کلمه جو
صفحه اصلی

ناحیه


مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه

برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

فارسی به انگلیسی

area, belt, borough, country, demesne, district, locality, part, place, region, sector, territory, township, tract, ward, zone

district, region, area, ward


فارسی به عربی

تضاریس , منطقة ، اِتِّجاهٌ

عربی به فارسی

جا , محل خاص , محل , موضع , مکان


مترادف و متضاد

ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه


region (اسم)
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها

area (اسم)
طرف، فضا، حوزه، ناحیه، منطقه، مساحت، سطح، پهنه

realm (اسم)
حوزه، ناحیه، متصرفات، قلمرو سلطان

shire (اسم)
ایالت، ناحیه، استان

zone (اسم)
زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات

district (اسم)
حوزه، ناحیه، بلوک، بخش، محله

subregion (اسم)
ناحیه، بخش، یکی از تقسیمات اولیه ناحیه

terrain (اسم)
زمین، ناحیه، زمینه، نوع زمین

sector (اسم)
جزء، ناحیه، بخش، محله، قطاع، قطاع دایره، قسمتی از جبهه

demesne (اسم)
ناحیه، تملک زمین، کلیه زمین مایملک یک شخص

output area (اسم)
ناحیه

situs (اسم)
وضع، ناحیه، محل

فرهنگ فارسی

ده دهستان ارز رود شهرستان نور استان دوم ( مازندران ) . در ۲۴ کیلومتری جنوب باختری بلده . کوهستانی و سردسیر است و ۱٠٠٠ تن سکنه دارد . امامزاده ای بنام شاهزاده محمود دارد .
جانب، جهت، طرف، کرانه، کناره مملکت، قمستی ازشهر
( اسم ) ۱ - کرانه سوی جهت : آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار و ارغوان آورد از هرناحیه . ( منوچهری ) ۲ - بخشی ازیک سرزمین حوزه . ۳ - حوالی شهر اطراف بلد. ۴ - ( ترکی و عربی ) جزوی از [ قضا] بخش جمع :نواحی
نام نهری در کوفه .

فرهنگ معین

(یَ یا یِ ) [ ع . ناحیة ] (اِ. ) ۱ - جهت ، کرانه ، جانب . ۲ - مملکت ، کشور. ج . نواحی .

لغت نامه دهخدا

ناحیه . [ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری درکوفه . حمداﷲ مستوفی آرد: فرات شهرت تمام دارد. و درملک سواد که اکنون اعمال غازانی میخوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند مثل نهر عیسی ... و نهر ناحیه که شهر کوفه و ضیاعش بر اوست . (نزهةالقلوب ج 3 ص 210).


ناحیه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل واقع در بیست و چهار هزارگزی جنوب غربی بلده و چهل و پنج هزارگزی مشرق جاده ٔ شوسه ٔ چالوس (حدود کندوان ). کوهستانی و سردسیر است یکهزار تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه ٔ مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه سار آزادکوه و محصولش غلات و لبنیات و حبوبات و شغل مردانش زراعت و گله داری و هنر زنانش جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. زیارتگاهی به نام شاهزاده محمود و چند زیارتگاه دیگر دارد که بنای آنها قدیمی است . بیشتر ساکنان این ده زمستان را به تهران کوچ میکنند و به کار میپردازند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299).


ناحیة. [ ی َ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ ملک و طرفی از ولایت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کناره و گوشه ٔ زمین . (شمس اللغات ). کرانه و سوی . (دهار). شطر. جهت . طرف . کوره . (منتهی الارب ). سوی . (مهذب الاسماء). سامان . حوزه . جانب . دیار.


ناحیه. [ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) ناحیت. کرانه. طرفی از ولایت. رجوع به ناحیت و ناحیة شود :
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه.
منوچهری.
پایه منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم.
خاقانی.
عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طرف بادیه.
مولوی.
|| هر یک از قسمتهای شهر. بخش. ( لغات فرهنگستان ).

ناحیه. [ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر. در 11 هزارگزی جنوب غربی هریس و 21 هزارگزی جاده شوسه تبریز به اهر واقع است. جلگه است و هوائی معتدل دارد و 258 تن سکنه دارد، آب آن از رودخانه قراچای و چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و سردرختی و حبوبات است. مردمش به زراعت و گله داری مشغولند. صنعت دستی آنها فرش بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522 ).

ناحیه. [ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل واقع در بیست و چهار هزارگزی جنوب غربی بلده و چهل و پنج هزارگزی مشرق جاده شوسه چالوس ( حدود کندوان ). کوهستانی و سردسیر است یکهزار تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه سار آزادکوه و محصولش غلات و لبنیات و حبوبات و شغل مردانش زراعت و گله داری و هنر زنانش جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. زیارتگاهی به نام شاهزاده محمود و چند زیارتگاه دیگر دارد که بنای آنها قدیمی است. بیشتر ساکنان این ده زمستان را به تهران کوچ میکنند و به کار میپردازند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299 ).

ناحیه. [ ] ( اِخ ) ( نهر... ) نام نهری درکوفه. حمداﷲ مستوفی آرد: فرات شهرت تمام دارد. و درملک سواد که اکنون اعمال غازانی میخوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند مثل نهر عیسی... و نهر ناحیه که شهر کوفه و ضیاعش بر اوست. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 210 ).

ناحیه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر. در 11 هزارگزی جنوب غربی هریس و 21 هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ تبریز به اهر واقع است . جلگه است و هوائی معتدل دارد و 258 تن سکنه دارد، آب آن از رودخانه ٔ قراچای و چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و سردرختی و حبوبات است . مردمش به زراعت و گله داری مشغولند. صنعت دستی آنها فرش بافی است . راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522).


ناحیه . [ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ناحیت . کرانه . طرفی از ولایت . رجوع به ناحیت و ناحیة شود :
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه .

منوچهری .


پایه ٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم .

خاقانی .


عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طرف بادیه .

مولوی .


|| هر یک از قسمتهای شهر. بخش . (لغات فرهنگستان ).

فرهنگ عمید

۱. جانب، جهت، طرف، کرانه.
۲. قسمتی از کشور.
۳. قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش.

دانشنامه عمومی

ناحیه اصطلاحی است که در فارسی در معانی گوناگون مربوط به تقسیمات کشوری و شهری به کار می رود:
در یکی از معانی آن به هر قسمت از یک شهر یک ناحیه گفته می شود.
در فارسی تاجیکی واژه ناحیه معادل شهرستان به کار می رود: (نگا.: ناحیه های تاجیکستان).
در برخی کشورها چندین استان با هم در یک مجموعه قرار می گیرند که در فارسی به آن مجموعه ها ناحیه گفته می شود: نمونه: ناحیه های ترکیه.
گاه تقسیمات کشوری در برخی از کشورها به صورتی است که در ترتیب استان> شهرستان> بخش> دهستان، بین استان و شهرستان، یک تقسیم بندی دیگر نیز حضور دارد که در فارسی برای آن واژه ناحیه به کار می رود.

گویش مازنی

/naaheye/ از توابع دهستان اوزرود نور

از توابع دهستان اوزرود نور


واژه نامه بختیاریکا

با؛ دست گه؛ بارت

جدول کلمات

جانب, کرانه

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کوست kust ( پهلوی )
پاگوس ( پهلوی: پاتکوس )
گوژار ( سنسکریت: گوچَرَ )
اَسوش ( اوستایی: اَسوشوئیرَ )
داخیو dãxyu ( اوستایی: دَخْوْیو )

جناح

در پهلوی " پاذگس یا پاگس " برا بر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی با برگردان خانم مهشید میرفخرایی.

سقع

خطه . . .

صقع


کلمات دیگر: