کلمه جو
صفحه اصلی

بلده

عربی به فارسی

شهرک , قصبه , شهر کوچک , قصبه حومه شهر , شهر


فرهنگ فارسی

شهر، بلادوبلدان جمع
( اسم ) واحد بلد . ۱- شهر . جمع : بلاد بلدان . ۲- ناحیه زمین .
ده از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار٠ آب از رودخان. چشمه کیله ٠ محصول برنج و مرکبات ٠ از ابنی. قدیم آثار قلع. خرابه ای روی تپه کنار راه عمومی دو هزار و سه هزار دیده میشود ٠ این آبادی از دو محل. بالا و پایین تشکیل شده است ٠

فرهنگ معین

(بَ لَ دِ ) [ ع . بلدة ] ( اِ. ) ۱ - شهر. ج . بلاد. ۲ - ناحیه ، زمین .

لغت نامه دهخدا

( بلدة ) بلدة. [ ب َ دَ ] ( ع اِ ) شهر، مانند بصره و دمشق. ( منتهی الارب ). واحد بلد. ( فرهنگ فارسی معین ). شهر و شهر آبادان. ( دهار ). قطعه ای از بَلد یعنی جزء معین و تخصیص یافته ای از آن چون بصره از عراق و دمشق از شام. ( از اقرب الموارد ). بُلدان. ( دهار ). و رجوع به بلد و بلده شود : اًنما امرت أن أعبد رب هذه البلدة الذی حرمها... ( قرآن 91/27 )؛ امر شده ام فقط پروردگار این شهر را که آن را حرام گردانیده است بپرستم. || جای باش حیوان عامر باشد یا غامر. ( منتهی الارب ).هر موضعی از زمین عامر باشد یا خالی. ( از اقرب الموارد ). || خاک. ( منتهی الارب ). تراب. ( ذیل اقرب الموارد از تاج ). || زمین. ( منتهی الارب ). ارض. ( اقرب الموارد ). پاره ای از زمین. ( دهار ).
- بلده میت ؛ زمینی که رستنی و چراگاه در آن نباشد. بلد میت : و هو الذی أرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته و أنزلنا من السماء ماءً طهوراً لنحیی به بلدة میتا... ( قرآن 49/25 )؛ اوست که بادها را فرستاد تا بشارتی باشد از نزدش ، و از آسمان آبی پاک کننده فروفرستادیم تا بدان بلده مرده را احیا کنیم... و الذی نزل من السماء ماءً بقدر فأنشرنا به بلدة میتاً کذلک تخرجون. ( قرآن 11/43 )؛ و آنکه از آسمان آبی فروفرستاد به اندازه ای ، پس بدان بلده مرده را زنده گردانیدیم ، این چنین بیرون آورده میشوید. و نزلنا من السماء ماءً مبارکاً... رزقاً للعباد و أحیینا به بلدةً میتاً کذلک الخروج. ( قرآن 9/50 - 11 )؛ و از آسمان آبی برکت دار فروفرستادیم... تا روزی باشد برای بندگان و بدان بلده مرده را زنده گردانیدیم این چنین است بیرون آمدن. و رجوع به بلدالمیت ذیل بلد شود. || بیابان. ( منتهی الارب ) ( دهار ). فلات. ( ذیل اقرب الموارد از تاج ). || سینه ، گویند فلان واسع البلدة. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || حفره سینه و نحر، و آنچه اطراف آن است و گویند میان آن. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). گو سینه. || آنچه به زمین رسد از سینه شتر. || گشادگی میان دو ابرو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اندرون پنجه. ( دهار ). کف دست. ( از اقرب الموارد ): ضرب بلدته علی بلدته ؛ کف دست خودرا بر سینه خود زد. || قطعه و رقعه ایست از آسمان که ستاره ای در آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). یکی از منازل قمر میان نعائم و سعد ذابح و گاهی ازآن عدول کرده به قلاده میرود و آن شش ستاره گرد است که بر شکل کمان واقع شده است. ( منتهی الارب ). جایی است خالی از ستارگان میان نعائم و سعد ذابح ، و آن منزلی است از منازل قمر. ( دهار ). فرجه ایست مستدیر از آسمان بشکل رقعه که در آن کوکبی نباشد، و شش ستاره مستدیر و کوچک و خفی به شکل قوس بر آن دلالت کنند. و برخی آن را اُدحی نامند زیرا در نزدیکی آن ستارگانی است که عرب آنرا بَیض گویند و آن بسبب نزدیکی آن به نعائم باشد. ماه گاهی عدول می کند و به ادحی فرود می آید. اصحاب صور، بلده را بر جبهه و پیشانی رامی قرار دهند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 161 ). قطعه ایست از آسمان براو هیچ ستاره نیست و از بهر آن آن را بلدة خوانند، و عصاب رامی است. ( جهان دانش ). نام منزل بیست ویکم ازمنازل قمر و رقیب او ذراع است و عرب آنرا بر بقعه قفره شمارد. و آن از رباطات سیم است و در پس کوکبی است که او را هلال خوانند. بلدة از آخر نعایم است تا درجه اول جدی و نزد احکامیان منزلی نحس است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) :

بلده . [ ] (اِخ ) نام حوای زن آدم علیه السلام . (برهان ) (آنندراج ).


بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل . این دهستان در حومه ٔ قصبه ٔ بلده مرکز تابستانی بخش نور در طول دره ٔ اوزه رود واقع است و از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3100 تن است . مرکز دهستان همان مرکز بخش است و قرای مهم دهستان عبارتست از: چل ، مزید، پل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


بلده . [ ب َ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) بلده . ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). || شهر. (فرهنگ فارسی معین ) : عامل بلده ٔ قم در سنه ٔ خمسین و ثلاثمائة (350 هَ . ق .) آن را فراخ و بزرگ گردانید. (تاریخ قم ص 214). || لقب همدان ، کرمانشاهان ، کاشان ، فومن ، شوشتر، دزفول ، تویسرکان . گویند بلده ٔ همدان و غیره . (از یادداشت مرحوم دهخدا).


بلدة. [ ب َ دَ ] (اِخ ) از شهرهای ساحل دریای شام نزدیک جبلة، و آن از فتوحات عبادةبن الصامت است . این شهر سپس خراب شد و اهالی آنجا کوچ کردند و معاویه «جبلة» را بنا ساخت . شهر مزبور ازقلاع روم بوده است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).


بلدة. [ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است در اندلس و ازآن شهر است سعیدبن محمد بلدی از شیوخ معتزله . (منتهی الارب ). شهری است در اندلس از توابع ریّة و گویند از توابع قَبرة است . (از مراصد) (از معجم البلدان ).


بلدة. [ ب َ دَ ] (اِخ ) قریه ای در چندفرسنگی کاظمین ، و مدفن سیدمحمدبن امام علی النقی بدانجاست . (یادداشت مرحوم دهخدا).


بلدة. [ ب َ دَ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). رجوع به مکه شود.


بلدة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) شهر، مانند بصره و دمشق . (منتهی الارب ). واحد بلد. (فرهنگ فارسی معین ). شهر و شهر آبادان . (دهار). قطعه ای از بَلد یعنی جزء معین و تخصیص یافته ای از آن چون بصره از عراق و دمشق از شام . (از اقرب الموارد). بُلدان . (دهار). و رجوع به بلد و بلده شود : اًنما امرت أن أعبد رب هذه البلدة الذی حرمها... (قرآن 91/27)؛ امر شده ام فقط پروردگار این شهر را که آن را حرام گردانیده است بپرستم . || جای باش حیوان عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ).هر موضعی از زمین عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || خاک . (منتهی الارب ). تراب . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || زمین . (منتهی الارب ). ارض . (اقرب الموارد). پاره ای از زمین . (دهار).
- بلده ٔ میت ؛ زمینی که رستنی و چراگاه در آن نباشد. بلد میت : و هو الذی أرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته و أنزلنا من السماء ماءً طهوراً لنحیی به بلدة میتا... (قرآن 49/25)؛ اوست که بادها را فرستاد تا بشارتی باشد از نزدش ، و از آسمان آبی پاک کننده فروفرستادیم تا بدان بلده ٔ مرده را احیا کنیم ... و الذی نزل من السماء ماءً بقدر فأنشرنا به بلدة میتاً کذلک تخرجون . (قرآن 11/43)؛ و آنکه از آسمان آبی فروفرستاد به اندازه ای ، پس بدان بلده ٔ مرده را زنده گردانیدیم ، این چنین بیرون آورده میشوید. و نزلنا من السماء ماءً مبارکاً... رزقاً للعباد و أحیینا به بلدةً میتاً کذلک الخروج . (قرآن 9/50 - 11)؛ و از آسمان آبی برکت دار فروفرستادیم ... تا روزی باشد برای بندگان و بدان بلده ٔ مرده را زنده گردانیدیم این چنین است بیرون آمدن . و رجوع به بلدالمیت ذیل بلد شود. || بیابان . (منتهی الارب ) (دهار). فلات . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || سینه ، گویند فلان واسع البلدة. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || حفره ٔ سینه و نحر، و آنچه اطراف آن است و گویند میان آن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). گو سینه . || آنچه به زمین رسد از سینه ٔ شتر. || گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندرون پنجه . (دهار). کف دست . (از اقرب الموارد): ضرب بلدته علی بلدته ؛ کف دست خودرا بر سینه ٔ خود زد. || قطعه و رقعه ایست از آسمان که ستاره ای در آن نباشد. (از اقرب الموارد). یکی از منازل قمر میان نعائم و سعد ذابح و گاهی ازآن عدول کرده به قلاده میرود و آن شش ستاره ٔ گرد است که بر شکل کمان واقع شده است . (منتهی الارب ). جایی است خالی از ستارگان میان نعائم و سعد ذابح ، و آن منزلی است از منازل قمر. (دهار). فرجه ایست مستدیر از آسمان بشکل رقعه که در آن کوکبی نباشد، و شش ستاره ٔ مستدیر و کوچک و خفی به شکل قوس بر آن دلالت کنند. و برخی آن را اُدحی نامند زیرا در نزدیکی آن ستارگانی است که عرب آنرا بَیض گویند و آن بسبب نزدیکی آن به نعائم باشد. ماه گاهی عدول می کند و به ادحی فرود می آید. اصحاب صور، بلده را بر جبهه و پیشانی رامی قرار دهند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 161). قطعه ایست از آسمان براو هیچ ستاره نیست و از بهر آن آن را بلدة خوانند، و عصاب رامی است . (جهان دانش ). نام منزل بیست ویکم ازمنازل قمر و رقیب او ذراع است و عرب آنرا بر بقعه ٔ قفره شمارد. و آن از رباطات سیم است و در پس کوکبی است که او را هلال خوانند. بلدة از آخر نعایم است تا درجه ٔ اول جدی و نزد احکامیان منزلی نحس است . (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
با صادر و وارد نعایم
بلده دو سه دست کرده قایم .

نظامی .



بلدة. [ ب ُ دَ ] (ع اِ)گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلدة. و رجوع به بلدة شود. || بلدة الوجه ؛ هیئت روی و صورت . (منتهی الارب ).


بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم آباد، شهرستان تنکابن . سکنه ٔ آن 680تن . آب آن از رودخانه ٔ چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات است . از ابنیه ٔ قدیم آثار قلعه ٔ خرابه ای روی تپه کنار راه عمومی دوهزار و سه هزار دیده میشود. این آبادی از دو محله ٔ بالا و پایین تشکیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


بلده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز ییلاقی بخش نور از شهرستان آمل . این قصبه در 60 کیلومتری جنوب باختری آمل در ارتفاع 1952 متر از سطح دریا واقع است . آب آن ازرودخانه ٔ اوزرود و یالرود و کمررود و محصول عمده ٔ آن غلات ، لبنیات ، باقلا، سیب زمینی و میوه های مختلف است .زمستان در حدود یکهزار تن و تابستان بیش از دوهزار تن سکنه دارد. از آثار قدیم قلعه ٔ خرابه ای در شمال آبادی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

= بلد

بلد#NAME?


دانشنامه عمومی

بَلَده یکی از شهرهای استان مازندران ایران است.این شهر در بخش بلده شهرستان نور واقع شده است.
اطلس گیتاشناسی استان های ایران، تهران: ۱۳۸۳خ.
جایگاه و بلندا
شهر بلده از طریق سه جاده به شهرهای شمالی و تهران دسترسی دارد. در حدّ فاصل ۵۳ کیلومتری جاده هراز و ۵۵ کیلومتری جاده چالوس قرار دارد. بلده آب و هوایی ییلاقی داردو بازدید گردشگران را به خود و روستاهای اطراف زیاد کرده است
محدوده تاریخی کجور از شمال به دریای مازندران از غرب به رود چالوس از شرق به سولده (نور) و از جنوب به دره نور محدود می شود. منطقه کجور به همراه کلارستاق، لنگا، تنکابن، سختسر و هوسم بخشی از رویان کهن بود که بعدها رسمتدار نام گرفت. رویان کهن از نواحی غربی طبرستان محسوب می شده است.
همچنین روستای «یوش» در شهرستان بلده (تقریبا در غرب شهر بلده)، زادگاه «نیما یوشیج»، پدر شعر نو ایران می باشد. در حال حاضر «خانه نیما یوشیج» به عنوان یک مکان تاریخی - فرهنگی مورد بازدید علاقمندان قرار می گیرد.

دانشنامه آزاد فارسی

بَلَده
شهری در استان مازندران، شهرستان نور، و مرکز اداری بخش بلده. با ارتفاع ۲,۰۱۰ متر، در منطقه ای کوهستانی و نیمه جنگلی، در ۱۱۷کیلومتری غرب جنوبی ساری و ۴۵کیلومتری جنوب غربی نور، سر راه روستای هردورود به سیاه بیشه، در دامنۀ شرقی کوه اسبی کوهک، در کوهستان البرز مرکزی، قرار دارد. رودخانۀ نور از کنار آن می گذرد. اقلیم آن معتدلِ مایل به سرد و نیمه مرطوب است. جمعیت آن ۱,۳۴۰ نفر است (۱۳۸۵).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَلْدَةِ: مکان - سرزمین
ریشه کلمه:
بلد (۱۹ بار)

«بلدة» در اینجا به معنای بیابان و صحرا است. و با این که این لفظ مؤنث است صفت آن که «میتاً» می باشد به صورت مذکر آمده است به خاطر این که به معنای مکان است ومکان مذکر می باشد.

گویش مازنی

/balade/ از توابع دهستان بالا میان رود شهرستان نور & روستایی از بخش خرم آباد تنکابن

از توابع دهستان بالا میان رود شهرستان نور


۱روستایی از بخش خرم آباد تنکابن


پیشنهاد کاربران

نام شهری است از توابع شهرستان نور که در حد فاصل ۵۳ کیلو متری جاده هراز و ۵۵ کیلو متری جاده چالوس قرار دارد.

طایفه شیخ احمد بلده بختیاروند در مسجدسلیمان . شوشتر. اصفهان
. کوهرنگ. اهواز. فولادشهر
این طایفه جزیی از ایل بلیوند ایل بزرگ بختیاروند
ایل بلیوند ( بله وند. بلی وند. بلیلوند. بهلیل. بهلول. بلیده )

بلی *بالی*خان بختیاروند پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان پسر جهانگیر خان بختیاروند ایلخان

تیره بزرگ بلی بیگیوند طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند

محل سکونت
رینه کوه. هارون کلا
بخش آب ماهیک لالی. دهستان جهانگیری
. زیلایی *جهانگیری
. چلو*چلاو - چال چیلوس*
- لاران

تیره های بسیاری از طایفه خلیلی در سراسر کشور پراکنده شدند

بلیوند.
بلی خلیلی::بلیلی - بلیل
احمد بلد
بلیده::روستای بلی ها
بلده ::روستای بلی ها



قران نهم
سرزمین


کلمات دیگر: