رکن . [ رُ ] (ع اِ) کرانه ٔ قویتر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ هر چیزی . (دهار). ج ، اَرکان و اَرکُن . (المنجد). جانب . (دهار). جانب قوی چیزی . (غیاث اللغات ). کرانه . (ترجمان القرآن جرجانی ). کرانه ٔ کوه . (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (آنندراج ) (دهار). || امر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کار بزرگ . (از اقرب الموارد). کار مهم . (ناظم الاطباء). || هر امر که باعث قوه و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ارجمندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت و مناعت . ج ، ارکان . (از اقرب الموارد). || قوت و غلبه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). قوت . شدت . عز. (یادداشت مؤلف ). || در تداول جغرافیای قدیم ، گوشه . (دهار) (غیاث اللغات ). کناره . دیوار. کنج دیوار. گوشه . (کشاف زمخشری )
: حجاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رکنی راکه به سنگ منجنیق ویران کرده بودند آباد کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
189). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکنی را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
186). شکل ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده است که قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد نه بر چهار حد، و مثال آن مربعی است که هر زاویه ای از آن به یکی از آن حدود می رسد...و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویه ٔ مربع باشد و حدود چهار پهلوی مربع. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
120). و ارکان پارس این است رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است و سرحد میان پارس .... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است ... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
121). || ستون و بنیاد. (لغت نامه محلی شوشتر). ستون . ستونی که بدان چیزی تکیه کند. عمود. (ناظم الاطباء)
: بنشاند آبش آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش .
ناصرخسرو.
طایفه ای از جهت ..... و به جان پای بر رکنی لرزان نهاده . (کلیله و دمنه ). برزویه گفت : قویتر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار دوستان است . (کلیله ودمنه ).
دو امام زمان دو رکن الدین
دو قوی رکن
کعبه ٔ اسرار.
خاقانی .
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه ٔ دین خواند و جعفرش .
خاقانی .
رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست .
نظامی .
دین را سور و یا خود سوار است و ملک را رخ و یا عقار و عزت را رکن و غرار.... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
443).
-
رکن دین ؛ و رکن الدین ، ستون دین . که مردم بدو تکیه و اعتماد کنند و از القاب بود
: کر و فر و آب و تاب و رنگ بین
فخر دنیا خوان مر او را رکن دین .
مولوی .
-
رکن رکین ؛ ستون محکم . (ناظم الاطباء).
- || جزء عمده از هر چیز. (ناظم الاطباء).
- || عضو عمده ٔ بدن . (منتهی الارب ).
|| بزرگ . سرور. رئیس قوم . (فرهنگ فارسی معین ). || پناه و پشتی و پشتیبان . (ناظم الاطباء)
: فرمود بزرگترین رکنی ما را و قویتر.... ابوسعید مسعود است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
377). از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
376). حاجب فاضل ... ما را امروز بجای پدر است و دولت را بزرگتر رکنی وی است . (تاریخ بیهقی ) . و سپاس و منت از ایزد تعالی که خطه ٔ اسلام را به جمال عدل و کمال فضل اعدل ملوک رکن الدنیا والدین ... ابوالمظفر قلج طمغاج خان ... بیاراست . (سندبادنامه ص
8). عرش ؛ رکن چیزی . (منتهی الارب ). || خویش و قریب . (غیاث اللغات از شرح نصاب ) (آنندراج ) . || عنصر. مایه . ماده : چهار ارکان : مواد اربعه . عناصر اربعه . چهار اخشیجان . ج ، ارکان . هر یک از طباع چهارگانه . ارکان اربعه . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فلسفه ) اسطقس . (یادداشت مؤلف ). هیولی . ارکان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به هیولی و اسطقس شود. || (اصطلاح فقهی ) امری که نقصان و یا زیاد شدن آن مبطل عمل است اگر چه بدون قصد صورت گیرد. تکبیرةالاحرام و رکوع از جمله اعمالی هستند که رکن نماز محسوب می گردند. (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عروض ) در اصطلاح عروض هر یک از میزانها یا افاعیل را گویند مانند مفاعیلن و مستفعلن و فاعلن و...
-
رکن سالم ؛ آن است که چنانچه در اصل وضع شده است همچنان باشد بی زیاد و کم . مانند مفاعیلن [هزج ] و فاعلاتن [رمل ] که بدون افزودن یا کم کردن حرفی بطورسالم بیاید. (از مرآة الخیال ص
97).
-
رکن غیرسالم ؛ آنکه در او تغییری واقع شود از زیاده کردن چیزی بر او یا کم کردن چیزی از او، اما زیاده کردن چنانکه در میان لام و نون مفاعیلن الف زیاده سازی و مفاعیلان گویی ، و اما نقصان چنانکه نون و حرکت لام مفاعلین را بیندازی ومفاعیل گویی و رکن غیرسالم را مزاحف خوانند و تغییری که در رکنی واقع شود آن را زحاف گویند. (از مرآة الخیال ص
97). رجوع به المعجم از ص
32 ببعد شود.
|| (اصطلاح نظامی ) هر یک ازپنج قسمت لشکر از مقدم و ساقه و میمنه و میسره و قلب . (یادداشت مؤلف ). || هریک از بخش های چهارگانه ٔ ستاد ارتش .
-
رکن اول ؛ شامل شعب : آمار، ترفیعات ، قضایی .
-
رکن دوم ؛ شامل شعب : جرایم ، امور احتیاطی مربوط به جنگ .
-
رکن سوم ؛ شامل شعب : آموزش و تربیت سربازی .
-
رکن چهارم ؛ شامل تدارکات ارتش (تهیه ٔ آذوقه و پوشاک ). (فرهنگ فارسی معین ).