کلمه جو
صفحه اصلی

مروارید


مترادف مروارید : جمان، در، دریتیم، گوهر، لولو

فارسی به انگلیسی

pearl

فارسی به عربی

لولوة

فرهنگ اسم ها

اسم: مروارید (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: morvārid) (فارسی: مرواريد) (انگلیسی: morvarid)
معنی: جواهری گران بها که در صدف تولید می شود، نوعی گل، ( در مواد ) توده ی سخت، گِرد، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقره ای یا خاکستری مایل به آبی که در بعضی از صدفهای دریایی یافت می شود و از سنگهای قیمتی است، درّ، لؤلؤ، دُر، ( در گیاهی ) نوعی گُل ( گُلِ مروارید )، نوعی ماده قیمتی سخت و سفید یا نقره ای که در بعضی صدفهای دریایی یافت می شود

(تلفظ: morvārid) (در مواد) توده‌ی سخت ، گِرد ، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقره‌ای یا خاکستری مایل به آبی که در بعضی از صدفهای دریایی یافت می‌شود و از سنگهای قیمتی است ، دُر ، لؤلؤ ؛ (در گیاهی) نوعی گُل (گُلِ مروارید) .


مترادف و متضاد

pearl (اسم)
در، صدف، مروارید، اب مروارید

bdellium (اسم)
خشل، مقل ارزق، مروارید، مل زنگباری

nacre (اسم)
مروارید، صدف مروارید

جمان، در، دریتیم، گوهر، لولو


فرهنگ فارسی

دهی از دهستان کزاز بخش سربند شهرستان اراک . دارای ۶۶٠ تن سکنه . محصول : غلات بنشن میوه . صنایع دستی : قالیچه بافی .
( اسم ) جسم جامد وکروی شکل وبراق ونسبه سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دو کفه یی بنام صدف مروارید حول اجسام خارجی ( یک ریز. شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد ). بوجود میاید . ماد. مترشح. حول جسم خارجی صدف مروارید بنام ناکر خوانده میشود. این ماد. مترشحه ( ناکر ) بشکل طبقات متحد المرکز جسم خارجی را فرا میگیرد . طبقات ناکر که بمرور زمان حول جسم خارجی را فرامیگیرند کمکم بر حجمشان افزوده شده به بزرگی یک فندق و گاهی درشت ترهم میرسند . ترکیب شیمیایی ناکر عبارتست از ( کربنات دو کلسیم ) ویک ماد. آلی بنام کونشیولین . پیدایش مروارید در بدن صدف مروارید بطور طبیعی کاملا تصادفی است والزاما باید یک جسم ریز خارجی واردبدن حیوان بشود یا او بمنظور دفاع ماد. ناکر را حول این جسم خارجی ترشح کند ولی صیادان و اشخاصی که منظورشان تهی. مروارید بمقادیر زیاد تری است صدف مروارید را در دریا صید کرده داخل بدن آنها ( معمولا بین جبه وبدن حیوان ) یک ذر. خارجی که غالبا یک یک دان. شن ریزه است قرار میدهند . پس از مدتی که مروارید حاصل شد مجددا صدفها را شکار کرده دانه های مروارید را از داخل بدن آنها بر میدارند . اگر یک دانه مرواریدرا بشکنند در وسط آن جسم خراجی مشاهده میشود . رنگ مرواریدها سفید یاسیاه و یازرد است و معمولا نوع سفید آن مرغوب تر است و آنرا از سواحل نزدیک بحرین( خلیج فارس ) و سر اندیب ( سیلان ) بدست میاورند . مروارید سیاه بیشتر در خلیج مکزیک حاصل میشود ومروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است . صفدهای مروارید در اعماق بین ۲ تا ۴٠ متر میزیند . مروارید از احجار کریمه است و در جواهر سازی مصرف میشود . این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده واصل آن مدتها مجهول بود . بطوری که از کتب مختلف برمیاید مدتها آنرا قطرات اشک ملائکه وقطرات اشک ونوس ( زهره رب النوع زیبایی ) میدانستند وبعضی هم آنرااجتماعی از ذرات مادی فجر ( بمناسبت تلالو خاصی که دارد ) می پنداشتند لولو دریتیم در : مروارید از آن دریا بر آورند . توضیح معمولا در یتیم به تنها مروارید موجود در بدن صدف مروارید گفته میشود .
دهی در شهرستانهای سنندج و فسا

فرهنگ معین

(مُ ) [ په . ] (اِ. ) گوهری است سفید و درخشان که درون صدف مروارید به وجود می آید و در جواهرسازی مصرف می شود. به رنگ سیاه و زرد نیز یافت می شود و نوع سفید آن مرغوب تر است .

لغت نامه دهخدا

مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سور سور بخش کامیاران شهرستان سنندج ، در 12هزارگزی شمال کامیاران کنار راه کرمانشاه به سنندج ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 524 تن سکنه است .آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا، در 24هزارگزی شمال داراب و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 694 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش بادام ، مویز، گردو، انجیر و شغل مردمش زراعت ، باغبانی ، قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک ، در 15هزارگزی شمال غربی آستانه و 8 هزارگزی راه همدان به اراک و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای 656 تن سکنه است .آب آن از قنات ، محصولش میوه جات و شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


مروارید. [ م ُرْ ] ( اِ ) یک نوع ماده صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. ( ناظم الاطباء ). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصاصی و سرخ آب و سیاه آب و شمعی و رخامی و جصی و خشکاب. ( جواهر نامه ). جسم جامد و کروی شکل و براق و نسبةً سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دوکفه ای به نام صدف مروارید حول اجسام خارجی بوجود می آید. ( از قبیل یک ریزه شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد ). بطوری که اگر یک دانه مروارید را بشکنند دروسط آن جسم خارجی مشاهده می شود. رنگ مرواریدها سفیدیا سیاه و یا زرد است و معمولاً نوع سفید آن مرغوبتراست و آن را از سواحل نزدیک بحرین ( خلیج فارس ) و سراندیب ( سیلان ) به دست می آورند. مروارید سیاه بیشتر درخلیج مکزیک حاصل می شود و مروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است. صدفهای مروارید در اعماق بین 20 تا چهل متر زندگی می کنند. مروارید از احجار کریمه است و درجواهرسازی مصرف می شود این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده است اما اصل آن مدتها مجهول بود بطوری که از کتب مختلف برمی آید مدتها آن را قطرات اشک ملائکه و قطرات اشک ونوس ( زهره ، ربةالنوع زیبائی ) میدانستند و بعضی هم آن را اجتماعی از ذرات مادی فجر ( به مناسبت تلألؤ خاصی که دارد ) می پنداشتند. در فارسی معمولاً تنها مروارید موجود در بدن صدف را در یتیم گویند و اعتقاد عامه که در ادب فارسی منعکس شده است این است که دانه باران در درون صدف که وسط دریا به سطح آب آمده و دهان باز کرده می چکد و مروارید درون صدف پرورش می یابد. رنگ مروارید بر چند قسم است : رنگ سفید که کمی به سرخی مایل است ، رنگ سفید که به سرخی بیش مایل باشد، رنگ سفید که با رنگ سبز مخلوط باشد و این قسم پست است. رنگ شیشه ای ، آسمانی رنگ و کبود، و به هریک از این انواع اسم مخصوصی داده اند. از اقسام مروارید است : مدحرج ( عیون ). نجم. خوش آب. زیتونی. خایه دیس. غلامی. بادریسکی ( فلکی ). لوزی. جودانه ( شعیری ). قلزمی. کمربست. خشک آب. شاهوار. خوشه. درا مروارید. بره مروارید ( فره ). دهرم مروارید ( درة ). گاهی ( تِبنی ). یاسمین. شیربام ( شیرفام ). گلی ( وَردی ). شرابة. شبه. ورقا. کروش. خایه دائه. دهلکی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گوهر. گهر. جوهر. کسپرج. أناة. ( منتهی الارب ). بحری. توأمیة. تومة. ثعثع. ثعثعة. ( الجماهر بیرونی ). جمان. ( منتهی الارب ). جمانة. خوضة. خریدة. ( الجماهر ).خضل. ( منتهی الارب ). درة. رضراض الجنة. ( دهار ). سبیة. ( منتهی الارب ). سفانة. ( الجماهر ). سنیح. ( منتهی الارب ). صدفیة. لطیمیة. ( الجماهر ). لؤلؤ. ( منتهی الارب ). لؤلوءة. مرجان. ( دهار ). مرجانة. ( الجماهر ). مهو. ( منتهی الارب ). نطفة. ( الجماهر ). وناة. ( منتهی الارب ).ونیة. ( الجماهر ). وهیة. ( منتهی الارب ). هیجمانة. ( الجماهر ) : از وی [ هندوستان ] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و دّر.( حدود العالم ). آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با پاره های مروارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). امیر [ محمود ] وی را [ ارسلان خان را ] دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی. ( تاریخ بیهقی ص 253 ). چندان جامه و طرایف زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و مروارید...بود در این هدیه سوری که... به تعجب ماندند. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. ( تاریخ بیهقی ص 296 ). سیصد هزار مروارید. ( تاریخ بیهقی ص 425 ).

مروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصاصی و سرخ آب و سیاه آب و شمعی و رخامی و جصی و خشکاب . (جواهر نامه ). جسم جامد و کروی شکل و براق و نسبةً سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دوکفه ای به نام صدف مروارید حول اجسام خارجی بوجود می آید. (از قبیل یک ریزه ٔ شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد). بطوری که اگر یک دانه مروارید را بشکنند دروسط آن جسم خارجی مشاهده می شود. رنگ مرواریدها سفیدیا سیاه و یا زرد است و معمولاً نوع سفید آن مرغوبتراست و آن را از سواحل نزدیک بحرین (خلیج فارس ) و سراندیب (سیلان ) به دست می آورند. مروارید سیاه بیشتر درخلیج مکزیک حاصل می شود و مروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است . صدفهای مروارید در اعماق بین 20 تا چهل متر زندگی می کنند. مروارید از احجار کریمه است و درجواهرسازی مصرف می شود این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده است اما اصل آن مدتها مجهول بود بطوری که از کتب مختلف برمی آید مدتها آن را قطرات اشک ملائکه و قطرات اشک ونوس (زهره ، ربةالنوع زیبائی ) میدانستند و بعضی هم آن را اجتماعی از ذرات مادی فجر (به مناسبت تلألؤ خاصی که دارد) می پنداشتند. در فارسی معمولاً تنها مروارید موجود در بدن صدف را در یتیم گویند و اعتقاد عامه که در ادب فارسی منعکس شده است این است که دانه ٔ باران در درون صدف که وسط دریا به سطح آب آمده و دهان باز کرده می چکد و مروارید درون صدف پرورش می یابد. رنگ مروارید بر چند قسم است : رنگ سفید که کمی به سرخی مایل است ، رنگ سفید که به سرخی بیش مایل باشد، رنگ سفید که با رنگ سبز مخلوط باشد و این قسم پست است . رنگ شیشه ای ، آسمانی رنگ و کبود، و به هریک از این انواع اسم مخصوصی داده اند. از اقسام مروارید است : مدحرج (عیون ). نجم . خوش آب . زیتونی . خایه دیس . غلامی . بادریسکی (فلکی ). لوزی . جودانه (شعیری ). قلزمی . کمربست . خشک آب . شاهوار. خوشه . درا مروارید. بره مروارید (فره ). دهرم مروارید (درة). گاهی (تِبنی ). یاسمین . شیربام (شیرفام ). گلی (وَردی ). شرابة. شبه . ورقا. کروش . خایه دائه . دهلکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). گوهر. گهر. جوهر. کسپرج . أناة. (منتهی الارب ). بحری . توأمیة. تومة. ثعثع. ثعثعة. (الجماهر بیرونی ). جمان . (منتهی الارب ). جمانة. خوضة. خریدة. (الجماهر).خضل . (منتهی الارب ). درة. رضراض الجنة. (دهار). سبیة. (منتهی الارب ). سفانة. (الجماهر). سنیح . (منتهی الارب ). صدفیة. لطیمیة. (الجماهر). لؤلؤ. (منتهی الارب ). لؤلوءة. مرجان . (دهار). مرجانة. (الجماهر). مهو. (منتهی الارب ). نطفة. (الجماهر). وناة. (منتهی الارب ).ونیة. (الجماهر). وهیة. (منتهی الارب ). هیجمانة. (الجماهر) : از وی [ هندوستان ] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و دّر.(حدود العالم ). آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با پاره های مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). امیر [ محمود ] وی را [ ارسلان خان را ] دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی . (تاریخ بیهقی ص 253). چندان جامه و طرایف زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و مروارید...بود در این هدیه ٔ سوری که ... به تعجب ماندند. (تاریخ بیهقی ص 419). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. (تاریخ بیهقی ص 296). سیصد هزار مروارید. (تاریخ بیهقی ص 425).
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.

اسدی (از لغت نامه چ اقبال ص 159).


نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسد و دندانکی چو مروارید.

اسدی .


در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژهمی بینم چو زلف نیکوان دندان یار.

سنائی .


مروارید و یاقوت را در سرب و ارزیز بنشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد. (کلیله ودمنه ). دانه ٔ گندم به قیمت از دانه ٔ مروارید درگذشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 325).
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبه ٔ خشک .

نظامی .


چو برفرق آب می انداخت از دست
فلک برماه مروارید می بست .

نظامی .


دو مرواریدش از مینا بریدند
به جای رشته در سوزن کشیدند.

نظامی .


حرف سعدی بشنو آنکه تو خود دریایی
خاصه آن وقت که در آن گوش کنی مروارید.

سعدی .


ناگاه کیسه ای یافتم پر از مروارید. (گلستان سعدی ).
بیافت سوزن از آن بخیه ٔ چو مروارید
که او به بحر پر از موج حبرشد غواص .

نظام قاری (ص 87).


بسد، مروارید سرخ . (دهار). تؤامیة، تومة، خوضة، ضئب ، ضیب ؛ دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب ). تسمیط؛ در رشته کشیدن مروارید. جناح ، مسجور، مسمط، نظام ، نظم ؛ مروارید در رشته کشیده . (منتهی الارب ) (دهار). خریدة؛ دانه ٔ مروارید سوراخ نا کرده . (منتهی الارب ). در، درة؛ مروارید بزرگ . (دهار) (منتهی الارب ). دری ؛ مروارید بزرگ و رخشان . (دهار). دنیة، سمط؛ رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). شذر؛ مروارید ریزه . (منتهی الارب ). صدف ؛ غلاف مروارید. (دهار). عذراء؛ مروارید ناسفته . (از منتهی الارب ). قصب ؛ مروارید تر آبدار و تازه . (منتهی الارب ). لاَّل ؛ مرواریدفروش . (دهار). مرجانة؛ مروارید خرد. (دهار). مضطمر، منضم ؛ مروارید میان باریک . (منتهی الارب ). نطفة؛ مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب ). نظام ؛ مروارید رشته کن . (دهار). نظام ؛ رشته ٔ مروارید. (دهار). هیجمانة؛ مروارید بزرگ . (منتهی الارب ).
- مروارید خاکه ؛ خاکه ٔ مروارید مروارید بسیار خرد.
- مروارید خرد ؛ مرجان . (منتهی الارب ). مرجانة. (دهار). بسد.
- || مروارید خاکه .
- مروارید خوشاب ؛ لؤلؤ.
- مروارید شب تاب ؛ درخشان و پرتلألؤ :
زرافشاندی و مروارید شب تاب
نشاندم تا سرم در آتش و آب .

میرخسرو (آنندراج ).


- مروارید ناسفته ؛ مرواریدی که سوراخ نشده باشد. (ناظم الاطباء).
- || دوشیزه و باکره . (ناظم الاطباء).
- || سخن بکر که تاکنون کسی نگفته باشد. (ناظم الاطباء).
- آب مروارید ؛ بیماریی که از پیری در چشم پدید می آید و چشم نابینا می گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به آب مروارید گردد.
- مثل مروارید ؛ دندانی سفید. (امثال و حکم دهخدا).
- || گندم و یا برنجی خوب و بی آخال . (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از اشک چشم . (آنندراج ). || کنایه از دندان معشوق . (آنندراج ). || نام یکی از آهنگهای فارسی . رجوع به کلمه ٔ آهنگ شود. || درختچه ای از تیره ٔ بداغ ها که برگهای متقابل و بیضوی و کامل دارد گلهایش مجتمع بصورت خوشه های کوچک است . میوه اش کروی و کوچک و سفید رنگ است (شبیه دانه ٔ مروارید که وجه تسمیه بهمین علت است ). در باغها بعنوان درخت زینتی کاشته میشود.

مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، در 33هزارگزی شرق زنجان و 9هزارگزی راه طهران به زنجان و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای 412 تن سکنه است . آب آن از چشمه ، محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مکاری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدف های دریایی پیدا می شود.
* مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.

جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدف‌های دریایی پیدا می‌شود.
⟨ مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.


دانشنامه عمومی

مُروارید یا دُر، گوهری است معمولاً سفید و درخشان که در اندرون برخی از نرم تنان دوکفه ای مانند صدف مروارید به وجود می آید.
کلسیم کربنات, CaCO3
Conchiolin
وقتی جسمی خارجی مانند ذره ای شن بین صدف و پوسته او قرار بگیرد جانور لایه هایی مرکب از ماده آلی شاخی کونچیولین و بلورهای کلسیت یا آراگونیت را به دور جسم خارجی ترشح می کند. از این لایه های هم مرکز رفته رفته مروارید شکل می گیرد. مروارید با جنس دیواره درون صدف یکسان است. شکل مروارید اغلب نزدیک به کره است هرچند به شکل های دیگر مانند گلابی و دکمه و حتی شکل های نامنظم هم دیده می شود. درشتی آن به درشتی دانه خشخاش تا تخم کبوتر است. رنگ مروارید اغلب سفید است ولی ممکن است به رنگ های صورتی و زرد و سبز و آبی و قهوه ای و سیاه نیز دیده شود. در خلیج فارس و اقیانوس هند و استرالیا صید می شود.در قرن بیستم پرورش مروارید نیز رایج شد. برای تهیه مروارید پرورشی (که گاه مروارید مصنوعی نیز نامیده می شود) با سوراخ کردن پوسته صدف، یک قطعه مروارید بسیار کوچک را در درون صدف قرار می دهند تا جانور لایه هایی به دور آن ایجاد کند.
رضا طاهری در کتاب از مروارید تا نفت به شرح کارنامهٔ اقتصادی مروارید در خلیج فارس می پردازد و فروش بالای مروارید را بیان گر اهمیت مروارید در زندگی ساحل نشینان خلیج فارس بر می شمارد. وی نقش مروارید در دوران گذشته را همچون نفت برای مردم این منطقه می داند. تاریخ اولین صید مروارید مشخص نشده ولی صید آن در دوره هخامنشیان رایج بوده است. در نوشته ها و ادبیات ایرانی هزارساله اخیر شاعران و نویسندگان ایرانی بسیار به صید مروارید اشاره شده است. استخری در قرن چهارم در کتاب مسالک الممالک بیان می کند که مرواریدها را از سواحل خلیج فارس به داخل کشور می بردند و مروارید خلیج فارس بی همتا است. ابی عبدالله ادریسی در نزهه المشتاق که در قرن ششم نوشته شده است به شرح روش سنتی صید مروارید در خلیج فارس می پردازد: «در این خلیج، همهٔ مکان های غواصی وجود دارد، سیصد مکان مورد توجه است که همه آن ها معروف و مشهورند.» و ابوعبدالله ادریسی در همان کتاب ذکر می کند: «غواصی در سرزمین ایران نوعی صنعت است که آموخته می شود و در آموزش آن پول فراوانی خرج می گردد؛ و آن به این گونه است که آن ها خارج کردن نفس از گوش را تمرین می کنند و می آموزند تا جایی که یک مرد در آغاز یادگیری اش دچار گوش درد می شود و از گوش هایش ماده ای جاری می شده و پس از آن معالجه کرده و آن را از درد و ملامت تبری می بخشند. گران ترین غواص کسی است که بیش از همه در زیر آب بماند.» در حال حاضر تنها در جزیره لاوان به میزان محدود صید مروارید انجام می گیرد؛ هرچند توسعه و احیای این صنعت تحت بررسی است.

دانشنامه آزاد فارسی

مُروارید (pearl)
مُروارید
رشد جسم غیرطبیعی، گرد، سخت، و برّاقی متشکل از ناکر(مادر مروارید). ناکر ماده ای گچی است، و بسیاری از نرم تنان آن را ترشح می کنند، ناکر به صورت لایه ای نازک داخل صدف و اطراف انگل، دانۀ شن، یا برخی اجسام محرک دیگر رسوب می کند. پس از چند سال که جبّه(لایۀ بافتی بین صدف و بدن) مادر مروارید ترشح کند مروارید تشکیل می شود. هرچند مرواریدهای ارزشمند تجاری از صدف های خوراکی آب شیرین استحصال می شوند، ارزشمند ترین مرواریدها از گونه های خانوادۀ پتریده(صدف مرواریدساز) به دست می آیند که در سواحل آب های گرم نواحی شمالی و غربی استرالیا، سواحل کالیفرنیا، خلیج فارس، و اقیانوس هند یافت می شوند. در ۱۸۹۳، مروارید افریقایی را برای اولین بار در ژاپن پرورش دادند. تکۀ کوچک صدف یک کلمرا، با تکۀ کوچک غشای جبّۀ اویستر مرواریدساز دیگری، به منظور تحریک ترشح ناکر، داخل اویسترها می گذارند و آن ها را به مدت سه سال در دریا و در قفس نگه می دارند. بعد از آن مرواریدها استحصال می شود. در ۱۹۹۸، دولت بریتانیا، طبق قانون حیات وحش و حومۀ مصوب ۱۹۸۱، صید نرم تن مرواریدسازآب شیرین را کاملاً ممنوع اعلام کرد. به منظور کاهش زمان پرورش اویستر برای تولید مروارید، بیوتکنولوژیست های امریکایی پروتئین های محرک رشد را به اویسترها تزریق کردند. در ۱۹۹۷، اولین نسل این اویسترها با سرعت دو برابر مرواریدهایی بزرگ تر تولید کردند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: murvâri
طاری: morvori
طامه ای: morvârid
طرقی: morvori
کشه ای: morvâri
نطنزی: morvârid


جدول کلمات

در

پیشنهاد کاربران

وسد

مروارید:مروارید دستبند، گردنبند و بدلیجات دیگر، مروارید های کار شده روی لباس.

مروارید سرخ
به انگلیسی

معنی اسم مروارید
یکی از زیباترین نام های دخترانه که ریشه فارسی دارد مروارید می باشد. معنی این نام فارسی توده ی سخت، گِرد، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقره ای یا خاکستری مایل به آبی که در بعضی از صدفهای دریایی یافت می شود و از سنگهای قیمتی است، دُر، لؤلؤ و گُلِ مروارید گفته شده است.

جمان، در، دریتیم، گوهر، لولو، وسد

یعنی نگین جواهر درون صدف مامانم میگه من اول دلم می خواست اسم تو بزارم مروارید نمی دانم چه شد که اسمم آیناز در آمد

اسم عشق و دنیای من مرواریده
مرسی عشقم که کنارمی
اسم تو زیباترین اسم دنیاست

من در مورد اسمم تحقیق کردم مروارید کلمه ای با ریشه سریانی هست

معنی اسم مروارید در فرهنگ فارسی عمید :
جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدف های دریایی پیدا می شود.
⟨ مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.


کلمات دیگر: