کلمه جو
صفحه اصلی

صدف


برابر پارسی : گوش ماهی

فارسی به انگلیسی

cockleshell, mother-of-pearl, shuck, clam, mother of pearl, nacre, shellfish, (pearl-) oyster

mother of pearl, nacre, shell, shellfish, (pearl-) oyster


cockleshell, mother-of-pearl, shell, shuck


فارسی به عربی

لولوة

فرهنگ اسم ها

اسم: صدف (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: sadaf) (فارسی: صدف) (انگلیسی: sadaf)
معنی: نام سه ستاره به شکل مثلث، نام عمومی نرم تنان دو کفه ای و نوعی خاص از آنها، ( در قدیم ) ( در نجوم ) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستاره ی قطبیِ جَدْی در میان آن است، [قدما اعتقاد داشتند که قطره ی بارانی در درون صدف جا می گیرد و تبدیل به مروارید می شود]، ( در قدیم ) ( در نجوم ) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستاره ی قطبیِ جَدْی در میان آن است [قدما اعتقاد داشتند که قطره ی بارانی در درون صدف جا می گیرد و تبدیل به مروارید می شود]، نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود

(تلفظ: sadaf) (عربی) نام عمومی نرم‌تنان دو کفه‌ای و نوعی خاص از آنها؛ (در قدیم) (در نجوم) نام سه ستاره به شکل مثلث بر دورِ قطب که ستاره‌ی قطبیِ جَدْی در میان آن است . [قدما اعتقاد داشتند که قطره‌ی بارانی در درون صدف جا می‌گیرد و تبدیل به مروارید می‌شود] .


مترادف و متضاد

ammonite (اسم)
صدف

oyster (اسم)
صدف، صدف خوراکی

shell (اسم)
صدف، جلد، مرمی، گلوله توپ، کالبد، قشر، پوست، عایق، خمپاره، صدف حلزون، بدنه ساختمان، عامل محافظ حفاظ، پوست فندق وغیره، پوکه فشنگ، قشر زمین، کاسه یا لاک محافظ جانور

pearl (اسم)
در، صدف، مروارید، اب مروارید

cowrie (اسم)
صدف، خرمهره، نوعی کس گربه

shard (اسم)
صدف، سفال، پاره سفال، کوزه شکسته

cowry (اسم)
صدف، خرمهره، نوعی کس گربه

فرهنگ فارسی

نوعی جانورنرم تن دریایی که بدنش درغلاف سفت صدف است، گوش ماهی، معروفترین:صدف خوراکی یاصدف مروارید
۱ - نام عامی که به کلیه جانوران نرم تنی که دارای صدف خارجی هستند اطلاق می شود از قبیل دو کفه ییها و شکمپایان . ۲ - نامی است که به جلد کیتینی جانوران نرم تن از رده دو کفه ییها و شکمپایان اطلاق می شود . ۳ - نامی است که با اخص به نرم تنان دو کفه یی ( گوش ماهیها ) خصوصا صدف خوراکی و صدف مروارید اطلاق می شود جمع : اصداف . یا صدف خوراکی . جانوری نرم تن از رده لاملی برانشها ( دو کفه ییها ) و از راسته آنیزومیرها که در سواحل اقیانوس اطلس آن را شکار می کنند و جهت تغذیه به کار می رود . توضیح به گونه های فسیل شده صدفهای خوراکی و صدف مروارید حجر خزفی نیز اطلاق می شود . یا صدف مروارید . جانوری نرم تن از رده لاملی برانشها ( دو کفه ییها ) و از راسته آنیزومیرها که در اقیانوس کبیر و هند فراوان است و شهرت آنها به علت ساختن مروارید است . کیفیت ساختن مروارید در این صدفها بدین طرز است که یک ذره جسم خارجی ( یک ذره کوچک شن و یا نوزاد برخی کرمها و یا جسم دیگر ) در بین بدن حیوان و پرده پوششی که بدن حیوان را به صدف متصل می کند ( مانتو ) قرار می گیرد . حیوان به منظور دفاع و طرد این ذره خارجی شروع به ترشح مواد آهکی جلادار موسوم به ناکر و یک ماده ازته موسوم به کونشیولین می نماید که به طور طبقات متحد المرکز حول جسم خارجی را فرا می گیرد و در حقیقت تشکیل مروارید یک نوع وسیله دفاعی برای این حیوان است . هر گاه مروارید را بشکنند در وسط آن جسمی خارجی مشاهده می شود ( معمولا صیادان به منظور بیشتر مروارید صدفهای مروارید را در حوضچه هایی نزدیک اقیانوس نگهداری می کنند و ذره خارجی را خودشان با دست داخل بدن حیوان قرار می دهند و پس از مدتی که درشتی مروارید به قدر دلخواه رسید آن را از بدن حیوان خارج می کنند ) در خلیج فارس صدف مروارید فراوان است و در سواحل بحرین به منظور استفاده از مروارید آنهارا شکار می کنند . از صدف خارجی صدفهای مروارید معمولا جهت زیر سیگاری استفاده می کنند . ۴ - غلافی که جانور مذکور در آنست . یا صدف آتشین . ۱ - آفتاب . ۲ - روز . یا صدف زانو . کاسه زانو . یا صدف صد و چهارده عقد . قر آن مجید که دارای ۱۱۴ سوره است . یا صدف فلک. ۱ - فلکالافلاک فلک اعظم . ۲ - آفتاب . ۳ - ماه قمر . یا صدف مروارید . غلاف مروارید . یا صدف مشکین . آسمان به اعتبار کبودی . یا صدف هزار بیدق . آسمان پرستاره
ناحیتی است به یمن

فرهنگ معین

(صَ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) گوش ماهی ، پوستة سختی که نوعی جانور نرم تن دریایی در آن زندگی می کند. انواع صدف وجود دارد از جمله : صدف خوراکی و صدف مرواریدی .

لغت نامه دهخدا

صدف. [ ص َ دَ ] ( ع اِ ) غلاف مروارید . صدفه یکی. ج ، اصداف. ( منتهی الارب ) ( دهار ). در تحفه حکیم مؤمن آمده است که با حلزون مرادف است و گویند حیوان او مخصوص به حلزون و پوست صلب او مخصوص صدف است و مراد از مطلق صدف مروارید است. درسیم سرد و خشک و سوخته او مجفف و جالی و مسدد و حابس اسهال و نزف الدم و نفث الدم و جهت تقویت لثه و رفعزخمهای کهنه و آکله و جلای دندان و نفوخ او جهت رعاف و بخور او جهت بواسیر و طلای او با سفیده تخم مرغ جهت سوختگی آتش و با ادویه مناسبه جهت کلف و بَهق و رونق بشره و اکتحال او جهت قرحه چشم و موی زیاد نافع و ضماد سوخته خف الغراب و با سرکه جهت ثآلیل و دانه بواسیر مجرب دانسته اند و قدر شربتش تا یک درهم وبدلش شاخ گاو کوهی سوخته است و مهریارس گوید که صدفی که هنوز مروارید او بسته نشده باشد چون بسوزانند طلای او رفع خنازیر می کند و جالینوس می گوید که صدف هندی محرق بالخاصیة رفع درد فؤاد می کند و چون صدف را نرم سائیده با سرکه بر بناگوش طلا کنند رفع صداع دائمی نزلی کند. ( تحفه حکیم مؤمن ). و در ترجمه صیدنه ابوریحان از ارجانی آرد: صدف سوخته دندانها سپید و پاکیزه گرداند و چشم را روشن کند و سپیدی که در چشم پدید آید ببرد و سپید مهره سوخته را همین خاصیت است و اگر عضوی بر آتش سوخته شود صدف را سوزد و با سرگین گاو با هم بیامیزد و بر سوختگی آتش ضماد کند نیکو شود و اگر گوشت صدف را با عسل بهم بکوبد و با سرگین گاو بیامیزد و با پلکهای چشم طلا کند موی زیاده را از رستن بازدارد. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ). و در بحر الجواهر آرد صدف ، جانوری است که در درون او درو لؤلؤ متولد شود واحد آن صدفة. و ج ِ آن اصداف و اصدفة و فارسی آن گوش ماهی است و سپس خواصی را بر طبق آنچه در تحفه و ترجمه صیدنه آمده برای آن بر شمرده است. ( بحر الجواهر ). در لاروس بزرگ فرانسه ذیل کلمه ٔناکر آرد: ماده سخت سفیدرنگی است که ته رنگ آن الوان قوس قزح را دارد و در بیشتر صدف ها یافت می شود و در صنعت و تجارت مورد استفاده است. ناکر از قشر داخلی غلاف بعضی نرم تنان ( حیوانات ناعمه ) بوجود می آید و به رنگ های سفید و گلی و آبی و خاکستری است و به مصرف خاتم سازی و ساختن بسیار اززینت آلات ظریف و مخصوصاً دگمه سازی می رسد. مرکز عمده ٔآن فرانسه است و مراکز دیگری که ناکر در آنجا تهیه می شود معمولا همان نقاطی است که در آن مرواریدهای ظریف نیز یافت می گردد مانند کالدونی جدید، شمال و مشرق استرالیا، تائی تی ، جزایر کامبیه و سواحل مکزیک و ماداکاسکار. ناکر از ازمنه بسیار قدیم مورد توجه بود ومورد استفاده قرار می گرفت. از اواخر قرن پانزدهم مسیحی کلمه ناکر شایع و مرادف کلمه چینی استعمال شده است و از آن ظروف ظریف و جامهای زیبا که بر روی آن گاهی نقره و جواهر نیز می نشاندند و گاهی آیینه و نمکدان و دسته چاقو می ساخته اند. در قرن شانزدهم ناکر برای ساختن بسیاری از اشیاء ظریف مورد استفاده قرار گرفت و در خاتم کاری و مرصعسازی نیز از آن استفاده شده است. در شرق از ناکر برای ترصیع مبل استفاده فراوان می شد. در قرن هفدهم از ناکر فنجان هم ساخته اند. درقرن نوزدهم آن را برای ساختن جعبه و مجسمه های کوچک و قوطی سیگار و یک نوع خاتم کاری مخصوص بکار بردند، بدان طریق که قطعات صدف را بریده و بر روی کاغذ می چسبانیدند و آن را با آب طلا رنگ آمیزی کرده و بر روی مبل الصاق می کردند و این طرز کار از ایتالیا آغاز شد. از ابتدای قرن بیستم تا بامروز از ناکر برای خاتم سازی و ساختن مهره های شطرنج و نظایر آن استفاده میشود. ( از لاروس بزرگ فرانسه ). گاه در تداول فارسی زبانان صدف گویند و حیوانی را که دارای صدف است اراده کنند و در داستانها آرند که صدف در شهر نیسان بروی آب آید و دهن گشاید و قطره ای از باران بدرون گیرد و از آن مروارید بوجود آید، رجوع به لؤلؤ و رجوع به مروارید در این لغت نامه شود. اطوم. ام تومه. ثعثع. ( منتهی الارب ). گوش ماهی : گرفته یکی جام هر یک به کف

صدف . [ ص َ دَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک قیروان . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


صدف . [ ص َ دَ ] (ع مص ) رانها نزدیک و سمهادور دور نهادن اسب در اندک پیچیدگی در هر دو بند دست . بیرون رویه میل کردن سم ستور جانب راست آن . (منتهی الارب ). از عیوب خلقتی است در اسب و آن نزدیک بودن دو ران و دور بودن دو سم و پیچیدگی از سوی دو بند دست بدانسان که بندهای دو دست آن گشاده دیده شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 26). || روی گردانیدن از کسی . || برگشتن و میل کردن . (منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ). || برگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || گام خرد نهادن . (مصادر زوزنی ).


صدف . [ ص َ دِ ] ((اِخ ) ناحیتی است به یمن . (معجم البلدان ).


صدف . [ ص َ دِ ] (اِخ ) بطنی است از کندة و الحال منسوب اند بسوی حضرموت . (منتهی الارب ).


صدف . [ ص َ دُ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ).


صدف . [ ص ُ دَ ] (ع اِ) بریدگی کوه . || ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . || مرغی است یا نوعی از ددگان . (منتهی الارب ). طائر او سَبعٌ. (قطر المحیط).


صدف . [ ص َ دَ ] (ع اِ) غلاف مروارید . صدفه یکی . ج ، اصداف . (منتهی الارب ) (دهار). در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است که با حلزون مرادف است و گویند حیوان او مخصوص به حلزون و پوست صلب او مخصوص صدف است و مراد از مطلق صدف مروارید است . درسیم سرد و خشک و سوخته ٔ او مجفف و جالی و مسدد و حابس اسهال و نزف الدم و نفث الدم و جهت تقویت لثه و رفعزخمهای کهنه و آکله و جلای دندان و نفوخ او جهت رعاف و بخور او جهت بواسیر و طلای او با سفیده ٔ تخم مرغ جهت سوختگی آتش و با ادویه ٔ مناسبه جهت کلف و بَهق و رونق بشره و اکتحال او جهت قرحه ٔ چشم و موی زیاد نافع و ضماد سوخته ٔ خف الغراب و با سرکه جهت ثآلیل و دانه ٔ بواسیر مجرب دانسته اند و قدر شربتش تا یک درهم وبدلش شاخ گاو کوهی سوخته است و مهریارس گوید که صدفی که هنوز مروارید او بسته نشده باشد چون بسوزانند طلای او رفع خنازیر می کند و جالینوس می گوید که صدف هندی محرق بالخاصیة رفع درد فؤاد می کند و چون صدف را نرم سائیده با سرکه بر بناگوش طلا کنند رفع صداع دائمی نزلی کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان از ارجانی آرد: صدف سوخته دندانها سپید و پاکیزه گرداند و چشم را روشن کند و سپیدی که در چشم پدید آید ببرد و سپید مهره ٔ سوخته را همین خاصیت است و اگر عضوی بر آتش سوخته شود صدف را سوزد و با سرگین گاو با هم بیامیزد و بر سوختگی آتش ضماد کند نیکو شود و اگر گوشت صدف را با عسل بهم بکوبد و با سرگین گاو بیامیزد و با پلکهای چشم طلا کند موی زیاده را از رستن بازدارد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). و در بحر الجواهر آرد صدف ، جانوری است که در درون او درو لؤلؤ متولد شود واحد آن صدفة. و ج ِ آن اصداف و اصدفة و فارسی آن گوش ماهی است و سپس خواصی را بر طبق آنچه در تحفه و ترجمه ٔ صیدنه آمده برای آن بر شمرده است . (بحر الجواهر). در لاروس بزرگ فرانسه ذیل کلمه ٔناکر آرد: ماده ٔ سخت سفیدرنگی است که ته رنگ آن الوان قوس قزح را دارد و در بیشتر صدف ها یافت می شود و در صنعت و تجارت مورد استفاده است . ناکر از قشر داخلی غلاف بعضی نرم تنان (حیوانات ناعمه ) بوجود می آید و به رنگ های سفید و گلی و آبی و خاکستری است و به مصرف خاتم سازی و ساختن بسیار اززینت آلات ظریف و مخصوصاً دگمه سازی می رسد. مرکز عمده ٔآن فرانسه است و مراکز دیگری که ناکر در آنجا تهیه می شود معمولا همان نقاطی است که در آن مرواریدهای ظریف نیز یافت می گردد مانند کالدونی جدید، شمال و مشرق استرالیا، تائی تی ، جزایر کامبیه و سواحل مکزیک و ماداکاسکار. ناکر از ازمنه ٔ بسیار قدیم مورد توجه بود ومورد استفاده قرار می گرفت . از اواخر قرن پانزدهم مسیحی کلمه ٔ ناکر شایع و مرادف کلمه ٔ چینی استعمال شده است و از آن ظروف ظریف و جامهای زیبا که بر روی آن گاهی نقره و جواهر نیز می نشاندند و گاهی آیینه و نمکدان و دسته ٔ چاقو می ساخته اند. در قرن شانزدهم ناکر برای ساختن بسیاری از اشیاء ظریف مورد استفاده قرار گرفت و در خاتم کاری و مرصعسازی نیز از آن استفاده شده است . در شرق از ناکر برای ترصیع مبل استفاده ٔ فراوان می شد. در قرن هفدهم از ناکر فنجان هم ساخته اند. درقرن نوزدهم آن را برای ساختن جعبه و مجسمه های کوچک و قوطی سیگار و یک نوع خاتم کاری مخصوص بکار بردند، بدان طریق که قطعات صدف را بریده و بر روی کاغذ می چسبانیدند و آن را با آب طلا رنگ آمیزی کرده و بر روی مبل الصاق می کردند و این طرز کار از ایتالیا آغاز شد. از ابتدای قرن بیستم تا بامروز از ناکر برای خاتم سازی و ساختن مهره های شطرنج و نظایر آن استفاده میشود. (از لاروس بزرگ فرانسه ). گاه در تداول فارسی زبانان صدف گویند و حیوانی را که دارای صدف است اراده کنند و در داستانها آرند که صدف در شهر نیسان بروی آب آید و دهن گشاید و قطره ای از باران بدرون گیرد و از آن مروارید بوجود آید، رجوع به لؤلؤ و رجوع به مروارید در این لغت نامه شود. اطوم . ام تومه . ثعثع. (منتهی الارب ). گوش ماهی : گرفته یکی جام هر یک به کف
پر از سرخ یاقوت و درّ صدف .

فردوسی .


راست گفتی کنار من صدفست
کاندرو جای خویش ساخت گهر.

فرخی .


معدن گوهر بود آری صدف لیکن یکی
قطره ٔ باران بباید تا در او گردد گهر.

عنصری .


چون صدف زبان برگشاد و جواهر پاشیدن گرفت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
بدریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف .

اسدی .


بنگر که صدف ز قطره ٔ باران
در بحر چگونه می کند لؤلؤ.

ناصرخسرو.


قیمت بتو یافت این صدف زیرا
ای جان تو در او لطیف مرجانی .

ناصرخسرو.


جان گوهر است و تن صدف گوهر
در شخص مردمی و تو دریائی .

ناصرخسرو.


تن صدفست ای پسر بدین و بدانش
جانت بپرور درو چو لؤلؤ مکنون .

ناصرخسرو.


قیمت درنه از صدف باشد
تیر را قیمت از هدف باشد.

سنائی .


لب گشاده چون صدف همواره در مدح تو آن
سرکشیده چون کشف در خاره از بیم تو این .

عبدالواسع جبلی .


چو بخنده باز یابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکرعقیق رنگش .

خاقانی .


این پرده گرنه بحر محیط است پس چرا
اصداف ملک را گهر اندر نهان اوست .

خاقانی .


هم بمولد قرار نتوان کرد
که صدف حبسخانه ٔ درر است .

خاقانی .


سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف غرقه ٔ عطشان بخراسان یابم .

خاقانی .


چون بدریانه صدف ماند نه در
زحمت ساحل عمان چکنم .

خاقانی .


دریا کنم اشک و پس بدریا
در هر صدفی جدات جویم .

خاقانی .


غواص بحر عشقم بر ساحل تمنی
چندین صدف گشادم هم گوهری ندارم .

خاقانی .


شاه جهان ابرذات و بحرصفاتست
زآن صدف ملک ازو چنین گهر آورد.

خاقانی .


باد بهاری فشاند عنبر بحری بصبح
تا صدف آتشین کرد بماهی شتاب .

خاقانی .


ماهی چو صدف گرش فروخورد
چون یونسش از دهان برافکند.

خاقانی .


هفت اندام ماهی از سیم است
هفت عضو صدف ز سنگ چراست .

خاقانی .


غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب
غالیه سای است باد بر صدف بوستان .

خاقانی .


گر شکری با نفس تنگ ساز
ور گهری با صدف سنگ ساز.

نظامی .


این نه صدف ، گوهر دریائی است
وین نه گهر، معدن بینائی است .

نظامی .


دگر ره در صدف شد لؤلؤ تر
بسنگ خویش تن درداد گوهر.

نظامی .


خنده ٔ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش .

نظامی .


هم بصدف ده گهر پاک را
بازره و بازرهان خاک را.

نظامی .


همان رونق ز خوبیش آن طرف را
که از باران نیسانی صدف را.

نظامی .


آب صدف گرچه فراوان بود
در ز یکی قطره ٔ باران بود.

نظامی .


از صدف یاد گیر نکته ٔ حلم
آنکه برد سرت گهر بخشش .

ابن یمین .


چو خود رابچشم حقارت بدید
صدف در کنارش بجان پرورید.

سعدی .


در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف .

(گلستان ).


هر شجری را ثمری داده اند
هر صدفی را گهری داده اند.

خواجو.


زمان خوشدلی دریاب دریاب
که دائم در صدف گوهر نباشد.

حافظ.


فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست .

حافظ.


|| کرانه ٔ کوه . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ناحیه و جانب و کرانه ٔ کوه . (منتهی الارب ). || بریدگی کوه . (منتهی الارب ). || گرداگرد چشم . (مهذب الاسماء). || هر چیز که بلند بنا باشد از دیوار و مانند آن . (منتهی الارب ). آنچه بلند است . (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ کتف از سر بازو. || گوشت پاره ٔ مانا بکرکرانک که در شجه ٔ سر نزدیک کاسه ٔ سر روید. || هدف . (منتهی الارب ). || نوعی از پیاله ٔ کوچک بجهت شرابخواری . || سه ستاره است بشکل مثلث بر دور قطب که آنها را صدف قطب گویند. (غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

۱. نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد.
۲. پوشش آهکی و سخت این جانور.
* صدف صدوچهارده عقد: [قدیمی، مجاز] قرآن مجید که صدوچهارده سوره دارد.
* صدف آتشین (فلک، روز ): [قدیمی، مجاز] خورشید.

۱. نوعی جانور نرم‌تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می‌یابد.
۲. پوشش آهکی و سخت این جانور.
⟨ صدف صدوچهارده‌عقد: [قدیمی، مجاز] قرآن مجید که صدوچهارده سوره دارد.
⟨ صدف آتشین (فلک، روز): [قدیمی، مجاز] خورشید.


دانشنامه عمومی

صَدَف نام عامی است که به پوستهٔ سخت کلیه جانوران نرم تنی که دارای پوشش خارجی هستند اطلاق می شود، از قبیل دوکفه ای ها و شکم پایان. البته گاهی به پوسته حلزون نیز صدف اطلاق می شود. جنس پوستهٔ صدف از سیلیکات است.این جانوران یک یا دو صدف (کفه) سفت آهکی دارند که تن نرمشان را دربر گرفته است.برخی از انواع صدف، خوراکی هستند.در ایران این موجود را به عنوان مروارید ساز می شناسند که در اصل همان دو کفه ای ها هستند.رنگ صدفی همان رنگ براق درون صدفهای مروارید ساز است. یا همان رنگ مروارید.
صدف تا ۱۹۳۳ پول رایج کشور پاپوا گینه نو بود.
واژهٔ صدف در ایران برای نامگذاری دختران نیز بکار می رود.
صدف ها نقش مهمی در تصفیه آب دارند.
دانشمندان بیش از ۶۰ هزار نوع نرم تن را مطالعه و شناسایی کرده اند. هر چه نرم تن بزرگتر شود، جسم خارجی آ ن نیز بزرگتر و سخت تر می شود. جنس صدف ها از کربنات کلسیم (آهک) است. نرم تن آهک مورد نیاز برای ساختن صدف را از آب دریا به دست می آورد. صدف پس از مرگ نرم تن در آب شناور می شود و به سطح آب می آید.
صدف سرشار از روی است. این ماده جهت ساخته شدن اسپرم و تستسترون (هورمون مردانه) ضروری است. علاوه بر این صدف حاوی دوپامین است، هورمونی که تمایل جنسی را افزایش می دهد.یک برنامهٔ غذایی سرشار از صدف های خوراکی با کمک به حفظ سطح کلاژن پوست، به شما کمک خواهد کرد تا پوستی صاف، انعطاف پذیر و جوان کسب کنید.قندی که در صدف و پوسته موجودات دریایی یافت می شود، می تواند کلید درمان ضایعات نخاعی باشد.اگر دچار مشکلات حافظه شده اید صدف خوراکی بخورید. صدف با داشتن روی مورد نیاز به بهبود عملکرد مغز کمک می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

صدف (shell)
(یا: پوستۀ خارجی) پوشش سخت خارجی انواع گوناگونی از بی مهرگان. این پوشش معمولاً حاوی مقادیر فراوانی کلسیم است. پوشش تخم پرندگان نیز عمدتاً از کلسیم تشکیل شده است. صدف شناسی شاخه ای از جانورشناسی است که با تأکید بر صدف به مطالعه نرم تنان می پردازد.

فرهنگ فارسی ساره

گوش ماه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صدف، نام عمومی نرم تنان دو کفه ای که پوشش سخت و معمولاً آهکی جانوران نرم تن است.
از آن به مناسبت در باب صلات و تجارت سخن گفته اند.
حکم فقهی
خوردن گوشت صدف حرام است.
← اقامه نماز
۱. ↑ مستندالشیعة، ج۴، ص۳۱۹.
...

[ویکی الکتاب] معنی صَدَفَ: اعراض کرد - رو گرداند
ریشه کلمه:
صدف (۵ بار)

«صَدَفَ» از مادّه «صَدْف» (بر وزن حذف) به معنای اعراض کردن شدید و بدون تفکر از چیزی است، اشاره به این که آنها نه تنها از آیات خدا روی گردانیدند بلکه با شدت از آن فاصله گرفتند، بدون این که درباره آن کمترین فکر و اندیشه ای به کار برند.
گاهی این کلمه به معنای جلوگیری کردن و ممانعت دیگران نیز آمده است.
«صَدَف» در سوره «کهف» به معنای کناره کوه است، و از این تعبیر روشن می شود که میان دو کناره کوه، شکافی بوده که یأجوج و مأجوج از آن وارد می شدند، ذو القرنین تصمیم داشت آن را پر کند.
اعراض شدید (راغب). . * . صدف ناحیه و جانب کوه است یعنی:تا چون مساوی و پر کرد میان دو ناحیه کوه را گفت:بدمید. تصادف به معنی تقابل نیز آمده است در مجمع فرموده: ازهری گوید دو جانب کوه را صدفان گویند که با هم محازات و تلافی (و تقابل) دارند و به قولی گویا هر یک از دیگری اعراض کرده است. این قول به نظر نگارنده قوی است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sedaf
طاری: sedaf
طامه ای: sadaf
طرقی: sedaf
کشه ای: sadaf
نطنزی: sadaf


جدول کلمات

در_گوش ماهی

پیشنهاد کاربران

صدف به معنای گوهر و جایگاهی برای مروارید است

این نه صدف گوهر دریایی است
این نه گوهر معدن بینایی است
نظامی

درقدیم اعتقاد داشتند که قطره ای باران در صدف چکیده و همین باعث به وجود امدن مروارید شده است

بنگر که صدف ز قطره ی باران
دربحر چگونه میکند لؤلؤ
ناصر خسرو

صدف به معنی عشق، محبت، ازخودگذری ، مادر مروارید، تحمل هر گونه مشکل برای امن ماندن دیگران است.

صدف به معنای حجاب مروارید هم هست
هرکی اسمش ، اسم خواهرش ، دختر دایی، دختر خاله. . . . لایک کنه

صدف به معنی زیبا و گوهر است که به قبله گاه دریا و مادر مروارید نیز معروف است

صدف میتونه نام زیبای باشه .

در پهلوی " شسن " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

صدف به معنای قبله گاه دریا، قوی و مقاوم، مادر مروارید، تحمل سختی برای در امان ماندن دیگران، درنجوم نام سه ستاره به شکل مثلث است. صدف به معنی زیبا و دست نیافتنی هم میباشد😄🐚🐚🐚🐚
من ک عاشق اسمم هستم!

Mussel

جانور دریایی دوکفه ای است که چنانچه همراه آبی که داخل بدنش می آورد شنی همراه شود بدن او بدور شن ماده ای می بندد و آن را به سنگ درخشانی تبدیل می کند که مروارید خوانده می شود.

صدف یعنی گوهر یعنی جایگاهی برای مروارید
. . . . . . . . . . . . . . 😍😍😍😍😍😍😍. . . . . . . . . . . . . . . .

. . . . . صدف میتونه به معنی زیبایی هم باشه. . . . .

تقدیم به همه زیبا های جهانم😘😘😘😘😘
صدف جونی های عزیزم اگه عاشق اسمتون هستین لایک کنین👍👍👍👍👍

گوش ماهی

صدف ب معنی مادر مروارید
چ خوبه ک اسمم صدفه


صدف یعنی مادر مروارید
همه صدفی ها لایک کنن


پوسته سخت نوعی حلزون دریایی
در زبان رومی باستان صدافیوس هم گفته میشده.
نوعی ضماد که بر روی بواسیر می گذارند برای بهبود.
الت تناسلی شیطان تاسمانی را صدف ( sadafes ) نام نهند

کمیاب. شکننده.

صدف به معنی مطربی

صدف یعنی زیبایی یعنی قدرت خدا نیروی خدا

گوهر

در و گوهر - جایگاه زیبایی برای مروارید

با ارزش و مقاوم
و در عین حال ظریف و دست نیافتنی

حجاب - پوشش

زیبایی . جایگاهی زیبا برای مروارید

قبله گاه دریا و مادر مروارید

صدف میتونه به معنای زبیایی هم بشه. صدف اسم ایرانی است نه عربی اگردوست دارید اسمتو عربی نباشه لایک کنید😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

اسمم ب معنی قبله گاه دریا و مادر مروارید و درّ و گوهر هست . . معنی اسممون خیلی هم خوبه لطفا اگه آگاهی ندارین نظر ندین . . مرسی اه🙂

صدف زیبا ترین نام در کل جهان است صدف میتونه به معنای زیبایی هم بشه صدف اسم ایرانی است نه عربی به افتخار اسم های صدف لایک کنید

صدف از نام های زیبا و جذاب دخترانه به شمار می رود، نامی به وسعت دریا و به زیبایی باران؛ نامی که شنیدنش برای هر شخصی جذابیت و دلنشینی بسیار زیادی دارد و می تواند گزینه ای بسیار مناسب و نیکو برای دختر عزیزتان باشد.

صدف نامی اصیل با ریشه عربی که به معنی: نام سه�ستاره�به شکل مثلث، نام عمومی نرم تنان و نوعی خاص از آنها ذکر شده است، همچنین قدما اعتقاد داشتند که قطره ی�بارانی در درون صدف جا می گیرد و تبدیل به مروارید می شود.

ز دریا یکی ریگ دارد به کف
دگر در بیابد میان صدف
فردوسی


زیباترین اسم جهان




صدف
ammonite


کلمات دیگر: