جواهر. [ ج َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ جوهر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فلزات گرانبها. هر سنگ که از آن منفعتی برآید همچون الماس و یاقوت و لعل و امثال آن. ( از منتهی الارب ). گوهران :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت. ( کلیله و دمنه ). رجوع به جوهر و جوهره شود. || علمی است که از چگونگی گوهرهای گرانبهای معدنی خشکی چون الماس و لعل و یاقوت و فیروزه یا معدنی دریایی چون دُرّ و مرجان و غیره و خوب و بد آن به وسیله نشانه هایی که معرف آنهاست ، بحث میکند. ( از کشف الظنون ).
- جواهربخش :
جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده شبهای تاریک.
نظامی.
- جواهر تسعه ؛ گوهرهای نهگانه. گاه مراد از نه فلک باشد و گاهی عبارت از نه جوهر که بهندی نورتن گویند و آنها بدین قرارند: 1- لعل 2-
مروارید 3- الماس 4- زمرد 5- یاقوت 6- فیروزه 7- مرجان 8- نیلم 9- عقیق ( و بعضی به جای عقیق لهسنیا را شمارند )، و سوای اینها چند گوهر دیگر نیز هست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
- جواهرسنج ؛ آنکه یا آنچه جواهر سنجد و غث و سمین آن تمیز دهد :
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج
دست خازن شود جواهرسنج.
نظامی.
کیست کان ِ مرا جواهرسنج
برنسنجیده از جواهر و گنج.
نظامی.
- جواهرشناس ؛ کسی که جواهرات را بشناسد و بهای آن داند.
- جواهرشناسی ؛ شغل و عمل جواهرشناس.
|| در مقابل اعراض : و فلاسفه بر آنند که پنج جوهر و نه عَرَض وجود دارد، جواهر خمسه عبارتند از وجود، عقل ، نفس ، هیولی ، صورت. رجوع به جوهر شود.