کلمه جو
صفحه اصلی

ایالت


برابر پارسی : استان، ساتراپ، فرمانروایی

فارسی به انگلیسی

canton, province, state, (large) province

state, (large) province


canton, province, state


فارسی به عربی

محافظة , هالة

مترادف و متضاد

apanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

state (اسم)
ایالت، حالت، چگونگی، حال، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت

province (اسم)
ایالت، استان، ولایت

shire (اسم)
ایالت، ناحیه، استان

appanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

فرهنگ فارسی

اداره کردن کار، فرمانروایی کردن، حکومت ، استان، قسمتی ازکشورشامل چندشهرستان تحت اداره یک والی
۱ - (مصدر ) فرمانروایی کردنحکومت کردن. ۲ - ( اسم ) فرمانروایی حکومت . ۳ - ( اسم ) یکی از بخشهای بزرگ مملکت استان . جمع : ایالات .
جایی که دارای چندین حاکم نشین و ولایت باشد .

فرهنگ معین

(اِ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) اداره کردن ، حکومت کردن . ۲ - (اِمص . ) فرمانروایی ، حکومت . ۳ - (اِ. ) استان . ج . ایالات .

لغت نامه دهخدا

ایالت. [ ل َ ] ( ع مص ) ایالة. سیاست نگاه داشتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). سیاست راندن به. والی شدن بر قومی. ( منتهی الارب ). حکومت کردن برمکانی : که هر یک ازایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علی حده امتی بوده اند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 13 ). برادر او سلیمان به سیرجان مقیم بوده و ایالت آن طرف بدو مفوض. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). دشمن دولت و ایالت و حسن کفایت اومشرف. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به ایالة شود.
- ایالت کردن ؛ حکومت کردن.( ناظم الاطباء ).
- حسن ایالت ؛ حسن حکومت. ( ناظم الاطباء ).

ایالت.[ ل َ ] ( ع اِ ) جایی که دارای چندین حاکم نشین و ولایت باشد مانند ایالت آذربایجان که دارای چندین ولایت و حاکم نشین است از قبیل خوی و ارومیه و سلماس و اردبیل و جز آن و همچنین ایالت خراسان و فارس و عمومیت این لفظ بیشتر از ولایت است. چه این کلمه شامل جایی میشود که دارای یک حاکم نشین و شهر بیشتر نباشد مانند ولایت یزد و کاشان. ( ناظم الاطباء ). در سازمان اداری و سیاسی سابق در آن قسمتی از مملکت که دارای حکومت مرکزی باشد و ولایت حاکم نشین جزء بوده بر طبق قانون تشکیل ایالات و ولایت ( مصوب 14 ذیقعده 1325 هَ. ق. ) ایالات ایران منحصر به چهار ایالت بوده : آذربایجان ، کرمان وبلوچستان ، فارس و خراسان. ( دائرة المعارف فارسی ).

ایالة. [ ل َ ] ( ع مص ) سیاست راندن ملک رعیت خودرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سیاست راندن پادشاه رعیت خود را. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) سیاست. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ایالت شود.

ایالت . [ ل َ ] (ع مص ) ایالة. سیاست نگاه داشتن . (غیاث ) (آنندراج ). سیاست راندن به . والی شدن بر قومی . (منتهی الارب ). حکومت کردن برمکانی : که هر یک ازایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علی حده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 13). برادر او سلیمان به سیرجان مقیم بوده و ایالت آن طرف بدو مفوض . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دشمن دولت و ایالت و حسن کفایت اومشرف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به ایالة شود.
- ایالت کردن ؛ حکومت کردن .(ناظم الاطباء).
- حسن ایالت ؛ حسن حکومت . (ناظم الاطباء).


ایالت .[ ل َ ] (ع اِ) جایی که دارای چندین حاکم نشین و ولایت باشد مانند ایالت آذربایجان که دارای چندین ولایت و حاکم نشین است از قبیل خوی و ارومیه و سلماس و اردبیل و جز آن و همچنین ایالت خراسان و فارس و عمومیت این لفظ بیشتر از ولایت است . چه این کلمه شامل جایی میشود که دارای یک حاکم نشین و شهر بیشتر نباشد مانند ولایت یزد و کاشان . (ناظم الاطباء). در سازمان اداری و سیاسی سابق در آن قسمتی از مملکت که دارای حکومت مرکزی باشد و ولایت حاکم نشین جزء بوده بر طبق قانون تشکیل ایالات و ولایت (مصوب 14 ذیقعده ٔ 1325 هَ . ق .) ایالات ایران منحصر به چهار ایالت بوده : آذربایجان ، کرمان وبلوچستان ، فارس و خراسان . (دائرة المعارف فارسی ).


فرهنگ عمید

۱. (جغرافیا ) هریک از بخش های بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را می دهند.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] فرمانروایی کردن.

دانشنامه عمومی

واحد سیاسی و سرزمینی تشکیل دهندهٔ دولت فدرال را ایالَت می گویند. واحدهای سیاسی تشکیل دهندهٔ کشورهای غیر فدرال را استان می گویند.
ایالت به مجموعه ای یا گروهی خودمختار گویند که بر روی منطقه ای به طور مستقل اختیار حکومتی دارند. و بر خلاف استان، ایالت دارای حالت خودمختارتری است.
بر خلاف کشور، ایالت معمولاً قسمتی از یک مجموعه بزرگتر (مثل کشور) است. به طور نمونه، کشور آلمان از ایالات بایرن، زاکسن، و… و کشور آمریکا از ۵۰ ایالت جدا از هم همانند هاوایی، تگزاس، فلوریدا، و… تشکیل یافته اند که هر یک قوانین و اختیارات خود را دارند.
در کشورهایی با ساختار فدرال قدرت بین حکومت مرکزی و ایالاتش تقسیم می شود.

فرهنگ فارسی ساره

ساتراپ، استان، فرمانروای


فرهنگستان زبان و ادب

{province} [اقیانوس شناسی، زمین شناسی] [اقیانوس شناسی] بخشی از آب دریا یا اقیانوس که ازنظر ویژگی های ژرفایی با نواحی اطراف متفاوت است [زمین شناسی] پهنه ای گسترده با سیماهای (features ) مشابه که در مجموع یک واحد شناخته میشود
{state} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] واحد سیاسی و سرزمینی تشکیل دهندۀ دولت فدرال

واژه نامه بختیاریکا

آستُو

پیشنهاد کاربران

کلمه ایالت یه کلمه پارسی هستش که از این کلمه ایرانی ها در زمان های قدیم استفاده میکردند

در اون زمان به یه منطقه میگفتن ایالت
جمعش میشه ایالات
یعنی ایالت ها و منطقه ها


کلمات دیگر: