کلمه جو
صفحه اصلی

سبز


مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق

متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

فارسی به انگلیسی

green, grassy, verdant, growing, the green colour

growing, green, the green colour


green, grassy, verdant


فارسی به عربی

اخضر

مترادف و متضاد

blooming (صفت)
غنا، خرم، سبز، گل دار، شکوفه دهنده

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

immature (صفت)
نا بهنگام، سبز، نارس، بی تجربه، نا بالغ، رشد نیافته

green (صفت)
خرم، سبز، تازه، خام، نارس، بی تجربه

viridescent (صفت)
سبز، سبز رنگ، مایل به سبز، سبز مانند

unripe (صفت)
سبز، خام، نارس، زود رس، نا بالغ، کال

صفت ≠ احمر


اخضر، خضرا


۱. اخضر، خضرا ≠ احمر
۲. تازه، تر، خرم، شاداب ≠ پژمرده، خشکیده
۳. شاد، خرم
۴. شمشیر، خنجر
۵. بنگ
۶. سبزه، سبزهچهره، گندمگون، اسمر
۷. معشوق


فرهنگ فارسی

هرچیزی که برنگ برگ درخت وگیاه تازه باشد، ازترکیب، رنگ آبی ورنگ زردبدست می آید
( صفت ) ۱ - هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد . توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید . یا سبز سیر . اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید . یا سبز علفی . اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود . ۲ - شاداب تر و تازه ( درخت و جز آن ) مقابل خشک . ۳ - شمشیر . ۴ - خنجر ۵ - سبز چهره . ۶ - معشوق . یا خط سبز . موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود .
دهی است از بخش مرکز شهرستان میانه

فرهنگ معین

(سَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - رنگی که از ترکیب آبی و زرد به دست می آید. ۲ - تر و تازه ، شاداب .

لغت نامه دهخدا

سبز. [ س َ ] ( ص ) پهلوی سپز «بندهش 140»، گیلکی «سبز» ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سوز» ، سمنانی و سنگسری «سوز» ، سرخه ای «سوز» ، لاسگردی «سوز» ، شهمیرزادی «سبز» ، اشکاشمی «سبز» ، اورامانی «سئوز» ، کردی «سوز» ، طبری «سوز» ، مازندرانی کنونی «سوز« » واژه نامه 449». هر چیز که رنگ آن مانند رنگ علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رنگی میان سیاهی و زردی و چون سیاه را با زرد در آمیزند سبز گردد. ( از بحر الجواهر ). یکی از الوان سبعه و آن رنگی است مرکب از زرد و کبود. ( مؤلف ). رنگی معروف. ( آنندراج ). خضراء. اخضر. خضر. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). خضیر. ( منتهی الارب ) :
رویش میان حله سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عماره مروزی.
دو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگ
براه اندرون کژ رود همچو گرگ.
فردوسی.
کجا شد زمین سبز و آب روان
چنان چون بود جای مرد جوان.
فردوسی.
تا مورد سبز باشد چون زُمْرُد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان.
فرخی.
زرد ودرازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.
لبیبی.
تادر این باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی.
منوچهری.
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر.
منوچهری.
گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
سبز از آب و خاک شد تازه سذاب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقی زاده ص 45 ).
اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.
خاقانی.
|| هر گیاه شاداب و تر و تازه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
- سرسبزی ؛ شادابی و تر و تازه بودن :
جهان سبز دید از بسی کشت و رود
بسرسبزی آمد بدانجا فرود.
خاقانی.
- سر کسی سبز بودن ؛ کنایه ازسلامت و شاد بودن :
بدان تا تو پیروزباشی و شاد
سرت سبز بادا دلت پر ز داد.
فردوسی.
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن پاک دور از بد بدگمان.
فردوسی.
سرش سبز باد و تنش بی گزند
منش بر گذشته ز چرخ بلند.
فردوسی.
خواجه را سر سبز باد و تن قوی تا بر خورد

سبز. [ س َ ] (اِخ ) نام شهر کش است . رجوع به کش و رجوع به فهرست حبیب السیر ج 3 شود.


سبز. [ س َ ](اِخ ) نام شهری است در توران در نواحی سمرقند. (غیاث ). قریه ای است 52 کیلومتر در جنوب شرق شین دند مربوطبولایت هرات که بخط 62 درجه و 9 دقیقه و 46 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و 33 درجه و 6 دقیقه و 47 ثانیه ٔ عرض البلد شمالی واقع است . (فرهنگ جغرافیایی افغانستان ص 393). رجوع به حبیب السیر ج 3 چ تهران ص 602 شود.


سبز. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه واقع در 7 هزارگزی خاور میانه و در مسیر شوسه ٔ خلخال به میانه . هوای آن معتدل . دارای 784 تن سکنه است .آب آنجا از چشمه و آب باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، برنج ، پنبه ، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


سبز. [ س َ ] (ص ) پهلوی سپز «بندهش 140»، گیلکی «سبز» ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سوز» ، سمنانی و سنگسری «سوز» ، سرخه ای «سوز» ، لاسگردی «سوز» ، شهمیرزادی «سبز» ، اشکاشمی «سبز» ، اورامانی «سئوز» ، کردی «سوز» ، طبری «سوز» ، مازندرانی کنونی «سوز« » واژه نامه 449». هر چیز که رنگ آن مانند رنگ علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رنگی میان سیاهی و زردی و چون سیاه را با زرد در آمیزند سبز گردد. (از بحر الجواهر). یکی از الوان سبعه و آن رنگی است مرکب از زرد و کبود. (مؤلف ). رنگی معروف . (آنندراج ). خضراء. اخضر. خضر. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (دهار). خضیر. (منتهی الارب ) :
رویش میان حله ٔ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.

عماره ٔ مروزی .


دو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگ
براه اندرون کژ رود همچو گرگ .

فردوسی .


کجا شد زمین سبز و آب روان
چنان چون بود جای مرد جوان .

فردوسی .


تا مورد سبز باشد چون زُمْرُد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان .

فرخی .


زرد ودرازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .

لبیبی .


تادر این باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی .

منوچهری .


سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر.

منوچهری .


گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
سبز از آب و خاک شد تازه سذاب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 45).


اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام .

خاقانی .


|| هر گیاه شاداب و تر و تازه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
- سرسبزی ؛ شادابی و تر و تازه بودن :
جهان سبز دید از بسی کشت و رود
بسرسبزی آمد بدانجا فرود.

خاقانی .


- سر کسی سبز بودن ؛ کنایه ازسلامت و شاد بودن :
بدان تا تو پیروزباشی و شاد
سرت سبز بادا دلت پر ز داد.

فردوسی .


سرت سبز باد و دلت شادمان
تن پاک دور از بد بدگمان .

فردوسی .


سرش سبز باد و تنش بی گزند
منش بر گذشته ز چرخ بلند.

فردوسی .


خواجه را سر سبز باد و تن قوی تا بر خورد
زین همایون بوستان کاین خواجه را اندرخور است .

فرخی .


سر تو ز شادی همه ساله سبز
سر دشمن تو ز غم پرخمار.

فرخی .


شاه را سر سبز باد و تن جوان تا به ز من
شاعران آیندش از اقصای روم و حد چین .

منوچهری .


سر تو سبز باد و روی تو سرخ .

؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).


نخواهی که مردم بصدق و نیاز
سرت سبز خواهند و عمرت دراز.

سعدی (بوستان ).


سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار.

حافظ.


رجوع به سرسبز و سرسبزی شود.
|| بمجاز بمعنی شاد. خرم :
دست میزد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ .

مولوی .


|| بر بنگ نیز اطلاق کنند. (رشیدی ). بنگ و آن را سبزه و سبزک نیز خوانند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). رجوع به سبزه شود. || معشوق ملیح . (غیاث ) :
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر
امروز اگر نیافتمی روی زردمی .
منجیک ترمذی (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 376).
- خط سبز ؛ سبزه ٔ نورسته بر گرد صورت . موی تازه رسته بر چهره . ریشی که تازه بر آمده باشد :
سعدی خط سبز دوست دارد
پیرامن خد ارغوانی .

سعدی (طیبات ).


ای نقطه ٔ سیاهی بالای خطسبزش
خوش دانه ای ولیکن بس بر کنار دامی .

سعدی (طیبات ).


آن نقطه های خال چه موزون نهاده اند
وین خطهای سبز چه شیرین کشیده اند.

سعدی (بدایع).


- سبزان ؛ معشوقان سبزرنگ . (غیاث ) (آنندراج ).
- سبزان چمن ؛ کنایه از درختان . (غیاث ) (آنندراج ).
- سبز بودن :
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب
تا سرو سبز باشد و بار آورد پُده .

رودکی .


- سبزبوم ؛ آنچه متن آن سبز باشد :
هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید
پرنیان خردنقش سبزبوم لعل کار.

فرخی .


- سبز تشت ؛ کنایه از آسمان . (آنندراج ) :
زاده ٔ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح
کرد درین سبزتشت خانه ٔ زرین غراب .

خاقانی .


- سبز جای ؛ جای سبز :
بسان بهشتی یکی سبز جای
ندید اندرو مردم و چارپای .

فردوسی .


یکی باغ خوش بودش اندر سرای
چو آن اندر آمد بدان سبز جای .

فردوسی .


- سبز دریا ؛ دریای سبز، و متقدمان رنگ آب دریا و آسمان را که آبی بود سبز میشمردند :
در آن سبز دریا چو گشتند باز
بیابان گرفتند و راه دراز.

فردوسی .


|| (اِ) سفجه . کاله . (صحاح الفرس ). کالک . کمبزه . کمبیزه . || مجازاً، شمشیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مجازاً، خنجر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.

فرهنگ عمید

۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.
۲. (اسم ) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید.
* سبز شدن: (مصدر لازم )
۱. به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن: آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب: لغت نامه: سبز شدن ).
۲. [مجاز] روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین.
۳. [مجاز] برگ درآوردن درخت: هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸ ).
* سبز کردن: (مصدر متعدی )
۱. رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن.
۲. [مجاز] رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه: یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گَبْزت می کند (مولوی: ۵۴۵ ).

۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.
۲. (اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به‌دست آید.
⟨ سبز شدن: (مصدر لازم)
۱. به رنگ سبز درآمدن؛ رنگ سبز به خود گرفتن: ◻︎ آبی که ماند در ته جو سبز می‌شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب: لغت‌نامه: سبز شدن).
۲. [مجاز] روییدن گیاه؛ برآمدن گیاه از زمین.
۳. [مجاز] برگ درآوردن درخت: ◻︎ هوا مسیح‌نفس گشت و خاک نافه‌گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸).
⟨ سبز کردن: (مصدر متعدی)
۱. رنگ سبز به چیزی زدن؛ به رنگ سبز درآوردن.
۲. [مجاز] رویانیدن؛ کاشتن و رویانیدن گیاه: ◻︎ یک زمان چون خاک سبزت می‌کند / یک زمان پر باد و گَبْزت می‌کند (مولوی: ۵۴۵).


دانشنامه عمومی

سَبز، رنگی است دارای گونه های بسیار زیاد که همگی در طول موج حدود ۵۲۰ تا ۵۷۰ نانومتر قرار دارند. سبز یکی از رنگ های اصلی افزوده به شمار می رود. مکمل این رنگ سرخابی است.
آزمون کوررنگی قرمز-سبز (به فارسی)
فهرست رنگ ها در اچ.تی.ام.ال-وبگاه مدرسه اچ.تی.ام.ال
افرادی که دچار کوررنگی قرمز-سبز هستند، می توانند تفاوت این دو رنگ را تشخیص دهند؛ ولی آن ها را به رنگی دیگر می بینند؛ برای نمونه سبز روشن را زرد و سبز تیره را قهوه ای می بینند.
بسیاری از مواد معدنی رنگ سبز دارند برای مثال می تواند به زمرد اشاره کرد که سبزی آن به دلیل وجود کروم آن است. جانورانی نظیر قورباغه ها، مارمولک ها و دیگر خزندگان و دوزیستان و انواعی مختلفی از ماهی ها، حشرات و پرندگان در طبیعت سبز رنگ هستند. اما بیشترین استفاده کنندگان از رنگ سبز در طبیعت گیاهان هستند که به علت وجود ماده کلروفیل که عامل ایجاد فرایند فتوسنتز در آنهاست سبز به نظر می رسند. در واقع بسیاری از حیوانات با استفاده از رنگ سبز خود را در بین گیاهان استتار می کنند.
از نظر فرهنگی رنگ سبز معانی گسترده و در برخی موارد متناقضی دارد. در برخی فرهنگ ها سبز نماد امید و پیشرفت است در حالی که در برخی دیگر نماد مرگ، بیماری و شیطان است. اما به طور کلی در بیشتر آن ها سبز تداعی کننده طبیعت است. برای مثال در اسلام اعتقاد بر این است که بهشت مکانی سرسبز است و این یکی از دلایل استفاده گسترده از رنگ سبز در فرهنگ اسلامی است. سبز همچنین به خاطر رابطه اش با طبیعت به عنوان نماد اصلاح، حاصلخیزی و تجدید حیاط نیز مورد استفاده قرار می گیرد. امروزه گروه های سیاسی از رنگ سبز به عنوان نمادی از حفاظت محیط زیست و عدالت اجتماعی بهره می گیرند.رنگ سبز، از رنگ های استاندارد زبان نگارش صفحات وب، اچ.تی.ام. ال، است و می توان آن را با درج نام انگلیسی آن(green)، به کار برد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سبز از جمله رنگ ها می باشد.
سبز از رنگهای ترکیبی می باشد، مانند رنگ برگ درختان.
رنگ سبز در باب حج
از عنوان رنگ سبز در باب حج نام برده‏اند.
احرام در لباس سیاه مکروه است. به تصریح برخی، احرام در هر لباس رنگی جز لباس سبز کراهت دارد.


گویش اصفهانی

تکیه ای: sawz
طاری: sowz
طامه ای: sowz
طرقی: sowz
کشه ای: sowz
نطنزی: sawz


واژه نامه بختیاریکا

سَوز

پیشنهاد کاربران

رنگ چمن

به رنگ برگ درخت

از نظر قدما رنگ سبز رنگ زهره بوده و به روز آدینه ( جمعه ) اختصاص داشته است
قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روز های هفته اختصاص می دادند از این قرار
زرد: آفتاب ، یکشنبه
آبی: ماه ، دوشنبه
نارینجی: مریخ ، سه شنبه
سرخ : عطارد، چهارشنبه
بنفش: مشتری، پنجشنبه
سبز: زهره، آدینه
نیلگون: زحل، شنبه
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۹۱.

سبز به ترکی: یاشیل

به زبان ترکی گوی

سبز: در پهلوی سپز sapz بوده است .
( ( سرش سبز باد و تنش ارجمند ؛
منِش بر گذشته زچرخ بلند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 361. )


زنگاری

گرین


کلمات دیگر: