مترادف حمام : امر مقدر، امر محتوم، قضا، قدر، سرنوشت، مرگ، موت | آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه
برابر پارسی : گرمابه
Turkish bath(-house), hammam
bath, bathroom
شستشو , استحمام , شستشوکردن , ابتني کردن , حمام گرفتن , گرمابه , حمام فرنگي , وان , حمام , وان حمام , جاي شستشوي بدن درحمام
آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه
امر مقدر، امر محتوم
قضا، قدر، سرنوشت
مرگ، موت
۱. امر مقدر، امر محتوم
۲. قضا، قدر، سرنوشت
۳. مرگ، موت
(حَ مّ) [ ع . ] (اِ.) گرمابه . ج . حمامات . ؛~ِ زنانه کنایه از: جای شلوغ و پر سر و صدا. (?(حمام (حِ) [ ع . ] (اِ.) مرگ ، موت .
(حَ) [ ع . ] (اِ.) کبوتر. ج . حمائم .
سوزنی .
؟
حمام . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (از منتهی الارب ). رجوع به حمة شود. || قضا و قدر مرگ . (منتهی الارب ). قضای موت وقدر آن . (از اقرب الموارد). مرگی . (مهذب الاسماء).
حمام . [ ح ُ ] (ع اِ)تب همه ستوران . (ناظم الاطباء). تب جمع ستوران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند تبی است مخصوص به اسب . (اقرب الموارد). || مهتر شریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید شریف . (اقرب الموارد).
حمام . [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است . سکنه ٔ آن 100 تن .آب آن از چشمه ٔ حمام و رود زال . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
کبوتر.
محلی برای شستوشوی بدن؛ گرمابه.
۱. قضاوقدر.
۲. مرگ؛ موت.
تکیه ای: hamum / garmâva
طاری: hamum
طامه ای: hamum
طرقی: hamum / garmâva
کشه ای: hamum
نطنزی: hamum