کلمه جو
صفحه اصلی

مکان


مترادف مکان : جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع، رتبه، پایه، جاه، منزلت

متضاد مکان : زمان

برابر پارسی : جا، جایگاه، زیستگاه

فارسی به انگلیسی

place, locality, dwelling, location, locus, bearing, lieu, locale, point, position, site, situation, space, where

bearing, lieu, locale, location, locus, place, point, position, site, situation, space, where


place, locality, dwelling


فارسی به عربی

موقع , ناحیة

عربی به فارسی

جا , محل , مرتبه , قرار دادن , گماردن


مترادف و متضاد

۱. جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع
۲. مقام، رتبه، پایه، جاه، منزلت ≠ زمان


dwelling (اسم)
منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان

habitation (اسم)
منزل، مسکن، سکنی، مستعمره، سکونت، مکان، اسکان

site (اسم)
مقر، جا، موقعیت، مکان، محل، زمین زیر ساختمان

stead (اسم)
مسکن، مقر، جا، دهکده، مزرعه، مکان

place (اسم)
جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

location (اسم)
جا، موقعیت، مکان، تعیین محل، محل، اندری

locality (اسم)
جا، موقعیت، مکان، محل، موضع، محل خاص

locus (اسم)
مکان، مکان هندسی، مثال ادبی

جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع ≠ زمان


مقام، رتبه، پایه، جاه، منزلت


فرهنگ فارسی

محل فیلم‌برداری خارج از استودیو


جا، محل، جایگاه، اماکن و امکنه جمع
( اسم ) ۱ - جای محل جایگاه. ۲ - یکی از مقولات عشر مقابل زمان : [ هر دو طرف زمان و مکان بظرافت طبع او پر بودی . ] ( مرزبان نامه . تهران . چا . ۱ص ۱۳٠ ) یا مکان طبیعی . مکان طبیعی اشیا مکان و مرکزی است که میل طبیعی اشیا آنها را بدان سوق میدهد در مقابل قسری که بواسطه قوهای که از خارج بر اشیائ تحمیل میشود بطرف آن حرکت میکند یا مکان هندسی . هر شکلی را که همه نقاطش دارای خاصیت مشترکی باشند و نقاط خارج آن شکل فاقد آن خاصیت باشند مکان هندسی میگویند . میدانیم که هر نقطه از عمود منصف یک قطعه خط بیک فاصله است از دو سر آن قطعه خط و نیز میدانیم نقاط خارج عمود منصف یک قطعه خط دارای این خاصیت نیستند بنابراین : مکان هندسس نقاط متساوی الفاصله از دو سر یک قطعه خط عمود منصف آنست . دایره مکان هندسی نقاطی است که بفاصله معین از نقطه ثابتی باشند . نیز مکان هندسی نقاط متساوی الفاصله از دو خط متوازی خطی است متوازی آنها و بیک فاصله از آنها . یا کون و مکان بر سبیل توسع بمعنی مکان و مکین یا کائن و یا ما فیه الکون یعنی کل عالم شهادت بکار رفته . چون کون را از باب توسع بمعنی موجود گرفته اند معنی کون و مکان ( ظرف و مظروف ) موجود و محل وجود میباشد : [ خسروا . گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد . ] ( حافظ . ۳ ) ۳۶۴ - مقام رتبه منزلت جاه : [ مسند وزارت را به مکان خداوند خواجه جهان و دستور صاحبقران نظام الملک . ملک ملوک الوزرائ - ضاعف الله جلاله - تا ابد آراسته داراد بمنه وجوده . ] ( جوامع الحکایات ۱۱۵:۱ ) جمع : امکنه اماکن .
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جا، محل ، جایگاه . ج . امکنه . ۲ - محل استقرار. ۳ - مرتبه ، مقام .

لغت نامه دهخدا

مکان . [ م َ ] (نف ، ق ) مکنده . درحال مکیدن :
خروشان و خون از دو دیده چکان
کنان پر به چنگال و خونش مکان .

فردوسی .


همه بیشه شیرندبا بچگان
همه بچگان شیر مادر مکان .

فردوسی .


و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مکان. [ م َ ] ( نف ، ق ) مکنده. درحال مکیدن :
خروشان و خون از دو دیده چکان
کنان پر به چنگال و خونش مکان.
فردوسی.
همه بیشه شیرندبا بچگان
همه بچگان شیر مادر مکان.
فردوسی.
و رجوع به ماده بعد شود.

مکان. [ م َک ْ کا ] ( ع ص ) مرد مکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه بمکد شیر گوسپند را و ندوشد به ناکسی و فرومایگی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل شود.

مکان. [ م َ ] ( ع اِ ) جای. ( ترجمان القرآن ). جایگاه. ج ، امکنة. ( مهذب الاسماء ). جایگاه. جای. مکانة. ج ، امکنة و اماکن. ( منتهی الارب ). جای بودن. صیغه اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل. ( غیاث ). موضع بودن چیزی. ج ، اماکن و امکنة و به ندرت اَمکُن. ( از اقرب الموارد ذیل کون ). موضع و آن مَفعَل است از کَون. ج ، امکنة و به ندرت اَمکُن و جج ، اماکن.( از اقرب الموارد ذیل مکن ). جایگاه و جای. ج ، امکنةو اماکن و امکن. ( ناظم الاطباء ). جای. جای باش. محل. مَعان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی. ( قرآن 143/7 ). نقل فرمود... از دار فانی به مکانی که در آنجا خلق را بزرگ می سازد و معزز می دارد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307 ).
قصه می رفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد. ( کشف الاسرار ج 1 ص 60 ). ستارگان اول شب باز پدید آیند به مکان خویش چنانکه هر شب می دیدند.( کشف الاسرار ج 3 ص 529 ).
گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار
گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان.
امیرمعزی.
بر یک مکان مخالف او را قرار نیست
تا بر سریر ملک ولایت قرار اوست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 94 ).
آنجا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد گور و کرگس را وطن.
امیرمعزی.
معاقب است حسودت به دو مکان و دو چیز
بسان فرعون درمصر و محشر آتش و آب.
سنائی.
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا.
سنائی.
پادشاهی بر آن مکان بگذشت
لشکر آورد و خیمه زد در دشت.
سنائی.

مکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و به ندرت اَمکُن . (از اقرب الموارد ذیل کون ). موضع و آن مَفعَل است از کَون . ج ، امکنة و به ندرت اَمکُن و جج ، اماکن .(از اقرب الموارد ذیل مکن ). جایگاه و جای . ج ، امکنةو اماکن و امکن . (ناظم الاطباء). جای . جای باش . محل . مَعان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی . (قرآن 143/7). نقل فرمود... از دار فانی به مکانی که در آنجا خلق را بزرگ می سازد و معزز می دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307).
قصه می رفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد. (کشف الاسرار ج 1 ص 60). ستارگان اول شب باز پدید آیند به مکان خویش چنانکه هر شب می دیدند.(کشف الاسرار ج 3 ص 529).
گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار
گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان .

امیرمعزی .


بر یک مکان مخالف او را قرار نیست
تا بر سریر ملک ولایت قرار اوست .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 94).


آنجا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد گور و کرگس را وطن .

امیرمعزی .


معاقب است حسودت به دو مکان و دو چیز
بسان فرعون درمصر و محشر آتش و آب .

سنائی .


سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا.

سنائی .


پادشاهی بر آن مکان بگذشت
لشکر آورد و خیمه زد در دشت .

سنائی .


ماننده ٔ ایشان که بود در همه عالم
چون در دو مکان مایه ٔ سودند و زیانند.

کافی همدانی .


ور لاله ٔ نورسته نه افروخته شمعی است
روشن ز چه دارد همه اطراف مکان را.

انوری .


نابریده برج خاکی را تمام
برج بادیشان مکان دانسته اند.

خاقانی .


دولت اندر هنر بسی جستم
هردو در یک مکان نمی یابم .

خاقانی .


کیوان به کناره بینم ارچه
هر هفت به یک مکان ببینم .

خاقانی .


صدرش مقر جاه و درش جای دولت است
طبعش مکان لطف و کفش معدن سخاست .

ظهیر فاریابی .


طهارت ایشان بر ظواهر و تنظیف بدن و لباس و مکان مقصور باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 289).
- لامکان ؛ از صفات خدای تعالی است .
- || بی سرانجام و بی خانمان و بی جایگاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به لامکان شود.
- مکان ُ العُلی ̍ ؛ جای بلند. جایگاه برتر :
بنگر نیکو که از ره سخن ادریس
چون به مکان العلی رسید ز هامون .

ناصرخسرو.


ای بر هوای دین بنشین بر زمین دین
کادریس از این زمین به مکان العلی شده ست .

ناصرخسرو.


- مکان خفی ؛ جای پنهان . (ناظم الاطباء).
- مکان داشتن ؛ جای داشتن :
اگرمر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
من آن مویم که در طوفان و در دوزخ مکان دارد.

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 139).


گهی بر گل گل افشاند گهی بر گل گهر ریزد
گهی در دل مکان دارد گهی در سر مقر دارد.

عمعق (دیوان ایضاً ص 137).


- مکان رفیع ؛ جای بلند. (ناظم الاطباء).
- مکان علیا ؛ کنایه از فلک هفتم . (آنندراج ) :
ادریس را مکان علیاً چه مفخر است
دارد بدین برابر «اسری » چه اعتبار.

ارادت خان واضح (از آنندراج ).


- مکان قریب ؛جای نزدیک . (ناظم الاطباء).
- || گور و قبر. (ناظم الاطباء).
- مکان کردن ؛ جای گرفتن :
مرا به باد مده گر چه خاکسارم از آنک
به خاک تیره کند بیشتر مکان گوهر.

ظهیر فاریابی .


نیام خود ز دل دشمنش کند تیغش
بلی به سنگ درون می کند مکان گوهر.

ابن یمین .


- مکان گرفتن ؛ جای گرفتن . متمکن شدن . استقرار یافتن :
مکین دولت و در مرتبت گرفته مکان
ملک نژاده و اندر مکان ملک مکین .

فرخی .


بردم گمان که سینه ٔ من کان گوهر است
ناگه گرفت پیکان در کان من مکان .

امیرمعزی .


- مکان مصلی ؛ جایی که نمازگزار برای گزاردن نماز برمی گزیند و آن را شرایطی است و باید غصبی نباشد و طاهر باشد، ثابت باشد و... رجوع به رساله های عملیه و رجوع به فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی شود.
- مکان هندسی ؛ شکلی است که جمیع نقاطش دارای یک خاصیت مشخص هستند و نقاط خارج از آن شکل فاقد این خاصیت می باشند و به عبارت دیگر مجموع نقاطی را که همه از یک خاصیت معلوم و مشخص بهره مند باشند مکان هندسی می گویند، می دانیم که هرنقطه از عمود منصف یک قطعه خط به یک فاصله است از دو سر آن قطعه خط و نیز می دانیم نقاط خارج عمود منصف یک قطعه خط دارای این خاصیت نیستند بنابر این مکان هندسی نقاط متساوی الفاصله از دو سر یک قطعه خط، عمود منصف آن است . دایره مکان هندسی نقاطی است که به فاصله ٔ معین از نقطه ٔ ثابتی باشند. نیز مکان هندسی نقاط متساوی الفاصله از دو خط متوازی ، خطی است متوازی آنهاو به یک فاصله از آنها. وسهمی یک مکان هندسی است و هر نقطه ٔ آن دارای این خاصیت است که فاصله اش از یک نقطه ٔ ثابت به نام کانون واز یک خط به نام خط هادی متساوی است . و رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی شود.
|| مسکن و منزل و خانه . (ناظم الاطباء). || مقام و منزلت و رتبه و جاه . (ناظم الاطباء) :
یافت احمد به چهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم از آن عشر عشیر.

ناصرخسرو.


نزدیک شه مکانت خود بین و ظن مبر
در کس که کس بدین شرف و این مکان رسید.

سوزنی .


تا گردباد را نبود آن مکان که او
گوید که من به منصب ، باران بهمنم
باد از مکان و منصب تو هر که در وجود
در منصبی که باشد گوید ممکنم .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 345).


مسند وزارت را به مکان خداوند خواجه ٔ جهان و دستور صاحبقران نظام الملک ... تا ابد آراسته داراد بمنه و جوده . (جوامع الحکایات ).
ازخاک درگهت به مکانی رسیده ام
کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست .

خاقانی .


از بس مکان که داده و تمکین که کرده اند
خشنودم از کیای ری و اذکیای ری .

خاقانی .


- بلند مکان ؛ عالی مقام ، رفیع منزلت . بلندپایه : آباء و اجداد بلندمکان ، رایت افتخار و مباهات می افراخته . (حبیب السیر چ قدیم تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 323).
- مکان رفیع ؛ منزلت و جاه و سرفرازی . (ناظم الاطباء).
- مکان یافتن ؛ منزلت کسب کردن . به مقام و مرتبت رسیدن :
ندانی که سعدی مکان از چه یافت
نه هامون نوشت و نه دریا شکافت .

(بوستان ).


|| (اصطلاح فلسفی ) درپیش افلاطون بعدی است مجرد ممتد در جمیع جهات که جسم در او نفوذ کند و اگر نفوذ نکند خالی بود. و پیش ارسطو عبارت است از سطح باطن جسم حاوی که مماس سطح ظاهر جسم محوی بود. و پیش متکلمان فضائی است متوهم مشغول به چیزی که اگر آن چیز او را مشغول نگرداند خلأبود. (نفایس الفنون ). در نزد حکما عبارت است از سطح باطن جسم حاوی که مماس باشد به سطح ظاهر جسم محوی و در پیش متکلمین عبارت از فضایی است متوهم که جسم آن را اشغال کند و ابعادش در آن نفوذ نماید. (از تعریفات جرجانی ). ارسطو و سایر حکمای مشاء و حکمای متأخر مانند ابن سینا و فارابی و پیروان آن دو معتقدند که مکان سطح باطن از جسم حاوی است که مماس به سطح ظاهر از جسم محوی باشد و بنابراین مکان فقط منقسم در دو جهت است : یا ممکن است سطح واحدی باشد مانند مرغ در هوا زیرا سطح واحد قائم به هوا محیط به آن است و مانند مکان فلک . و یا ممکن است بیش از سطحی واحد باشد مانند سنگ قرار داده شده بر زمین زیرا که مکان آن زمین و هواست یعنی آن سطحی است مرکب از سطح زمین که در زیر آن است و سطح مقعر به هوایی که در بالای آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عبارت از امری و چیزی است که چیز دیگر در آن نهاده و یا بر آن تکیه کند و تعاریف متعددی برای آن شده است . شیخ الرئیس گوید: مکان جای بود و امر او را چند خاصیت هست به اتفاق همه ، یکی که جنبنده از وی بشود به سوی جای دیگر که آرمیده اند و یکی از وی بایستد و دوم که اندر یکی از دو چیزی نگنجدکه تا آب از کوزه نشود سرکه اندر نیاید و سوم که زیر و زبر اندر جایگاه بود و چهارم که گویند که مر جسم را که اندر وی است . (دانشنامه ، بخش طبیعیات ص 13). ابوالبرکات گوید: مکان نزد جمهور مفهومی است مشهور واعرف و در هر چیزی بستگی بدان چیز دارد. در بعضی ازاشیا به معنی «ما یعتمد علیه الشی ٔ» است و در بعضی از چیزها «مایستقر علیه الشی ٔ» است . (المعتبر ج 2 صص 41 - 43). در اخوان الصفا آمده : برای مکان تعاریف مختلفی شده است جمهور حکما گویند: « 1- فهوالوعاء الذی یکون فیه التمکن . 2- سطح جسم الذی یلی المحوی . 3- سطح الجسم المحوی الذی یلی الحاوی . 4- فصل المشترک الذی بین سطح الحاوی والمحوی ». و فضائی که جسم طولاً و عرضاً و عمقاً در آن رود. صدرا گوید: جمهور حکما گویند مکان عبارت از سطح باطن از جسم حاوی است به نحوی که هیچ جزئی از آن خارج ازسطح نباشد و این وضع واقع نیست مگر در اجزای این عالم مانند آحاد عناصر و افلاک و هرگاه مجموع آنچه در این عالم از امکنه و ازمنه بطور جملی و کلی و بدان نحو که یک شی ٔاند لحاظ شوند به یک نام خوانده می شود و چیزی خارج از آنها نیست که به نام مکان خوانده شود. والا مجموع مجموع نخواهد بود و بنابراین برای جهان وجود مکانی نیست پس مکان به قول صدرالدین امری است که داخل در عالم است و همان سطح باطن از جسم حاوی است . حاجی سبزواری گوید: نزد اکثرمتکلمان عبارت از بعد موهوم است و نزد مشائیان سطح باطن از جسم حاوی است که مشتمل بر سطح ظاهر از جسم محوی باشد و نزد اشراقیان عبارت از بعد مجردی است نظیر تجرد موجودات مثالی که فاصل بین دو عالم است یعنی واسطه ٔ میان مفارقات نوریه و ظلمات است که جسم متمکن بر نحو کلی و با عماقه و اجزائه در آن می باشد. (شرح منظومه ص 254). بعضی دیگر گویند: مکان امری است موهوم زیرا آنچه موجود است یا جوهر است یا عرض و مکان اگر جوهر باشد باید قابل وضع باشد و در این صورت خود نیاز به مکان دیگر دارد و تسلسل لازم می آید و اگر عرض باشد هر عرضی نیاز به موضوع دارد و متقوم به غیر است و خود مقوم نتواند باشد و نیز اگر موجود باشد بایدمتمکن داخل در او باشد و حال آنکه مداخله ٔ اجسام باطل است و فروض دیگر. بعضی گویند مکان هیولای جسم است و عده ای دیگر گویند صورت جسم است . میرداماد گوید: مکان عبارت از عوارض مادّه است و اصحاب خلأ گویند: مکان بعد فارغ است و بعضی گویند منتهی الیه حرکت است و بعضی گویند عبارت از صورت است و بعضی گویند سطح مطلق است . شیخ اشراق گوید عبارت از بعد مجرد است . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). در حکمت طبیعی ارسطو، عالم پر است و فضا همه جا شاغل دارد و خلأ موجود نیست و محال است و موجودات به هم متصل می باشند یا بیکدیگر احاطه دارند و ظرف و مظروفند و مکان عبارت است از سطح درونی جسم محیط یا حد بین محیط و محاط و ظرف و مظروف .ورای فلک نخستین مکان نیست و چون مکان نیست نه خلأ است و نه ملأ و به همین سبب کره ٔ عالم حرکتش انتقالی و اینی نیست زیرا که حرکت انتقالی در مکان باید باشد و مکان در درون جهان است نه در بیرون و موجوداتی که حرکت انتقالی دارند مکانهای خود را با یکدیگر مبادله می کنند نه اینکه جای خالی را اشغال نمایند. (از سیر حکمت در اروپا ص 31). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی و فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی شود :
همه دست برداشته بآسمان
که ای کردگار مکان و زمان .

فردوسی .


کسی کو بلند آسمان آفرید
زمین و مکان و زمان آفرید.

فردوسی .


که او برتر است از مکان و زمان
بدو کی رسد بندگان را گمان .

فردوسی .


ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازه ٔ هرچیز مکین را و مکان را.

ناصرخسرو.


تا نام مکان است و مکین است در آفاق
عدل تو سبب باد مکان را و مکین را.

معزی .


راحت و ساحت نگر از در او مستعار
راحت جان از خرد ساحت کون از مکان .

خاقانی .


ز تنگی مکان و دورنگی زمان
به جان آمدم زین دوتا می گریزم .

خاقانی .


- کون و مکان ؛ بر سبیل توسع بمعنی کل عالم شهادت و وجود و هستی آمده است :
آن کرکس با قوت گوید که به قدرت
جبار نگهدارد این کون و مکان را.

سنائی .


چون تو مهر نیستی را بر گریبان بسته ای
هیچ دامانت نگیرد هستی کون و مکان .

خاقانی .


خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ٔ میدان تو باد.

حافظ.


- مکان الاماکن ؛مراد فلک اقصی است که انتهای عالم است . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مکان طبیعی ؛ جایی است که عناصر بمقتضای طبیعت خود آن را طلب می کنند. هر گاه عنصری در مکان طبیعی خود باشد ساکن است و اگر آن را به قوه ٔ قسریه از مکان طبیعی خود خارج کنند بالطبع طالب آن خواهد بود. (از بحر الجواهر). مکان طبیعی اشیاء، مکان و مرکزی است که میل طبیعی اشیاء، آنها را بدان سوق می دهد در مقابل مکان قسری که بواسطه ٔ قوه ای که از خارج تحمیل بر اشیاء می شود به طرف آن حرکت می کنند. شیخ گوید برای هر جسمی حَیّز واحدی است طبیعی که طبع جسم بدان مایل باشد و مکانی که به قوت قاسر جسم بدان رود مکان قسری است . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). به عقیده ٔ ارسطو عنصرهای چهارگانه هر یک مکان طبیعی دارند، مکان طبیعی خاک در مرکز جهان یعنی در زیر است و به این ملاحظه هر چه به سوی زمین است زیر می گوئیم و هر چه از زمین دور می شود بالا می نامیم و مکان طبیعی آب روی خاک است و مکان طبیعی هوا روی آب و مکان طبیعی آتش روی هوا یعنی زیرفلک ماه است . هرگاه جسم در مکان طبیعی خود باشد ساکن است و چون آن را از مکان طبیعی دور کردند پس از رفع مانع به سوی مکان طبیعی حرکت می کند تا به آن برسد.از این روست که چون خاک و آب را بالا ببرند به سوی مرکز زمین فرود می آیند و چون هوا و آتش را به زیر آورند به سوی بالا حرکت می کنند. حرکت سرازیر خاک و آب و حرکت سربالای هوا و آتش حرکت طبیعی است چون ناشی از طبیعت آنها و برای رسیدن به مکان طبیعی است . (از سیر حکمت در اروپا ص 31 و 32).
- مکان قسری ؛ جهات شش گانه را از جهت نامحصور بودن به حد معین مکان مبهم گویند. (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مکان مطلق ؛ مراد از مکان مطلق خلأ است در مقابل مکان مضاعف که «لابد له من متمکن ». (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
|| مکان در اصطلاح صوفیه که نسبت به ذات مقدس الهی واقع می شود، عبارت است از احاطه ٔ ذات با مرتفع بودن ذات ازاتصال انام . و مکانت عبارت است از منزلتی که ارفع منازل است سالک را عند ملیک مقتدر و گاه مکان نیز بر وی اطلاق می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منزلی است که ارفع منازل عنداﷲ باشد و آن مکان اهل کمال است و موقعی که عبد به مرتبت کمال رسید متمکن شود برای او مکانی و بالاخره کسی که عبور کند از مقامات و احوال متمکن شود در مکان و صاحب مکان خواهد بود. و بالجمله مکان آن اهل کمال و تمکین و نهایت است . بر مکان اطلاق مکانت هم شده است و شاید درست تر همان مکانت باشد.(فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی ).

مکان . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) مرد مکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنکه بمکد شیر گوسپند را و ندوشد به ناکسی و فرومایگی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.


مکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).


فرهنگ عمید

جا، محل، جایگاه.
* مکان ابرش: زمینی که در آن گیاهان بسیار به رنگ های مختلف باشد.

جا؛ محل؛ جایگاه.
⟨ مکان ابرش: زمینی که در آن گیاهان بسیار به رنگ‌های مختلف باشد.


دانشنامه عمومی

مکان به معنی جا و فضا است. مکان می تواند به هر یک از موارد زیر اشاره کند:
مکان (فیزیک)
مکان هندسی در هندسه
دژ شیخ مکان

دانشنامه آزاد فارسی

در فلسفۀ قدیم جسمی که جسم دیگر بر آن قرار دارد. وجودِ مکان بدین معنی سه شرط دارد: ۱. ظرف جسم متمکّن (= آنچه در مکان جای گرفته) باشد، آن چنان که لفظ «در» بر آن اطلاق شود، همچون میز «در» خانه، که خانه مکان میز است؛ ۲. جسم متمکن تدریجاً بتواند از آن خارج شود، همچون خروج تدریجی میز از خانه؛ ۳. مساوی بودن مکان با متمکّن، به طوری که مکان از متمکّن کوچک تر نباشد. اما تعریف فلسفی مکان با دشواری های گوناگونی همراه بوده و گویی منشأ همۀ آن، عدم تفارق بین مکان حقیقی و اعتباری است. مکان حقیقی شیء همان حدّ وجودی و تحققّی شیء در خارج است و مکان اعتباری، سنجش مکان حقیقی شیء نسبت به ظرف خاصی است. بر این اساس، برخلاف رأی برخی فلاسفه، مکان مند بودن از خواصّ مادیات نیست و درپی همین باور میرداماد به ظرف «دهری و سرمدی» قائل شده است. تعاریف متعددی که برای مکان به دست داده اند عمدتاً ناظر به معنای اعتباری و غیر حقیقی آن است. متکلمان مکان را فضای موهوم و پیروان ارسطو آن را سطح داخلی جسم دانسته اند که بر سطح خارجی جسم دیگر احاطه دارد. پیروان افلاطون مکان را بُعد مجرد می دانسته اند که با تمامی اجزای جسم تماس دارد. میرسید شریف جرجانی نیز مکان را بُعْد موجود زیاده و نقصان پذیر دانسته است. امروزه در علم فیزیک به جای مکان از فضا سخن می گویند و صرفاً مکان را جایگاه یا موقعیت و وضعیت جسم نسبت به یک دستگاه مختصات می دانند.

فرهنگ فارسی ساره

جا، جایگاه


فرهنگستان زبان و ادب

{location} [سینما و تلویزیون] محل فیلم برداری خارج از استودیو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مکان در لغت اسم مکان از ماده "مکن" و به معنای "جا"، "موضع" و محل است.
و در اصطلاح، فلاسفه برای مکان، تعریف های متعددی ذکر کرده اند. برخی از این تعاریف عبارتند از:
← نظر افلاطون
الف) مکان حقیقی: مراد مکان شی ء است در صورتی که آن مکان فقط ظرفیت آن شی ء را داشته باشد. مانند کوزه ای که مملو از آب است. ب) مکان غیر حقیقی: مراد مکان شی ء است، در صورتی که آن مکان بیش از ظرفیت آن شی ء را داشته باشد. مانند وقتی که می گوئیم: "مکان زید، خانه است". واضع است که خانه، ظرفیت بیش از زید را دارد.
← تعریف صحیح مکان حقیقی
۱. ↑ لسان العرب، ابن منظور، ج۱۳، ص۱۶۳، دار احیاء التراب العربی.۲. ↑ الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، ملاصدرا، ج۴، ص۴۸ ۳۹.
...

[ویکی الکتاب] معنی مَکَانَ: مکان - جا - محل
معنی لَمْ تَغْنَ: اصلاً وجود نداشته (در آن مکان)(کلمه غنی اگر در مورد مکان به کار رود به معنی اقامت گزیدن در مکان است)
معنی لَّمْ یَغْنَوْاْ: اصلاً وجود نداشتند (در آن مکان)(کلمه غنی اگر در مورد مکان به کار رود به معنی اقامت گزیدن در مکان است)
معنی مَکَانَتِکُمْ: مکان شما- جای شما - محل شما
معنی مَکَانَتِهِمْ: مکان آنها- جای آنها - محل آنها
معنی مَکَانَهُ: مکان او- جای او- محل او
معنی مَوْطِئاً: قدمگاه - مکان
معنی بَلْدَةِ: مکان - سرزمین
معنی أَمْتاً: بلندی- مکان مرتفع
معنی سُورٍ: دیوار دور یک مکان - حصار
معنی مَعْزِلٍ: کنار (کلمه معزل اسم مکان از عزل است )
معنی حِلٌّ: حلول کننده(حلول به معنای اقامت و استقرار در مکان است )
ریشه کلمه:
کون (۱۳۹۰ بار)

واژه نامه بختیاریکا

جا و جی؛ چُن؛ جاگَه؛ چین

جدول کلمات

جا

پیشنهاد کاربران

جا، جایگاه، حله، ربع، فضا، محل، مسکن، مقام، مقر، موضع، رتبه، پایه، جاه، منزلت

بنگاه

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آسپَد ( سنسکریت: آسپَدَ )
ویاک، گِواک، گیاک، جیواک ( پهلوی )
واستو ( سنسکریت )
اَسَنگ ( اوستایی: اَسَنْگْهْ )
اَشایون ( اوستایی: اَشایَئُنَ )

جای

بُنَک

جایی برای ماندن

جایی که کاری درآنجا صورت میگیرد . place

مکان ( معمولا مترادف با فضا ) و بیمکانی هردو واقعیت دارند و هر دو دارای سه بعد هم ارزش می باشند. هر دو از ذرات تشکیل شده اند. هرکدام از ابعاد آنها در کوچک ترین جزء خود برابر با طول پلانک می باشند. دو نوع مکان و بیمکانی وجود دارد که یکی مطلق و دیگری نسبی می باشد. دو بعد x و y مکان مطلق سطح هندسی جهان یا محیط مطلق آن را تشکیل می دهند و دو بعد' x و ' y بیمکانی هرکدام روی دو بعد مکان قرار گرفته اند و سر جای خود بصورت دو لایه هرکدام با قطر یک خط هندسی و با فاصله یک خط هندسی از هم دیگر با فرکانس ۱۰ بتوان ۴۳ بار در ثانیه در حال نوسان به سر می برند. بعد های z و ' z یا ابعاد عمق از سطح جدا شده و به مختصات های سه بعدی نسبی تبدیل گردیده اند . زمان و بیزمانی هم به همین ترتیب. بخشی از این مکانزمان و بیزمانیبیمکانی بر اثر انقباض شدید در مرکز جهان اول به انرژی تبدیل گردیده و سپس در طی انبساط بخش بزرگ آن انرژی به جرم تبدیل گردیده و مقداری از آن بصورت نور اولیه باقی مانده است که آنرا تابش زمینه کیهانی می نامند. بخش بزرگی از زمانمکان و بیزمانی بیمکانی نسبی به انرژی و جرم تبدیل نشده اند و هم اکنون روی جرم و انرژی اثر دافعه دارند که با انرژی و ماده تاریک نامگذاری شده اند.

زمان پهلوی ست و مکان عربی.

واژه مکان از دو هجا ساخته شده است یکی حرف م و دیگری کان. حرف م مخفف من می باشد و کان به معنای خانه ؛ سرا ؛ معدن. لذا مکان به معنای خانه یا سرای من و یک کلمه کاملا فارسی است. اگر یک بدن یا یک جسم به اتم ها تجزیه شود، بطور همزمان مکان آن بدن و یا آن جسم هم به تعداد اتم ها به مکان های ریز و فراوان تجزیه می شود. لذا مکان هر چیزی فقط به آن چیز تعلق دارد و نه به چیز های دیگر.

مکان mecan
فضا ، جا ، مکای که می شناسیم دارای ویژگی هایی به شرح ذیل است ؛ 1 مکان محصول خلق شدن ماده است و وجودش وابسته به وجود ماده است ، 2 مکان همراه آفرینش ماده هنگام وقوع بیگ بنگ یا برخورد لبه های کیهانی دیگر، یا ایجاد اولین ذره که فرآیندماشه را راه انداخته و ذره سازی راآغازکرده یا به شکل دیگری بالاخره ایجاد شده ، و این بدان معنی است که ، قبل از ان وجود نداشته ، گرچه قبلی هم وجود نداشته چون زمان همراه ماده خلق شده ، 3 مکان سه بعدی است ودارای ابعاد طول وعرض وارتفاع است4 مکان را حرکت ذره ایجادکرده و می کند، نه اینکه ذره در مکان حرکت کند ، 5 مکان همواره پراست مکان خالی وجود ندارد ، حتی خلاخالی نیست ، 6 مکان در حال گشترش است، رشدمکان همه جانبه ودر تمام ابعاد وجهات است ، سرعت رشد مکان در حال افزابش است ، شتاب افز اینده دارد ، 7 مکان همواره با زمان پیوسته است و تفکیک ناپذیر است ، مکان منفرد یا زمان منفردی متصور نیست ، وهمواره بهتره بصورت " فضا - زمان" بیان شود 8، مکان با تمام ویژگی های ماده نظیر جرم پیوسته است ، 9 مکان همواره حالت خمیده داردوهیچ خط طول وعرص وارتفاع واقعا راستی وجود ندارد ، این خمیدگی در ابعاد بزرگ تر، وبا جرم بیشتر ، همواره بیشتر است ، بطوریکه خمیدگی فضا در سیاهچاله ها بیشتر است و مکان اطرافشان هم خمیده گی دارد، 10مکان از نوع وجوداست و می تواند وجود نداشته باشد در این صورت زمان هم وجود نخواهد داشت ، در این صورت ، ماده هم به نوعی که می شناسیم وجود نخواهد داشت ، 11 مکان با گذر زمان تداوم می یابد ، توقف فرضی زمان موجب مندک شدن مکان وماده می شو د، 12 وبالاخره مکان از غیر مکان بوجود می آید وبه غیر مکان تبدیل می شود ، به این معنی که ، ماده از غیر ماده بوجود آمده وبه غیر ماده تبدیل می شود

قاصدک خیالی که چندی پیش در سازمان فضایی مغز توسط قوه خیال در جهت رصد نمودن حقایق تا کنون نشنیده و ندیده به ژرفنای ماده و اعماق کیهان پرتاب شده بود، چند خبر و پیام دست اول و تازه و نو را به رصد خانه زمینی مغز و ذهن رله نموده است که شنیدن آن شاید لذت بخش باشد. قبل از بیان این پیام ها ، اشاره ای کوتاه به آزمایش فکری انشتین در سن شانزده سالگی در کلاس درس ریاضی - فیزیک می نمایم . در خیال از خود می پرسد که اگر سوار بر یک موج نوری شود و با سرعت نور حرکت کند، آنگاه دنیا چگونه در مقابل چشمان سرش جلوه نمائی خواهد کرد ؟ پاسخ سوال این است که براساس انتقالات لورنتز و فرمول های نسبیت خاص و عام ، مقدار و یا اندازه طول و عرض و عمق هر چیزی به صفر تقلیل خواهد یافت و لذا غیر از ظلمت محض هیچ چیز دیگری را مشاهده نخواهد کرد. اگر خود نور را مسافر و مشاهده گر در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد که نور همیشه نابینا بوده و می باشد، اما در طول تاریخ تکاملی طبیعت حرکت نابینای نور و تابش و انعکاس آن بر سطح کره زمین باعث بینایی موجودات زنده گردیده است. پس از این مقدمه کوتاه برمیگردم سر موضع اصلی یعنی برخورد شاخ به شاخ گاو های عظیم الجثه معرفتی بیزون یا بیسون در دو میدان متافیزیک باستانی و فیزیک عصر جدید. این برخورد شاخ به شاخ به احتمال زیاد این دو میدان را در هم ذوب خواهد نمود و یک موجود یا میدان جدید تر تولید خواهد کرد که آیندگان احتمالا آنرا متافیزیک فیزیکی و یا فیزیک متافیزکی نام خواهند نهاد. البته باید توجه داشته باشیم که جهان بینی هستی شناسانه افلاطون در قالب " یک عالم محدود و متناهی به نام عالم محسوسات در دل یک عالم نیمه متناهی به نام عالم ایده ها " یا بطور مختصر ماوراء طبیعه افلاطونی را با جهان بینی هستی شناسانه ارسطو در قالب چرخه " ماقبل طبیعت؛ طبیعت ؛ مابعد طبیعت" یا بطور مختصر متافیزیک ارسطویی را یکی نپنداریم. در جایی دیگر اشاره شد که جهان بینی ماوراء طبیعه افلاطون فقط در چهارچوب جهان بینی متافیزکی ارسطو قابل قبول و پذیرش می باشد و میتواند حقیقت داشته باشد و خود این دو جهان هم فقط در چهارچوب هستی شناسی دموکریت می توانند قابل قبول و پذیرش واقع گردند و حقیقت داشته باشند. دموکریت جهان بینی خودرا در یک جمله کوتاه و پر معنی در قالب زیر بیان داشته است : دنیا از لحاظ اندازه متناهی و از لحاظ عددی نامتناهی یا بیشمار می باشد. دموکریت در روند تفکر و تخیلات خویش، هستی و مکان بیکران و بینهایت را به هستی ها و مکان های محدود و متناهی و بیشمار تقسیم نموده است و به احتمال قوی در ضمیر ناخودآگاه و الا به عمل تقسیم باید اشاره می نمود. امروز می توانیم در این رابطه و زمینه از عبارت " کثرت پایان ناپذیر ماورایی " استفاده کنیم. بیشتر از این به جزئیات پرداختن در حیطه وظایف تحصیلات دانشگاهی در رشته فلسفه و حکمت دینی و الهیات می باشد و برای یک فرد عادی و زیر متوسط مثل این حقیر نیازی به شناخت جزییات چنین نظام های فکری باستانی نیست. پیام ها و خبر هائی که قاصدک خیال رله نموده بود بطور فشرده و مختصر به شرح زیر می باشند :
الف - چهارگان های همیلتون تنها و منزوی و بی همسر نیستند بلکه دارای همزاد های طبیعی و خدادادی خاص و ویژه خویش می باشند یعنی چهارگان های عرفانی بیزمانی بیمکانی. این دو نوع چهارگان مکمل همدیگر اند و بدون در نظر گرفتن یکی از آنها نیمی از واقعیت عینی نادیده و مخفی باقی خواهد ماند. شرط پذیرش مکمل بودن این زوج بنیادی این است که دوستداران چهارگان همیلتون و اندیشمندان و متفکرین دینی و الهی دانان و فلاسفه و حکیمان و خود عارفان دینی و دانشمندان علوم طبیعی و تجربی و ریاضی دانان مفاهیم بیزمانی و بیمکانی را مثل سابق مترادف و معاد و هم معنای عدم وجود زمان و مکان نپندارند.
خود عارفان هم تنها بیزمانی و بیمکانی را از صفات حق تعالی شان نپندارند بلکه مکان و زمان را هم.
چهار بعد چهارگان همیلتون به حروف لاتین و در دستگاه مختصات دکارتی یا کارتزین به شکل زیر نمایش داده می شوند : ( x, y, z, t ) . و چهار بعد چهارگان عارفان را میتوان به شکل زیر بیان داشت :
( 'x' , y ', z ', t ) . در درس ریاضی فیزیک اعضای درون این پرانتز را مشتق اول طول و عرض و ارتفاع می نامند و در جهت مخالف با علامت منها همراه می شوند یعنی در جهت چپ و پایین و عمق مرکز مختصات. ترکیب این دو چهارگان به شکل زیر : 《'xx' , yy ', zz', tt 》می تواند باشد. این هشت علامت همان ابعاد هشتگانه نوسانگر های بنیادی زمانمکان و بیزمانی بیمکانی می باشند.
ب - فضا - زمان مینکوفسکی و فضا - زمان فریدمان چیزی دیگری نیستند غیر از مکان - زمان مطلق نیوتن. یک فضا یا یک مکان مجرد و هندسی با یک حجم ثابت و پایدار و محیطی محدود و متناهی و بطور کامل ( یا مطلق ) مسدود و نفوذ ناپذیر و به قول هاوکینگ بدون مرز. به این معنا که اگر روی سطح آن از یک نقطه راه بیافتیم و مستقیم راه را ادامه دهیم سرانجام به همان نقطه بر می گردیم بدون اینکه از کناره آن سقوط کنیم. این فضا یا مکان مطلق و مجرد نقش یک ظرف ثابت و پایدار را بازی می کند و در برگیرنده همه چیز و همه کس می باشد و ورود و خروج از آن مطلقا محال و غیر ممکن است.
پ - فضا - زمان خالی مینکوفسکی یعنی بدون جرم و انرژی تخت محسوب می شود، به این معنا که مرکز جهان هندسی وی با نقاط محیط هم سطح می باشند. در عوض جرم و انرژی در میدان انشتین ساختار و تارو پود فضا - زمان خود انشتین ( و نه مکان - زمان مطلق همیلتون و نیوتون و مینکوفسکی و فریدمان ) را خم و پیج میدهند و این خم و پیج ها مسیر ذرات و شتاب حرکت آنها را تغییر می دهند. در صورتیکه انرژی و جرم محصولات یا تولیدات دست دوم و یا ثانویه می باشند و نه اولیه و قالب هایی هستند که خاک داغ فیزیکی نوسانگر های بنیادی زمانمکان و بیمکانی بیزمانی در آنها ریخته شده و بسته بندی گردیده اند. لذا عمل و عکس العمل ذرات انرژی و جرم با فضا - زمان نیست بلکه ذرات انرژی و جرم در اطراف خود باعث ایجاد پستی و بلندی می شوند و این دو مفهوم نه هندسی اند و نه فیزیکی بلکه ذهنی - معنوی اند.
مثال : در لحظه ای که کل محتوای جهان در مرکز آن به شکل یک تکینگی فیزیکی بسیار داغ و چگال و سنگین متراکم بوده است، آن نقطه مرکزی در پهنه فضا - زمان مطلق نقش رفیع ترین قله را بازی کرده است و محیط جهان ( محیط فضا یا مکان مطلق ) نقش عمیق ترین دامنه را و علت اصلی انبساط آن تکینگی فیزیکی در تمام جهات، ریزش یا سقوط آزاد و چرخشی از قله به سوی دامنه بوده است. در فاز انقباض نقش مرکز و محیط عوض می شود، طوریکه محیط نقش قله های رفیع و پراکنده و هم سطح را عهده دار میشود و مرکز دامنه عمیق و متراکم را. لذا نوسانات انقباض و انبساط کیهانی حاصل یک مکانیزم خودکار اند و این مکانیزم در عمل نیازی به نیروی دافعه و جاذبه درونی و بیرونی ندارد.
زمان مطلق نیوتن هم چیزی نیست غیر از لحظه حال که طول آن برابر است با 10 بتوان منهای 43 ثانیه که به زمان پلانک معروف است. زمان مطلق یا لحظه حال از لحاظ مقدار در سراسر کیهان ثابت و پایدار و عام می باشد، اما از لحاظ تاثیر پذیری موجودات و اشیاء نسبت به حرکات خویش و موقعیت آنها در رابطه با دوری و نزدیکی به مرکز میدان جاذبه خاص می باشد. امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم. در پایان یک اشاره کوتاه : دو نوع زمان و مکان داریم، یکی فضا - زمان مطلق و دیگری نوسانگر های بنیادی مکانزمان و بیزمانی بیمکانی. در پیرامون بیزمانی و بیمکانی مطلق هم اگر فرصتی دست داد، قاصدک خیالی حساس رصد گر پیام های دیگری را در چنته دارد. در این رابطه یک اشاره بسیار کوتاه : زمان مطلق یا لحظه حال هم تنها و منزوی و بی همسر نمی باشد. بی حالی همزاد بنیادی آن است. البته بی حالی به معنای خستگی نیست.


کلمات دیگر: