کلمه جو
صفحه اصلی

جده


مترادف جده : آبی بی، بی بی، مادربزرگ، ننه

متضاد جده : جد، نیا

برابر پارسی : پدر

فارسی به انگلیسی

ancestrees, grandmother


ancestress, grandmother, jidda, ancestrees

grandmother


عربی به فارسی

مادر بزرگ , نه نه جا , مثل مادر بزرگ رفتار کردن


مترادف و متضاد

grandam (اسم)
مادر بزرگ، جده، پیر زن

foremother (اسم)
جده، مادر مادر بزرگ

آبی‌بی، بی‌بی، مادربزرگ، ننه ≠ جد، نیا


فرهنگ فارسی

شهری در عربستان ( حجاز ) و آن بندری است در ساحل بحر احمر ۵۶۱٠٠٠ سکنه و ایستگاه دریایی مکه بشمار میرود .
مادرمادر، مادرپدر، مادربزرگ، جدات جمع
( اسم ) مادر پدر مادر مادر مادر بزرگ .
محمد بن علی بن هانی اللخمی السبتی مکنی به ابوعبدالله معروف بجده از علمائ ادبیات عرب است . او راست : ۱ - الشرح علی التسهیل . ۲ - الغره الطالعه فی الشعرائ الماه السابعه .

فرهنگ معین

(ج دِّ ) [ ع . ] (اِ. ) مادربزرگ .

لغت نامه دهخدا

جده . [ ج ِدْ دَ ] (ع اِ) روی زمین . (منتهی الارب ). || کناره ٔ رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). جِدّ. (اقرب الموارد). || قلاده ٔ گردن سگ . || (ص ) خرقه . یقال : ماعلیه جدة؛ اَی خرقة. || نوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل کهنگی . (از اقرب الموارد). ضد کهنگی . (منتهی الارب ). || (مص ) نوگردیدن . (منتهی الارب ). نوشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن عادل ).


جده . [ ج ُدْ دَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. جِدَّه . || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).راه در کوه . (ترجمان القرآن عادل ) (مهذب الاسماء). طریقه . (اقرب الموارد). بزرو در کوه . خطهائی چون راه در کوه . (یادداشت مؤلف ). ج ، جُدَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || علامت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || خط پشت خر که مخالف لون آن باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : رکب جدة الامر و جدة من الامر، اذا رأی فیه رأیا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یعنی گویند: رکب فلان جدةالامر، آنگاه که در آن رأیی بیند.


جدة. [ ج َ دْ دَ ] (ع اِ) مادر پدر.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). مادربزرگ . جدة پدری . || مادر مادر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادر کلان . (زمخشری ). مادر مهین . جده ٔمادری . آئی جان . بی بی . (یادداشت مؤلف ) :
گر کند کوسه سوی گور بسیج
جده جز نوخطش نخواند هیچ .

سنائی .


طفل را گر جده وقت آبله خرما دهد
چون بسرسام است خرما برنتابد بیش از این .

خاقانی .


جده ٔ تو به خون دیده ترا
جوید و من بجده مانندم .

سوزنی .



جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ابن الاشعر. از رجال عرب است . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109).


جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ابن حزم بن ریان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه از رجال کهن عرب است .(از معجم البلدان ) (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109).


جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) قومی است از اشاعره . (منتهی الارب ).


جده . [ ج ِ دَ ] (ع مص ) یافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درک کردن . (از اقرب الموارد). وَجد. وجود. وِجدان . اِجدان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی پس از از دست دادن آن . (از اقرب الموارد). ظفربه بعد ذهابه . (اقرب الموارد). || خشم کردن .غضب کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): وفی حدیث الایمان : انی سائلک فلاتجد علی ؛ اَی لاتغضب من سؤالی . (از اقرب الموارد). || مستغنی شدن ازمال . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَوجِدَه . وَجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). (آنندراج ). توانگری گزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ).غنا. سعة. قدرت . یسار. (اقرب الموارد) (المنجد). توانگری . بی نیازی . دارائی . قال عمربن عبدالعزیز: افضل القصد عندالجده وافضل العفوعند القدرة. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 156):
ان الشباب والفراغ والجدة
مفسدةُ للمرء ای ّ مفسدة.
|| (اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، یکی از مقولات عشر ارسطو. و آن نسبت جسمی است به جسم دیگر که منطبق بر سطح آن یا بر جزئی از سطح آن است مثل هیئتی که از پوشیدن قبا یا کفش برای انسان و پوست بر درخت حاصل میشود و آن را ملک و له و ذو نیز نامند. خواجه نصیرالدین طوسی آرد: مقوله ٔ جده و ملک و له ، این هر سه نامهای این مقوله است . [ از مقولات عشر ] و آن نزدیک متقدمان بودن چیزی است چیزی را، مانند علم و شجاعت و صحت و جمال و مال و فرزند و مکان و امثال آن زید را. و بنزدیک متأخران هیأتی است که جسم را باشد بسبب نسبت او با ملاصقی یا محیطی یا شاملی که منتقل باشد به انتقال آن جسم ، مانند تلبس و تسلح و تقمص و تزین و تنعل و غیرآن ، و بعضی از آن ذاتی بود چون بودن حیوان در پوست خود. و بعضی عرضی بود، چون پوشیدگی بجامه . و بعضی کلی بود چون پوشیدگی بکل . و بعضی جزوی بود چون پوشیدگی بجزو. (اساس الاقتباس ص 51). در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تهران چنین آمده است : مقوله ٔ ملک یا جده یا له : دانای یونان ارسطو، اجناس عالی ماهیات مختلف را به ده مقوله منقسم ساخته است . (یک مقوله ٔ جوهر و نه مقوله ٔعرض ). و حتی نخستین رساله ٔ ارغنون مستقلاً ببحث از همین مقولات عشر اختصاص دارد. و در الهیات نیز شرحی مستوفی راجع به این مقولات و اقسام هر یک آمده است . در مقاله ٔ حاضر درباره ٔ یکی از آن مقولات که در کتب اسلامی بسه نام «ملک » و «جده » و «له » خوانده شده بحثی مختصر ایراد میشود: این مقوله را در کتب اسلامی غالباً چنین تعریف کرده اند که : نسبت شیئی بشیئی دیگری است که محیط بر کل آن یا بعض آن باشد. بنحوی که با حرکت و انتقال محاطٌ به ، محیط نیز منتقل شود. مانند نسبت انسان با لباس یا انگشتری یا موزه اش . ابن سینا در منطق شفا فرماید: «و اما مقولة الجدة فلم یتفق لی الی هذه الغایة فهمها .... و یشبه ان یکون غیری یعلم ذلک . فلیتأمل ذلک من کتبهم ... و عنی به انه نسبة الی ملاصق ینتقل بانتقال ماهو منسوب الیه فلیکن کالتسلح و التنعل و التزین و لبس القمیص . و لیکن منه جزوی و کلی و منه ذاتی کحال الهرة عند اهابها، و منه عرضی کحال الانسان عند قمیصه ». و در الهیات شفا که مقولات عشررا بتفصیل هرچه تمامتر مورد بحث قرار میدهد، از جده سخنی بمیان نمی آورد. و در کتاب النجاة قریب بهمان مضمون گوید: «و الملک و لست احصله » و آنگاه با لحنی ترددآمیز میفرماید: «و یشبه ان یکون کون الجوهر فی جوهر آخر یشمله و ینتقل بانتقاله مثل التلبس و والتسلح ». و در الهیات دانشنامه ٔعلائی گوید: «و اما ملک بودن چیزی مر چیز را بود، و این باب مرا هنوز معلوم نشده است » .
این معنی که ابن سینا خود آن را با تردد بیان فرموده و برای کشف آن ، مراجعه ٔ بمتون یونانی را فرض دانسته است ، مورد قبول اکثر علما و فلاسفه قرار گرفته و غالباً این مقوله را بهمین معنی دانسته اند. فی المثل ، امام غزالی گوید: «القول فی العرض الذی یعبر عنه بلَه و قد یسمی الجدة، و لما مثل هذا بالمتنعل والمتسلح والمتطلس ، فلا یتحصل له معنی سوی انه نسبة الجسم الی الجسم المنطبق علی جمیع بسیطه او علی بعضه ، اذاکان منطبق ینتقل بانتقال المحاط به ، المنطبق علیه . ثم منه ما هو طبیعی کالجلد للحیوان ، و الخف للسلحفاة. و منه ما هو ارادی کالقمیص للانسان ...». عمربن سهلان ساوی در کتاب معروف خود البصائر النصیریة که آن را در نهایت وضوح و سادگی تألیف کرده ، از این مقوله چنین تعبیر میکند: «و اما الملک فهو نسبة الجسم الی حاصر له او لبعضه ینتقل بانتقاله کالتسلح والتقمص والتنعل والتختم ...». قطب الدین شیرازی در کتاب جامع خود درة التاج میگوید: «وجده ، و گاه باشد که تعبیر ازآن بملک کنند و له ، بودن جسم باشد در محیطی بکل او،یا ببعض او، بر وجهی که محیط بانتقال محاطٌ به منتقل شود. و آن یا طبیعی باشد چون حال حیوان نسبت با پوست او، یا غیر طبیعی چون تسلح و تقمص و تختم » . بالاخره ملاصدرا در اسفار، و حاج ملاهادی سبزواری در منظومه همان معنی شیخ را تکرار کرده اند.
با مراجعه به متون خارجی معلوم میشود که این مقوله در یونانی اًخئین است . که در فرهنگهای یونانی به «داشتن » معنی شده است و تریکو آن را به «Possession» و هاملن به «Avoir» ترجمه کرده اند و بنابراین درست به معنی داشتن یا دارا بودن و بالاخره واجد بودن (جده )، و مالک بودن (ملک )، است . چنانکه معلوم است ملک و جده نیز در لغت عرب بهمین معنی داشتن و دارا بودن بکار میرود: «وجدالمطلوب وجداَ بالفتح ، و جدة کعدة، و وجداناً بالضم و وجوداً و وجدانا بکسر ها؛ یافت آن را. وجد بالضم و الکسر؛ توانگر شدن و توانگری گزیدن . وجدة کذلک .» «ملکه ملکا مثلثة؛ ملک خود گردانید آن را و فرا گرفت به اختیار خود» شاعر عرب می گوید:
ان الشباب والفراغ والجدة
مفسدة للمرء ای مفسدة.
پس معنی مقوله ، داشتن و دارا بودن و واجد بودن است . توضیح آنکه گاه گوئیم حسن انسان است (مقوله ٔ جوهر)، و گاه گوئیم حسن درازقامت است (مقوله ٔ کم )، و گاه گوئیم حسن سیه چرده ، یا غمگین است (مقوله ٔ کیف )،... و گاه گوئیم حسن دارای خانه است یا دارای فرزند است ، یا لباس در بردارد، یا انگشتری در دست دارد... و هکذا. که تمام این محمولات یا مقولات اخیر از مقوله ٔ «داشتن » و حسن دارنده ٔ آنها است . و عین ترجمه ٔ عربی مقولات در این باره چنین است : «کل واحد من التی تقال بغیر تألیف اصلاً، فقد یدل اما علی «جوهر»، و اما علی «کم ». و اما علی «کیف »... و اما علی ان یکون له ... فالجوهر علی طریق المثال ، کقولک ، انسان ، و الکم کقولک ، ذو ذراعین ، ذوثلاث اذرع . و الکیف کقولک : ابیض ، کاتب ... و أن یکون له کقولک متنعل مسلح ...»
علت ابهام و پیچیدگی این مقوله ، با وجود این که ازهمه ٔ مقولات ساده تر است ، جز این نتواند بود که در زبان عرب فعلی که در همه ٔ موارد بجای «داشتن » (که در زبانهای هند و اروپایی وجود دارد) بتوان بکاربرد، وجود ندارد. و لهذا این معنی را گاه با ملک و گاه با جدة و در اغلب موارد به کمک لام جر ادا میکنند. چنانکه در قرآن کریم آمده است : «له الاسماءالحسنی » یعنی خدای را نامهای نیکو است ، یا خدا نامهای نیکو دارد. و درسوره ٔ یوسف فرماید: «ان له اباً شیخاً کبیرا» یعنی او را پدری سالخورده و بزرگ است یا او پدری سالخورده و بزرگ دارد. بهمین جهت مترجمین عرب برای رساندن معنی «داشتن »، این مقوله را به سه کلمه ترجمه کرده اند و با وجود این رفع ابهام از آن نشده است . اما تعریف این مقوله به احاطه ٔ چیزی بچیزی از بیان ارسطو گرفته شده ، آنجا که فرماید: «ان «له » تقال علی انحاء شتی و ذلک أنها تقال اما علی طریق الملکةِ والحال ، او کیفیة ما اخری ... و اما علی طریق مایشتمل علی البدن مثل الثوب والطیلسان ، و اما فی جزء منه ُ مثل الخاتم فی الاصبع ...»، در صورتی که ملک را معنی وسیعتری است . چنانکه اندکی بعد میفرماید: قد یقال ان «لنا» بیتاً، و «لنا» ضیعة. و قد یقال ُ فی الرجل ایضاً ان «له ُ» زوجة، و یقال ُ فی المراءة ان «لها» زوجاً».
در آخر مبحث مقولات انواع طرق استعمال «داشتن = له ُ = Avoir» ومعانی مختلف آن در زبان یونانی آمده و اتفاقاً «داشتن » در زبان فارسی (بخلاف عربی ) برای تمام آن معانی قابل استعمال است . ناگفته نماند که بعضی بزرگان اسلام نیز مقوله ٔ مذکور را بهمین «داشتن » و «دارا بودن » معنی کرده اند. فی المثل ، عبداﷲبن المقفع در تلخیص خود از کتاب مقولات گوید: «قال : ثم وجدنا بعد ذلک أشیاء اخری ، تجری فی الکلام کقول القائل : امس و الیوم و غداً، فالتمسنا اسماً جامعاً، فوجدناه الوقت ، و هو کل شی ٔ یقع علیه متی » «قال ، ثم وجدنا اشیاء اخری تجری فی الکلام کقول القائل کاس ،طاعم ، آهل ، فالتمسنا لذلک اسماً جامعاً فوجدناه الجدةَ و هُو کُل شی ٔ یقع علیه ذومال ». ابوالبرکات در قسمت الهیات المعتبر گوید: «و متی و هُو النسبةُ الی الزمان . و الوضعُ و هُو نسبةُ اجزاء الجسم الی اجزاء مکانه کهیاءة القائم و القاعد و النائم و نحوها. و مایُنسب بانه ُ له ُ کالخاتم و القمیص و نحوهما ». و در طبیعیات که حرکت را در مقولات مختلف بیان میکند،میگوید: «اما فی الجوهر فکما یکون ُ الانسان عن النطفة، و فی الکم کالنمو بعدالنقص ، و فی الکیف کالسواد بعد البیاض ... و کذلک فی الجدة کالغناء بعدالفقر ». بابا افضل الدین کاشانی گوید: «و اما ملک بودن چیز است از آن دیگری خاص ، که آن دیگر نه او را خاص بود. چون بودن بنده ٔ خاص از آن خداوندش ، و خداوند نه خاص از آن بنده بود، که شاید بود که خداوند چهارپای و خانه و سرای نیز بود ». بالاخره از همه صریحتر خواجه نصیرالدین طوسی در اساس الاقتباس فرماید: «دیگر مقوله ٔ جده و ملک و له است . و این هر سه نامهای این مقوله است .و آن نزدیک متقدمان بودن چیزی است مر چیزی را. مانند علم و شجاعت و صحت و جمال و مال و فرزند و مکان و امثال آن ، زید را. و بنزدیک متأخران هیأتی است که جسم را باشد بسبب نسبت او با ملاصقی یا محیطی یا شاملی که منتقل باشد بانتقال آن جسم . مانند تلبس و تسلح و تقمص و تزین و تنعل و غیر آن ...... » و مراد خواجه از متقدمان فلاسفه ٔ یونان و از متأخران فلاسفه ٔ اسلام هستند. چنانکه شیخ بزرگوار ابن سینا را افضل المتأخرین لقب داده اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تهران سال چهار شماره ٔ1 صص 82 - 90).


جده . [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوالیقی آرد: الجُدَّه ساحل دریای مکه است . و ابوحاتم از اصمعی نقل کرده که اصل کلمه عجمی نبطی است که از «کذ» مأخوذ و تعریب شده است . (از المعرب جوالیقی ص 109). مصحح کتاب فوق آرد: در تمام نسخ کلمه ٔ جده با الف و لام تعریف آمده و همان نیز صحیح است ، و با این ضبط اسم شهر معروف نیست . صاحب قاموس گوید: الجد بضم جیم به معنی الجده بفتح جیم است و نام ساحل دریای مکه است و جده بدون لام نام نقطه ٔ معینی از آن ساحل است و صاحب لسان گوید: الجده ساحل دریای مکه و جده نام موضعی است نزدیک بمکه که از الجده مأخوذ است . (حاشیه ٔ المعرب ص 109). مصحح المعرب گوید: معرب بودن کلمه توهم اصمعی است و بعقیده ٔ من دلیلی بر این مدعا نیست بلکه ادله خلاف آن را میرساند مثلاً در الجمهرة چنین آمده : الجده ، خطی است بر پشت خر یا اسب که مخالف رنگ آن باشد و هر خطی جده باشد، چنانکه در قرآن است : «و من الجبال جدد بیض »، یعنی راههائی است که مخالف رنگ کوه است و نام موضعی است و جدة النهر، یعنی اطراف آن و همچنین است جدة الوادی . و ابن درید در الاشتقاق نیز قریب به این مضمون گفته است . و صاحب لسان گوید: جدةالنهر بکسر و ضم جیم ، آنچه به نهرنزدیک است از زمین . سپس آنچه را جوالیقی از اصمعی در اینجا آورده نقل کرده است . و مؤلف معجم البلدان آرد: ابوالمنذر گوید: جدةبن خرم بن ریان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه ، در جده بدنیا آمد و بنام محل تولد نامیده شد. و نام جدةبن الاشعر که از رجال عرب است ، بعقیده ٔ ابن درید در الاشتقاق از الجده به معنی خط مشتق است بنابر این الجده نام شهرقدیمی عرب است و مردانی از رجال عرب به آن اسم نامیده شده اند و مواد آن همه عربی و معنی آن معروف است پس چگونه میتوان آن را معرب دانست ؟ (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 109). فاضل محشی غافل است از این که تعصب قومی در مسائل تحقیقی موجب اشتباه و لغزش میباشد و بودن مشتقات و مواد کلمه ای در کتب قدیمی عرب مانع از آن نیست که کلمه معرب باشد چنانکه نمونه های فراوانی در کلمات عرب وجود دارد. (یادداشت لغت نامه ). قال معاویة: اغبط الناس عندی معد مولای ، و کان یلی امواله بالحجاز، یتربع جدة و یتقیظ الطائف و یتشتی مکة. (عیون الاخبار ج 1 ص 214).


جدة. [ ج َدْ دَ ] (اِخ ) شهری است [ به عربستان ] از مکه بر کران دریا نهاده آبادان و خرم . (حدود العالم ).در الموسوعه چنین آمده : جده یکی از بنادر بزرگ و پایتخت کشور عربستان سعودی است که در ساحل بحر احمر قرار دارد و حاجیانی که از راه دریا می آیند بدانجا وارد میشوند و در سالهای اخیر تحولات فراوانی یافته و به لوله کشی آب مجهز شده است و نام آن از جد که اسم ساحل حجاز است مشتق گردیده و بر اساس آمار سال 1950 م . در حدود 100 هزارتن جمعیت دارد. (از الموسوعة العربیه ). ناصرخسرو گوید: جده شهری بزرگ است و باره ای حصین دارد بر لب دریا و در او پنج هزار مرد باشد. بر شمال دریا نهاده است و بازارها نیک دارد و قبله ٔ مسجد آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست الامسجدی که معروف است بمسجد رسول اﷲ علیه الصلوة و السلام و دو دروازه است شهر را یکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد و اگر از جده بر لب دریا سوی جنوب بروند بیمن رسند بشهر صعده و تا آنجا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند بشهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و نه زرع هرچه بکار آید از رستا آرند و از آنجا تا مکه دوازده فرسنگ است و امیر جده بنده ٔ امیر مکه بود و او را تاج المعالی بن ابی الفتوح میگفتند و مدینه را هم امیر وی بود و من نزدیک امیر جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که بمن میرسد از من معاف داشت ... (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ جدید ص 85). مؤلف ذیل معجم البلدان بنقل از بستانی آرد: جده شهری است ازشهرهای حجاز در سرزمین عربستان بر ساحل بحر احمر و بفاصله ٔ 56 میل سمت غرب مکه مشرفه قرار دارد. این شهر بعرض 12 درجه و 82 دقیقه شمالی و بطول 63 درجه و 31 دقیقه شرقی واقع شود و قریب سی هزارتن جمعیت دارد و بندر مرزی حجاز میباشد. و بواسطه ٔ کثرت شعبه ها صعب المدخل است و از 3 تا 17 پا عمق دارد و لؤلؤ و مرجان در آنجا به دست می آید. این شهر دارای حصارهائی است که بر روی آنها قلاع مستحکمی بنا گردیده و نه دروازه دارد و نیز خیابانهای منظم و مستقیم وپاکیزه ای دارد و ساختمانهای دوطبقه و سه طبقه پاکیزه ای دارد که بر پایه های سنگی قرار گرفته اند و گاهی عمارات چهار طبقه نیز پیدا میشود و یک بیمارستان ارتشی و یک بیمارستان عمومی و مساجد و جوامع متعدد دارد و در خارج ازدروازه ٔ شهر ساختمانی است که گورستان بزرگی در آن وجود دارد و بعقیده ٔ عرب آنجا قبرستان اطرافیان حواء میباشد چه بعقیده ٔ آنها حوا موقع هبوط، بسرزمین جده فرود آمد. این محل آب خوشگواری دارد که از گردآمدن آب باران در مغاکها و برکه ها فراهم میشود و همچنین چاههائی دارد که در سنگ کنده شده و در کنار آنها چشمه های کوچکی پیدا شده که اهالی ، آب آنها را به مصرف میرسانند. هوای آنجا در تمام سال ناپاک و مضر بسلامت انسان و بشدت گرم است و درجه ٔ حرارت به 76 تا 107 میرسدو هنگام وزیدن سموم به 132 درجه نیز میرسد و در این مواقع مرض تب در آنجا شیوع پیدا میکند و اغلب اروپائیها در آنجا دچار تب میشوند. و هرساله موسم حج از پنجاه تا صدوپنجاه هزار جمعیت از آنجا عبور میکنند و ساکنان آنجا اغلب هندی و مصری و بازرگانان سوریه ای وانگلیسی و فرانسوی می باشند و بقیه ٔ ساکنان ، عرب حجازی هستند. شغل اهالی صبّاغی و خیاطی و آهنگری و تجارت و سایر مشاغل ملی است . و در شناوری و ساختن آلات دخانیات و غواصی برای صید مرجان مهارت دارند. تجارت آنجا وسیع و از صادرات آن قهوه و صمغ و سنا و عاج و بسلم و خیارچنبر و صدف و لؤلؤ و سپرهای ساخته از پوست سنگ پشت و پر شترمرغ و مرجان و خرما و انواع کارد وخزف و پوست میباشد. اما تاریخ سرزمین جده کهن بتحقیق معلوم نیست . پاره ای گویند جایگاه شهری قدیمی است ، و مقریزی گوید: تا سال 25 هَ . ق . مرکز توقف سفاین نبوده و برای اول بار عثمان در آنجا بنای شهر گذاشت . ابن بطوطه گوید، شهری کهن است که پارسیان آن را بنا کرده اند و یاقوت گوید، آنجا سرزمین قضاعه بوده . و خداوند عالم بحقیقت حال است . (از ذیل معجم البلدان ).
آب و هوای جده : در جده بواسطه ٔ مجاورت با دریای سرخ و نیزبر اثر بادهای شمال غربی (مدیترانه ای ) هوا تقریباً در تمام سال بسیار مرطوب و در عین حال بواسطه ٔ پستی زمین گرم است . (از تاریخ اسلام فیاض ص 5) : به اتفاق اکثر مورخان آدم به کوه سراندیب نزول نمود وحوا بجده و شیطان بملتان و طاووس به هندوستان و ماربه اصفهان . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). و درخت طوبی را فرمان داد تا ایشان را از بهشت بیرون انداخت آدم علیه السلام به هندوستان افتاد به کوه سراندیب وحوا به جده بحدود مکه . (تاریخ گزیده ص 22). این کلمه را اغلب جغرافی نویسان اسلامی جده بضم جیم ضبط کرده اند و امروز بفتح متداول و مستعمل است . رجوع به جُدَّه در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی شود.


جدة. [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) شهری است به ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). شهری قدیم بر ساحل دریای احمر وگویند آن شهر را ایرانیان بنا کرده اند. در خارج شهرآبگیرهای قدیمی وجود دارد و چاههائی در وسط سنگهای سخت حفر کرده و آب آنها را بهم اتصال داده اند که شماره ٔ آنها بس زیاد است و نزدیک هم قرار دارند و چون آن سال کم باران بود آب را از فاصله ٔ یک روزه راه به آنجا می آوردند و حجاج آب مصرفی خود را از خانه های مردم میگرفتند. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 236). یاقوت چنین آرد: شهری است بر ساحل بحر یمن و آن بندر و لنگرگاه مکه است . بگفته ٔ ز مخشری فاصله ٔ مکه تا جده سه شب راه و بقول حازمی یکشبانه روز راه است و آن در اقلیم دوم قرار دارد و طول آن از سمت مغرب شصت و چهار درجه و سی دقیقه و عرض آن بیست و یک درجه وچهل وپنج دقیقه است . ابوالمنذر گوید: جدةبن حزم بن ربّان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعة چون در این ناحیه به دنیا آمده به اسم محل تولدش نامیده شد. همو گوید، هنگام تشعب زبانها و پراکندگی مردم ، ناحیه جده که ازکناره ٔ دریا تا انتهای ذات عرق امتداد دارد و شامل کوه و دشت میباشد برای سکونت و چراگاه اغنام قضاعه یعنی عمروبن معدبن عدنان اختصاص یافت ، و آنها بدان سرزمین وارد شده سپس رو بفزونی گذاشته و متفرق گشتند وبگفته ٔ ابوزید بلخی از جده تا عدن یکماه راه و از آنجا تا ساحل جحفه پنج منزل است . (از معجم البلدان ). این کلمه نام شهر معروف جده پایتخت عربستان سعودی است که بضبط یاقوت و دیگران بضم جیم است و در تلفظ کنونی بفتح جیم خوانده میشود. صاحب غیاث اللغات آرد: بالضم و دال مهمله ٔ مشدده ٔ مفتوح و در آخرها نام شهر بر کناره ٔ بحر مکه از صراح و مؤید و کشف و مزیل . و صاحب منتخب نوشته که به این معنی بکسر است . (غیاث اللغات ). و رجوع به جَدَّه و به قاموس الاعلام ترکی شود.


جده. [ ج ِ دَ ] ( ع مص ) یافتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). درک کردن. ( از اقرب الموارد ). وَجد. وجود. وِجدان. اِجدان. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دست یافتن بر چیزی پس از از دست دادن آن. ( از اقرب الموارد ). ظفربه بعد ذهابه. ( اقرب الموارد ). || خشم کردن.غضب کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): وفی حدیث الایمان : انی سائلک فلاتجد علی ؛ اَی لاتغضب من سؤالی. ( از اقرب الموارد ). || مستغنی شدن ازمال. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مَوجِدَه. وَجد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || توانگر شدن. ( منتهی الارب ). ( آنندراج ). توانگری گزیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ).غنا. سعة. قدرت. یسار. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). توانگری. بی نیازی. دارائی. قال عمربن عبدالعزیز: افضل القصد عندالجده وافضل العفوعند القدرة. ( تاریخ الخلفاء سیوطی ص 156 ):
ان الشباب والفراغ والجدة
مفسدةُ للمرء ای مفسدة.
|| ( اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، یکی از مقولات عشر ارسطو. و آن نسبت جسمی است به جسم دیگر که منطبق بر سطح آن یا بر جزئی از سطح آن است مثل هیئتی که از پوشیدن قبا یا کفش برای انسان و پوست بر درخت حاصل میشود و آن را ملک و له و ذو نیز نامند. خواجه نصیرالدین طوسی آرد: مقوله جده و ملک و له ، این هر سه نامهای این مقوله است. [ از مقولات عشر ] و آن نزدیک متقدمان بودن چیزی است چیزی را، مانند علم و شجاعت و صحت و جمال و مال و فرزند و مکان و امثال آن زید را. و بنزدیک متأخران هیأتی است که جسم را باشد بسبب نسبت او با ملاصقی یا محیطی یا شاملی که منتقل باشد به انتقال آن جسم ، مانند تلبس و تسلح و تقمص و تزین و تنعل و غیرآن ، و بعضی از آن ذاتی بود چون بودن حیوان در پوست خود. و بعضی عرضی بود، چون پوشیدگی بجامه. و بعضی کلی بود چون پوشیدگی بکل. و بعضی جزوی بود چون پوشیدگی بجزو. ( اساس الاقتباس ص 51 ). در نشریه دانشکده ادبیات تهران چنین آمده است : مقوله ملک یا جده یا له : دانای یونان ارسطو، اجناس عالی ماهیات مختلف را به ده مقوله منقسم ساخته است. ( یک مقوله جوهر و نه مقوله ٔعرض ). و حتی نخستین رساله ارغنون مستقلاً ببحث از همین مقولات عشر اختصاص دارد. و در الهیات نیز شرحی مستوفی راجع به این مقولات و اقسام هر یک آمده است. در مقاله حاضر درباره یکی از آن مقولات که در کتب اسلامی بسه نام «ملک » و «جده » و «له » خوانده شده بحثی مختصر ایراد میشود: این مقوله را در کتب اسلامی غالباً چنین تعریف کرده اند که : نسبت شیئی بشیئی دیگری است که محیط بر کل آن یا بعض آن باشد. بنحوی که با حرکت و انتقال محاطٌ به ، محیط نیز منتقل شود. مانند نسبت انسان با لباس یا انگشتری یا موزه اش. ابن سینا در منطق شفا فرماید: «و اما مقولة الجدة فلم یتفق لی الی هذه الغایة فهمها.... و یشبه ان یکون غیری یعلم ذلک. فلیتأمل ذلک من کتبهم ... و عنی به انه نسبة الی ملاصق ینتقل بانتقال ماهو منسوب الیه فلیکن کالتسلح و التنعل و التزین و لبس القمیص. و لیکن منه جزوی و کلی و منه ذاتی کحال الهرة عند اهابها، و منه عرضی کحال الانسان عند قمیصه ». و در الهیات شفا که مقولات عشررا بتفصیل هرچه تمامتر مورد بحث قرار میدهد، از جده سخنی بمیان نمی آورد. و در کتاب النجاة قریب بهمان مضمون گوید: «و الملک و لست احصله » و آنگاه با لحنی ترددآمیز میفرماید: «و یشبه ان یکون کون الجوهر فی جوهر آخر یشمله و ینتقل بانتقاله مثل التلبس و والتسلح ». و در الهیات دانشنامه ٔعلائی گوید: «و اما ملک بودن چیزی مر چیز را بود، و این باب مرا هنوز معلوم نشده است » .

جده . [ ] (اِخ ) محمدبن علی بن هانی اللخمی السبتی ، مکنی به ابوعبداﷲ معروف بجده . از علمای ادبیات عرب است . او راست : 1 - الشرح علی التسهیل . 2 - الغرة الطالمه فی الشعراء الماءة السابعة. (از روضات الجنات چ قدیم ص 727).


فرهنگ عمید

۱. مادرِ مادر، مادربزرگ.
۲. مادرِ پدر، مادربزرگ.
۳. مادربزرگ پدرومادر.
۴. [مجاز] فاطمۀ زهرا.

دانشنامه عمومی

جده (به عربی: مدینة جَدّة)، شهری است در غرب کشور پادشاهی عربستان سعودی واقع در شبه جزیره عربستان.
بکسر الجیم: گویند جده نام شیخ قبیلهٔ قضاعه:(جدة بن جرم بن ریان بن حلوان بن علی بن إسحاق بن قضاعة) بوده بنا براین نام شهر جده گذارده أند.
بضم الجیم : جُده بمعنای ساحل دریا به عربی (شاطیء البحر). این مقوله یاقوت حموی در معجم البلدان و ابن بطوطه در سفرنامه خود ذکر کرده است.
بفتح الجیم: جَده گویند: بمعنای جَدَه یعنی مادر پدر ویا مادر مادر (مادر بزرگ)، همچنین گویند جَده مادر بنی البشر یعنی حوا زوجه آدم، گویند حوا در جده مدفون است، و آدم در هند مدفون است. همچنین قبرستانی در شهر جده وجود دارد که به نام (مقبره أمنا حوا) معروف است.
این شهر بر کرانهٔ دریای سرخ قرار دارد، و به عروس (البحر الأحمر) «عروس دریای سرخ» ملقب است. شهر جده در منتصف ساحل دریای سرخ واقع شده است. این شهر پایتخت اقتصادی وگردشگری عربستان سعودی است.
جمعیت جده طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۲۰۰۴ میلادی، برابر با ۲٫۸ میلیون نفر بوده است؛ که ۵۲٪ آن از تابعیت سعودی بوده اند. شهر جده بزرگترین شهر عربستان بعد از پایتخت شهر ریاض است.
تاریخ منشأ شهر جده به ۳۰۰۰ سال پیش بر می گردد که توسط مجموعه أی از ماهی گیران که بعد از توقف صید در این مکان استقرار می گرفته اند نامگذاری شده است. بعد از آن قبیله قضاعه قبل از ۲۵۰۰ سال به آنجا کوچیده اند و بنیاد ساختمان نهاده أند. اما تحول تاریخی این شهر در عهد خلیفه سوم عثمان بن عفان بوده، که در سال ۶۴۷ میلادی هنگامی که بدستور وی اولین بندرگاه برای استقبال حجاج که از راه دریا می آمدند و به زیارت مکه برای ادای عمره و حج می رفتند ساخته شد.

دانشنامه آزاد فارسی

جَدِّه
مسجدی روی آب، جَدِّه
مسجدی روی آب، جَدِّه
شهر و بندری بر کرانۀ دریای سرخ، در سرزمین حجاز، واقع در عربستان سعودی، حدود ۸۰کیلومتری غرب مکه. جمعیت آن ۲,۷۴۵,۰۰۰ نفر است (۲۰۰۳). جده پس از ریاض، پایتخت عربستان سعودی، بزرگ ترین شهر است و موقعیت سوق الجیشی دارد و دروازۀ دریایی و هوایی مکه و مدینه به شمار می آید و آن را عروس بحرالاحمر نامیده اند. جده مرکز مهم صنعتی عربستان سعودی است و صنایع آن عبارت اند از تولید سیمان، فولاد، شیشه، پالایش نفت، و قایق سازی. صادرات آن شامل پوست، صدف، قهوه، و فرش است. آب و هوای آن بسیار گرم و مرطوب است و دمای هوای آن گاه به ۵۰ درجه می رسد. تاریخ جده ظاهراً به قرن ۲پ م می رسد. بعد از اسلام بر اهمیت این شهر افزوده شد و عثمان، خلیفۀ سوم، آن جا را بندر مکه قرار داد. پس از حفر کانال سوئز از اهمیت آن کاسته شد؛ اما از جنگ جهانی دوم به بعد، دوباره رونق گرفت. نام این شهر را جُدّه نیز گفته اند و اعراب آن را جِدّه تلفظ می کنند. بنابر روایات افسانه ای این شهر مدفن حوّا (ام البشر) است و به همین سبب جَدّه خوانده می شود.

نقل قول ها

جدّه شهری است در عربستان سعودی بر کرانهٔ دریای سرخ، غرب مکه.
• «من خاطرات زیبای فراوانی از آنجا دارم و این کافی است که دخترم در آنجا متولد شد. من و همسرم تمامی محله ها و کوچه و خیابان های جده را بلد هستیم و البته همسرم بازارهای این شهر را می شناسد! امروز ما از گسترش مجتمع های تجاری تازه ساز خبر داریم و هر وقت به جده می رویم آنها را می بینیم و احساس غرور می کنیم. من نمی توانم سوق و کورنیش (منطقه ساحلی) جده را فراموش کنم. جدای از مجتمع های تجاری لوکس متعدد، شما نمی توانید از کورنیش و شهر قدیمی در مرکز جده بگذرید، آنها ویژگی خاصی دارند که من هنوز در خاطر دارم.». -> عبدالله گل

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] جدّه. (به ضمّ جیم)، در لغت به معنای راه است و نیز به معنای خط پشت خر که مخالف با رنگ سایر بدنش می باشد.
بعضی گفته اند: جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همین دلیل هم جیم آن را فتحه داده اند؛ اما این سخن درست نیست. جدّه شهری است مشهور در ساحل دریای سرخ و برای نخستین بار عثمان بن عفان آنجا را بندرگاه قرار داد. این شهر در 73 کیلومتری غرب مکه و 420 کیلومتری جنوب مدینه قرار دارد.
محمد محمدحسن شرّاب؛ "فرهنگ اعلام جغرافیایی، تاریخی در حدیث و سیره نبوی"؛ ترجمه حمیدرضا شیخی.

جدول کلمات

مادر بزرگ


کلمات دیگر: