این
فارسی به انگلیسی
this, [lit.] the latter, -Note
فارسی به عربی
( این (هم ) ) ای
هذا
عربی به فارسی
به يون تجزيه کردن , تبديل به يون کردن
فرهنگ اسم ها
معنی: آیین، دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
رودی آلپی در اروپای مرکزی که به دانوب ریزد . سر چشمه آن در در سویس ( گریزون ) است و آن اینسبروک را مشروب میسازد . ۵۲۵ کیلو متر طول دارد . دره علیای آن ( آنگادین ) مناظر زیبا دارد .
اسم اشاره یاضمیراشاره به نزدیک، دراشاره بمردم اینان ودراشاره به اشیائ اینها
۱ - کجا۲ ? - یکی از مقولات نه گان. عرض است و آن بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص .
بنفشه بنفسج
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
آین. [ ی َ ] ( اِ ) آهن.
آین. [ ی ِ ] ( اِ ) مخفف آیین :
جشن سده امیرا رسم کبار باشد
این آین کیومرث و اسفندیار باشد.
این. ( ضمیر، ص ) ضمیر اشاره برای نزدیک. مقابل آن. ج ، اینها، اینان. ( فرهنگ فارسی معین ). کلمه اشاره که بدان به شخص یا شی حاضر اشاره میکنند. و چون این کلمه پس از موصوف واقع و موصوف بآن اضافه شود الفش در درج ساقط گردد. ( از ناظم الاطباء ). پهلوی ، «ان » . از ایرانی باستان ، «اینا» . سانسکریت ، «انا» . ضمیر و اسم اشاره بنزدیک ، مقابل «آن ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
چه بیند بدین اندرون ژرف بین
چه گویی تو ای فیلسوف اندر این.
بداندیش را دل هراسان کناد.
شبستان فروزندگان منند.
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
گه دراین بوستان چشم گشای.
که همچون تویی خواند باید پسر
بدین روز و این دانش واین هنر.
از آن پس که افتاد این آشنایی.
از آن جفاله جفاله از این قطارقطار.
همه همواره دزد و چالاکند.
ای بچه حمدونه بترسم که غلیواج
این . [ اَ ] (ع اِ) ماندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آدمی . (آنندراج ). || شتر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هنگام . (منتهی الارب ). وقت . (آنندراج ): آن اینک ؛ رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء).
این . [ اَ ] (ع مص ) رسیدن هنگام و وقت : آن الوقت ایناً؛ رسید هنگام و وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و منه : آن لک ان تفعل کذا؛ رسید هنگام که این کاربکنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درمانده گردیدن : آن ایناً؛ ای تعب واعیی ؛ درمانده گردید. (ناظم الاطباء). مانده شدن و حیران شدن . (آنندراج ). مانده شدن . (المصادر زوزنی ).
ذات او سوی عارف و عالم
برتر ازاین و کیف و از هل و لم .
سنائی .
هست صد چندان میان منزلین
آن طرف از این تا بالای این .
مولوی .
رجوع به اساس الاقتباس ص 50 شود.
این . [ اَ ن َ ] (ع ق ، اِ) کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یقال این زید؛ یعنی کجاست زید. و الی این ؛ یعنی بکجا. و من این ؛ یعنی از کجا. (ناظم الاطباء). بمعنی کجا و آن سؤال باشد از جا و مکان چنانکه : این مقرک ؛ کجاست مسکن شما. و الی این ؛ بکجا و بکدامی . و من این ؛ از کجا. (آنندراج ). ظرف است و مبنی برفتح و برای سؤال از مکان وقوع شی ٔ آید. مانند: این یوسف . و چون حرف من در اول آن درآید برای سؤال از مکان بروز شی ٔ است مانند: من این قدمت . و گاه معنی شرطی افاده کند و دو فعل را مجزوم سازد که گاه به صورت مجرد وگاه بکلمه ٔ «ما» ملحق شود به ترتیب مانند:این تقف اقف و اینما تنم انم . (از اقرب الموارد).
این . [ اِی ْ ی ُ ] (اِ) بنفشه . بنفسج . (یادداشت به خط مؤلف ).
چه بیند بدین اندرون ژرف بین
چه گویی تو ای فیلسوف اندر این .
ابوشکور بلخی .
که این دادگر بر تو آسان کناد
بداندیش را دل هراسان کناد.
فردوسی .
به لهراسب گفت این بتان منند
شبستان فروزندگان منند.
فردوسی .
و گفت تتبع میکن تا این کیست که میگویند پیغمبر خواهد بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || برای اشاره بنزدیک . مقابل آن : این کتاب ، این خانه . (فرهنگ فارسی معین ) :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم .
رودکی .
گه بر آن کندر بلندنشین
گه دراین بوستان چشم گشای .
رودکی .
و ایدون گویند که پیش از این تا این حرب بود شدادبن عامربن عوج بن عنق را خلیفه ٔ خویش کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). و هیچ کس ندانست که وی مرده است یا زنده تا این مورچه ٔ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. چون سلیمان ازپای بیفتاد تشویش در میان دیوان و پریان و آدمیان افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
که همچون تویی خواند باید پسر
بدین روز و این دانش واین هنر.
فردوسی .
من و آشنا اندر آن جام باده
از آن پس که افتاد این آشنایی .
زینتی .
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
از آن جفاله جفاله از این قطارقطار.
عنصری .
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری .
سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم . (تاریخ بیهقی ). نوادر عجیب که وی [مسعود] را افتاده در روزگار پدرش بیاورده ام در این تاریخ . (تاریخ بیهقی ).
ای بچه ٔ حمدونه بترسم که غلیواج
ناگه بربایدت در این خانه نهان شو.
لبیبی .
تو این ریش و سر و سبلت که بینی
تو پنداری تویی نی نی نه اینی .
ناصرخسرو.
|| گاهی به اِم بدل شود. چون امسال و امروز و امشب بجای این سال و این روز و این شب . || آن ِ. ازآن ِ. مال ِ. متعلق به : جاجرم ...بارکده ٔ گرگان است و این کومش و نشابور است . (حدود العالم ).
فرهنگ عمید
اشاره به نزدیک. Δ اگر با اسم دیگر به کار رود صفت است و اگر به تنهایی به کار رود ضمیر است و به اینان و اینها جمع بسته میشود.
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت از ادات استفهام و به معنی جا/کجا)؛ در اصطلاح منطق، از اجناس عالیه یا یکی از مقولات عشر ارسطویی. این مقوله بر بودن جسم در مکان خویش دلالت دارد؛ بدین معنی که از بودن چیزی در مکان معین، هیئتی پدید می آید که از آن به أین تعبیر می شود، مانند بودن گل در باغ. بنابراین، أین با متمکن و نیز مکان فرق دارد. در این مثال، گل متمکن است، باغ مکان و بودن گل در باغ أین. أین به دو قسم تقسیم می شود: ۱. أین حقیقی: مکان حقیقی، بودن متمکن در مکان خاص آن، مکانی که برابر و مساوی متمکن و درست به اندازة اوست، مانند بودن گل در آن مقدار از باغ که اشغال کرده است؛ ۲. اَین مجازی: مکان مجازی، مکان عام و مشترکی است که برابر و مساوی متمکن نیست، بلکه امکان جای گرفتن چیزهای دیگری نیز همراه با متمکن در آن وجود دارد، مانند تمام باغ نسبت به گل.
دانشنامه اسلامی
در تعریف «این» گفته اند: «این حالتی است که از نسبت شیء با مکان، برای شیء حاصل می شود» به عبارت ساده تر، این همان "در مکان بودن" یا "کجایی؟ " شیء است. وقتی می گوئیم فلان شیء در این مکان است، "در این مکان بودن" به منزله صفتی برای آن شیء خواهد بود.
در تعریف «این» گفته اند: «این حالتی است که از نسبت شیء با مکان، برای شیء حاصل می شود» به عبارت ساده تر، این همان "در مکان بودن" یا "کجایی؟ " شیء است. وقتی می گوئیم فلان شیء در این مکان است، "در این مکان بودن" به منزله صفتی برای آن شیء خواهد بود.
دیدگاه فلاسفه
فلاسفه صفت أین یا "در مکان بودن" را در زمره اعراض می دانند زیرا وقتی شیئی از مکانی به مکان دیگر منتقل می شود، خودش ثابت است و فقط یکی از صفات آن که «در مکان بودن» است، تغییر می کند.
هستی شناسی، عبودیت، عبدالرسول، ص۲۵۲، قم، مؤسسه امام خمینی، چ ۵، ۱۳۷۹.
"این" بر حسب توسعه ای که عرف به آن داده است به دو قسم تقسیم می شود: ۱. أین حقیقی: در جائی گفته می شود که شیء در مکانی باشد که آن مکان، اختصاص به او داشته باشد و چیز دیگری در آن مکان نگنجد، مانند وقتی که گفته می شود " آب در کوزه است" در صورتی که کوزه پر از آب باشد و جای هیچ چیز دیگری در آن نباشد. ۲. أین غیر حقیقی: در جائی گفته می شود که شیء در مکانی باشد ولی آن مکان چیزهای دیگری را نیز بتواند در خود جای دهد، مانند این که گفته شود "فلان شخص در خانه است"؛ چون در خانه افراد دیگری نیز جای می گیرند برخلاف صورت قبلی که چنین نیست.
نهایة الحکمه، طباطبائی، محمدحسین، ج۲، ص۵۰۰ ۴۹۹.
...
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
تکرار در قرآن: ۳۳(بار)
گویش اصفهانی
تکیه ای: ne(n)
طاری: me / in
طامه ای: ni / ne
طرقی: me / in
کشه ای: me / in
نطنزی: ne(n)
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد و پس به شرح قصه شد . ( این در اینجا برای معرفه کردن اسم آمده است. )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۱.
مونث:هذه
از کدام؟