کلمه جو
صفحه اصلی

مرز


مترادف مرز : ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه، حاشیه، لبه، هامش، خطه، ناحیه، زمین، خاک، بوزه، شراب ، بوم

متضاد مرز : متن

فارسی به انگلیسی

border, borderland, bound, boundary, compass, anus, confines, demarcation, demarkation, divide, division, edge, edging, end, frontier, limit, march, outpost, pale, periphery, rand, terminus, verge


frontier, border, demarcation, boundary, compass, confines, divide, division, edge, end, limit, anus, borderland, bound, demarkation, edging, march, outpost, pale, periphery, rand, terminus, verge, [ext.] land

anus, border, borderland, bound, boundary, compass, confines, demarcation, demarkation, divide, division, edge, edging, end, frontier, limit, march , outpost, pale, periphery, rand, terminus, verge


فارسی به عربی

حافة , حد , حدود , دعامة , راند , عائق , علامة

مترادف و متضاد

ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه ≠ متن


حاشیه، لبه، هامش ≠ بوم


خطه، ناحیه


زمین، خاک


بوزه، شراب


border (اسم)
حد، مرز، سرحد، سامان، حاشیه، لبه، خط مرزی، کناره، خط سرحدی

bound (اسم)
حد، مرز، سرحد، خیز، کران، جست و خیز

abutment (اسم)
مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سرحدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار

abuttals (اسم)
زمین همسایه، زمین سرحدی، زمین مجاور، مرز

edge (اسم)
کنار، مرز، سر، تیزی، لبه، کناره، ضلع، نبش

brink (اسم)
کنار، مرز، لب، حاشیه، طره

boundary (اسم)
مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه

frontier (اسم)
مرز، سرحد، خط سرحدی، خط فاصل، صف جلو لشکر

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

precinct (اسم)
حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش

balk (اسم)
مرز، مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور

rubicon (اسم)
مرز، خط مرزی، رودی در شمال ایتالیا، حد معین

bourn (اسم)
مرز، سرحد، هدف، قلمرو

bourne (اسم)
مرز، سرحد، هدف، قلمرو

outskirt (اسم)
مرز، حاشیه، حومه، حوالی

ridge (اسم)
مرز، نوک، لبه، بر امدگی، سلسله، سلسله کوه، خط الراس

purlieus (اسم)
مرز، دیدار گان، مکان جا

rand (اسم)
کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت

selvage (اسم)
مرز، حاشیه، لبه، گرد بافت

selvedge (اسم)
مرز، حاشیه، لبه، گرد بافت

۱. ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه
۲. حاشیه، لبه، هامش
۳. خطه، ناحیه
۴. زمین، خاک
۵. بوزه، شراب ≠ متن
۶. بوم


فرهنگ فارسی

زمین، کناره باغ وکشتزار، حد، سرحد، مرزو و مرزوی نیزگفته شده، مقعد، سوراخ مقعد
( اسم ) ۱ - زمین . ۲ - ناحیه خطه کشورر : مرا باشد آن مرز و ایران ترا ز کرده نباشد پشیمان ترا . ( شا ) ۳ - زمینی که آنرا مربع سازند وکناره هایش را بلند کنند و در میانش چیزی بکارند : به مرزها در دلهای زاجران همه تخم به شاخها بر سرهای بت پرستان بار . ( مسعود سعد ) ۴- سر حد ثغر : سوی مرز هیتال کردند روی از اندیشگان خسته و راه جوی . ( شا ) ۵- ساحل رودخانه . یا مرز و بوم . سرزمین ناحیه : وزان اختر فیلسوفان روم شگفتی آید بر آن مرزو بوم ... ( شا )
عیب و زشتی

فرهنگ معین

(مُ ) (اِ. ) مقعد. سوراخ مقعد.
(مَ ) [ په . ] (اِ. ) سرحد، کناره .
( ~. ) (اِ. ) شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه .

(مُ) (اِ.) مقعد. سوراخ مقعد.


(مَ) [ په . ] (اِ.) سرحد، کناره .


( ~.) (اِ.) شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه .


لغت نامه دهخدا

مرز. [ م َ ] (ع اِ) عیب . زشتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی : حباس که بدان آب را حبس کنند و نگه دارند.(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرز به معنی برآمدگی اطراف کرت زراعت شود. || (مص ) چنگول گرفتن نه سخت . (زوزنی ). به چنگل گرفتن نه سخت . (تاج المصادر بیهقی ). شکنجیدن به انگشتان نرم نرم ، و چون گزند رسد آن را قرص گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). وشگون گرفتن بملایمت . || عیب ناک کردن و زشت گردانیدن . (منتهی الارب ): مرزالرجل ، عابه و شانه . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). با دست زدن و ضربه فرود آوردن سیلی و تپانچه . || پاره ای بر کندن از خمیر. (منتهی الارب ). قطع؛ مرز العجینة؛قطعها. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || با انگشت فشردن و پنجه کشیدن کودک پستان مادر را هنگام شیر خوردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


مرز. [ م ُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی ) (انجمن آرا). نشستگاه . (اوبهی ) (برهان قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات ). مخرج سفلی . سوراخ کون از انسان و حیوانات . (برهان قاطع). آلست . دبر :
مرزش اندرخورد کیر لیوکی

معاشری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


از باغ وقف کرده بر آن مرزت
کیر خر و مناره ٔ اسکندر.

طیان .


جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گرددلت لت .

عسجدی .


ای مرز ترادریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی .
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی چ 1 ص 412).
سوزنی از ابلهی درید بسی مرز
کفت بسی مغز کون بخرزه ٔ چون گرز.

سوزنی .


ای ملک او را چو رفتن آید از این دهر
با این مشتی دریده مرز بیامرز.

سوزنی .


از خوبی بسیار تو آمد به همه حال
بر مرز و میان ران تو آن زشتی بسیار.

سوزنی .


چند کوبد زخم های گرزشان
بر سر هر ژاژخای و مرزشان .

مولوی .


|| (اِمص ) مباشرت . مجامعت . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). رجوع به معنی قبلی و حواشی مربوط به آن شود. || (نف ) در ترکیب به معنی مرزنده یعنی جماع کننده آید؛ کون مرز. (فرهنگ فارسی معین ).

مرز. [ م َ ] ( اِ ) سرحد. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور :
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.
دقیقی.
بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را زیان.
دقیقی.
بدو گفت تا مرز ایرانیان
نگهدار و مگشای بند از میان.
فردوسی.
چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم
به تندی همی راند تا مرز روم.
فردوسی.
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان.
فردوسی.
مرز خراسان به مرز روم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند.
اسدی.
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد برنامش افکند پی.
اسدی.
بشد تا سر مرز کابلستان
به کین جستن شاه زابلستان.
اسدی.
یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است.
ناصرخسرو.
بپیمودم سراسر مرز آن بوم
سواد آن طرف تا سر حد روم.
نظامی.
|| اراضی سرحدی. قسمتی از مملکت. آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است :
یکی مرد فرزانه کاردان
بر آن مردم مرز بد مرزبان.
فردوسی.
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی وروزبه.
فردوسی.
از ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند از مرز بسیار چیز.
فردوسی.
در آن مرزکان مرد هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود.
سعدی.
شدند از مرز موغان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
- مرز و بوم ؛ از اتباع است به معنی ملک و مملکت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بر آن نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم.
فردوسی.
خروشی برآمد ز هر مرز و بوم
ز قیدافه برگشته شد تا بروم.
فردوسی.
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایران برو تازیان تا بروم.
فردوسی.
بدوگفت بهرام کای روزبه
ترا دادم این مرز و این بوم و ده.
فردوسی.
ز توران زمین تا به سقلاب و روم

مرز. [ م َ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور :
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من .

دقیقی .


بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را زیان .

دقیقی .


بدو گفت تا مرز ایرانیان
نگهدار و مگشای بند از میان .

فردوسی .


چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم
به تندی همی راند تا مرز روم .

فردوسی .


شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان .

فردوسی .


مرز خراسان به مرز روم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.

منوچهری .


بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند.

اسدی .


بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد برنامش افکند پی .

اسدی .


بشد تا سر مرز کابلستان
به کین جستن شاه زابلستان .

اسدی .


یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است .

ناصرخسرو.


بپیمودم سراسر مرز آن بوم
سواد آن طرف تا سر حد روم .

نظامی .


|| اراضی سرحدی . قسمتی از مملکت . آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است :
یکی مرد فرزانه ٔ کاردان
بر آن مردم مرز بد مرزبان .

فردوسی .


تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی وروزبه .

فردوسی .


از ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند از مرز بسیار چیز.

فردوسی .


در آن مرزکان مرد هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود.

سعدی .


شدند از مرز موغان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.

نظامی .


- مرز و بوم ؛ از اتباع است به معنی ملک و مملکت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بر آن نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم .

فردوسی .


خروشی برآمد ز هر مرز و بوم
ز قیدافه برگشته شد تا بروم .

فردوسی .


چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایران برو تازیان تا بروم .

فردوسی .


بدوگفت بهرام کای روزبه
ترا دادم این مرز و این بوم و ده .

فردوسی .


ز توران زمین تا به سقلاب و روم
ندیدند یک مرزآباد و بوم .

فردوسی .


|| حاشیه . هامش . مقابل متن . مقابل بوم . هامش در کتاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || زمینی که مربع سازند و کنارهای آن را بلند کنند و در میانش چیزها بکارند. (برهان قاطع). کشت زار. مزرعه . کرت . کرد. قطعه ٔ کوچکی از زمین زراعتی . رجوع به معنی بعدی شود :
یکی مرد دهقانم ای پاک رای
خداوند این مرز و کشت و سرای .

فردوسی .


تیغهای کوه از او پر لاله و پر سوسن است
مرزهای باغ از او پر سنبل و سیسنبر است .

فرخی (انجمن آرا).


عروسانند پنداری به گرد مرز پوشیده
همه کف ها به ساغرها همه سرها به افسرها.

منوچهری .


به باغ ار گل بکشتی فرخت باد
زمرزش بر مکن آزاد شمشاد.

فخرالدین اسعد.


از مرزهای سنبل و سوسن زمانه را
امروز خط و روی بتان مانده یادگار.

عمادی شهریاری (از انجمن آرا).


چو قحط کرم دید در مرز دهر
علی وار تخم کرم کاشتش .

خاقانی .


روضه ٔ رضوان بهشت از آن مرزی و دهقان فلک در آن کشت ورزی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
به نان جوین و لب مرز خو کن
که یک جو نیرزد خود این مرزبانی .

شیبانی کاشانی (از انجمن آرا).


|| زمین شیارکرده و کاشته شده ، ضد بوم یعنی زمین ناکشته و ناساخته که در آن خانه و جز آن سازند و گاهی به معنی مطلق زمین نیز استعمال کنند و تحقیق آن است که مرز حد هر چیزاست و بوم زمین کاشته و زراعت کرده و مرز کناره های او و سرحدهای ولایات را از این رو مرز گویند. (رشیدی ). بوم مطلقاً به معنی زمین و خاک است و محل سکونت ... در محاورات متعارف است که گویند فلان مرد غریب است یابومی است یعنی از اهل این شهر و این قریه یا خارج است و مرز و بوم مرادف یکدیگرند و به معنی بلند و پستند، بلی در زمینی که زراعت و باغ کنند آن برآمدگی و بلندی را مرز گویند و آن را به فارسی نیز کرزه خوانند، فرخی در صفت بهار گفته : تیغهای کوه ... معلوم شد که مرز زمین بر آمده تر و ساخته شده باغ و فالیز است در آن گل و سبزی کارند. (از انجمن آرا). زمین آبادان و قابل زراعت . (غیاث اللغات ). || برآمدگی ساخته در طرف کرد تا آب بیرون نشود. حاشیه ٔ برآمده بر قطعه ای از قطعات زمین مزروع . کناره های کَرد. برجستگی های اطراف کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). لبه های برآمده گرداگرد کرتها و قطعات کوچک زمین زراعتی . کرز. کرزه . || خیابان . (غیاث اللغات ). رجوع به معنی قبلی شود. || زمین . (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). دشت :
همه سنگ و خار است آن کوه و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت و ورز.

اسدی (از انجمن آرا).


|| سرزمین . توسعاً مملکت . ملک . کشور. شهر. ناحیه . دیار :
همی خلعت خسروی دادشان
به شاهی به مرزی فرستادشان .

فردوسی .


به چشم تو خوار است گنج و سپاه
همان مرز ایران و هم تخت و گاه .

فردوسی .


به جائی شوم کم نیابند نیز
به لهر اسب مانم همه مرز و چیز.

فردوسی .


پس آنگه سپاهان به گودرز داد
وراگاه و فرمان آن مرز داد.

فردوسی .


سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند
مدح گویان زمین یمن و مرز حجاز.

فرخی .


محمد ولی عهد سلطان عالم
خداوند هر مرز و هر مرزبانی .

فرخی .


ز هر شهری سپهداران و شاهان
ز هر مرزی پری رویان و ماهان .

(یوسف و زلیخا).


هر مرز کافری که سپاه اندرو بری
از خون بت پرستان پر جویبار باد.

مسعودسعد.


مرز عراق ملک تو نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .

خاقانی .


گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست .

خاقانی .


اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نو به نو دانه .

نظامی .


همه مرزی ز مهربانی تو
به تمنای مرزبانی تو.

نظامی .


شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر.

سعدی .


فراخی در آن مرز و کشور مخواه .
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه .

سعدی .


|| محل . جای . مکان :
سوی شارسانها گشاده ست راه
چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه .

فردوسی .


من از بهر ایشان [ اسرا ] یکی شارسان
برآرم به مرزی که بدخارسان .

فردوسی .


|| ساحل . کنار. کناره .
- مرز دریا ؛ ساحل دریا :
اگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف .

اسدی .


چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید.

اسدی .


|| حد. اندازه :
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند مگر پایه و ارز خویش .

فردوسی .


|| در علم احکام نجوم ، حد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حد شود. || مجازاً اهل و مردم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دلها همی بگسلند.

فردوسی .


|| بوزه . شرابی است که از گندم و گاورس و جو سازند. (برهان قاطع) : خمر آن بودکه از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع از انگبین و مرز از گاورس و غبیرا از گندم . (تفسیر ابی الفتوح چ 1 ج 3 ص 280). و || موش را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). و لهذا گیاه دوائی خوشبوی را که به گوش موش شباهت دارد آن را مرزنگوش گویند. (جهانگیری ). اما رشیدی گوید به معنی موش مرزه درست است نه مرز ظاهراً صحیح به این معنی گرزه (به معنی موش در دارالمرز) است . (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزن و مرزنگوش شود. || مقعد. نشستگاه مخرج سفلی . (برهان قاطع) . رجوع به مُرز شود. اِست . (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).

فرهنگ عمید

۱. قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند، حد، سرحد.
۲. [مجاز] هرچیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت.
۳. [قدیمی، مجاز] سرزمین.
۴. [قدیمی] باغ، کشتزار.
* مرزوبوم: سرزمین.
مقعد، سوراخ مقعد: جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مُرز گردد لت لت (عسجدی: ۲۵ ).

۱. قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می‌کند؛ حد؛ سرحد.
۲. [مجاز] هرچیز مشخص‌کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت.
۳. [قدیمی، مجاز] سرزمین.
۴. [قدیمی] باغ؛ کشتزار.
⟨ مرزوبوم: سرزمین.


مقعد؛ سوراخ مقعد: ◻︎ جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مُرز گردد لت‌لت (عسجدی: ۲۵).


دانشنامه عمومی

مرز یا سرحد به خط فاصل میان دو کشور گفته می شود. بر اساس تعریف آخرین حد قلمرو زمینی، دریایی، هوایی و زیرزمینی هر کشور را مرز آن کشور می گویند. مرز مهم ترین عامل تشخیص و جدایی یک کشور از کشور همسایه است.
مرزهای قبل از سکونت: بعضی از مرزها در نواحی خالی از سکنه و قبل از استقرار اجتماعات انسانی ترسیم شده اند و مردمی به تدریج در کنار این گونه مرزها سکونت یافته اند، توانسته اند زندگی خود را با مرز تطبیق دهند و امروزه با مشکل مواجه نیستند. به این گونه مرزها، مرز پیشتاز گفته می شود. این مرزها از آنجا که قبل از اسکان جمعیت کشیده می شوند باعث تطبیق انسان ها با مرز می شوند و از این نظر جزء مرزهای خوب می باشند.
خط مرزی، خطی اعتباری و قراردادی است که به منظور تحدید حدود یک کشور روی زمین و اسناد مرزی مشخص می شود. خطوط مرزی میان کشورها گاهی به وسیله عوارض طبیعی مانند ژرفگاه ها و میان آب ها و گاهی با استفاده از خطوط فرضی و قراردادی (مانند بخش عمده ای از مرز میان کانادا و آمریکا که برابر با مدار ۴۹ درجه می باشد) تعیین و توافق شده است.
هر کشوری که به آب های آزاد دسترسی دارد، به ناچار دارای مرز دریایی است. مجمع الجزایرها مانند فیلیپین و برخی از کشورهای جزیره ای مانند ایسلند، صرفاً دارای مرز دریایی می باشند. از نظر حقوقی، قوانین حاکم بر آب های ساحلی با قوانین حاکم بر خاک یک کشور متفاوت است. در بخشی از آب های ساحلی که به آب های سرزمینی معروفند و در داخل مرز دریایی هرکشور جای می گیرند، کلیه حقوق آب ها و عمق دریاها متعلق به کشور مربوطه بوده ولی حق عبور بی ضرر کشتی های سایر کشورها به رسمیت شناخته می شود. همچنین در بعضی مناطق دریایی مثل منطقه انحصاری-اقتصادی یا فلات قاره، کشور ساحلی تنها از بخشی از حقوق برخوردار است مانند استفاده از منابع زیر بستر دریا یا اکتشاف و استخراج نفت یا ماهیگیری در این مناطق کشتیرانی سایر کشورها آزاد است.
بر اساس مقررات حقوق بین الملل از جمله کنوانسیون سازمان ملل متحد دربارهٔ حقوق دریا و کنوانسیون ژنو راجع به دریای سرزمینی و منطقه نظارت، مرز دریای سرزمینی، معمولاً به خط فرضی ای گفته می شود که فاصله ای برابر با حداکثر دوازده مایل دریایی (هر مایل دریایی امروزه معادل دقیقاً ۱۸۵۲ متر تعریف می شود) از خط مبدأ ساحل هر کشور دارد. این مرز برای منطقه نظارات ۲۴ مایل و برای مناطق فلات قاره و انحصاری اقتصادی ۲۰۰ مایل است. خط مبدأ معمولاً خط ساحل در پایین ترین حالت جزر در فصل بهار است که به خط مبدأ عادی نیز شهرت دارد

فرهنگستان زبان و ادب

{border , boundary , frontier} [جغرافیای سیاسی، حقوق] ← خط مرزی
{boundary , border , frontier} [جغرافیای سیاسی، حقوق] خط تفکیک کنندۀ دو واحد سیاسی اعم از دو کشور مستقل یا ایالت یا استان یا شهر یا سازه یا جز آن
{contour} [هنرهای تجسمی] خطی که حدود شکل را مشخص می کند متـ . خط مرزی 2 contour line 2

گویش مازنی

/marz/ نام درختی است – ممرز - بیماری & سامان – توده ی خاک که برای نگه داشتن آب در یک امتداد انباشته شود – مرز آبی – کرت شالی کاری & جفت گیری سگ سانان - محل آمدن

۱نام درختی است – ممرز ۲بیماری


سامان – توده ی خاک که برای نگه داشتن آب در یک امتداد انباشته ...


۱جفت گیری سگ سانان ۲محل آمدن


واژه نامه بختیاریکا

پَل؛ پَر؛ سامُو؛ سر پَل ( سر پَر ) ؛ سر تلاهِه؛ گُراگُر

جدول کلمات

حد

پیشنهاد کاربران

کران

معادل حریم در زبان عربی

مرز جغرافیایی :آنچه باعث مشخص شدن محدوده هر کشور است.


Two armed men were caught trying to cross the frontier at night
دو مرد مسلح در حالی که سعی داشتند از مرز عبور کنند دستگیر شدند

الکا

مرز =نشان دهنده وسط دو کشور را نشان میدهد


کلمات دیگر: