کلمه جو
صفحه اصلی

قائم


مترادف قائم : استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی

برابر پارسی : ایستاده، پنهان، نهان

فارسی به انگلیسی

square, straight, erect, upright, perpendicular, plumb, standing, upstanding, vertical, living existent

erect, right, vertical, living existent


square, straight, upright, perpendicular, plumb, right, standing, upstanding, vertical


secure, fast, firm, steady, hidden, firmly, severely

secure, fast, firm, hidden, firmly, fast, severely


فرهنگ اسم ها

اسم: قائم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qā’em) (فارسی: قائم) (انگلیسی: ghaem)
معنی: ایستاده، قدرتمند و بااراده، لقب امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، به حالت عمودی قرار گرفته، ( در ادیان ) لقب امام دوازدهم شیعیان که غایب است ( عج )، ( در قدیم ) اقامه کننده ی حق، برپادارنده ی دین، ( اَعلام ) ) دومین خلیفه ی فاطمی مغرب [، قمری]، لشکر کشی او به کرانه های فرانسه، ایتالیا و اسکندریه توفیقی نداشت، ) خلیفه ی عباسی [، که در زمان او بساسیری در بغداد قیام کرد، طغرل سلجوقی به دعوت خلیفه به بغداد رفت و قیام را سرکوب کرد [ هجری]

(تلفظ: qā’em) (عربی) ایستاده ، به حالت عمودی قرار گرفته ؛ (در ادیان) لقب امام دوازدهم شیعیان که غایب است (عج) ؛ (در قدیم) اقامه کننده‌ی حق ، برپادارنده‌ی دین ؛ (به مجاز) قدرتمند و با اراده .


مترادف و متضاد

right (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، بجا، محقق، ذیحق، درست کار، قائم

upright (صفت)
راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم

erect (صفت)
راست، قائم

upstanding (صفت)
مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند

orthogonal (صفت)
متعامد، قائم، راست گوشه

استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم


سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم


بلند، رسا


پنهان، مختفی، مخفی، نهان


عمود


پاینده، باقی


۱. استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم
۲. سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم
۳. بلند، رسا
۴. پنهان، مختفی، مخفی، نهان
۵. عمود
۶. پاینده، باقی


apeak (قید)
راست، عمودی، قایم، به حالت عمودی

فرهنگ فارسی

محمد نزار بن عبدالله مهدی ملقب به القائم بامرالله و مکنی به ابوالقاسم دومین خلیفه فاطمی مغرب ( جل. ۳۲۲ ه ق ./۹۳۴ م . - ف. ۳۳۵ ه ق . / ۹۴۶ م . ) . در زمان خلافت پدرش مهدی با او بولایت عهدی بیعت کردند . وی پس از پدر بخلافت رسید . دوبار بقصد تصرف مصر بالشکری بدان سو عزیمت کرد ولی موفق نگردید و بار دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و پس از دوازده سال حکومت در گذشت .
۱ - ( اسم ) برخاسته بر پا بپای یا قایم پنجم آسمان . مریخ ۲ - دلاک مالنده با دست ۳ - پاینده دایم باقی . یا قایم بذات . آنکه یا آنچه بخوری خود وجود دارد قایم بنفس مقابل قایم بغیر . یا قایم بغیر . آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است مقابل قایم بذات قایم بنفس . یا قایم بنفس . قایم بذات . یا قایم بودن . ثابت بودن استوار بودن پا بر جا بودن ۴ - ( اسم ) برابری دو حریف در بازی ۵ - جعبه شطرنج خریطه شطرنج . ۶ - خانه تحصن شاه شطرنج است چون شاه وقت مغلوبیت بدان خانه رود یا قایم راندن . ۱ - متحصن شدن شاه بازی کن در خانه ای ۲ - زبون شدن مغلوب گشتن . یا به قایم ریختن . عاجز آمدن ۷ - هر یک از چهار دست و پای ستور ۸ - قبضه شمشیر دسته تیغ ۹ - سخت محکم : یک کشیده قایم به صورتش زد ۱٠ - بلند ( آواز ) : مقابل یواش : صدای قایمی کرد ۱۱ - عمود ( خط ).
ساختمانی است نزدیک سامرائ که متوکل عباسی آنرا بنا کرده است .

ایستاده، پابرجا، پایدار، استوار، ثابت وبرقرار
( صفت ) پنهان مخفی .
لقب امام دوزادهم شیعه

فرهنگ معین

( ~ .) [ ع . قائم ] (اِفا.) 1 - ایستاده ، برپا. 2 - پایدار، استوار.


(یِ ) (ص . ) (عا. ) پنهان ، مخفی .
( ~ . ) [ ع . قائم ] (اِفا. ) ۱ - ایستاده ، برپا. ۲ - پایدار، استوار.

(یِ) (ص .) (عا.) پنهان ، مخفی .


لغت نامه دهخدا

قائم . [ ءِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان . رجوع به مهدی شود.


قائم. [ ءِ ] ( ع ص ) ایستاده. ( منتهی الارب ). برخاسته. بپای. برپا. برپای :
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاة.
( تاریخ بیهقی ص 192 ).
|| پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.
مولوی.
چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را به مبارزت خواست و اسکندر فرصت یافت وی را بزدو بکشت. ( تاریخ بیهقی ص 697 ). و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قائم ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 و چ فیاض ص 247 ).
خداوند جهان به آتش بسوزد بدفعالان را
بر این قائم شده ست اندر جهان بسیار برهانها.
ناصرخسرو.
|| دلاک. مالنده :
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آنجمله پیش روی او...
این جوابی بود بر بالای او
قائم افتاد آن زمان بر پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.
شیخ عطار.
|| پاینده. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) و به اصطلاح شطرنج بازان آنکه هر دو حریف برابر باشند. ( غیاث ) : مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. ( مرزبان نامه ).
|| جعبه شطرنج. خریطه شطرنج :
من بنده راکه قائم شطرنج دانشم
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی.
خاقانی.
|| یکی از چهار دست و پای ستور. ج ، قوائم. || دینار قائم ؛ یک مثقال راست. || قبضه شمشیر. ( منتهی الارب ). دسته شمشیر. مقبض :
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گه روستم است.
خاقانی.

قائم. [ ءِ ] ( اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است. ( معجم البلدان ).

قائم. [ ءِ ] ( اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان. رجوع به مهدی شود.

قائم. [ءِ ] ( اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ ( 422- 467 هَ. ق. ) بیست و ششمین خلیفه عباسی است. در ذی قعده سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت ونیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهیان انقراض یافت. و دولت سلجوقی تأسیس شد و فتنه بساسیری افتاد. چون ابوحارث بساسیری ترک را که از امیران شجاع و دلیر بغداد بود با رئیس الرؤسا وزیر قائم خلافی پدید گشت و بساسیری از بغداد بیرون شد. قائم به استمالت و دلجوئی او کس فرستاد ولی سودی نبخشید. کار بساسیری قوت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالای منبرها دعا میکردند. قائم چون چنین دید از سلطان طغرل سلجوقی کمک خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او کار بساسیری سست گشت و اعیان به تدریج از گرد او پراکنده گشتند و به سال 447 هَ. ق. بساسیری با باقیمانده یاران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معدبن ظاهر درخواست مساعدت نمود. مستنصر او رابه مال بسیار مدد کرد. و رحبه شام را به او داد. چون طغرل به بغداد درآمد در خطبه بعد از نام خلیفه اورا به سلطنت یاد کردند و پس از چندی نام ملک رحیم صمصام الدوله را نیز که از شاهان بویه بود اضافه کردندقائم از طغرل خواست تا خود او را در حمایت خویش گیرد طغرل بپذیرفت و بفرمود تا ملک رحیم را بگرفتند و نام بویهیان را از خطبه بینداخت. در سال 450 طغرل را خبر رسید که برادر مادری او ابراهیم ینال نافرمانی آغاز کرده است. طغرل با لشکری بغداد را ترک گفت و به دفع او شد و خبرها به بغداد می رسید که بساسیری با لشکری عظیم از ترک و عرب به طرف بغداد می آید. مردم را اضطراب و وحشتی فراگرفت جمعی قائم را گفتند صلاح آن است که امیرالمومنین از بغداد بیرون رود و همه به حصنی محکم پناه بریم قائم بپسندید ولی دوری وطن بر او دشوار مینمود سرانجام بر خدای توکل کرد و از بغداد بیرون شد و خبر رسید که بساسیری به انبار رسیده است و قریش بن بدران با جماعتی از عرب و بیرقهای سپید مستنصربن ظاهر با او بودند. لشکر خلیفه از بغداد بیرون رفت و میان دو سپاه جنگهای بزرگی درگرفت و رئیس الرؤسا مال و سلاح بسیار میان لشکریان قسمت کرد ولی سودی نبخشید و بساسیری غالب شد جمعی را بکشت و بازارهای بغداد را آتش زد و دواوین را غارت کرد. رئیس الرؤسا از بغداد گریخت. قائم برد پیغمبر به تن کرد و سوار شد و شمشیر بکشید و جماعتی از عباسیان با او بودند و همه درباریان و کنیزکان و سرپوشیدگان از دارالخلافه بیرون آمدند و قرآن ها بر سرنیزه کردند قائم پیاده شد و با رئیس الرؤسا بر منظری رفتند. اتفاقاً رئیس الرؤسا را نظر بر قریش بن بدران افتاد از او خواست که قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پیروان زنهار بخشد. قریش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهداری او را بر خود شرط کردم. قائم و رئیس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خلیفه بیرون آمد. چون بساسیری از داستان امان دادن به خلیفه آگاه شد نزد قریش پیامی فرستاد که نه ما با هم سوگند خورده ایم که هر چه کنیم به اتفاق کنیم. تو بی مشورت من خلیفه را امان دادی ؟ قریش گفت من از سوگند خود عدول نکرده ام تو رئیس الرؤسا را بگیر و من قائم را. بساسیری به این امر خشنود شد و بفرمودکه انواع شکنجه بر رئیس الرؤسا روا داشتند تا بمرد. قائم به خانه قریش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائید و به اسهال دموی مبتلی گردید و قریش قائم را به صاحب حدیثه ( مهارش عقیلی ) سپرد که او را در هودجی نشاند و به حدیثه فرستاد. بساسیری از قاضیان و نقیبان و بزرگان علویان و عباسیان برای شاه مصر بیعت گرفت.از آن طرف سلطان طغرل پس از شکست دادن برادر خود پیامی عتاب آمیز در باره وضع قائم خلیفه به قریش بن بدران فرستاد. قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود درآورده بود. طغرل از قریش خواست که آن دختر را بفرستد. قریش مسئولیت حوادث بغداد را به گردن رئیس الرؤسا انداخت و به طغرل پیغام داد که اگر بسوی بغداد آید بساسیری در حال قائم را بکشد و ما در برابر تو بیائیم و آنگاه حرم خلیفه را که برادرزاده سلطان طغرل بود فرستاد. سلطان به عراق آمد قریش به شام گریخت. بساسیری اهل و عیال و مال خویش را به واسط فرستاد و خویشتن بگریخت. طغرل با اعظام و احترام خلیفه قائم را از حدیثه به بغداد وارد کرد و آنگاه با سپاهی به جستجوی بساسیری بسوی واسط روان گشت در راه واسط به او رسیدو میان ایشان جنگ درگرفت. سرانجام طغرل چیره گشت و بساسیری را گرفته بکشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند. قائم به سال 460 هَ. ق. وفات یافت. ( از تجارب السلف ص 253 ) ( از مجمل التواریخ والقصص ص 382و 373 ) ( از تاریخ الخلفاء ص 276، 277، 278، 279، 280 ) ( از حبیب السیر چ خیام ج ص 360، 370، 371 ).

قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است . (معجم البلدان ).


قائم . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) بامراﷲ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هَ . ق . جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشکری بدانسو عزیمت کرد ولی موفق نشد و در مرتبه ٔ دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و در سنه ٔ 335 هَ . ق . درگذشت . مدت حکومتش دوازده سال بود و پس از وی فرزندش المنصور باﷲ اسماعیل جانشین او شد. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به ابوالقاسم محمد شود.


قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ابن متوکل ملقب به القائم بامراﷲ و مکنی به ابوالعقا. از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود در عهد او به سال 857 هَ . ق . ملک ظاهر جقمق بمرد و فرزند او عثمان بجای او نشست و به منصور ملقب گردید و پس از یک ماه و نیم بدست اینال اسیر گشت . قائم خلیفه اینال را بجای او به حکومت برگزید و لقب اشرف به وی داد. چیزی نگذشت که میان قائم و اشرف خلاف روی داد و دامنه ٔ آن به آنجا کشید که به سال 859 هَ . ق . اشرف ، خلیفه را از منصب خلافت خلع کرد و او را به اسکندریه روانه کرده و به زندان افکند. قائم به سال 863 هَ . ق . در زندان وفات یافت . (تاریخ الخلفاء).


قائم . [ ءِ ] (ع ص ) ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای :
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاة.

(تاریخ بیهقی ص 192).


|| پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.

مولوی .


چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را به مبارزت خواست و اسکندر فرصت یافت وی را بزدو بکشت . (تاریخ بیهقی ص 697). و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قائم ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 و چ فیاض ص 247).
خداوند جهان به آتش بسوزد بدفعالان را
بر این قائم شده ست اندر جهان بسیار برهانها.

ناصرخسرو.


|| دلاک . مالنده :
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آنجمله پیش روی او...
این جوابی بود بر بالای او
قائم افتاد آن زمان بر پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.

شیخ عطار.


|| پاینده . (فرهنگ نظام ). || (اِ) و به اصطلاح شطرنج بازان آنکه هر دو حریف برابر باشند. (غیاث ) : مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. (مرزبان نامه ).
|| جعبه ٔ شطرنج . خریطه ٔ شطرنج :
من بنده راکه قائم شطرنج دانشم
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی .

خاقانی .


|| یکی از چهار دست و پای ستور. ج ، قوائم . || دینار قائم ؛ یک مثقال راست . || قبضه ٔ شمشیر. (منتهی الارب ). دسته ٔ شمشیر. مقبض :
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گه روستم است .

خاقانی .



قایم . [ ی ِ ] (اِخ ) لقب امام دوازدهم شیعه . رجوع به قائم و مهدی (ع ) شود.


قایم . [ ی ِ ] (ع ص ،اِ) قائم . ایستاده . برپا. || دلاک حمام : دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود. || در تداول ، پنهان . رجوع به قایم کردن شود. || در تداول ، سخت . محکم : یک کشیده ٔ قایم زدن . || در تداول ، بسی بلند وجهوری : آواز و صدای قایمی کردن . مقابل یواش گفتن .


قائم . [ءِ ] (اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ (422- 467 هَ . ق .) بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی است . در ذی قعده ٔ سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت ونیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهیان انقراض یافت . و دولت سلجوقی تأسیس شد و فتنه بساسیری افتاد. چون ابوحارث بساسیری ترک را که از امیران شجاع و دلیر بغداد بود با رئیس الرؤسا وزیر قائم خلافی پدید گشت و بساسیری از بغداد بیرون شد. قائم به استمالت و دلجوئی او کس فرستاد ولی سودی نبخشید. کار بساسیری قوت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالای منبرها دعا میکردند. قائم چون چنین دید از سلطان طغرل سلجوقی کمک خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او کار بساسیری سست گشت و اعیان به تدریج از گرد او پراکنده گشتند و به سال 447 هَ . ق . بساسیری با باقیمانده ٔ یاران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معدبن ظاهر درخواست مساعدت نمود. مستنصر او رابه مال بسیار مدد کرد. و رحبه ٔ شام را به او داد. چون طغرل به بغداد درآمد در خطبه بعد از نام خلیفه اورا به سلطنت یاد کردند و پس از چندی نام ملک رحیم صمصام الدوله را نیز که از شاهان بویه بود اضافه کردندقائم از طغرل خواست تا خود او را در حمایت خویش گیرد طغرل بپذیرفت و بفرمود تا ملک رحیم را بگرفتند و نام بویهیان را از خطبه بینداخت . در سال 450 طغرل را خبر رسید که برادر مادری او ابراهیم ینال نافرمانی آغاز کرده است . طغرل با لشکری بغداد را ترک گفت و به دفع او شد و خبرها به بغداد می رسید که بساسیری با لشکری عظیم از ترک و عرب به طرف بغداد می آید. مردم را اضطراب و وحشتی فراگرفت جمعی قائم را گفتند صلاح آن است که امیرالمومنین از بغداد بیرون رود و همه به حصنی محکم پناه بریم قائم بپسندید ولی دوری وطن بر او دشوار مینمود سرانجام بر خدای توکل کرد و از بغداد بیرون شد و خبر رسید که بساسیری به انبار رسیده است و قریش بن بدران با جماعتی از عرب و بیرقهای سپید مستنصربن ظاهر با او بودند. لشکر خلیفه از بغداد بیرون رفت و میان دو سپاه جنگهای بزرگی درگرفت و رئیس الرؤسا مال و سلاح بسیار میان لشکریان قسمت کرد ولی سودی نبخشید و بساسیری غالب شد جمعی را بکشت و بازارهای بغداد را آتش زد و دواوین را غارت کرد. رئیس الرؤسا از بغداد گریخت . قائم برد پیغمبر به تن کرد و سوار شد و شمشیر بکشید و جماعتی از عباسیان با او بودند و همه درباریان و کنیزکان و سرپوشیدگان از دارالخلافه بیرون آمدند و قرآن ها بر سرنیزه کردند قائم پیاده شد و با رئیس الرؤسا بر منظری رفتند. اتفاقاً رئیس الرؤسا را نظر بر قریش بن بدران افتاد از او خواست که قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پیروان زنهار بخشد. قریش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهداری او را بر خود شرط کردم . قائم و رئیس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خلیفه بیرون آمد. چون بساسیری از داستان امان دادن به خلیفه آگاه شد نزد قریش پیامی فرستاد که نه ما با هم سوگند خورده ایم که هر چه کنیم به اتفاق کنیم . تو بی مشورت من خلیفه را امان دادی ؟ قریش گفت من از سوگند خود عدول نکرده ام تو رئیس الرؤسا را بگیر و من قائم را. بساسیری به این امر خشنود شد و بفرمودکه انواع شکنجه بر رئیس الرؤسا روا داشتند تا بمرد. قائم به خانه ٔ قریش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائید و به اسهال دموی مبتلی گردید و قریش قائم را به صاحب حدیثه (مهارش عقیلی ) سپرد که او را در هودجی نشاند و به حدیثه فرستاد. بساسیری از قاضیان و نقیبان و بزرگان علویان و عباسیان برای شاه مصر بیعت گرفت .از آن طرف سلطان طغرل پس از شکست دادن برادر خود پیامی عتاب آمیز در باره ٔ وضع قائم خلیفه به قریش بن بدران فرستاد. قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود درآورده بود. طغرل از قریش خواست که آن دختر را بفرستد. قریش مسئولیت حوادث بغداد را به گردن رئیس الرؤسا انداخت و به طغرل پیغام داد که اگر بسوی بغداد آید بساسیری در حال قائم را بکشد و ما در برابر تو بیائیم و آنگاه حرم خلیفه را که برادرزاده ٔ سلطان طغرل بود فرستاد. سلطان به عراق آمد قریش به شام گریخت . بساسیری اهل و عیال و مال خویش را به واسط فرستاد و خویشتن بگریخت . طغرل با اعظام و احترام خلیفه قائم را از حدیثه به بغداد وارد کرد و آنگاه با سپاهی به جستجوی بساسیری بسوی واسط روان گشت در راه واسط به او رسیدو میان ایشان جنگ درگرفت . سرانجام طغرل چیره گشت و بساسیری را گرفته بکشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند. قائم به سال 460 هَ . ق . وفات یافت . (از تجارب السلف ص 253) (از مجمل التواریخ والقصص ص 382و 373) (از تاریخ الخلفاء ص 276، 277، 278، 279، 280) (از حبیب السیر چ خیام ج ص 360، 370، 371).


قایم. [ ی ِ ] ( ع ص ،اِ ) قائم. ایستاده. برپا. || دلاک حمام : دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. ( اسرار التوحید ). رجوع به قائم شود. || در تداول ، پنهان. رجوع به قایم کردن شود. || در تداول ، سخت. محکم : یک کشیده قایم زدن. || در تداول ، بسی بلند وجهوری : آواز و صدای قایمی کردن. مقابل یواش گفتن.

قایم. [ ی ِ ] ( اِخ ) لقب امام دوازدهم شیعه. رجوع به قائم و مهدی ( ع ) شود.

فرهنگ عمید

۱. ایستاده.
۲. پابرجا، استوار، ثابت و برقرار.
۳. پایدار.
۴. لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد.
۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀ کننده حق.
۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام کاری.
* قائم به ذات: (فلسفه ) آن که یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست: زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱: ۵ ).
* قائم به غیر: (فلسفه ) آن که یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد.
* قائم به نفس: (فلسفه ) = * قائم به ذات
* قائم شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] ثابت و استوار شدن، محکم شدن.
* قائم کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. برپا داشتن.
۲. ثابت و استوار کردن، محکم کردن.
۳. پنهان کردن.

۱. ایستاده.
۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار.
۳. پایدار.
۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحب‌الزمان؛ قائم آل‌ محمد.
۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀ‌کننده حق.
۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام کاری.
⟨ قائم‌به‌ذات: (فلسفه) آن‌که یا آنچه به‌خودی‌خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست: ◻︎ زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم‌به‌ذات (نظامی۱: ۵).
⟨ قائم‌به‌غیر: (فلسفه) آن‌که یا آنچه وجودش وابسته به ‌غیر است و به ‌غیر بستگی دارد.
⟨ قائم‌به‌نفس: (فلسفه) = ⟨ قائم‌به‌ذات
⟨ قائم شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] ثابت و استوار شدن؛ محکم شدن.
⟨ قائم کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. برپا داشتن.
۲. ثابت و استوار کردن؛ محکم کردن.
۳. پنهان کردن.


پنهان، مخفی.
* قایم شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] پنهان شدن، مخفی شدن.

پنهان؛ مخفی.
⟨ قایم شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] پنهان شدن؛ مخفی شدن.


دانشنامه عمومی

قائم یا قایم می تواند به موارد زیر اشاره کند:
قائم یا قائمه، عمود بر خط یا صفحه افقی (مثلاً در زاویه قائمه)
قائم (شهر) شهری در کشور عراق
قایم به معنی پنهان
قائم مقام
قائم آل محمد
موشک ضدبالگرد قائم

قائم (خلیفه). ابوجعفر عبدالله قائم از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال های ۱۰۳۱ تا ۱۰۷۵ فرمان می راند. او پسر خلیفه پیشین ابوالعباس احمد قادر بود. در نیمه نخستین دوره فرمانروایی، پایتخت عباسیان پر از آشفتگی بود. در نیمه دوم خلافت قائم، با ظهور سلجوقیان، آرامش نسبی برقرار شد. قائم، طغرل بیک را سلطان اعلام کرد؛ چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد. در دوران خلافت قائم، ادبیات فارسی رشد چشمگیری کرد و به شکوفایی رسید. قائم تا ۳ شعبان سال ۴۶۷ هجری (۴ آوریل سال ۱۰۷۵ میلادی) خلیفه باقی ماند. مدت خلافت وی ۴۴ سال و ۲۵ روز بود.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸

قائم (شهر). قائم (به عربی: القائم) شهری در استان انبار کشور عراق است که در سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی، ۱۸۰٬۷۰۰ نفر جمعیت داشته است.
فهرست شهرهای عراق
القائم اولین شهری بود که داعش در عراق در سال ۲۰۱۴ آنرا تصرف کرده بود و در نهایت نیروهای عراقی در سال ۲۰۱۷ این شهر را از پیکارجویان داعش پس گرفتند.

قائم (قاهره). القائم (عربی: القائم بأمر الله‎) یک خلیفه عباسی در مصر بود که تحت قیومیت مملوکان بین ۱۴۵۱ و ۱۴۵۵ خلافت داشت. او توسط سلطان اسماعیل الدین اینال خلع شد زیرا در شورش مملوک ها علیه اینال، از آن ها اعلان حمایت کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

قائِم (ریاضیات)(vertical)
در ریاضیات، صفت خطی که بر خط یا صفحه ای افقی عمود باشد و با آن زاویۀ قائمه بسازد. همچنین، منظور از قائم بر منحنی در یک نقطه خطی است که بر خط مماس بر منحنی در آن نقطه عمود باشد.

فرهنگ فارسی ساره

پنهان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از القاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
با مراجعه به روایات مربوط به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، می توان گفت: هیچ لقبی به اندازۀ «قائم»، برای آن حضرت مورد استفاده قرار نگرفته است. گویا از آنجا که قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، درخشان ترین فصل زندگی آن حضرت است؛ اتصاف به این صفت و لقب، همواره در کلام معصومان (علیهم السّلام) مورد تصریح قرار گرفته است؛ بنابراین مهم ترین سبب اتصاف به این لقب، آن است که آن بزرگوار، در برابر اوضاع سیاسی و انحرافات دینی و اجتماعی، بزرگ ترین قیام تاریخ را رهبری خواهد کرد. البته می توان تمام امامان (علیهم السّلام) را قائم به حق دانست؛ اما ویژگی های قیام امام مهدی (علیه السلام)، آن حضرت را از دیگر امامان ممتاز ساخته است.
← علت نامگذاری
۱. ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۷۰۴، ح ۲.۲. ↑ طبری،محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۲۳۹.۳. ↑ الشیخ الصدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۳۷۸.
فرهنگ نامه مهدویت، سلیمیان، خدامراد، ص۳۴۳، برگرفته از مقاله «قیام»
...
[ویکی اهل البیت] قائم(خلیفه عباسی). بیست و ششمین خلیفه ی عباسی، فرزند قادر ملقب به القائم بامراﷲ است که در ذی القعده سال 391 متولد شد. او مردی دانشمند و خوش صورت و نیکوسیرت و بااقتدار بود.
قادر در سال 414 ق پسرش را به جانشینی خود برگزید.
قائم که به مدت 9 سال به همراه پدر در خلافت شرکت داشت، در دادگری و انصاف کوشش فراوانی می کرد. وی مردی فاضل و دانشمند بود و اشعاری زیبا می سرود. مدت خلافت او چهل و چهار سال و دوازده روز(422-467 ق) بود.
در زمان خلافت قائم در 437 ق، «ملک رحیم» واپسین امیرالامرای آل بویه در بغداد به دست طغرل سلجوقی گرفتار و در دِژ تَبَرک زندانی شد و بدین ترتیب نفوذ امرای آل بویه در دربار خلافت به پایان رسید.
مقارن ورود طغرل به بغداد، اختیار کارها در دربار قایم در دست نوکرانی از غلامان پیشین بهاءالدوله دیلمی، به نام ابوالحارث ارسلان بساسیری بود که سرکرده و فرمانده لشکریان ترک نیز بود و خلیفه در برابر او و یارانش، نیرو و توانی نداشت به ویژه از سال 446 ق به بعد که پنهانی با مستنصر فاطمی علیه خلیفه سازش هایی در نهان کرده بود.
از این رو، پایان بخشیدن به کار بساسیری و نفوذ وی در بغداد کار آسانی نبود.
طغرل به مدت 13 ماه در بغداد ماند و به فرمان خلیفه قایم در روز جمعه، هشت روز مانده به آخر ماه مبارک رمضان سال 447 ق/16 دسامبر 1055 م، در بغداد به نام خلیفه خطبه خواند.
خلیفه دختر داود، برادر طغرل و خواهر اَلپ اَرسلان را به همسری گرفت، به این ترتیب بین دو خاندان سلجوقی و عباسی پیوند خویشاوندی برقرار شد.

گویش مازنی

۱سفت و سخت – دیرشکن – استوار ۲سمج ۳پنهان


/ghaayem/ سفت و سخت – دیرشکن – استوار - سمج ۳پنهان

واژه نامه بختیاریکا

ورستا؛ کائد

جدول کلمات

ایستاده, پابرجا

پیشنهاد کاربران

از القاب مشترک امامان شیعه مباشد.
یعنی همه آنها قائم به امر خدا برای دین میباشند.

استوار . ایستاده

یعنی ثابت یا بدون تغییر یا یکنواخت یا به یک صورت نواختن.
مثلا جمله ی عربی " زید قایم " یعنی "فزونی یا رشد بدون
تغییر " .


چرا با شنیدن نام ' قائم ' باید از جایِ خود, برخیزیم ؟

می دانیم که هر امامی ، یک اسم اصلی دارد و چند لقب نیز دارد.

نام اصلیِ امام زمان عج ، ( م ح م د ) است. و یکی از القاب مبارک ایشان ، قائم است.

اکنون سوال این است که : چه الزامی دارد که هنگام شنیدن این لقب حضرت، حتما باید از جای خود برخیزیم و دست بر سینه گذاریم و ادای احترام کنیم ؟

جواب :
در پاسخ به سوال مذکور، می توان ۳ علت را بیان نمود:

۱. کلمه ی قائم، اسم فاعل از ماده ی قام ، به معنای برخاست ، است. پس انتساب لقب قائم بر حضرت مهدی عج، اشاره به قیام جهانی و ظهور ایشان، به اذن پروردگار دارد. بنابراین ما با شنیدن این لقب از ایشان، برمی خیزیم، تا با تمرین این عمل، یک نوع آمادگی در خود ایجاد کنیم. که هنگام ظهور حضرت نیز از جا برخیزیم و در رکاب امام زمان و گوش به فرمان ایشان ، حرکت کنیم.

۲. ما این عمل را از یازده امام خود یاد گرفته ایم و الگوبرداری نموده ایم. که هرگاه نام مبارک حضرت مهدی عج ، برده می شود، به احترام ایشان و آموزش به شیعیان، از جای برمی خواستند و دستان خود را بر سر می گذاشتند و می فرمودند: اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه.

۳. امام صادق علیه السلام در پاسخ به این سوال فرمودند: چون غیبت امام زمان عج ، طولانی است و امام از شدت محبتی که به دوستداران خود دارد، هر زمان که شخصی او را یاد کند، نگاهی به او می نماید و سزاوار است که یاد کننده ، به جهت احترام و تعظیم، از جای خود برخیزد. ( منتخب الاثر، صفحه ۵ )



قائم در فرهنگ فارسی عمید:

. ایستاده.
۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار.
۳. پایدار.
۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحب الزمان؛ قائم آل محمد.
۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀ کننده حق.
۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام کاری.
〈 قائم به ذات: ( فلسفه ) آن که یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست: ♦ زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات ( نظامی۱: ۵ ) .
〈 قائم به غیر: ( فلسفه ) آن که یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد.
〈 قائم به نفس: ( فلسفه ) = 〈 قائم به ذات
〈 قائم شدن: ( مصدر لازم ) [قدیمی] ثابت و استوار شدن؛ محکم شدن.
〈 قائم کردن: ( مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. برپا داشتن.
۲. ثابت و استوار کردن؛ محکم کردن.
۳. پنهان کردن.

قائم در ریاضیات به معنای عمودی است.

برابر این معنا را در فارسی می توان "ناوُریب" نامید. وُریب در فارسی همان اُریب به معنای کج است. ( منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی )

قائم در ریاضیات به معنای عمودی است

برابر این معنا در فارسی واژه "هَج" است.

منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی

ایستاده . . برپا . . برقرار . . استوار . . محکم . . سیخ . .

قایم : ولی امر، والی ، فرمانروا
مُلک را قایم الهی بود
قایم انداز پادشاهی بود
بیت اول : او ولی امر خدا و قائم و والی خدا در مملکت جهان بود.
هفت پیکر نظامی، تص دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص۸۴.



کلمات دیگر: