مترادف کیف : تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه، داروی نشئه زا، مخدر، چونی، کیفیت | ساک
متضاد کیف : خماری، کم |
برابر پارسی : خوشی، سرمستی
how?
purse (of money), bag, briefcase, brief - bag, attache - case, portfolio
intoxicating drug, opiate, kick, pleasurable thrill, [ext.]enjoyment, pleasure, treat
bag, exhilaration, fun, pleasure, portfolio, purse, satchel, tote bag, treat, wallop
سازوار کردن , وفق دادن , موافق بودن , جور کردن , درست کردن , تعديل کردن , چگونه , از چه طريق , چطور , به چه سبب , چگونگي , راه , روش , متد , کيفيت , چنانکه
چونی، کیفیت
۱. تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه
۲. داروینشئهزا، مخدر
۳. چونی، کیفیت ≠ خماری، کم
تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه ≠ خماری، کم
داروینشئهزا، مخدر
(کِ یا کَ یْ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) چگونه ¿
( ~. ) (اِ.) 1 - شادی ، مسرت . 2 - خوشی ، لذت عمیق . 3 - خوش گذرانی ، عیش . ؛ ~ کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن .
(اِ.) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد.
کیف . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نظام قاری (دیوان البسه ص 117).
نظام قاری (دیوان البسه ص 66).
سعدی (از امثال و حکم ).
کیف . [ ] (اِخ ) رجوع به کیفی (اِخ ) و حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 شود.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
(مثنوی چ رمضانی ص 11).
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 205).
فخرالدین خالد.
کیف . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ کیفة. (اقرب الموارد). رجوع به کیفة شود.
کیف . [ ی ِ ] (اِخ ) شهری در اتحاد جماهیر شوروی (سابق ) و مرکز اوکراین است که بر کنار دنیپر واقع شده و 1417000 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز بزرگ صنعتی است و دانشگاه و کلیسای بزرگ و قدیمی دارد. کیف پیش از حمله ٔ مغول (1240 م .) پایتخت روسیه و همچنین در سالهای 1941 - 1943 م . صحنه ٔ جنگهای شدیدی میان آلمانها و روسها بود. (از لاروس ).
کیف . (اِخ ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. (حدود العالم ). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.
کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) نشئه و بیهوشی ، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است . (غیاث ) (آنندراج ). نشئه و مستی . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان ، حالت حاصله ٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن . سکرگونه ای که از تریاک و بنگ و حشیش پیدا آید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) به قدر کافی مسکر یا مخدر صرف کرده بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لذت . (فرهنگ فارسی معین ). لذت که از غذایی خوشمزه یا تفرجی و مانند آن حاصل شود، و با کردن و بردن صرف شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیش و عشرت ومسرت و خوش حالتی . (ناظم الاطباء). خوشی . مسرت . (فرهنگ فارسی معین ).
- سر کیف بودن ؛ خوشحال و شادان بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفت کوک است ؟ دماغت چاق است ؟ ؛ عباراتی است که به هنگام احوالپرسی گویند. معادل «خوبی ؟، خوشی ؟، اوضاع بر وفق مراد هست ؟» وجز اینها.
- کیفش کوک است ؛ (در تداول عامه ) خوشحال و شنگول است . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) تمول یا عایدی بسیار داشته بودن . مالدار بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| چگونگی احوال . (ناظم الاطباء).
- کیف شما چون است ؟ ؛ یعنی حالت شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء).
|| معجونی مرکب از افیون (تریاک ) و بعضی اجزاء دیگر که پاره ای مادران نادان همه شب به شیرخواره می دادند تا به شب بیدار نشود و مادر آسوده بخوابد. منومی که شب به طفل شیرخوار می دادند چون شربت کوکنار یا حبی معجون از افیون وبعضی ادویه ٔ دیگر. حبی مرکب از افیون و بعضی ملینات که مادران همه شب به شیرخوارگان می دادند تا خسبند وکمتر گریه کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه است؟.
خوشی؛ لذت.
وسیلهای با شکل و اندازههای مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک، و مانندِ آن برای حمل اشیای گوناگون.