کلمه جو
صفحه اصلی

کیف


مترادف کیف : تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه، داروی نشئه زا، مخدر، چونی، کیفیت | ساک

متضاد کیف : خماری، کم |

برابر پارسی : خوشی، سرمستی

فارسی به انگلیسی

purse, bag, briefcase, brief-bag, portfolio, intoxicating, drug, enjoyment, pleasure, condition of health, exhilaration, fun, satchel, tote bag, treat, wallop, intoxicating drug, opiate, kick, pleasurable thrill, [ext.]enjoyment, kiev

how?


purse (of money), bag, briefcase, brief - bag, attache - case, portfolio


intoxicating drug, opiate, kick, pleasurable thrill, [ext.]enjoyment, pleasure, treat


bag, exhilaration, fun, pleasure, portfolio, purse, satchel, tote bag, treat, wallop


فارسی به عربی

تسمم , حقیبة , متعة

عربی به فارسی

سازوار کردن , وفق دادن , موافق بودن , جور کردن , درست کردن , تعديل کردن , چگونه , از چه طريق , چطور , به چه سبب , چگونگي , راه , روش , متد , کيفيت , چنانکه


مترادف و متضاد

چونی، کیفیت


pleasure (اسم)
لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی

bag (اسم)
کیسه، کیف، ساک، خورجین، چنته، جوال

briefcase (اسم)
کیف، سامسونت، کیف اسناد

valise (اسم)
کیف، خورجین، چمدان، جامه دان، کیسه چرمی

titillation (اسم)
هیجان، لذت، کیف، غلغلک، غلغلک اوری

revel (اسم)
کیف

intoxication (اسم)
کیف، مستی

kef (اسم)
کیف، نشئه، حشیش، بنگ

jollity (اسم)
کیف، خوشی، عیاشی، خوش وقتی، زیور، عیش

۱. تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه
۲. داروینشئهزا، مخدر
۳. چونی، کیفیت ≠ خماری، کم


تلذذ، خوشی، سرمستی، شنگولی، عیش، لذت، مستی، نشئه ≠ خماری، کم


داروی‌نشئه‌زا، مخدر


فرهنگ فارسی

شهریست در اتحاد جماهیر شوروی پایتخت جمهوری اوکراین واقع در کنار رود نیپر دارای ۲/٠۷۹٠٠٠ تن سکنه دانشگاه و صنایع ماشین سازی و مکانیکی . کیف در قرون ۹ و ۱۱ م . مرکز امپراتوری بود و در قرن ۱۱م . پایتخت تمام امپراتوری روس گردید. این شهر در سال ۱۹۱۸ م . بدست آلمانها و در سال ۱۹۲٠م . بدست لهستانیها اشغال شد. در زمان جنگ جهانی دوم نیز میدان نبردهای سخت بود .
۱ - ( ادات استفهام ) چگونه ۲ ? - یکی از مقولات نه گان. عرض و آن هیاتی است قار که تصور آن موجب تصور چیزی دیگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضی قسمت و نسبت هم نباشد و بعبارت دیگر کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیر خودش نباشد ومقتضی قسمت و لا قسمت در محل خود بنحو اقتضائ اولی نباشد .
جمع کیفه .

فرهنگ معین

(کِ یا کَ یْ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) چگونه ¿


( ~. ) (اِ.) 1 - شادی ، مسرت . 2 - خوشی ، لذت عمیق . 3 - خوش گذرانی ، عیش . ؛ ~ کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن .


(کِ یا کَ یْ ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) چگونه ¿
( ~. ) (اِ. ) ۱ - شادی ، مسرت . ۲ - خوشی ، لذت عمیق . ۳ - خوش گذرانی ، عیش . ، ~ کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن .
(اِ. ) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد.

(اِ.) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد.


لغت نامه دهخدا

کیف . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


کیف. [ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) نشئه و بیهوشی ، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است. ( غیاث ) ( آنندراج ). نشئه و مستی. ( ناظم الاطباء ). در تداول فارسی زبانان ، حالت حاصله از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن. سکرگونه ای که از تریاک و بنگ و حشیش پیدا آید. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیف کسی کوک بودن ؛ ( در تداول عامه ) به قدر کافی مسکر یا مخدر صرف کرده بودن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| لذت. ( فرهنگ فارسی معین ). لذت که از غذایی خوشمزه یا تفرجی و مانند آن حاصل شود، و با کردن و بردن صرف شود. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عیش و عشرت ومسرت و خوش حالتی. ( ناظم الاطباء ). خوشی. مسرت. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سر کیف بودن ؛ خوشحال و شادان بودن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیفت کوک است ؟ دماغت چاق است ؟ ؛ عباراتی است که به هنگام احوالپرسی گویند. معادل «خوبی ؟، خوشی ؟، اوضاع بر وفق مراد هست ؟» وجز اینها.
- کیفش کوک است ؛ ( در تداول عامه ) خوشحال و شنگول است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کیف کسی کوک بودن ؛ ( در تداول عامه ) تمول یا عایدی بسیار داشته بودن. مالدار بودن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| چگونگی احوال. ( ناظم الاطباء ).
- کیف شما چون است ؟ ؛ یعنی حالت شما چگونه است ؟ ( ناظم الاطباء ).
|| معجونی مرکب از افیون ( تریاک ) و بعضی اجزاء دیگر که پاره ای مادران نادان همه شب به شیرخواره می دادند تا به شب بیدار نشود و مادر آسوده بخوابد. منومی که شب به طفل شیرخوار می دادند چون شربت کوکنار یا حبی معجون از افیون وبعضی ادویه دیگر. حبی مرکب از افیون و بعضی ملینات که مادران همه شب به شیرخوارگان می دادند تا خسبند وکمتر گریه کنند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیف. [ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) چگونه. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح منطق ) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض. ( غیاث ) ( آنندراج ). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف نباشد همچو الوان و غیر آن. ( نفایس الفنون ). یکی از مقولات نه گانه عرض ، و آن هیأتی است قارّ که تصور آن موجب تصور چیزی دیگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضی قسمت و نسبت هم نباشد و به عبارت دیگر کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیر خودش نباشد و مقتضی قسمت و لاقسمت در محل خود به نحو اقتضاء اولی نباشد. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ) چونی . یکی از مقولات عشر ارسطو. مقابل کَم . هر چیزی که واقع شود تحت جواب کیف یعنی هیأت اشیاء و احوال آنها و مزه ها و بوها و ملموسات مثل سرما و گرما وخشکی و تری و اخلاق و عوارض نفس مثل ترس و شرم و مانند آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :

کیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، کیف کاغذ وغیره . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فارغی ای جیب اطلس کز برت کیف عبیر
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد کرد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 117).


شده ام به جیب اطلس شب عنبرینه گمره
مگر آنکه کیف گلگون به رهم چراغ دارد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 66).


و قندیلهای بزرگ و کوچک از کلاه مصنف و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آن را گلابتون نیز خوانند از آن معلق و حاضر قندیل باشند. (از نظام قاری صص 155- 156). به قواعد مقرره باید دو نوبت از هر محل کیف عرایض بسته برسد. حکام ولایات در فرستادن کیفها تقاعد دارند. (از دستخط ناصرالدین به عضدالملک ، از فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
قربان بند کیفتم ، تا پول داری رفیقتم .
نظیر:
این دغل دوستان که می بینی
مگسانند گرد شیرینی .

سعدی (از امثال و حکم ).


|| کیسه ٔ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات تزیین می نهادند. مَثْبَنة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کیسه ٔ مدور که زنان در آن سوزن و انگشتانه و موم و صابون قمی (برای نشان کردن مواضعبرش گاه بریدن جامه ) می داشتند. تلی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جزوکش . (ناظم الاطباء).

کیف . [ ] (اِخ ) رجوع به کیفی (اِخ ) و حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 شود.


کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چگونه . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض . (غیاث ) (آنندراج ). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف نباشد همچو الوان و غیر آن . (نفایس الفنون ). یکی از مقولات نه گانه ٔ عرض ، و آن هیأتی است قارّ که تصور آن موجب تصور چیزی دیگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضی قسمت و نسبت هم نباشد و به عبارت دیگر کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیر خودش نباشد و مقتضی قسمت و لاقسمت در محل خود به نحو اقتضاء اولی نباشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ) چونی . یکی از مقولات عشر ارسطو. مقابل کَم ّ. هر چیزی که واقع شود تحت جواب کیف یعنی هیأت اشیاء و احوال آنها و مزه ها و بوها و ملموسات مثل سرما و گرما وخشکی و تری و اخلاق و عوارض نفس مثل ترس و شرم و مانند آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم زکم و ز کیف و چراست .

ناصرخسرو.


ز ما و کیف بگوی و به رسم برهان گوی
گر آمده ست برون این سخنْت از استار.

ناصرخسرو.


رجوع به کیفیت شود. || (اصطلاح منطق ) حالت ایجاب و سلب در قضایا، بنابر قول منطقیان در دو قضیه ٔ متناقضه اختلاف کیف شرط است ، و در اینجا مراد از کیف سلب و ایجاب است . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیف . [ ک َ ف َ ] (ع ادات استفهام ) چگونه . (زمخشری ).چون . (ترجمان القرآن ). چگونه ، و آن اسم مبهم و غیرمتمکن و مبنی بر فتح است ، و بر دو وجه استعمال شود:
الف - برای استفهام از احوال ، چه استفهام حقیقی و چه غیر آن (همچون تعجب و نفی )، مانند: کیف زید (استفهام حقیقی )، و کیف تکفرون باﷲ (تعجب )، و کیف ترجون سقاطی (نفی ).
ب - برای شرط، در این حال اقتضای دو فعل غیرمجزوم متفق اللفظ و المعنی کند، مانند: کیف تصنع اصنع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از مغنی اللبیب چ محمد محیی الدین عبدالحمید جزء1 ص 205). مبنی بر فتح است و به معنی چگونه و هرچه و در چه حال و بر چه حال می آید، مانند: و کیف تکفرون باﷲ؛ یعنی چگونه کافر می شوید به خدا؟ وکیف جاء زید؛ بر چه حالت آمد زید؟ و کیف انت و کیف کنت ؛ در چه حالتی تو و در چه حالت است زید؟ و کیف تصنع اصنع؛ هرچه تو می کنی می کنم من . و کیف شاء؛ هرچه بخواهد. (ناظم الاطباء) :
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست .

(مثنوی چ رمضانی ص 11).


- فکیف . رجوع به همین کلمه شود.
- کیف الحال ؟ ؛ حال چگونه است :
ما لسلمی و من بذی سلم
این جیراننا و کیف الحال .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 205).


- کیف حالک ؟ ؛ حال تو چطوراست ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سلام علیک انوری کیف حالک
مرا حال بی تو نه نیک است باری .

فخرالدین خالد.


- کیف کان ؛ آن طور که بود.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفما ؛ از: «کیف » + «ما» اسم شرط و دو فعل را که یکی شرط و دیگر جواب آن است مجزوم کند، مانند: کیفما تتوجه تصادف خیراً. (از اقرب الموارد). مرکب از کیف و ما، یعنی هرچه ، مانند: کیفما تفعل افعل ؛ هرچه بکنی تو می کنم من . (ناظم الاطباء).
- کیفمااتفق ؛ به هر طور که اتفاق می افتاد. (غیاث ) (آنندراج ).
- کیفماکان ؛ آن طور که بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفمایتفق ؛ به هر طور که اتفاق می افتد. (غیاث ) (آنندراج ).
- کیفمایشاء ؛ آن طور که میخواهد: حکومت کیفمایشائی . (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا).

کیف . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ کیفة. (اقرب الموارد). رجوع به کیفة شود.


کیف . [ ی ِ ] (اِخ ) شهری در اتحاد جماهیر شوروی (سابق ) و مرکز اوکراین است که بر کنار دنیپر واقع شده و 1417000 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز بزرگ صنعتی است و دانشگاه و کلیسای بزرگ و قدیمی دارد. کیف پیش از حمله ٔ مغول (1240 م .) پایتخت روسیه و همچنین در سالهای 1941 - 1943 م . صحنه ٔ جنگهای شدیدی میان آلمانها و روسها بود. (از لاروس ).


کیف . (اِخ ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. (حدود العالم ). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.


کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) نشئه و بیهوشی ، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است . (غیاث ) (آنندراج ). نشئه و مستی . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان ، حالت حاصله ٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن . سکرگونه ای که از تریاک و بنگ و حشیش پیدا آید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) به قدر کافی مسکر یا مخدر صرف کرده بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لذت . (فرهنگ فارسی معین ). لذت که از غذایی خوشمزه یا تفرجی و مانند آن حاصل شود، و با کردن و بردن صرف شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیش و عشرت ومسرت و خوش حالتی . (ناظم الاطباء). خوشی . مسرت . (فرهنگ فارسی معین ).
- سر کیف بودن ؛ خوشحال و شادان بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفت کوک است ؟ دماغت چاق است ؟ ؛ عباراتی است که به هنگام احوالپرسی گویند. معادل «خوبی ؟، خوشی ؟، اوضاع بر وفق مراد هست ؟» وجز اینها.
- کیفش کوک است ؛ (در تداول عامه ) خوشحال و شنگول است . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) تمول یا عایدی بسیار داشته بودن . مالدار بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| چگونگی احوال . (ناظم الاطباء).
- کیف شما چون است ؟ ؛ یعنی حالت شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء).
|| معجونی مرکب از افیون (تریاک ) و بعضی اجزاء دیگر که پاره ای مادران نادان همه شب به شیرخواره می دادند تا به شب بیدار نشود و مادر آسوده بخوابد. منومی که شب به طفل شیرخوار می دادند چون شربت کوکنار یا حبی معجون از افیون وبعضی ادویه ٔ دیگر. حبی مرکب از افیون و بعضی ملینات که مادران همه شب به شیرخوارگان می دادند تا خسبند وکمتر گریه کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

چگونه است؟.


خوشی؛ لذت.


وسیله‌ای با شکل و اندازه‌های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک، و مانندِ آن برای حمل اشیای گوناگون.


خوشی، لذت.
وسیله ای با شکل و اندازه های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک، و مانندِ آن برای حمل اشیای گوناگون.
چگونه است؟.

دانشنامه عمومی

کیف یا ساک (به فرانسوی: sac) ابزار متداولی به شکل محتوی غیرسخت است. استفاده از کیف ها به پیش از تاریخِ مکتوب برمی گردد.
Antistatic bag ‏(en)‏
کوله پشتی
Bag-in-box
Bin bag, garbage bag, or trash bag
Body bag
Book bag
Bulk bag, a name for a flexible intermediate bulk container
Burn bag
Diplomatic bag
Duffel bag
Flour sack
Gunny sack
کیف دستی
Messenger bag
Money bag
Paper bag
Plastic bag
Paper sack - multi-wall paper bag
Popcorn bag
Sandbag
Satchel (bag)
Sling bag, worn over the shoulder
Shopping bag
Plastic shopping bag
Reusable shopping bag

کیف (داورزن). مختصات: ۳۶°۱۸′۵۲″ شمالی ۵۷°۱۹′۳۵″ شرقی / ۳۶٫۳۱۴۴۴°شمالی ۵۷٫۳۲۶۳۹°شرقی / 36.31444; 57.32639
کیف، روستایی است از توابع بخش باشتین و در شهرستان داورزن استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان باشتین قرار داشته،کردنشین بوده و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۸۹ نفر (۲۱ خانوار)بوده است.

کیف (موریتس). کیف (به آلمانی: Kieve) یک شهر در آلمان است که در Mecklenburgische Seenplatte District واقع شده است. کیف ۱۴۸ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

دانشنامه آزاد فارسی

کِیْف
(در لغت به معنی چگونگی؛ در مقابل کمّ) در اصطلاح علوم عقلی از مقوله های نُه گانۀ عَرَض؛ هیئت و عرضی استوار و پابرجا در جسم است که خود قابل تقسیم نیست، مانند رایحۀ عطر و نَرمی ابریشم. کیف بر چهار گونه است: ۱. کیف محسوس، کیفی که با یکی از حواس پنج گانه درک شود؛ این کیفیات بسته به میزان تأثیر در نفس، «کیفیات فعلی» و بسته به سرعت زوال تأثیر آن، «کیفیات انفعالی» خوانده می شود؛ ۲. کیف نفسانی، اوصاف و چگونگی نفس است، مانند عدالت، ترسِ و محبت. این اوصاف را اگر در نفس راسخ باشد «ملکه» می نامند و اگر راسخ نباشد «حال» می خوانند، مثلاً عدالت در فرد عادل ملکه است و ترس موقت در فردی که ترسو نیست حال است؛ ۳. کیف استعدادی، نیروی پذیرا یا غیرپذیرا در جسم که در مقابل اثر فاعلی قرار می گیرد؛ ۴. کیف مختص به کمیات، اوصاف و حالاتی است که بر مقدار جسم عارض می گردد، مانند استقامت و انحناء در خط یا زوجیت و فردیت در عدد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کیف، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای عَرَض فاقد قابلیت قسمت و نسبت، به حسب ذات است.
کیف یکی از مقولات عشر و از اجناس عالی است و اجناس عالی، چون جنس و فصل ندارند، پس با حد تام و رسم تام قابل تعریف نبوده و تنها با رسم ناقص و امور سلبی و ثبوتی تعریف می شوند. بر این اساس، تعریف های مختلفی برای کیف آورده اند. از جمله:
← تعریف اول
برای کیف در تقسیم اولیه چهار قسم ذکر کرده اند: ۱. کیفیات محسوسه؛۲. کیفیات نفسانیه؛۳. کیفیات مختص به کمیات؛۴. کیفیات استعدادی. باید توجه داشت که تفاسیر فلسفی از عموم کیفیات، مبتنی بر علوم طبیعی قدیم است و امروز با توجه به بهره مندی بشر از ابزار و آلات پیشرفته و توسعه و پیشرفت علوم طبیعی جدید، بسیاری از آن مطالب باطل شده است و شایسته است که براساس علوم جدید، تفاسیر جدید به دست آید.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • گرامی، محمدعلی، منطق مقارن.• خوانساری، محمد، منطق صوری.• ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق).• ابن سینا، حسین بن عبدالله، النجاة.
...

[ویکی الکتاب] معنی کَیْفَ: چگونه است - چگونه
معنی قُتِلَ: کشته شد - کشته باد - مرگ بر ( در عباراتی نظیر" فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ " )
تکرار در قرآن: ۸۳(بار)
کیف غالبا اسم استفهام است مثل «کَیْفَ زَیْدٌ» و در غالب آیات قرآن توأم با تنبیه و تعجب است نحو . و در بسیاری از آنها توأم با توبیخ می‏باشد مانند . در آیاتی نظیر . ظاهرا به معنی حال است یعنی او فکرکرد و اندازه گرفت پس ملعون است در هر حال که اندازه گرفت.

گویش مازنی

/kif/

واژه نامه بختیاریکا

الاگِه؛ تویزه؛ بَستِکُو

جدول کلمات

ساک

پیشنهاد کاربران

( = لذت، حال ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناندا nãndã ( سنسکریت: ناندی، نَندَ )
رَپَک ( اوستایی )
اَوَس، کِلی، پریتی، priti پریتا، pritã پریا، pryã رَتی، نیرام ( سنسکریت )
رَمیتا ( سنسکریت: رَمیتَ )
دیشاگ ( سنسکریت: دیشاگَجَ )

کیف همان جغد امروزی است

اشیاییی که خانم ها لوازنی که نیاز دارند را داخل ان قرار داده و با خود حمل میکنند

امروزه در زبان ترکی نیز کلمه " کیف" همان " کیف" گفته می شود ولی معدل ترکی آن در ترکی قدیم، " چنته" و هئیبه" بوده است. امروزه واژه " چنته" در کنایه های ترکی به کار می رود. مثال: "فلانی نین چنته سینده بیر شئی وار" کنایه از بودن علم و اطلاعات و استعداد در شخصی در مورد چیزی.
کلمه کیف در شهر خسروشاه آذربایجان و بعضی از توابع آن وقتی به صورت تنها گفته شود، همان کیف است ولی هنگامی که ضمایر ترکی به آخر آن اضافه شود، به صورت "کیفت" تلفظ می شود. مثال: کیفتیمی وئر به جای کیفیمی وئر به معنی کیفم را بده. گویا کلمه کیف هم مانند کلمه های خورشت و بالشت فارسی است که امروزه به صورت خورش و بالش در آمده و در گویش شهر خسروشاه دوباره " ت" آخر کلمه " کیف" اضافه شده است.

ابزار بر

چطور

آخه اینا چیه معنی کیفیت می خوام این چرتو پرتا چیه آسکولی ها

معنی کَیفَ = چگونه و چطور


کلمات دیگر: