کلمه جو
صفحه اصلی

رکن


مترادف رکن : اسطقس، بالار، پایه، ستون، عماد، عمده، مهم

برابر پارسی : پایه، ریشه، بن، بنیاد، ستون

فارسی به انگلیسی

column, pillar, kingpin, leg, (main) element

pillar, (main) element


column, kingpin, leg


فارسی به عربی

عمود

مترادف و متضاد

column (اسم)
پایه، عمود، ستون، رکن

pillar (اسم)
میله، پایه، عمود، ستون، رکن، دیرک، جرز، ارکان، ستون بتون ارمه

اسطقس، بالار، پایه، ستون، عماد


عمده، مهم


۱. اسطقس، بالار، پایه، ستون، عماد
۲. عمده، مهم


فرهنگ فارسی

( سید ) آملی ان مشرف الدین حسینی از منجمان قر ۸ ه. ( و. ۸٠٠ ه. ق . ) وی کتابی درباره اسطرلاب بنام (( پنجاه باب سلطانی ) ) و کتابی در باب تقویم بنام (( زیج جامع سعدی ) )دارد که در آن تاریخ مختصر زیجهای معروف درج شده .
جزئ بزرگتروقوی ترازهرچیز، عضوعمده، پایه وستون
( اسم ) ستون ستونی که بدان چیزی دیگر تکیه کند عمود . ۲ - جزو بزرگتر از هر چیز . ۳ - عضو عمده . ۴ - کار بزرگ امر عظیم . ۵ - بزرگ سرور رئیس قوم . ۶ - هیولی جمع ارکان . ۷ - هر یک از بخشهای چهارگانه ستاد ارتش . یا رکن اول شامل شعب : آمار ترفیعات قضائی . یا رکن دوم شامل شعب : جرایم امور احتیاطی مربوط بجنگ . یا رکن سوم شامل شعب : آموزش و تربیت سربازی . یا رکن چهارم شامل تدارکات ارتش ( تهیه آذوغه و پوشاک ) .
سید عاملی ابن مشرف الدین حسینی از منجمان قرن نهم هجری قمری ( متولد ۸٠٠ هجری قمری ) وی کتابی بنام پنجاه باب سلطانی و کتابی در باب تقویم بنام زیج جامع سعیدی دارد

فرهنگ معین

(رُ کْ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) پایه ، ستون . ۲ - جزو بزرگتر و قوی تر از هر چیز. ۳ - حجرالاسود، سنگی که به دیوار کعبه نصب است و حاجیان آن را هنگام طواف لمس می کنند. ج . ارکان .

لغت نامه دهخدا

رکن. [رَ ] ( ع اِ ) کلاکموش. ( منتهی الارب ). کلاکموش. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || موش. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). موش نر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

رکن. [ رُ ] ( ع اِ ) کرانه قویتر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). جزو اعظم هر شی ٔ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کرانه هر چیزی. ( دهار ). ج ، اَرکان و اَرکُن. ( المنجد ). جانب. ( دهار ). جانب قوی چیزی. ( غیاث اللغات ). کرانه. ( ترجمان القرآن جرجانی ). کرانه کوه. ( غیاث اللغات ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( آنندراج ) ( دهار ). || امر بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کار بزرگ. ( از اقرب الموارد ). کار مهم. ( ناظم الاطباء ). || هر امر که باعث قوه و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ارجمندی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عزت و مناعت. ج ، ارکان. ( از اقرب الموارد ). || قوت و غلبه. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). قوت. شدت. عز. ( یادداشت مؤلف ). || در تداول جغرافیای قدیم ، گوشه. ( دهار ) ( غیاث اللغات ). کناره. دیوار. کنج دیوار. گوشه. ( کشاف زمخشری ): حجاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رکنی راکه به سنگ منجنیق ویران کرده بودند آباد کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189 ). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکنی را فرودآوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186 ). شکل ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده است که قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد نه بر چهار حد، و مثال آن مربعی است که هر زاویه ای از آن به یکی از آن حدود می رسد...و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویه مربع باشد و حدود چهار پهلوی مربع. ( فارسنامه ابن بلخی ص 120 ). و ارکان پارس این است رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است و سرحد میان پارس.... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 121 ). || ستون و بنیاد. ( لغت نامه محلی شوشتر ). ستون. ستونی که بدان چیزی تکیه کند. عمود. ( ناظم الاطباء ) :
بنشاند آبش آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش.

رکن . [ رُ ] (اِخ ) حجرالاسود. و منه فلمامسحوا الرکن حلوا و المراد المسح و الطواف و السعی و الحلق والا بمجرد مسحه لایحصل الحل . (منتهی الارب ).
این برفراز آنکه تو گوییش حاجی است
انگار کو به مکه ورکن و صفا شده ست .

ناصرخسرو.


کعبه ٔ شرف و علم خفیات کتابی است
ویشان به مثل کعبه ٔ رکنند و صفایند.

ناصرخسرو.


اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شورا بچه زمزم .

ناصرخسرو.


به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


رکن های دیگر مکه عبارتند از: رکن شامی . رکن غربی یا عراقی . رکن یمانی . رکن اسود. رجوع به تاریخ مکه تألیف فاکهی ص 73 وهمین ترکیبات در ردیف خود شود.

رکن . [ رُ ] (اِخ ) سیدعاملی بن مشرف الدین حسینی . از منجمان قرن نهم هجری قمری (متولد 800 هَ . ق .). وی کتابی بنام «پنجاه باب سلطانی » و کتابی در باب تقویم بنام «زیج جامع سعیدی » دارد که در آن تاریخ مختصر زیجهای معروف درج شده است . (فرهنگ فارسی معین ).


رکن . [رَ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ). کلاکموش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || موش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). موش نر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


رکن . [ رُ ] (ع اِ) کرانه ٔ قویتر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ هر چیزی . (دهار). ج ، اَرکان و اَرکُن . (المنجد). جانب . (دهار). جانب قوی چیزی . (غیاث اللغات ). کرانه . (ترجمان القرآن جرجانی ). کرانه ٔ کوه . (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (آنندراج ) (دهار). || امر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کار بزرگ . (از اقرب الموارد). کار مهم . (ناظم الاطباء). || هر امر که باعث قوه و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ارجمندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت و مناعت . ج ، ارکان . (از اقرب الموارد). || قوت و غلبه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). قوت . شدت . عز. (یادداشت مؤلف ). || در تداول جغرافیای قدیم ، گوشه . (دهار) (غیاث اللغات ). کناره . دیوار. کنج دیوار. گوشه . (کشاف زمخشری ): حجاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رکنی راکه به سنگ منجنیق ویران کرده بودند آباد کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکنی را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186). شکل ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده است که قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد نه بر چهار حد، و مثال آن مربعی است که هر زاویه ای از آن به یکی از آن حدود می رسد...و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویه ٔ مربع باشد و حدود چهار پهلوی مربع. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120). و ارکان پارس این است رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است و سرحد میان پارس .... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است ... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 121). || ستون و بنیاد. (لغت نامه محلی شوشتر). ستون . ستونی که بدان چیزی تکیه کند. عمود. (ناظم الاطباء) :
بنشاند آبش آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش .

ناصرخسرو.


طایفه ای از جهت ..... و به جان پای بر رکنی لرزان نهاده . (کلیله و دمنه ). برزویه گفت : قویتر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار دوستان است . (کلیله ودمنه ).
دو امام زمان دو رکن الدین
دو قوی رکن کعبه ٔ اسرار.

خاقانی .


یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه ٔ دین خواند و جعفرش .

خاقانی .


رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست .

نظامی .


دین را سور و یا خود سوار است و ملک را رخ و یا عقار و عزت را رکن و غرار.... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 443).
- رکن دین ؛ و رکن الدین ، ستون دین . که مردم بدو تکیه و اعتماد کنند و از القاب بود :
کر و فر و آب و تاب و رنگ بین
فخر دنیا خوان مر او را رکن دین .

مولوی .


- رکن رکین ؛ ستون محکم . (ناظم الاطباء).
- || جزء عمده از هر چیز. (ناظم الاطباء).
- || عضو عمده ٔ بدن . (منتهی الارب ).
|| بزرگ . سرور. رئیس قوم . (فرهنگ فارسی معین ). || پناه و پشتی و پشتیبان . (ناظم الاطباء) : فرمود بزرگترین رکنی ما را و قویتر.... ابوسعید مسعود است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). حاجب فاضل ... ما را امروز بجای پدر است و دولت را بزرگتر رکنی وی است . (تاریخ بیهقی ) . و سپاس و منت از ایزد تعالی که خطه ٔ اسلام را به جمال عدل و کمال فضل اعدل ملوک رکن الدنیا والدین ... ابوالمظفر قلج طمغاج خان ... بیاراست . (سندبادنامه ص 8). عرش ؛ رکن چیزی . (منتهی الارب ). || خویش و قریب . (غیاث اللغات از شرح نصاب ) (آنندراج ) . || عنصر. مایه . ماده : چهار ارکان : مواد اربعه . عناصر اربعه . چهار اخشیجان . ج ، ارکان . هر یک از طباع چهارگانه . ارکان اربعه . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فلسفه ) اسطقس . (یادداشت مؤلف ). هیولی . ارکان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به هیولی و اسطقس شود. || (اصطلاح فقهی ) امری که نقصان و یا زیاد شدن آن مبطل عمل است اگر چه بدون قصد صورت گیرد. تکبیرةالاحرام و رکوع از جمله اعمالی هستند که رکن نماز محسوب می گردند. (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عروض ) در اصطلاح عروض هر یک از میزانها یا افاعیل را گویند مانند مفاعیلن و مستفعلن و فاعلن و...
- رکن سالم ؛ آن است که چنانچه در اصل وضع شده است همچنان باشد بی زیاد و کم . مانند مفاعیلن [هزج ] و فاعلاتن [رمل ] که بدون افزودن یا کم کردن حرفی بطورسالم بیاید. (از مرآة الخیال ص 97).
- رکن غیرسالم ؛ آنکه در او تغییری واقع شود از زیاده کردن چیزی بر او یا کم کردن چیزی از او، اما زیاده کردن چنانکه در میان لام و نون مفاعیلن الف زیاده سازی و مفاعیلان گویی ، و اما نقصان چنانکه نون و حرکت لام مفاعلین را بیندازی ومفاعیل گویی و رکن غیرسالم را مزاحف خوانند و تغییری که در رکنی واقع شود آن را زحاف گویند. (از مرآة الخیال ص 97). رجوع به المعجم از ص 32 ببعد شود.
|| (اصطلاح نظامی ) هر یک ازپنج قسمت لشکر از مقدم و ساقه و میمنه و میسره و قلب . (یادداشت مؤلف ). || هریک از بخش های چهارگانه ٔ ستاد ارتش .
- رکن اول ؛ شامل شعب : آمار، ترفیعات ، قضایی .
- رکن دوم ؛ شامل شعب : جرایم ، امور احتیاطی مربوط به جنگ .
- رکن سوم ؛ شامل شعب : آموزش و تربیت سربازی .
- رکن چهارم ؛ شامل تدارکات ارتش (تهیه ٔ آذوقه و پوشاک ). (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. جزء بزرگ تر و قوی تر از هر چیز، عضو عمده.
۲. [مجاز] بزرگ و شریف و رئیس قوم.
۳. امر عظیم.
۴. پایه، ستون.
۵. [قدیمی] آنچه به آن قوت می گیرند و تکیه می کنند، پایه و ستون.

دانشنامه عمومی

رکن (به آلمانی: Reken) یک شهر در آلمان است که در بورکن واقع شده است. رکن ۱۴٬۳۱۱ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

فرهنگ فارسی ساره

پایه، ستون


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آنچه که ترک عمدی یا سهوی آن موجب بطلان عبادت شده و همچنین به هر یک از چهار زاویه کعبه رکن گفته می شود که از رکن به معنای نخست در باب صلات و در معنای دوم در باب حج سخن رفته است.
۱- آنچه ترک عمدی یا سهوی آن موجب بطلان عبادت است.۲-هر یک از چهار زاویه کعبه را رکن می گویند.
اجزاء واجب نماز
اجزاء واجب نماز به رکن و غیررکن تقسیم می شود. ارکان نماز بنابر قول مشهور عبارتند از: نیت، قیام، تکبیرة الإحرام، رکوع و سجود.
← رکن بودن نیت
در اینکه تنها ترک رکن -به عمد یا سهو- موجب بطلان نماز است یا زیادی آن نیز -از روی عمد یا سهو- نماز را باطل می کند، اختلاف است. قول دوم، معروف و مشهور است.
← زیادی در نیت، قیام و تکبیرة الاحرام
...

[ویکی الکتاب] معنی رُکْنٍ: هر چیزی است که ساختمان ، بعد از بنیان بر آن تکیه دارد مانند ستون و پایه.(رکون اعتمادی است که توأم با میل باشد ،به معنای میل کردن به سوی چیزی و تسکین دادن خاطر به وسیله آن است ، و کلمه رکن به معنای ناحیه قویتر و اصلی تر هر چیز است )
معنی تَرْکَنُ: اندکی متمایل شوی (رکون اعتمادی است که توأم با میل باشد ،به معنای میل کردن به سوی چیزی و تسکین دادن خاطر به وسیله آن است ، و کلمه رکن - به ضم اول آن - به معنای ناحیه قویتر و اصلی تر هر چیز است )
معنی لَا تَرْکَنُواْ: حتی کمی متمایل نشوید -حتی به مقدار کم هم دل خوش نکنید(رکون اعتمادی است که توأم با میل باشد ،به معنای میل کردن به سوی چیزی و تسکین دادن خاطر به وسیله آن است ، و کلمه رکن - به ضم اول آن - به معنای ناحیه قویتر و اصلی تر هر چیز است )
تکرار در قرآن: ۴(بار)
«رُکْن» در اصل به معنای ستون و پایه اصلی، و بخش مهم هر چیز است، و در اینجا ممکن است اشاره به ارکان بدن باشد. یعنی فرعون به طور کامل و با تمام ارکان بدن به موسی(علیه السلام) پشت کرد. بعضی نیز گفته اند که منظور در اینجا لشکر او است، یعنی تکیه بر ارکان لشکر خویش کرد و از پیام حق روی گردان شد. و یا این که هم خودش از فرمان خدا روی برتافت، و هم ارکان حکومت و لشکر خود را منحرف ساخت.

[ویکی شیعه] رکن (ابهام زدایی). رُکن ممکن است در موراد زیر به کار رفته باشد:

جدول کلمات

اس


کلمات دیگر: