مترادف خلیفه : خدیو، سلطان، ملک، جانشین، قایم مقام، نایب، ارشد، مبصر، رهبر مذهبی ارمنیان
برابر پارسی : جانشین، پادشاه تازی
caliph
خليفه
خدیو، سلطان، ملک
جانشین، قایممقام، نایب
ارشد
مبصر
رهبر مذهبی ارمنیان
۱. خدیو، سلطان، ملک
۲. جانشین، قایممقام، نایب
۳. ارشد
۴. مبصر
۵. رهبر مذهبی ارمنیان
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) شاعری است ترک و او راست : خسرو شیرین به ترکی .
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد، مکنی به ابوعطا. از تابعان بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوعطا خلیفةبن عبدالواحد شود.
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر، دارای 1500 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و هندوانه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حاجی خلیفه شود.
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) کوهی است به مکه مشرف بر اجیاد. (منتهی الارب ).
خلیفه . [ خ َ ف َ] (اِخ ) نویسنده ٔ عرب که نام پدر او محمود و خود مشهور به خلیفه بک بن محمود مصری است . او از شاگردان رفاعه بک در مدرسه ٔ زبانهای خارجه و معلم مدارس مصری بود. او راست : 1 - اتحاف الملوک الالبا بتقدم الجمعیات فی بلاد اروبا. 2 - اتحاف ملوک الزمان بتاریخ الامپراطور شارلکان . 3 - براهین جلیلة فی نقض ما قیل فی الدولة العثمانیة. 4 - تنویر المشرق بعلم المنطق . 5 - قلائدالجمان فی فوائدالترجمان . (از معجم المطبوعات ).
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن خیاط بصری . از محدثان بود. نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال 240 هَ . ق . درگذشت . او صاحب طبقات می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنی به ابوالیمان . تابعی و محدث بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالیمان شود.
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن کعب ، مکنی به ابوذبیان . تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوذبیان خلیفةبن کعب شود.
خلیفة. [ خ َل ْ لی ف َ ] (ع ص ) بسیارخلاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد): رجل خلیفة؛ مرد بسیارخلاف . امراءة خلیفة؛ زن بسیارخلاف . جماعة خلیفة؛ قوم بسیارخلاف . (منتهی الارب ).
خلیفه . [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ هورین و چاه و محصول آن غلات و لبنیات و پشم . شغل اهالی زراعت و گله داری و زنان سیاه چادربافی . راه مالرو و ساکنین از طایفه ٔ خلیفه که در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی (گلستان ).
فرخی .
پادشاه تازی، جانشین