مترادف مادی : پول پرست، پول دوست، پولکی، مال پرست، مال دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده گرا، ماتریالیست، مادی گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم دار، جسمی، جسمانی، هیولانی ، منسوب به ماده
متضاد مادی : معنوی
برابر پارسی : گیتایی
Median, Mede
material, [n.] materialist
secular, brook, corporeal, creek, materials, phenomenal, physical, substantial, tangible
مادي , ماده گراي
وابسته به ماديات , مربوط به ماده گرايي
مادنژاد
عنصری
جرمانی، جرمدار، جسمی، جسمانی، هیولانی
اسم ≠ معنوی
پولپرست، پولدوست، پولکی، مالپرست، مالدوست
خسیس، مقتصد، ممسک
مادهگرا، ماتریالیست، مادیگرا
۱. پولپرست، پولدوست، پولکی، مالپرست، مالدوست
۲. خسیس، مقتصد، ممسک
۳. مادهگرا، ماتریالیست، مادیگرا
۴. مادنژاد
۵. عنصری
۶. جرمانی، جرمدار، جسمی، جسمانی، هیولانی ≠ معنوی
۷. منسوب به ماده
مادی . (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، و 12 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مادی . (اِ) در تداول اصفهانیان ، جوی بزرگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای آب که از نهری برای زراعت عمومی قری و قصبات جدا کنند. کانال اصلی . || شکاف گونه ای که میانه ٔ بعضی میوه هاست چون زردآلو و هلو و شلیر و مانند آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بن خربزه و هندوانه که به بته متصل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مادی .[ مادْ دی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماده . چیزی که مربوط به ماده است . امور مادی : نفس ... گوهری است چون گوهر مادی که او را صورتی نباشد... (مصنفات بابا افضل ،از فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فلسفی ) کسی که ماده را اصل و اساس جهان آفرینش داند. ج ، مادیون و مادیین . و رجوع به ماده و مادیون و مادیین شود. || آنچه که مربوط به پول و اقتصاد است . || پول پرست . مقتصد. (فرهنگ فارسی معین ).
مادی . (ص نسبی ) منسوب به ماد. مربوط به قوم ماد: هنرهای مادی . || از اهل ماد. از مردم ماد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماد (اِخ ) شود.
۱. از مردم ماد: سرباز مادی.
۲. مربوط به ماد: هنر مادی.
۳. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در سرزمین ماد رایج بوده است.
۱. تهیهشده از مادّه.
۲. مربوط به مادّه.
۳. پولپرست.
۴. (اسم، صفت) (فلسفه) = ماتریالیست
گیتای