مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک
زرد
مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک
فارسی به انگلیسی
Yellow
amber, golden, maize, yellow, waxen
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
صفرا
پژمرده، پلاسیده، خشک
۱. صفرا
۲. پژمرده، پلاسیده، خشک
فرهنگ فارسی
( صفت ) هر چیزی به رنگ زر ( طلا ) لیمو یا زعفران باشد زعفرانی رنگ اصفر توضیح : زرد یکی از رنگهای سه گانه اصلی نقاشی است که غیر قابل تجزیه است این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر ( قرمز و آبی ) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید یا زرد ساده طلایی که آنرا تازه از معدن بر آورده باشند .
دهی از دهستان سملقان است که در بخش مانه شهرستان بجنورد واقع است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بدینسان اسپ و ساز و جامه ٔ مرد
چو نیلوفر کبود و نام او زرد
رسول شاه و دستور و برادر
هم او و هم نوندش کوه پیکر.
(ویس و رامین چ مینوی ص 45).
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره ، سرف سرف.
کسائی ( از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85 ).
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ.
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
شهنشاه باکاویانی درفش.
ز مژگان ببارید خوناب زرد.
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال.
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
فروریخت از دیدگان آب زرد.
زرد. [ زَ ] (ع مص ) زرده ُ زرداً؛ خبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بافتن زره را و درهم افکندن حلقه ها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). زره پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ).
زرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زرد. [ زَ رِ ] (ع ص ) زود فروبرنده ٔ به حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره ، سرف سرف .
کسائی (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85).
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.
بوشکور.
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ .
شاکری بخاری .
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی .
پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی .
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش .
فردوسی .
چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.
فردوسی .
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال .
فرخی .
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی .
فرخی .
بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه .
منوچهری (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
- آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون . اشک تلخ . اشک خونابه گون . زردابه :
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی .
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
فردوسی .
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی .
فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی .
رجوع به زردابه شود.
- روی و رخ و رخسار زرد ؛ از علائم حسد و رنج :
ز مریم همی بود شیرین بدرد
همیشه ز رشکش دو رخساره زرد.
فردوسی .
- || از علائم ترس و نگرانی :
لب موبدان خشک و رخساره زرد
زبان پر ز گفتار و دل پر ز درد
که گر بودنی بازگوئیم راست
شود سر بیکبار و جان بی بهاست .
فردوسی .
- || نشان شرمساری و خجلت و سرافگندنی :
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی بود بخت را روی زرد.
فردوسی .
- || از علائم بیماری و ضعف و ناتوانی :
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.
فردوسی .
من ازبینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی (بوستان ).
|| مقابل پول سفید. پولی از زر. مسکوکی از زر. سکه ای از زر. پول طلا، یک پنجهزاری زرد. یک تومانی زرد. یک دوهزاری زرد. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش ...
از زرد وسرخ مرد بنفریبد
ناراست صره ٔ وی و قنطارش .
ناصرخسرو (دیوان ص 209).
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) دارای چنین رنگی.
دانشنامه عمومی
زرده: بخش زرد تخم مرغ
زردک: هویج
زردک ریش بزی یا زردک ریگی: شقاقل
زردآلو: گونه ای میوه
زرد کردن: کنایه از ادرار به خود در اثر ترس
زردنبو: دارای موهای کاملاً زرد و طلایی
زردی: یا یرقان علامت بیماری
زردپی: از پی های بدن
زردچوبه: از ادویه
زردپوست: نام یک نژاد بشری
زرداب: صفرا
زردزخم
زردوره
از زرد به سیاه
از زرد به سفید
زرد به تناسب مقدار اشباع (افقی) و شدت (عمودی).
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۲٬۴۷۲ نفر (۷۷۹خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان زابلی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰۳ نفر (۷۱خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
زرد رنگی معروف است.
کاربرد رنگ زرد در فقه
از این عنوان به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج و نکاح سخن رفته است.
← احکام رنگ زرد
۱. ↑ جواهر الکلام ج۳، ص۲۵۸.
...
گویش اصفهانی
تکیه ای: zard
طاری: zard
طامه ای: zard
طرقی: zard
کشه ای: zard
نطنزی: zard
گویش مازنی
۱نام یکی از قلل مرتفع رشته کوه البرز در حومه ی تنکابن ۲نام ...
گویش بختیاری
زرد.
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روز های هفته اختصاص می دادند از این قرار
زرد: آفتاب ، یکشنبه
آبی: ماه ، دوشنبه
نارینجی: مریخ ، سه شنبه
سرخ : عطارد، چهارشنبه
بنفش: مشتری، پنجشنبه
سبز: زهره، آدینه
نیلگون: زحل، شنبه
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۹۱.
( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )
سبز : الاَخضَر
قرمز : الاَحمَر
سیاه : الاَسَود
زرد : الاَصفَر
سفید : الاَبیَض
ابی : الاَزرَق
رنگ ها در انگلیسی به ترتیب سبز. قرمز. سیاه. زرد. سفید
green/red/black/yellow/whit
akız = سفید گونه ، نورانی رنگ ،
به رنگ نور طبیعی که رنگی سفیده گونه و متمایل به زرد دارد
akzarmak = سفید گونه شدن
رنگی شبیه رنگ نور طبیعی که زرد رنگ می باشد به خود گرفتن
ağzarmak
aazarmak
azarmak
azartı = زرد شدگی ، نورین رنگ شدگی ، سفید گونه شدگی
azart
zart
شکل نرم zert
زرت
زرد
akzarmak
ağzarmak
ağsarmak
aasarmak
asarmak
asarı=نورین رنگ ، زرد
sarı= در ترکی یعنی زرد
sarı= zart=zert=زرد=زرت
همگی ترکی هستند
آنچه برنگ کهربا باشد زرد رنگ
کهربا گون
کهربا رنگ ، هر چیز زرد رنگ .
برای یادسپاری بهتر می توان فرض کرد که زریر به سریر زرد رنگ گفته می شود یا زریر به سریری گفته می شود که توسط گل های زرد گیاهی که از پایین ان روییده، پوشانده شده است به نحوی که سریر، زرد رنگ به نظر می رسد ( سریر یعنی تخت )