prostration (in prayer), touching the ground with the forehead
سجود
فارسی به انگلیسی
prostration
فارسی به عربی
رکوع
مترادف و متضاد
ستایش، عشق ورزی، پرستش، نیایش، ستایشگری، سجود
ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت
سجود، قوس، کمان، تعظیم
سجود، خم کردن زانو
فرهنگ فارسی
پیشانی برزمین گذاشتن، برای عبادت یااظهارفروتن
۱ - ( مصدر ) سجده . ۲ - ( اسم ) پرستش بندگی عبادت .
سر بر زمین نهادن و فروتنی نمودن یا بر جهت باد رفتن کشتی .
۱ - ( مصدر ) سجده . ۲ - ( اسم ) پرستش بندگی عبادت .
سر بر زمین نهادن و فروتنی نمودن یا بر جهت باد رفتن کشتی .
فرهنگ معین
(سُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سجده کردن . ۲ - (اِمص . )پرستش ، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی .
لغت نامه دهخدا
سجود. [ س ُ ] (ع مص ) سر بر زمین نهادن وفروتنی نمودن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ترجمان القرآن ). سر بر زمین نهادن و فروتنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ) (دهار) :
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام .
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
گر تن بقرب کعبه نگشت آشنا رواست
باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
من که نان ملک خورم بسجود
سر بزیر آرم از برای دعا.
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان .
- سجود آوردن ؛ سجده کردن . تعظیم کردن :
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم .
وآسمان بر درش سجود آرد
گفت سبحان ربی الاعلی .
سجود آورد شیرین در سپاسش
ثناها گفت افزون از قیاسش .
کآنکه این بت را سجود آردبرست
ور نیارد در دل آتش نشست .
- سجود بردن ؛ سجده آوردن . سجده کردن :
قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .
گر او می برد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
- سجود سپاس ؛ سجده ٔ شکر :
سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش .
- سجود سهو :
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
رجوع به سجده و سجده ٔ سهو شود.
- سجود صمدی ؛ در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. (غیاث ) (آنندراج ) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی .
- سجود کردن ؛ سجده بردن . سجده آوردن :
جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اللَّه جواب .
جهان بخدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد.
|| راست ایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). به تعظیم ایستادن :
شاخک نیلوفر بگشاد چشم
بید به پیشش بسجود ایستاد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 116).
|| فرو افکندن شتر سر خود را. || بر جهت باد رفتن کشتی . (اقرب الموارد). || در اصطلاح صوفیه عبارت است از کوبیدن و نرم ساختن آثار بشریت و برطرف گردانیدن آثار بوسیله ٔ دوام و ظهور ذات مقدسه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- سجود قلب ؛ فناء عبد است در حق در زمان شهود بنحوی که از اعضاء وجوارح خود بی خبر شود و رؤیت و شهود حق او را متوجه بغیر نکند. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ).
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام .
منوچهری .
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
خاقانی .
گر تن بقرب کعبه نگشت آشنا رواست
باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 849).
من که نان ملک خورم بسجود
سر بزیر آرم از برای دعا.
خاقانی .
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان .
خاقانی .
- سجود آوردن ؛ سجده کردن . تعظیم کردن :
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم .
مسعودسعد.
وآسمان بر درش سجود آرد
گفت سبحان ربی الاعلی .
خاقانی .
سجود آورد شیرین در سپاسش
ثناها گفت افزون از قیاسش .
نظامی .
کآنکه این بت را سجود آردبرست
ور نیارد در دل آتش نشست .
مولوی .
- سجود بردن ؛ سجده آوردن . سجده کردن :
قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .
خاقانی .
گر او می برد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی .
- سجود سپاس ؛ سجده ٔ شکر :
سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش .
خاقانی .
- سجود سهو :
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی .
رجوع به سجده و سجده ٔ سهو شود.
- سجود صمدی ؛ در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. (غیاث ) (آنندراج ) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی .
میرنجات (آنندراج ).
- سجود کردن ؛ سجده بردن . سجده آوردن :
جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
فردوسی .
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اللَّه جواب .
خاقانی .
جهان بخدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد.
خاقانی .
|| راست ایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). به تعظیم ایستادن :
شاخک نیلوفر بگشاد چشم
بید به پیشش بسجود ایستاد.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 116).
|| فرو افکندن شتر سر خود را. || بر جهت باد رفتن کشتی . (اقرب الموارد). || در اصطلاح صوفیه عبارت است از کوبیدن و نرم ساختن آثار بشریت و برطرف گردانیدن آثار بوسیله ٔ دوام و ظهور ذات مقدسه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- سجود قلب ؛ فناء عبد است در حق در زمان شهود بنحوی که از اعضاء وجوارح خود بی خبر شود و رؤیت و شهود حق او را متوجه بغیر نکند. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ).
سجود. [ س ُ ] ( ع مص ) سر بر زمین نهادن وفروتنی نمودن. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ترجمان القرآن ). سر بر زمین نهادن و فروتنی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ) ( دهار ) :
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام.
گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
سر بزیر آرم از برای دعا.
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم.
گفت سبحان ربی الاعلی.
ثناها گفت افزون از قیاسش.
ور نیارد در دل آتش نشست.
قامت صاحب افسران حلقه افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری.
تو واپس چرا میبری دست جود.
سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش.
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
- سجود صمدی ؛ در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی.
جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
خود بخودی باز داد صبحک اللَّه جواب.
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام.
منوچهری.
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست گر دیده راز دیدن کعبه جدا کند.
خاقانی.
گر تن بقرب کعبه نگشت آشنا رواست باید که جان بقرب سجود آشنا کند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 849 ).
من که نان ملک خورم بسجودسر بزیر آرم از برای دعا.
خاقانی.
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
خاقانی.
- سجود آوردن ؛ سجده کردن. تعظیم کردن : تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم.
مسعودسعد.
وآسمان بر درش سجود آردگفت سبحان ربی الاعلی.
خاقانی.
سجود آورد شیرین در سپاسش ثناها گفت افزون از قیاسش.
نظامی.
کآنکه این بت را سجود آردبرست ور نیارد در دل آتش نشست.
مولوی.
- سجود بردن ؛ سجده آوردن. سجده کردن : قامت صاحب افسران حلقه افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری.
خاقانی.
گر او می برد سوی آتش سجودتو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی.
- سجود سپاس ؛ سجده شکر : سجاده ازسهیل کنم نز ادیم شام
تا می برم سجود سپاس از در سخاش.
خاقانی.
- سجود سهو : در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی.
رجوع به سجده و سجده سهو شود.- سجود صمدی ؛ در اصطلاح کشتی گیران سجده که به وقت آغاز کشتی یا بعد اتمام آن کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
شاید از فخر اگر پای بر افلاک نهی
بسجود صمدی جبهه چو بر خاک نهی.
میرنجات ( آنندراج ).
- سجود کردن ؛ سجده بردن. سجده آوردن : جهاندار محمود با فرّ و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود.
فردوسی.
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح خود بخودی باز داد صبحک اللَّه جواب.
خاقانی.
جهان بخدمت او چون قلم سجود کندفرهنگ عمید
پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] نهادن پیشانی بر زمین را سجود گویند. از احکام آن به تفصیل در باب صلات سخن گفته اند.
در هر رکعت از نمازهای واجب و مستحب، دو سجده واجب است و ترک یا زیاد کردن عمدی یکی از آن دو موجب بطلان نماز می شود؛ لیکن ترک یا افزایش سهوی یکی از دو سجده بنابر قول مشهور، نماز را باطل نمی کند و در صورت ترک سهوی، چنانچه پیش از ورود به رکن بعدی (رکوع) متذکر شود، باید برگردد و آن را به جا آورد، و در صورت متذکر نشدن، واجب است پس از سلام نماز قضای آن را به جا آورد.
رکنیت
...
در هر رکعت از نمازهای واجب و مستحب، دو سجده واجب است و ترک یا زیاد کردن عمدی یکی از آن دو موجب بطلان نماز می شود؛ لیکن ترک یا افزایش سهوی یکی از دو سجده بنابر قول مشهور، نماز را باطل نمی کند و در صورت ترک سهوی، چنانچه پیش از ورود به رکن بعدی (رکوع) متذکر شود، باید برگردد و آن را به جا آورد، و در صورت متذکر نشدن، واجب است پس از سلام نماز قضای آن را به جا آورد.
رکنیت
...
wikifeqh: سجود
جدول کلمات
سجده
کلمات دیگر: