کلمه جو
صفحه اصلی

انبار


مترادف انبار : خزانه، سیلو، مخزن

فارسی به انگلیسی

arsenal, barn, depository, entrepôt, repository, magazine, reservoir, stash, stockroom, storehouse, storeroom, stowage, tank, warehouse, well, entrept, werehouse, depot, [lamp] reservoir, [grains] granary

warehouse, depot, reservoir, [grains] granary


arsenal, barn, depository, entrepôt, repository, magazine, reservoir, stash, stockroom, storehouse, storeroom, stowage, tank, warehouse, well


فارسی به عربی

ترسانة , تکتل , حوض , ذخیرة فنیة , عرض , قاموس المعانی , قبو , کدس , مخزن , مستودع , منتجع

مترادف و متضاد

lodge (اسم)
منزل، جا، انبار، خانه، کلبه، شعبه فراماسون ها

store (اسم)
ذخیره، انبار، مقدار زیاد، دکان، مخزن، فروشگاه، اندوخته، مغازه

agglomeration (اسم)
انباشتگی، توده، تراکم، انبار

tender (اسم)
انبار، پیشنهاد، پول رایج، مناقصه، مناقصه ومزایده

seraglio (اسم)
حرم، انبار، شبستان، اندرون

cellar (اسم)
انبار، زیر زمین، سرداب، جای شراب انداختن، گودال سرچاه، پیش چاه

storeroom (اسم)
انبار، مخزن، انبار کالا

storehouse (اسم)
انبار، مخزن، انبار کالا

repository (اسم)
ظرف، انبار، خاصگی، مخزن، صندوق تابوت

arsenal (اسم)
انبار، زراد خانه، قورخانه، مهمات جنگی

garner (اسم)
انبار، انبار غله

depot (اسم)
انبار، انبارگاه، مخزن، مخزن مهمات، ایستگاه راه اهن

sluice (اسم)
انبار، سد، ابگیر، دریچه تخلیه، بند سیل گیر

repertory (اسم)
انبار، مخزن، کاتالوگ، فهرست

clearing house (اسم)
انبار، موسسه تهاتری لندن

depository (اسم)
انبار، مخزن، امانت دار

thesaurus (اسم)
انبار، خزانه، قاموس، گنجینه، فرهنگ جامع، مجموعه اطلاعات

entrepot (اسم)
انبار، انبار موقتی، انبار کالا، مرکز بازرگانی

stockroom (اسم)
انبار، انبار کالا

godown (اسم)
انبار، قدرت، جرعه، بلع، لقمه بزرگ

خزانه، سیلو، مخزن


فرهنگ فارسی

این بار : (مدتی دیگر بگذشت .انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. ) (فردوسی المرشدیه ص ۲۸ )
نام قصبه میان سر چاه و سمندیار به جنوب خراسان و شمال کرمان .

فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - جای انباشتن . ۲ - کود. ۳ - استخر، تالاب .

لغت نامه دهخدا

انبار. [ اَم ْ ] ( اِ ) جای انباشتن غله یا چیز دیگر. جای نگهداری کالا. آنجا که هیزم و غیره ذخیره کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). خانه بازرگان که در آن متاع و غله توده کند. ( از اقرب الموارد ). خانه بازرگانان و سوداگران است که کالای خود را در آن بر روی هم می چینند. ( ازشرح قاموس ) :
بهر شهر کانبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان.
فردوسی.
که انبارها در گشایند باز
بگیتی بر آنکس که هستش نیاز.
فردوسی.
دویدند هرکس که بد گرسنه
بتاراج دادند بار و بنه
چه انبار شهری چه آن ِ قباد
ز یک دانه گندم نبودند شاد.
فردوسی.
ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندانکه انبارها.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 311 ).
در اینجا همی خیزدش غله کایزد
در آن عالم دیگر انبار دارد.
ناصرخسرو.
چون دلم انبار سخن شد بسست
فکرت من خازن انبار خویش.
ناصرخسرو.
پشک بتو فْروخت ببازار دین
گفت هلا مشک بانبار کن.
ناصرخسرو.
پوک باد است بر سر ای مشئوم
بیش از آن کز برِ ده انبار است.
؟ ( از فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ).
گر نه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست ؟
مولوی.
گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه ها و انبارها؟
مولوی.
وآنکه در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش و حوادثهاش خورد.
مولوی.
جایی که درخت عیش پربار بود
نو در نظر و کهنه در انبار بود.
سعدی.
فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان. ( گلستان ). تا شبی آتش در انبار هیزم افتاد. ( گلستان ).
- آب انبار ؛ انبار آب.
- امثال :
آب انبار شلوغ کوزه بسیار می شکند. ( از امثال و حکم مؤلف ).
دانه دانه ست غله در انبار
( اندک اندک بهم شود بسیار... ).
سعدی ( از امثال و حکم مؤلف ).
- انبار چراغ ؛ جای نفت آن. ( یادداشت مؤلف ).
- انبار ساختن ؛ انبار کردن. توده کردن.
- || بنا کردن انبار.
- انبار کردن ؛ رجوع به همین ماده شود.
- انبار گندم ؛ جایی که گندم در آن توده کنند. صوبه. ( منتهی الارب ).
- انبارهای شراب ؛ انبارهایی که در آنها شراب می کردند. ( از قاموس کتاب مقدس ).

انبار. [ ] (اِخ ) نام قصبه ای میان سرچاه و سمندیار بجنوب خراسان و شمال کرمان . (یادداشت مؤلف ).


انبار. [ اَم ْ ] (اِ) جای انباشتن غله یا چیز دیگر. جای نگهداری کالا. آنجا که هیزم و غیره ذخیره کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ بازرگان که در آن متاع و غله توده کند. (از اقرب الموارد). خانه ٔ بازرگانان و سوداگران است که کالای خود را در آن بر روی هم می چینند. (ازشرح قاموس ) :
بهر شهر کانبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان .

فردوسی .


که انبارها در گشایند باز
بگیتی بر آنکس که هستش نیاز.

فردوسی .


دویدند هرکس که بد گرسنه
بتاراج دادند بار و بنه
چه انبار شهری چه آن ِ قباد
ز یک دانه گندم نبودند شاد.

فردوسی .


ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندانکه انبارها.

اسدی (گرشاسب نامه ص 311).


در اینجا همی خیزدش غله کایزد
در آن عالم دیگر انبار دارد.

ناصرخسرو.


چون دلم انبار سخن شد بسست
فکرت من خازن انبار خویش .

ناصرخسرو.


پشک بتو فْروخت ببازار دین
گفت هلا مشک بانبار کن .

ناصرخسرو.


پوک باد است بر سر ای مشئوم
بیش از آن کز برِ ده انبار است .
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ).
گر نه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست ؟

مولوی .


گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه ها و انبارها؟

مولوی .


وآنکه در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش و حوادثهاش خورد.

مولوی .


جایی که درخت عیش پربار بود
نو در نظر و کهنه در انبار بود.

سعدی .


فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان . (گلستان ). تا شبی آتش در انبار هیزم افتاد. (گلستان ).
- آب انبار ؛ انبار آب .
- امثال :
آب انبار شلوغ کوزه بسیار می شکند . (از امثال و حکم مؤلف ).
دانه دانه ست غله در انبار
(اندک اندک بهم شود بسیار...).

سعدی (از امثال و حکم مؤلف ).


- انبار چراغ ؛ جای نفت آن . (یادداشت مؤلف ).
- انبار ساختن ؛ انبار کردن . توده کردن .
- || بنا کردن انبار.
- انبار کردن ؛ رجوع به همین ماده شود.
- انبار گندم ؛ جایی که گندم در آن توده کنند. صوبه . (منتهی الارب ).
- انبارهای شراب ؛ انبارهایی که در آنها شراب می کردند. (از قاموس کتاب مقدس ).
- برف انبار ؛ رجوع به همین ماده ذیل «برف » شود.
- تلمبار، تلنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- خاک انبار ؛ رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- لت انبار، لتنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- معده انبار ؛ شکمو. پرخور :
یکی از میان معده انبار بود
بسی خوار بد زانکه پرخوار بود.

(بوستان ).


|| (ص ) لبریز و مملو و پر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). انباشته . مالامال . جمعشده :
خزاین ملکان جمله در خزاین تست
سلیح شاهان در قلعه های تست انبار.

فرخی .


بفکن از جان و دل بطاعت و علم
بار عصیان که بر تو انباراست .

ناصرخسرو.


|| فروریختن خانه و افتادن دیوار و امثال آن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از هفت قلزم ). در کرمان به معنی هاوار و هوار است یعنی خاک و گل و چوب که با خراب شدن سقفی یا دیواری یا فرود آمدن قناتی فروریزد چنانکه گویند: انبار رفت . زیر انبارماند. (یادداشت مؤلف ): و بابا اندرون چاه واقع شده که انبار بر ایشان نیامده . (مزارات کرمان ص 114). || خس و خاشاک و فضله ٔ انسان و سرگین حیوانات دیگر توده کرده باشند و مزارعان بر زمین زراعت ریزند. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). کود که بجهت قوت بزراعت کنند. (یادداشت مؤلف ). کوت . رشوه :
شعر رنگارنگ از طبع کج حیدر کلوج
همچنان سرمیزند کز توده ٔ انبار گل .
؟ (در هجو حیدرکلوچ ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف ).
|| استخر و تالاب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). برکه و تالاب . (آنندراج ). آب انبار :
مست گندم که اندرین دام است
هست آنرا مدد بانباری
باغ دنیا که تازه می گردد
آخر آبش بود ز انباری .

مولوی (از آنندراج ).


|| (اصطلاح تصوف ) ضمیر انسانی . (از فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح مقنیان ، مخزنی که در بن چاه کنند بشکل مخروط که نوک (رأس ) مخروط بن چاه و قاعده ٔ آن فرود آن بود تا آنجا که خواهند، و این خلاف کوره است . (یادداشت مؤلف ). || (فعل ) امر از انباشتن . رجوع به انباشتن شود. و رجوع به انبار (ع اِ) شود.

انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد با 434 تن سکنه . آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوب و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو با 129 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


انبار. [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ نِبْر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خانه ٔ گندم و جوو جز آن . (مهذب الاسماء). خرمنهای خوراک از گندم و جو و غیر آن . (از شرح قاموس ). جاهای گرد کردن غله و جز آن . (از منتهی الارب ). ابوبکر گفته انبار اعجمی است اگرچه لفظ آن نزدیک به نبر است و دیگری گفته انبار اهراء طعام (نیک پخته تر طعام ) است و واحد آن نبر و جمعالجمع آن انابیر است . (از معرب جوالیقی ). و رجوع به نبر و انبار (اِ) شود. || (اِخ ) جاهایی میان دشت و صحرا و دههای نزدیک بهشهر. (شرح قاموس ).


انبار. [ اِم ْ ] (ع مص ) اَنبار ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند انبر الأنبار اًنباراً. (ناظم الاطباء). انبر الأنبار؛ یعنی بنا کرد انبار. (از شرح قاموس ).


انبار. [ اِم ْ ] (ق ) مخفف این بار. این مرتبه . (از آنندراج ) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین ).
انبار دلم بخویش ار میماند
این کاوش غصه در جگر می ماند
این درد نه همچو دردهای دگر است
این غم نه بغمهای دگر می ماند.

ملک طیفور (از آنندراج ).



انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) از شهرهای قدیم خراسان در ناحیه ٔ جوزجان بود. آنرا انبیر هم نوشته اند. بنا بنوشته ٔ ابن حوقل بفاصله ٔ یک روز از اشبورقان واقع و بزرگتر از مروالرود و دارای تاکها و فراخی نعمت و باغها و بناهایش از گل بوده است . اکنون شهری بدین نام موجود نیست ولی دور نیست انبار در محل «ساری پل » کنونی در قسمت علیای رودخانه ٔ شبورقان بوده است . احتمال دارد انبار همان شهری باشد که ناصرخسرو در مسافرتش به شبورقان (اشبورقان ) از آنجاعبور کرده و آنرا کرسی جوزجانان شمرده است . وی از مسجد جامع بزرگ آنجا سخن رانده است . (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 452).


انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) الانبار. شهرکیست خرم و آبادان و بانعمت و بسیارمردم ،مستقر ابوالعباس امیرالمؤمنین آنجا بوده است . (حدود العالم ). از شهرهای آباد دوره ٔ ساسانی بود که اکنون خرابه های آن در 62 کیلومتری غربی بغداد دیده می شود. ایرانیان آنرا فیروزشاپور و یونانیان آنرا پریسابر می نامیدند زیرا از بناهای شاپور اول است در زمان حکومت اعراب اسم فیروزشاپوربر ولایتی که در اطراف آن بود اطلاق می شد، گویند باین جهت آنرا انبار گفتند که پادشاهان قدیم ایران گندم و جو و کاه برای لشکریان در آن شهر انبار و ذخیره می کردند. سفاح نخستین خلیفه ٔ عباسی این شهر را چندی مقر خویش قرار داد و در قصری که در آنجا ساخت مرد. برادرش منصور نیز مدتی در آن شهر زندگانی کرد و از آنجابه بغداد که ساختمان پایتخت جدید عباسیان در آنجا شروع شده بود منتقل شد. حمداﷲ مستوفی گوید: «آنرا لهراسف کیانی ساخت جهت زندان اسیران که بخت النصر از بیت المقدس آورده بود بدین سبب انبار گویند. شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت آن کرد و سفاح خلیفه ٔ اول بنی عباس در آن جا عمارت عالی کرد و دارالملک ساخت دور باروش پنج هزار گام است . اهمیت انبار از این جهت است که در سراولین نهر بزرگی که قابل کشتیرانی بود و از فرات جدا می شد و در محل فرضه ٔ جنوب شهر مدور به دجله می ریخت واقع بود. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 72). انبار در سال 12 هجری بدست خالدبن ولید فتح شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046). و رجوع به همین کتاب شود.


فرهنگ عمید

۱. جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری، و امثال آن.
۲. (صفت ) انباشته.
۳. (بن مضارعِ انباشتن و انباردن و انباریدن ) = انباشتن
۴. [قدیمی] خس وخاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند.

دانشنامه عمومی

انبار ساختمان یا محوطه ای تجاری است که با بهره برداری از یک سیستم صحیح طبقه بندی و تنظیم، برای نگهداری یک یا چند نوع کالای بازرگانی، صنعتی، مواد اولیه یا فرآورده های مختلف، استفاده می گردد. علاوه بر آن انبارها به عنوان نقاط و تأسیساتی برای نگهداری موقت به منظور توزیع و تجمیع کالاها در سیستم های توزیع نیز استفاده می شوند.
انبار پوشیده: بعضی از اجناس به علت حساسیت و مواد خاصی که در ساختمان شان به کار رفته باید در انباری که همه اطراف آن بسته و دارای سقف است، نگهداری شوند.
انبار سرپوشیده:نوعی انبار که سقف دارد ولی چهارطرف آن باز و فاقد حفاظ جانبی است اقلام یا اجناسی که در مقابل نور مستقیم آفتاب و برف و باران خاصیت خود را از دست می دهند، در این انبارها نگهداری می شوند.
انبار باز: این انبار به صورت محوطه است و معمولاً اجناسی که در مقابل نور آفتاب و برف و باران خاصیت اولیه خود را از دست نمی دهند با رعایت اصول انبارداری در آن نگهداری می شوند.
برای دیدن انواع دیگر انبار اینجا کلیک کنید.
انبارها را از جهات گوناگون می توان دسته بندی کرد که عبارتند از:
– نوع ساختمان.
– نحوه انجام عملیات.

دانشنامه آزاد فارسی

اَنبار
شهری قدیمی و بزرگ در ۶۲کیلومتری غرب بغداد، و از بزرگ ترین شهرهای عراق تا قرون ۳ـ۴ق. عرب ها این شهر را الانبار می نامیدند. به نوشتۀ نخستین جغرافیانویسان مسلمان، این شهر از ساخته های بخت النصر بود و آورده اند که پادشاهان قدیم ایران گندم و جو و کاه لشکریان خود را در این شهر ذخیره می کردند. شاپور دوم به مناسبت پیروزی خود بر گوردیانوس سوم، امپراتور روم، این شهر را دوباره احیا کرد و آن را پیروز شاپور نامید. یونانیان این شهر را پریسابر می گفتند و اعراب نواحی اطراف شهر را فیروز شاپور و خود شهر را انبار می خواندند. خالد بن ولید در ۱۲ق شهر انبار را پس از جنگی سخت و مصالحه با شیرزاد، امیر ساباط، به تصرّف درآورد. انبار در آغاز خلافت عباسی، محل سکونت سفاح بود. سفاح در قصری که در این شهر ساخته بود درگذشت. منصور، دومین خلیفه عباسی، تا پیش از انتقال به بغداد، در شهر انبار به سر می برد. انبار در قرن ۴ق شهرکی خرم و آبادان با مردمی متمول بود. این شهر در اول نهر معروف عیسی قرار داشت که ازجمله نهرهای مصنوعی قابل کشتی رانی بود. این نهر از فرات جدا می شد و در حوالی بغداد به رودخانۀ دجله می ریخت. خرابه های انبار هنوز باقی است. این شهر ظاهراً بر اثر پیروزی های قرامطه رو به انحطاط نهاد.

فرهنگستان زبان و ادب

{hold} [حمل ونقل دریایی] بخشی از فضای داخلی کشتی که از آن برای حمل کالا استفاده می شود
{warehouse} [حمل ونقل دریایی، حمل ونقل ریلی] محلی بسیار بزرگ برای نگهداری کالا

گویش اصفهانی

تکیه ای: ombâr
طاری: ambâr
طامه ای: ambâr
طرقی: ambâr
کشه ای: ambâr
نطنزی: ambâr


گویش مازنی

/enbaar/ امبار

امبار


واژه نامه بختیاریکا

دول دُو

جدول کلمات

دپو

پیشنهاد کاربران

انبار : پیشوند"اَن" بار. جایی که بار ( هرچیزی که دارای ارزش و مقدار یا بها باشد ) در آن بصورت یکجا موجود است.

اَنبارِه:معادل فارسی کلمات باتری و پیل فرانسوی و قوه عربی.

انبار مخصوص نگهداری غلات مانند گندم:سیلو[ فر. ]

انباری: نام یکی از اتاق های خانه که اهالی خانه بر آن می نهند و محلی برای نگهداری و انبار وسایل مختلف است انباری یکی از مهمترین بخش های منزل که نظم فضای اصلی منزل به شمار می رود . انباری ها همچنین محلی برای نگهداری هر وسیله ای، از تجهیزات ورزشی گرفته تا وسایل تزئینی مربوط به مناسبت ها، لباس های فصلی و لوازم بی کاربردی هستند که ارزش نوستالژیک برای ما دارند . از انباری ها بیشتر بدلیل عدم طبقه بندی و نظم دهی به خوبی استفاده نمی شود.

انبار ( کندو ) :[ اصطلاح زنبور داری] به شانهای طرفین کندو انبار می گویند که زنبورها شهد و گرده خود را در آن ذخیره می کنند.

انبار مکانی است که در آن چیز های مختلفی را قرار میدهند و نگهداری میکنیم

ذخیره، تلنبار، گذاشته، چیده، کنار گذاشته، روی هم چیده،


کلمات دیگر: