کلمه جو
صفحه اصلی

تعریف


مترادف تعریف : تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف، آفرین، تمجید، ستایش ، تمجید کردن، ستودن ، شناساندن، معرفی کردن، معرفه بودن

متضاد تعریف : تنقید، انتقاد کردن، تکبر

برابر پارسی : شناساندن، آگاهیدن، ستودن، نیک گویی، ستایش، شناسانده، کران نمود، شناسش، شناسه

فارسی به انگلیسی

definition, commendation, description, narration, compliment, eulogy, write-up

definition, commendation, description


compliment, definition, description, eulogy, write-up


فارسی به عربی

تعریف , تفسیر , تقدیر , وصف

عربی به فارسی

تعريف , معني , شناسايي , تعيين هويت , تطبيق , تميز


مترادف و متضاد

praise (اسم)
تحسین، ستایش، پرستش، نیایش، چاپلوسی، تعریف، تمجید، رجز، خوشامد گویی صمیمانه

description (اسم)
شرح، تشریح، وصف، تعریف، تصویر، توصیف، اتصاف

explanation (اسم)
شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه

compliment (اسم)
خوشایند، تعارف، تعریف، خوشامد، درود، خوش آمد

portrayal (اسم)
نمایش، تجسم، تعریف، تصویر

circumscription (اسم)
محدودیت، تعریف، انحصار، فضایامحیط محدود ومشخص شده

definition (اسم)
تعریف، تعیین

quantification (اسم)
تعریف، تعیین خاصیت، معرفی عناصر یک جسم

portraiture (اسم)
تعریف، نقاشی از صورت

تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف ≠ تنقید


آفرین، تمجید، ستایش


۱. تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف
۲. آفرین، تمجید، ستایش ≠ تنقید
۳. تمجید کردن، ستودن ≠ انتقاد کردن
۴. شناساندن، معرفی کردن
۵. معرفهبودن ≠ تکبر


فرهنگ فارسی

معرفی کردن، شناساندن، آگاهانیدن، فهماندن
۱ -( مصدر ) شناساندن معرفی کردن . ۲ - آگاهانیدن . ۳ - حقیقت امری را بیان کردن . ۴ - ستودن تمجید کردن . ۵ - معرفه بودن مقابل تنگیر . ۶ - ( اسم ) شناسایی . ۷ - ستایش تمجید . جمع : تعریفات .

توصیف معنای یک واژه یا عبارت یا اصطلاح در کتاب‌های مرجع


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - معرفی کردن . ۲ - حقیقت چیزی را بیان کردن . ۳ - ستایش کردن ، تمجید کردن . ۴ - بازگو کردن ، نقل کردن . ۵ - معرفه بودن (دستور ).

لغت نامه دهخدا

تعریف. [ ت َ ] ( ع مص ) بیاگاهانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). شناسا گردانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ). شناسا کردن و آگاهانیدن ، خلاف تنکیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) :
همه تعریف همی خواند از این جای خراب
آنکه بسرشت چنین شخص ترا زآب و تراب.
ناصرخسرو.
میم و واو میم و نون تشریف نیست
لفظ مؤمن جز پی تعریف نیست.
مولوی.
فارغ است از مدح و تعریف آفتاب.
مولوی.
|| ستودن و صفات خوب کسی را گفتن : تعریف زیاده بدتر از دشنام است. ( مجموعه امثال مختصر چ هند ). || ذکر چیزی است که شناختن آن مستلزم شناختن چیز دیگر باشد. ( تعریفات جرجانی ).
- تعریف حقیقی ؛ بیان حقیقت شی است. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- تعریف لفظی ؛ آن است که لفظی را بلفظ دیگری تفسیر کند. چنانکه گویند غضنفر اسد است.
|| گمشده را جستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || اسم نکره را معرفه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ایستادن به عرفات. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). به عرفات بایستادن. ( زوزنی ). به عرفات وقوف نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خوش بوی گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): منه قوله تعالی : عرّفها لهم ؛ ای طیبها. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. معرفی کردن، شناساندن.
۲. حقیقت امری یا مطلبی را برای کسی بیان کردن، آگاهانیدن، فهماندن.

دانشنامه عمومی

تعریف (واکـَـران) عبارتی است که معنای یک اصطلاح (کلمه، عبارت یا دسته ای از نمادها) یا نوع یک چیز را شرح می دهد.
فرهنگنامه تخصصی رجاء مفاهیم عرفی و علومی
Galaxy-like and gradual correspondence theory BY Hamid Rajaei
منطق مظفر
تعریف واژه به ما می گوید که یک چیز باید چه ویژگی هایی (مشخصه هایی کیفیاتی، خواصی) داشته باشد تا آن واژه بر آن اطلاق شود.
در فرستادن یک پیام (چه کلمه، جمله یا دسته ای از نشانه ها) اگر هر دو طرف گیرنده و فرستندهٔ پیام، از نشانه های پیام برداشت های متفاوتی داشته باشند یا به عبارتی اگر معنای اصطلاحات به کار رفته در یک پیام، بین طرفین برابر نباشد، پیام به درستی منتقل نخواهد شد. در این وضعیت نیاز است که اصطلاح های به کار رفته در پیام تعریف شوند.
اهمیت تعریف در انواع مجادلات به اندازه ای است که با روشن شدن مفاهیم کلیدی مبهم، مورد مجادله عموماً برطرف می شود یا حداقل نقطهٔ اختلاف نظرها روشن می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

تعریف (ریاضیات). تَعْریف (ریاضیات)(definition)
در ریاضیات، توافقی دربارۀ استفاده از کلمه یا عبارتی به منزلۀ جانشین عبارتی دیگر. عبارت اولیه معمولاً عبارتی طولانی است و استفاده از آن راحت یا مناسب نیست. مثلاً تعریف «مربع چهارضلعیای است که همۀ زاویه هایش قائمه و همۀ ضلع هایش برابرند» به معنی توافق دربارۀ استفاده از کلمۀ «مربع» است به جای عبارت «چهارضلعی ای که همۀ زاویه هایش قائمه و همۀ ضلع هایش برابرند».

فرهنگ فارسی ساره

شناسانش، شناسه، کران نمود، شناساندن، ستایش


فرهنگستان زبان و ادب

{definition} [زبان شناسی، علوم کتابداری و اطلاع رسانی] توصیف معنای یک واژه یا عبارت یا اصطلاح در کتاب های مرجع

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تعریف (ابهام زدایی). تعریف ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: کاربردها در علوم• تعریف (فقه)، به معنای معرفی کردن و استعمال شده در ابواب مختلف فقه• تعریف (منطق)، در لغت به معنای شناساندن، آگاهانیدن و حقیقت امری را بیان کردن علوم قرآنی• ادات تعریف، ادات تبدیل کننده اسم نکره به معرفه• اسباب تعریف، عوامل و انگیزه های معرفه آوردن اسم• تعریف و تنکیر، از تقسیمات کلمات قرآن
...

واژه نامه بختیاریکا

حَرف و حُرف؛ چِنِه؛ ورّ و وات ( ورّ و واج )

پیشنهاد کاربران

( = گفتن، شرح داددن ) این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
آلَپ ãlap ( سنسکریت ) آلپ کن ببینیم چه شد.
سَمباشsambãŝ ( سنسکریت: سَمبهاش sambhãŝ )
آکیا ãkiã ( سنسکریت: آکهیا ãkhiã )

( = شناساندن ) این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
زِئان zeãn ( اوستایی: زِئانتی zeãnti )
ویمَند vimand ( پهلوی )
پَرژید paržid ( سنسکریت: پَریچّهید pariĉĉhid )
پَروید parvid ( اوستایی: فْرَوید fravid )

( = ستودن، گفتن ویژگی ها ) این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
فَرستو farastu ( اوستایی: frastu ) از من بسیار فرستو کرد.
مَریوواژ maryuvãž ( اوستایی: مْریووَچ mryuvaĉ ) .

بیش از هفتاد درصد عربی ایرانی است،
لغت سغدی گرف ɣərβ* شکل اصلی لغت ئرف←عرف است که در متن های بازمانده از این زبان به معنای دانش خرد فهم understand knowledge ثبت شده و از آن لغت گرفاک ɣərβāk* به معنای دانا wise و گرفاکیا ɣərβākyā* به معنای دانش knowledge به دست آمده است. بدل شدن گرف←ئرف مانند بدل شدن گید←ئید است که عرب آنرا عید مینویسد، واژه تعریف هم از همین ریشه است

در برخی گویشهای ایرانی تعریف کردن واکرد کردن میباشد
واکرد کردن همان تعریف کردن است

تبیین

فَرستو

خوشامدگویی ( در برخی باره ها همراه با کارواژه ی �کردن� به همان آرش تعارف = خوشامدگویی است )


کلمات دیگر: