کلمه جو
صفحه اصلی

زرد


مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک

فارسی به انگلیسی

yellow, amber, golden, maize, waxen

Yellow


amber, golden, maize, yellow, waxen


فارسی به عربی

اصفر

مترادف و متضاد

wan (صفت)
کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پریده

yellow (صفت)
ترسو، زرد، عسلی، اصفر

canary (صفت)
قناری، زرد، رنگ زرد روشن

citrine (صفت)
زرد

pale (صفت)
زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته

صفرا


پژمرده، پلاسیده، خشک


۱. صفرا
۲. پژمرده، پلاسیده، خشک


فرهنگ فارسی

زره، زره بافته شده ازحلقه های فولادی، زرودجمع، هرچیزبرنگ زردیازعفران، ازرنگهای اصلی
( صفت ) هر چیزی به رنگ زر ( طلا ) لیمو یا زعفران باشد زعفرانی رنگ اصفر توضیح : زرد یکی از رنگهای سه گانه اصلی نقاشی است که غیر قابل تجزیه است این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر ( قرمز و آبی ) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید یا زرد ساده طلایی که آنرا تازه از معدن بر آورده باشند .
دهی از دهستان سملقان است که در بخش مانه شهرستان بجنورد واقع است

فرهنگ معین

(رَ رْ ) (ص . ) هر چیز که به رنگ زر باشد.

لغت نامه دهخدا

زرد. [ زَ ] (اِخ ) نام برادر شاه موبد در افسانه ٔ ویس و رامین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بدینسان اسپ و ساز و جامه ٔ مرد
چو نیلوفر کبود و نام او زرد
رسول شاه و دستور و برادر
هم او و هم نوندش کوه پیکر.

(ویس و رامین چ مینوی ص 45).



زرد. [ زَ ] ( ص ) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. ( ناظم الاطباء ). ترجمه اصفر. ( آنندراج ). پارسی باستان زرته ، اوستا زرته ، ارمنی زرته گوین ( زردگون ، گل زرد )... پهلوی زرت ، کردی «زرد» ، افغانی زیر ، بلوچی «زرد» ، وخی «زرد» ، شغنی «زیرد» ، سریکلی «زیرد» ، گیلکی «زرد» ... ( حاشیه برهان چ معین ). هر چیز که به رنگ زر ( طلا )، لیمو یا زعفران باشد. زعفرانی رنگ. اصفر... یکی از رنگهای سه گانه اصلی نقاشی است که قابل تجزیه است. این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر ( قرمز و آبی ) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره ، سرف سرف.
کسائی ( از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85 ).
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.
بوشکور.
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ.
شاکری بخاری.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش.
فردوسی.
چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.
فردوسی.
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال.
فرخی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
بچه سرخ چو خون و بچه زرد چو کاه.
منوچهری ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).
آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
- آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه :
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
فردوسی.
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.

زرد. [ زَ ] (ع مص ) زرده ُ زرداً؛ خبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بافتن زره را و درهم افکندن حلقه ها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). زره پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ).


زرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زرد. [ زَ رِ ] (ع ص ) زود فروبرنده ٔ به حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زرد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان است که در بخش میانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است ، و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


زرد. [ زَ ] (ص ) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اصفر. (آنندراج ). پارسی باستان زرته ، اوستا زرته ، ارمنی زرته گوین (زردگون ، گل زرد)... پهلوی زرت ، کردی «زرد» ، افغانی زیر ، بلوچی «زرد» ، وخی «زرد» ، شغنی «زیرد» ، سریکلی «زیرد» ، گیلکی «زرد» ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر چیز که به رنگ زر (طلا)، لیمو یا زعفران باشد. زعفرانی رنگ . اصفر... یکی از رنگهای سه گانه ٔ اصلی نقاشی است که قابل تجزیه است . این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر (قرمز و آبی ) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید. (فرهنگ فارسی معین ) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره ، سرف سرف .
کسائی (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85).
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.

بوشکور.


روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ .

شاکری بخاری .


گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.

لبیبی .


پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.

فردوسی .


همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش .

فردوسی .


چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.

فردوسی .


از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال .

فرخی .


تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی .

فرخی .


بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه .

منوچهری (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).


آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.

ناصرخسرو.


- آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون . اشک تلخ . اشک خونابه گون . زردابه :
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.

فردوسی .


ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.

فردوسی .


از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.

فردوسی .


فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.

فردوسی .


رجوع به زردابه شود.
- روی و رخ و رخسار زرد ؛ از علائم حسد و رنج :
ز مریم همی بود شیرین بدرد
همیشه ز رشکش دو رخساره زرد.

فردوسی .


- || از علائم ترس و نگرانی :
لب موبدان خشک و رخساره زرد
زبان پر ز گفتار و دل پر ز درد
که گر بودنی بازگوئیم راست
شود سر بیکبار و جان بی بهاست .

فردوسی .


- || نشان شرمساری و خجلت و سرافگندنی :
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی بود بخت را روی زرد.

فردوسی .


- || از علائم بیماری و ضعف و ناتوانی :
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.

فردوسی .


من ازبینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.

سعدی (بوستان ).


|| مقابل پول سفید. پولی از زر. مسکوکی از زر. سکه ای از زر. پول طلا، یک پنجهزاری زرد. یک تومانی زرد. یک دوهزاری زرد. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش ...
از زرد وسرخ مرد بنفریبد
ناراست صره ٔ وی و قنطارش .

ناصرخسرو (دیوان ص 209).



فرهنگ عمید

۱. یکی از رنگ های اصلی، مانندِ رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز به دست می آید.
۲. (صفت ) دارای چنین رنگی.

دانشنامه عمومی

زرد یکی از رنگ های اصلی است. از نظر طیفی، رنگ زرد میان نارنجی و سبز قرار دارد. طول موج نور زردرنگ میان ۵۶۵ و ۵۹۰ نانومتر در طیف نوری قرار دارد. در فرهنگ عام و در میان دریانوردان نیز، پرچم زرد نشانه بیماری بوده است. زرد گاهی به عنوان صفت برای نشریات یا رسانه هایی به کار می رود که مطالب پیش پاافتاده یا مبتذل منتشر می کنند.
زرده: بخش زرد تخم مرغ
زردک: هویج
زردک ریش بزی یا زردک ریگی: شقاقل
زردآلو: گونه ای میوه
زرد کردن: کنایه از ادرار به خود در اثر ترس
زردنبو: دارای موهای کاملاً زرد و طلایی
زردی: یا یرقان علامت بیماری
زردپی: از پی های بدن
زردچوبه: از ادویه
زردپوست: نام یک نژاد بشری
زرداب: صفرا
زردزخم
زردوره
از زرد به سیاه
از زرد به سفید
زرد به تناسب مقدار اشباع (افقی) و شدت (عمودی).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زرد یکی از رنگهای روشن و معروف می باشد.
زرد رنگی معروف است.
کاربرد رنگ زرد در فقه
از این عنوان به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج و نکاح سخن رفته است.
← احکام رنگ زرد
۱. ↑ جواهر الکلام ج۳، ص۲۵۸.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: zard
طاری: zard
طامه ای: zard
طرقی: zard
کشه ای: zard
نطنزی: zard


گویش مازنی

/zard/ نام یکی از قلل مرتفع رشته کوه البرز در حومه ی تنکابن - نام ارتفاعی در سوادکوه

۱نام یکی از قلل مرتفع رشته کوه البرز در حومه ی تنکابن ۲نام ...


گویش بختیاری

زرد.


واژه نامه بختیاریکا

( زرد (کمرنگ) ) رَش

پیشنهاد کاربران

از نظر قدما رنگ زرد رنگ آفتاب بوده و به روز یکشنبه اختصاص داشته است
قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روز های هفته اختصاص می دادند از این قرار
زرد: آفتاب ، یکشنبه
آبی: ماه ، دوشنبه
نارینجی: مریخ ، سه شنبه
سرخ : عطارد، چهارشنبه
بنفش: مشتری، پنجشنبه
سبز: زهره، آدینه
نیلگون: زحل، شنبه
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۹۱.

زرد: در پهلوی زرت zart بوده است.
( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )


رنگ ها در عربی
سبز : الاَخضَر
قرمز : الاَحمَر
سیاه : الاَسَود
زرد : الاَصفَر
سفید : الاَبیَض
ابی : الاَزرَق
رنگ ها در انگلیسی به ترتیب سبز. قرمز. سیاه. زرد. سفید
green/red/black/yellow/whit

ak = سفید
akız = سفید گونه ، نورانی رنگ ،
به رنگ نور طبیعی که رنگی سفیده گونه و متمایل به زرد دارد
akzarmak = سفید گونه شدن
رنگی شبیه رنگ نور طبیعی که زرد رنگ می باشد به خود گرفتن
ağzarmak
aazarmak
azarmak
azartı = زرد شدگی ، نورین رنگ شدگی ، سفید گونه شدگی
azart
zart
شکل نرم zert
زرت
زرد


akzarmak
ağzarmak
ağsarmak
aasarmak
asarmak
asarı=نورین رنگ ، زرد
sarı= در ترکی یعنی زرد

sarı= zart=zert=زرد=زرت
همگی ترکی هستند

کهربا رنگ
آنچه برنگ کهربا باشد زرد رنگ

کهربا گون
کهربا رنگ ، هر چیز زرد رنگ .



زریر بروزن سریر به معنای گیاهی است که مشخصه ی اصلی ان زرد بودن است گویا اگر چیزی را به زریر تشبیه می کنند قصد دارند که زردی ان را بیان کنند.
برای یادسپاری بهتر می توان فرض کرد که زریر به سریر زرد رنگ گفته می شود یا زریر به سریری گفته می شود که توسط گل های زرد گیاهی که از پایین ان روییده، پوشانده شده است به نحوی که سریر، زرد رنگ به نظر می رسد ( سریر یعنی تخت )


کلمات دیگر: