مرجان در آنجا به دست می آید. این شهر دارای حصارهائی است که بر روی آنها قلاع مستحکمی بنا گردیده و نه دروازه دارد و نیز خیابانهای منظم و مستقیم وپاکیزه ای دارد و ساختمانهای دوطبقه و سه طبقه پاکیزه ای دارد که بر پایه های سنگی قرار گرفته اند و گاهی عمارات چهار طبقه نیز پیدا میشود و یک بیمارستان ارتشی و یک بیمارستان عمومی و مساجد و جوامع متعدد دارد و در خارج ازدروازه ٔ شهر ساختمانی است که گورستان بزرگی در آن وجود دارد و بعقیده ٔ عرب آنجا قبرستان اطرافیان حواء میباشد چه بعقیده ٔ آنها حوا موقع هبوط، بسرزمین جده فرود آمد. این محل آب خوشگواری دارد که از گردآمدن آب باران در مغاکها و برکه ها فراهم میشود و همچنین چاههائی دارد که در سنگ کنده شده و در کنار آنها چشمه های کوچکی پیدا شده که اهالی ، آب آنها را به مصرف میرسانند. هوای آنجا در تمام سال ناپاک و مضر بسلامت انسان و بشدت گرم است و درجه ٔ حرارت به 76 تا 107 میرسدو هنگام وزیدن سموم به 132 درجه نیز میرسد و در این مواقع مرض تب در آنجا شیوع پیدا میکند و اغلب اروپائیها در آنجا دچار تب میشوند. و هرساله موسم حج از پنجاه تا صدوپنجاه هزار جمعیت از آنجا عبور میکنند و ساکنان آنجا اغلب هندی و مصری و بازرگانان سوریه ای وانگلیسی و فرانسوی می باشند و بقیه ٔ ساکنان ، عرب حجازی هستند. شغل اهالی صبّاغی و خیاطی و آهنگری و تجارت و سایر مشاغل ملی است . و در شناوری و ساختن آلات دخانیات و غواصی برای صید مرجان مهارت دارند. تجارت آنجا وسیع و از صادرات آن قهوه و صمغ و سنا و عاج و بسلم و خیارچنبر و صدف و لؤلؤ و سپرهای ساخته از پوست سنگ پشت و پر شترمرغ و مرجان و خرما و انواع کارد وخزف و پوست میباشد. اما تاریخ سرزمین جده کهن بتحقیق معلوم نیست . پاره ای گویند جایگاه شهری قدیمی است ، و مقریزی گوید: تا سال 25 هَ . ق . مرکز توقف سفاین نبوده و برای اول بار عثمان در آنجا بنای شهر گذاشت . ابن بطوطه گوید، شهری کهن است که پارسیان آن را بنا کرده اند و یاقوت گوید، آنجا سرزمین قضاعه بوده . و خداوند عالم بحقیقت حال است . (از ذیل معجم البلدان ).
آب و هوای جده : در جده بواسطه ٔ مجاورت با دریای سرخ و نیزبر اثر بادهای شمال غربی (مدیترانه ای ) هوا تقریباً در تمام سال بسیار مرطوب و در عین حال بواسطه ٔ پستی زمین گرم است . (از تاریخ اسلام فیاض ص 5) : به اتفاق اکثر مورخان آدم به کوه سراندیب نزول نمود وحوا بجده و شیطان بملتان و طاووس به هندوستان و ماربه اصفهان . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). و درخت طوبی را فرمان داد تا ایشان را از بهشت بیرون انداخت آدم علیه السلام به هندوستان افتاد به کوه سراندیب وحوا به جده بحدود مکه . (تاریخ گزیده ص 22). این کلمه را اغلب جغرافی نویسان اسلامی جده بضم جیم ضبط کرده اند و امروز بفتح متداول و مستعمل است . رجوع به جُدَّه در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی شود.
جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) شهری است به ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). شهری قدیم بر ساحل دریای احمر وگویند آن شهر را ایرانیان بنا کرده اند. در خارج شهرآبگیرهای قدیمی وجود دارد و چاههائی در وسط سنگهای سخت حفر کرده و آب آنها را بهم اتصال داده اند که شماره ٔ آنها بس زیاد است و نزدیک هم قرار دارند و چون آن سال کم باران بود آب را از فاصله ٔ یک روزه راه به آنجا می آوردند و حجاج آب مصرفی خود را از خانه های مردم میگرفتند. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 236). یاقوت چنین آرد: شهری است بر ساحل بحر یمن و آن بندر و لنگرگاه مکه است . بگفته ٔ ز مخشری فاصله ٔ مکه تا جده سه شب راه و بقول حازمی یکشبانه روز راه است و آن در اقلیم دوم قرار دارد و طول آن از سمت مغرب شصت و چهار درجه و سی دقیقه و عرض آن بیست و یک درجه وچهل وپنج دقیقه است . ابوالمنذر گوید: جدةبن حزم بن ربّان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعة چون در این ناحیه به دنیا آمده به اسم محل تولدش نامیده شد. همو گوید، هنگام تشعب زبانها و پراکندگی مردم ، ناحیه جده که ازکناره ٔ دریا تا انتهای ذات عرق امتداد دارد و شامل کوه و دشت میباشد برای سکونت و چراگاه اغنام قضاعه یعنی عمروبن معدبن عدنان اختصاص یافت ، و آنها بدان سرزمین وارد شده سپس رو بفزونی گذاشته و متفرق گشتند وبگفته ٔ ابوزید بلخی از جده تا عدن یکماه راه و از آنجا تا ساحل جحفه پنج منزل است . (از معجم البلدان ). این کلمه نام شهر معروف جده پایتخت عربستان سعودی است که بضبط یاقوت و دیگران بضم جیم است و در تلفظ کنونی بفتح جیم خوانده میشود. صاحب غیاث اللغات آرد: بالضم و دال مهمله ٔ مشدده ٔ مفتوح و در آخرها نام شهر بر کناره ٔ بحر مکه از صراح و مؤید و کشف و مزیل . و صاحب منتخب نوشته که به این معنی بکسر است . (غیاث اللغات ). و رجوع به جَدَّه و به قاموس الاعلام ترکی شود.
جده . [ ] (اِخ ) محمدبن علی بن هانی اللخمی السبتی ، مکنی به ابوعبداﷲ معروف بجده . از علمای ادبیات عرب است . او راست : 1 - الشرح علی التسهیل . 2 - الغرة الطالمه فی الشعراء الماءة السابعة. (از روضات الجنات چ قدیم ص 727).