کلمه جو
صفحه اصلی

ارتفاع


مترادف ارتفاع : اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، حاصل، خراج

برابر پارسی : بلندی، بالا، بلندا، بُلندا، افراشتگی

فارسی به انگلیسی

height, altitude, elevation, [astr.] apparent celestial latitude, high, high-ness

altitude, elevation, height, high, high-ness


altitude, elevation, [astr.] apparent celestial latitude


فارسی به عربی

ارتفاع

عربی به فارسی

فرازا , بلندي , ارتفاع , فراز , منتها درجه , مقام رفيع , منزلت , جاي بلند وبرامدگي , ترفيع , رفعت , جاي مرتفع , اسمان , عرش , تکبر , دربحبوحه , ارتفاعات , عظمت , بالا بردن , ترقي دادن , اضافه حقوق , برخاستن , ترقي کردن , ترقي خيز


مترادف و متضاد

height (اسم)
فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه

altitude (اسم)
فراز، ارتفاع، بلندی، مقام رفیع

hauteur (اسم)
ارتفاع، غرور، بزرگی، بزرگ منشی

۱. اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز،
۲. حاصل، خراج


اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز


حاصل، خراج


فرهنگ فارسی

بلندشدن، بالارفتن، بر آمدن، بلندی گرفتن، بلندکردن، برداشتن، بالارفتگی، بلندی، برداشت، برداشت حاصل زراعت
۱ - ( مصدر ) خاستن بر خاستن بلند شدن بلند گردیدن با آمدن بر آمدن بلندی گرفتن . ۲ - ( اسم ) حق انتفاع محصول زراعتی جمع آوری محصول . یا ارتفاع روز . با آمدن روز با آمدن آفتاب . ۳ - ( مصدر ) بر داشتن بلند کردن چیزی را. ۴ - ( اسم ) بلندی با اوج . یا ارتفاع استوانه . فاصل. بین دو قاعده . یاارتفاع متوازی اضع . فاصل. دو ضلع فوقانی و تحتانی آن . یا ارتفاع منشور . عمودی است که از سطح فوقانی بر قاعده فرود آید . یا ارتفاع هرم . طول فاصل. عمودیست که از رائ س آن بر قاعده یا امتداد آن وارد آید . یا ارتفاع هرم ناقص . اگر در هرم ناقص سطح فوقانی موازی سطح تحتانی باشد ارتفاع فاصل. این دو سطح است . ۴ - محصول و حاصل زراعت حاصل ملک برداشت غله و دانه که از زمین بردارند خراج . ۵ - مقدار مسافت بلند شدن کوکب از افق تا سمت الرائ س و غایت آن نود درجه است . ۶ - بلندی هر جا نسبت به سطح دریا. ۷ - عمیق : ارتفاع آب این دریاچه ۲٠ متر است . ۸ - ( شعر ) آنست که صفتی را شروع کنند و آنرا با اظهار چند چیز با برند : ( قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود رود دریا گشت و دریا میشود طوفان نوح . ) ( شیخ علی نقی کمرهیی ) . یا ارتفاع صوت . عد. ارتعاشات صوت است در ثانیه . یا ارتفاع غله . حاصل آن محصول آن برداشت غله . یا ارتفاع قطب . زاویه ایست که قطب با افق محل پیدا کند . یا ارتفاع کواکب . زاویه ایست که شعاع چشم ناظر بافق پیدا کند .

فرهنگ معین

(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن ، بلند شدن . 2 - (اِ.) جمع آوری محصول . 3 - بلندی ، اوج . فاصلة بین رأس تا ضلع روبرو. 4 - حاصل زراعت . 5 - بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا. 6 - فاصلة ستاره از افق .


گرفتن ( ~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بالا رفتن ، بلند شدن .


(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) برخاستن ، بلند شدن . ۲ - (اِ. ) جمع آوری محصول . ۳ - بلندی ، اوج . فاصلة بین رأس تا ضلع روبرو. ۴ - حاصل زراعت . ۵ - بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا. ۶ - فاصلة ستاره از افق .
گرفتن ( ~. گِ رِ تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) بالا رفتن ، بلند شدن .

لغت نامه دهخدا

ارتفاع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خاستن. برخاستن. بلند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ). نشوص. ( تاج المصادر ). بلند گردیدن. رَفع. بالا آمدن. برآمدن. از جای برآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). بلندی گرفتن :
با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رایت اقتران.
خواجوی کرمانی ( در وصف حمام ).
مأمون گفته است در این باب : نحن الدنیا من رفعنا ارتفع. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134 ). || برداشتن. بلند کردن چیزی را. || بلند نمودن زمین صحرا. ( مؤیدالفضلاء ). || نزدیک حاکم شدن با خصم. ( منتهی الارب ). قصه بداور ( قاضی ) برداشتن. || بدست آمدن ، چنانکه حاصلی ازناحیتی. برداشتن غله. ( غیاث ). || دفع. دور کردن. ( غیاث ). || مضموم گشتن حرف. || ( اِ ) محصول و حاصل زراعت. حاصل ملک. ( غیاث ).برداشت. غله و دانه که از مزارع بردارند. خراج : والصین تکتب فی الورق الصینی و یعمل من الحشیش و هو اکثر ارتفاع البلد. ( ابن الندیم ). ابونعیم مدتی در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418 ). اوقاف را... بمعتمدی سپارند تا اندیشه آن بدارد و ارتفاعات آنرا حاصل میکند و بسبل و طرق آن میرساند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 37 ). و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن بطرق و سبل رسد. ( تاریخ بیهقی ص 37 ). چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات... بعدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ). از اشراف سادات بمکنت و یسار... و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اموال و ارتفاعات آن دیاربا تدبیر دیوان او آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 42 ). ارتفاعات قاصر گشته و لشکر بر تحکمات فاسد متجاسر شده و ترکان استیلا یافته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 107 ). دو هزار بار هزار درم شاهی از ارتفاعات آن نواحی بتفصیلی معین وجوه دادند که در وجه مصالح لشکر خرج افتد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 111 ). ناحیتی که بر حدود ولایت او بود بدست بازگرفت و ارتفاعات آن برمیداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 385 ). عمل نواحی بست و رخج و تحصیل ارتفاعات و معاملات آن نواحی علاوه شغل و اضافات عمل او فرمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 363 ). چون رعیت کم شد و ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت. ( گلستان ). یکی از پادشاهان گفتش مینمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر برخی از آن دست گیری کنی چون ارتفاع برسد وفا کرده شود. ( گلستان ). و گندمی که در بهار کارند... ارتفاع کمتر دهد. ( فلاحت نامه ). و زمینی که آنرا عمارت نکنند و علف و دغل بر آن مستولی گشته باشد زیاده ارتفاعی ندهد. ( فلاحت نامه ). || کشت. زرع : زبل انواع است و هر زبل به ارتفاعی مخصوص میباشد چنانکه زبل گاو جهت انگور بهتر باشد.... ( فلاحت نامه ). هر دو روی بمرو نهادند و بعصیان مجاهرت کردند و به ارتفاعات خراسان استبداد نمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 79 ). || بالا. سَمْک. || ( اِمص ) گرانی : ارتفاع اسعار . || بلندی. ( غیاث ). برداشتگی. رفعت. سمو. علوّ : فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. ( کلیله و دمنه ). || ( اصطلاح نجوم ) به اصطلاح اهل تنجیم مقدار مسافت بلند شدن کوکب از افق تا سمت الرأس و غایت آن نود درجه است. ( آنندراج ). آفتاب یا ستاره یا هر کدام نقطه مفروض که نهی و بر وی و بر قطب افق دایره بزرگ به وهم بگذاری ، ارتفاع آن چیز قوسی بود که از این دایره میان او و میان افق افتد و همیشه عمودی بود بر افق ایستاده و تمام این ارتفاع ، آن قوس بود که از سمت الرأس که یکی قطب است از آن ِ افق ، تا بدان چیز [ افتد ] و اگر او زیر افق باشد و همان دایره بر وی اندیشی ، آن قوس که میان او و میان افق اوفتد از این دایره ، انحطاطش خوانند و آنچ میان او و میان سمت الرجل [بود ] که دیگر قطب افق است تمام انحطاط خوانند. ( التفهیم بیرونی ص 181 ) :

ارتفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خاستن . برخاستن . بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). نشوص . (تاج المصادر). بلند گردیدن . رَفع. بالا آمدن . برآمدن . از جای برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). بلندی گرفتن :
با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رایت اقتران .

خواجوی کرمانی (در وصف حمام ).


مأمون گفته است در این باب : نحن الدنیا من رفعنا ارتفع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). || برداشتن . بلند کردن چیزی را. || بلند نمودن زمین صحرا. (مؤیدالفضلاء). || نزدیک حاکم شدن با خصم . (منتهی الارب ). قصه بداور (قاضی ) برداشتن . || بدست آمدن ، چنانکه حاصلی ازناحیتی . برداشتن غله . (غیاث ). || دفع. دور کردن . (غیاث ). || مضموم گشتن حرف . || (اِ) محصول و حاصل زراعت . حاصل ملک . (غیاث ).برداشت . غله و دانه که از مزارع بردارند. خراج : والصین تکتب فی الورق الصینی و یعمل من الحشیش و هو اکثر ارتفاع البلد. (ابن الندیم ). ابونعیم مدتی در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418). اوقاف را... بمعتمدی سپارند تا اندیشه ٔ آن بدارد و ارتفاعات آنرا حاصل میکند و بسبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 37). و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن بطرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی ص 37). چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات ... بعدل متعلق است . (کلیله و دمنه ). از اشراف سادات بمکنت و یسار... و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اموال و ارتفاعات آن دیاربا تدبیر دیوان او آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 42). ارتفاعات قاصر گشته و لشکر بر تحکمات فاسد متجاسر شده و ترکان استیلا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 107). دو هزار بار هزار درم شاهی از ارتفاعات آن نواحی بتفصیلی معین وجوه دادند که در وجه مصالح لشکر خرج افتد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111). ناحیتی که بر حدود ولایت او بود بدست بازگرفت و ارتفاعات آن برمیداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 385). عمل نواحی بست و رخج و تحصیل ارتفاعات و معاملات آن نواحی علاوه ٔ شغل و اضافات عمل او فرمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 363). چون رعیت کم شد و ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت . (گلستان ). یکی از پادشاهان گفتش مینمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر برخی از آن دست گیری کنی چون ارتفاع برسد وفا کرده شود. (گلستان ). و گندمی که در بهار کارند... ارتفاع کمتر دهد. (فلاحت نامه ). و زمینی که آنرا عمارت نکنند و علف و دغل بر آن مستولی گشته باشد زیاده ارتفاعی ندهد. (فلاحت نامه ). || کشت . زرع : زبل انواع است و هر زبل به ارتفاعی مخصوص میباشد چنانکه زبل گاو جهت انگور بهتر باشد.... (فلاحت نامه ). هر دو روی بمرو نهادند و بعصیان مجاهرت کردند و به ارتفاعات خراسان استبداد نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 79). || بالا. سَمْک . || (اِمص ) گرانی : ارتفاع اسعار . || بلندی . (غیاث ). برداشتگی . رفعت . سمو. علوّ : فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه ). || (اصطلاح نجوم ) به اصطلاح اهل تنجیم مقدار مسافت بلند شدن کوکب از افق تا سمت الرأس و غایت آن نود درجه است . (آنندراج ). آفتاب یا ستاره یا هر کدام نقطه ٔ مفروض که نهی و بر وی و بر قطب افق دایره ٔ بزرگ به وهم بگذاری ، ارتفاع آن چیز قوسی بود که از این دایره میان او و میان افق افتد و همیشه عمودی بود بر افق ایستاده و تمام این ارتفاع ، آن قوس بود که از سمت الرأس که یکی قطب است از آن ِ افق ، تا بدان چیز [ افتد ] و اگر او زیر افق باشد و همان دایره بر وی اندیشی ، آن قوس که میان او و میان افق اوفتد از این دایره ، انحطاطش خوانند و آنچ میان او و میان سمت الرجل [بود ] که دیگر قطب افق است تمام انحطاط خوانند. (التفهیم بیرونی ص 181) :
طالع از ارتفاع شب گیرند
همه را همچو شب همی زایند.

مسعودسعد.


گر منجم به رای او نگرد
نکند ارتفاع اسطرلاب .

سوزنی .


ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آنچنان نمی بینم .

حافظ.


- ارتفاع گرفتن ؛ بدست آوردن ارتفاع کوکب از افق تا سمت الرأس :
منجم ببام آمد از نور می
گرفت ارتفاع سطرلابها.

منوچهری .


- ارتفاع میانگی یا ارتفاع اوسط ؛ آن قوس بود که از دایره ٔ ارتفاع که گفتیم میان تقاطع او با معدل النهار بود تا به افق و تمام او آنچ از این دایره میان سمت الرأس و میان معدل النهار بود. (التفهیم بیرونی ص 182).
|| رفعت مکانی نسبت بسطح دریا . || در اصطلاح شعرا، صفتی را آغاز کنندو آن را بالا برند به اظهار چیزی چند:
قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود
رود دریا گشت و دریا میشود طوفان نوح .

شیخ علی نقی کمره ای (آنندراج ).


آمد بهار و گلبن امید برگ شد
شد برگ غنچه غنچه گل و گل گلاب شد.

شیخ علی نقی کمره ای .


|| ارتفاع ،عندالمهندسین یطلق علی عمود من رأس الشی ٔ علی سطح الافق . او علی سطح مواز للافق . بشرط ان یکون قاعدة الشی ٔعلی ذلک السطح . و لذا قیل ارتفاع الشکل هو العمود الخارج من اعلی الشکل مسطحاً کان ذلک الشکل او مجسماً علی قاعدة ذلک الشکل و مسقط الحجر قد یطلق علی الارتفاع مجازاً کما یجی ٔ. کذا فی شرح خلاصةالحساب . و عند اهل الهیئة یطلق علی معنیین احدهما ما یسمی ارتفاعاً حقیقیّاً و هو قوس من دائرةالارتفاع محصورة بین الکوکب و بین الافق من جانب لااقرب منه . اذا کان الکوکب فوق الافق .و دائرة الارتفاع دائرة عظیمة تمر بقطبی الافق و بکوکب مّا. و المقصود بالکوکب رأس خط یخرج من مرکز العالم ماراً بمرکز الکوکب الی سطح الفلک الاعلی . و قیل المقصود بالکوکب مرکزالکوکب و الامر فیه سهل . و قیدالکوکب انما هو باعتبارالاغلب . و الا فقد تعتبر نقطةٌ اخری غیر مرکزالکوکب کالقطب . و المقصود من جانب لااقرب منه هو الجانب الذی لیس فیه قطب الافق . والقید الاخیر احتراز عن الانحطاط فانه قوس من دائرةالارتفاع بین الکوکب و الافق من جانب لااقرب منه اذا کان الکوکب تحت الافق ثم القوس المذکورة ان کانت من جانب الافق الشرقی فهی ارتفاعه الشرقی و ان کانت من جانب الافق الغربی فهی ارتفاعه الغربی . و علی هذاالقیاس الانحطاط الشرقی والغربی یعنی ان القوس من دائرةالارتفاع بین الکوکب والافق تحت الارض من جانب الشرق هو الانحطاط الشرقی و من جانب الغرب هو الانحطاط الغربی . ثم ان الارتفاع الشرقی قد یخص باسم الارتفاع و یسمی الغربی حینئذ انحطاطاً و هذا اصطلاح آخر مذکور فی کثیر من کتب هذاالفن . و بالنظر الی هذا قال صاحب المواقف : والقوس الواقعة من دائرةالارتفاع بین الافق والکوکب الذی فوق الارض من جانب المشرق ارتفاعه و من جانب المغرب انحطاطه . فلا یرد علیه تخطئةالمحقق الشریف فی شرحه . ثم القوس من دائرةالارتفاع بین الکوکب و بین سمت الرأس تسمی تمام ارتفاع الکوکب فان انطبقت دائرةالارتفاع علی نصف النهار والکوکب فوق الافق فتلک القوس المحصورة من دائرةالارتفاع بین الافق والکوکب هی غایة ارتفاع الکوکب . فان مر الکوکب بسمت الرأس فارتفاعه فی ربع الدور و لیس هناک تمام ارتفاع . وان لم یمر به کان ارتفاعه اقل من الربع و کان له تمام ارتفاع . و علی هذاالقیاس تمام الانحطاط. فانه قوس منها بین الکوکب و بین سمت القدم . فان انطبقت دائرة ارتفاعه علی نصف النهار والکوکب تحت الافق فتلک القوس منهابین الافق و بین الکوکب . فانه انحطاطه الی آخر ما عرفت . فالکوکب اذا طلع من الافق یتزاید ارتفاعه شیئاً فشیئاً الی ان یبلغ نصف النهار. فهناک غایة ارتفاعه عن الافق . و اذا انحط منها یتناقص ارتفاعه الی غروبه . و اذاغرب ینحط عن الافق متزایداً انحطاطه الی ان یبلغ نصف النهار تحت الارض فهناک غایة انحطاطه عنه . ثم انه یأخذ فی التقارب منه متناقصاً انحطاطه الی ان یبلغ الافق من جهةالشرق ثانیاً ثم الظاهر ان المقصود بالافق الافقی الحقیقی . لانهم صرحوا بان تمام الارتفاع قوس اقل من تسعین درجة دائماً. فلو کان المعتبر الافق الحسی بالمعنی الثانی لزم ان یکون تمام الارتفاع اکثر من تسعین فیما اذا رأی الکواکب فوق تلک الافق و تحت الافق الحقیقی . لکن لایخفی انه اذا رأی الکوکب تحت الافق الحقیقی و فوق الافق الحسی فاطلاق الانحطاط علیه مستبعد. والتحقیق ان عند اهل الهیئة المعتبر فی الارتفاع ان یکون فوق الافق الحقیقی . و عندالعامة ان یکون فوق الافق الحسی بالمعنی الثانی . و اعلم ایضاً انه اذا کان الکوکب علی الافق فلاارتفاع له و لاانحطاط و ثانیهما مایسمی بالارتفاع المرئی ّ و هو قوس من دائرةالارتفاع بین الافق و بین طرف خط خارج من بصرالناظر الی سطح الفلک الاعلی ماراًبمرکز الکوکب من جانب لااقرب منه . والارتفاع المرئی ابداً یکون اقل ّ من الارتفاع الحقیقی الاّ اذا کان الکوکب علی سمت الرأس فانهما حینئذ یستاویان و علی هذا فقس حال الانحطاط المرئی . اعلم ان ّ الارتفاع و الانحطاط بالحقیقة هو بعد نقطة مفروضة علی سطح الفلک الاعلی عن الافق . و ذلک البُعد هو خطّ مستقیم فی سطح دائرةالارتفاع یصل بین تلک النقطة و محیطالافق اِن کان المقصود بدائرةالافق محیطها او عمود یخرج من تلک النقطة علی سطح الافق ان کان المقصود سطحها. و هذا ارتفاع النقطة وانحطاطها و اما ارتفاع مرکز الکوکب و انحطاطه فهو خطّ مستقیم خارج من مرکز الکوکب اما واصل الی محیطالافق و سطح دائرةالارتفاع او عمود علی سطح الافق . لکن القوم اصطلحوا علی اخذالارتفاع و الانحطاط من الخطوط المفروضة علی سطح الفلک الاعلی . و لایمکن فرض الخط المستقیم علی سطحه و لم تکن فی سطحه قوس تصل بین تلک النقطة و الافق اقصر من قوس الارتفاع و الانحطاط. فلذلک اقامهما اهل الصناعة مقام البعد. هذا کله خلاصة ما ذکره عبدالعلی البرجندی فی تصانیفه کشرح التذکرة و شرح بیست باب ،و حاشیةالچغمنی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، ارتفاعات . || ارتفاع بی سمت ؛ آن دایره ٔ ارتفاع که بر دو تقاطع معدل النهار با افق همی گذرد او را دایره ٔبی سمت خوانند و نیز دایره ٔ ابتدای سمتها. و چون آفتاب بر این دایره باشد ارتفاع او را ارتفاع بی سمت خوانند. (التفهیم بیرونی ص 186). || ارتفاع خصیه ؛ نزد پزشکان آنست که یکی از خصیتین یا هر دو بجانب عانه بلند شوند. و این بیمارییست که درد آورد و مانع اکثر حرکات گردد، بول بسختی جریان کند، و باعث آن شود که قطره قطره خارج شود. و سبب آن استیلاء مزاج بارد و ناتوانی فوق العاده است . پس اگر سبب ضعیف بود ممکن است این بیماری نقصان یابد. و خصیه کوچک شود فی نفسها. و این بیماری در مواردی که ترس و بیم سخت روی دهد و یا در آب سرد شنا کنند عارض شود. و اگر سبب قوی باشد خصیه ببالاتر رود تا بمراق رسد. و کلیه ٔ این عوارض برای آنست که خصیتین کسب حرارت از احشاء و اعضاء باطنه کنند. و همچنین گاه شود که قضیب نیز در نتیجه ٔ این بیماری بتمامی نعوظ کند، با همان عوارض مذکوره . کذا فی حدودالامراض . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || ارتفاع روز (وقت ...)؛ شدّالنهار. (منتهی الارب ). || ارتفاع صوت ؛ در فیزیک عبارت از عده ٔ ارتعاشات آن است در ثانیه . - ارتفاع غله ؛ حاصل آن . محصول آن . برداشت غله .

فرهنگ عمید

۱. فاصلۀ عمودی چیزی نسبت به یک سطح، بلندی: ارتفاع قلهٴ دماوند نسبت به سطح زمین ۶۱۷۰ متر است.
۲. (ریاضی ) پاره خطی عمودی که از قاعدۀ یک شکل هندسی تا رٲس آن شکل ترسیم شده باشد.
۳. (اسم مصدر ) (ادبی ) در بدیع، آوردن اسم یا صفتی در شعر و بالا بردن آن به صورت درجه به درجه، مانندِ این شعر: قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود / رود دریا گشت و دریا می شود طوفان نوح (علی نقی کمره ای: لغت نامه: ارتفاع ).
۴. (اسم مصدر ) (منطق ) سلب، نفی، نبودن.
۵. (نجوم ) زاویۀ میان یک جرم آسمانی تا صفحۀ افق که نهایتاً ۹۰ درجه است.
۶. (جغرافیا ) فاصلۀ عمودی هر نقطه نسبت به سطح آب های آزاد.
۷. (اسم مصدر ) [قدیمی] بالا آمدن، برآمدن، بلندی گرفتن.
۸. (اسم مصدر ) [قدیمی] بلند شدن.
۹. (اسم مصدر ) [قدیمی] بلندمرتبگی، رفعت: تا همی رانم سخن در ارتفاع قدر او / از بلندی شعر من بر اوج کیوان می رسد (ابن یمین: ۸۱ ).
۱۰. (اسم مصدر ) [قدیمی] رفع شدن، از بین رفتن.
۱۱. (کشاورزی ) [قدیمی، مجاز] محصول.
۱۲. [قدیمی] عایدی، درآمد.

دانشنامه عمومی

ارتفاع کمیتی خطی برای بیان بلندی نقطه ای یا بنایی یا عارضه ای طبیعی است.
ارتفاع (جغرافیا)، بلندی یک مکان جغرافیایی نسبت به یک مرجع (معمولاً سطح آب های آزاد) است.
ارتفاع (ستاره شناسی) زاویه ای در ستاره شناسی است.
ارتفاع (موسیقی) از خصوصیات صدا در موسیقی است.
فرازا (فیلم) فیلمی کانادایی است.
ارتفاع پاره خط عمود بر ضلعی از مثلث.

ارتفاع (مثلث). ارتفاع یک مثلث در هندسه عبارت است از پاره خطی که از یک راس آغاز می شود و بر ضلع مقابل مثلث (یا امتداد آن) عمود است (زاویه قائمه تشکیل می دهد). محل برخورد ارتفاع با قاعده یا امتداد آن، پای عمود نام دارد. معمولاً به طول ارتفاع همان ارتفاع گفته می شود که برابر است با فاصلهٔ میان راس و قاعده (یا قاعدهٔ امتداد یافته)
میانه مثلث
نیمساز
عمودمنصف
از ارتفاع در محاسبهٔ مساحت مثلث استفاده می شود که برابر است با نصف حاصل ضرب طول ارتفاع در قاعدهٔ آن. در نتیجه بلندترین ارتفاع به کوتاه ترین قاعدهٔ مثلث عمود می شود. ارتفاع مثلث به مبحث توابع مثلثاتی نیز مرتبط است.یکی از ارتفاع های مثلث منفرجه ، بیرون شکل است
برای هر مثلثی با اضلاع a، b، c و نصف محیط برابر با s = (a+b+c) / 2 طول ارتفاع رسم شده از راس a برابر است با:
این نتیجه از فرمول هرون بدست آمد.

دانشنامه آزاد فارسی

ارتفاع (اخترشناسی). ارتفاع (اخترشناسی)(altitude)در اخترشناسی، فاصلۀ زاویه ایِ هر جسم بالاتر از سطح افق. محدودۀ این فاصله از صفر درجه در سطح افق تا ۹۰ درجه در سمت الرأس است. ارتفاع و سَمت، محورهای دستگاه مختصات افقی برای تعیین موقعیت اجسام آسمانی اند.نیز ← مختصات_افقی

ارتفاع (ریاضیات). ارتفاع (ریاضیات)(altitude)در هندسه، پاره خط عمود از رأس شکلی مانند مثلث بر قاعده، که قاعده ضلع مقابل به آن رأس است. گاه به طول این پاره خط نیز ارتفاع می گویند. همچنین این اصطلاح به میزان بلندی از سطح دریا نیز اطلاق می شود.

ارتفاع (منطق). (در لغت به معنای بلندی، بلندشدن) در اصطلاح منطق، برخاستن و سلب شدن و رفع و نفی شدن، در برابر اجتماع؛ و آن چنان است که دو محمول متناقض از موضوعی سلب گردند. مثلاً قضیۀ «موجود نه مادی است نه مجرد»، به معنی ارتفاع دو امر متناقض است که در منطق نظری مردود شمرده شده و گاه از آن به «طرد شقّ ثالث» یا دقیق تر «منع خُلوّ» تعبیر می کنند، زیرا یکی از اصول منطق نظری، اصل «عدم ارتفاع نقیضان» یا امتناع ارتفاع نقیضین است که اصلی خدشه ناپذیر به شمار می آید.

فرهنگ فارسی ساره

افراشتگی، بلندی، بلندا


فرهنگستان زبان و ادب

{altitude} [ریاضی] در هندسۀ مسطحه، پاره خط یا طول پاره خطی که از رأس یک چندضلعی بر ضلعی دیگر عمود می شود
{elevation} [علوم جَوّ] فاصلۀ قائم هر نقطه بر سطح زمین نسبت به تراز متوسط دریا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ارتفاع (منطق). ارتفاع در منطق عبارت است از سلب و نفی.
ارتفاع در منطق به معنای سلب، نفی و نبودن است، چنان که گویند: «النقیضان لا یجتمعان و لا یرتفعان».
منبع
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۱۰.
...

واژه نامه بختیاریکا

کُو

جدول کلمات

بلندی

پیشنهاد کاربران

قد

بلندا

فاصله از کف چیزی به بالا
( برعکس عمق:فاصله از سطح )

ارتفاع: غرض فاصله ی ستاره است که با آلات ارتفاع در اسطرلاب اندازه گیری می شود و بر پشت حجره ی اسطرلاب بر عضاده می بندند و از آن جمله است شظیه ی ارتفاع و ثقبه ی ارتفاع.
هست بیرون از ین به رای و قیاس
رصد انگیز و ارتفاع شناس
یعنی : علاوه براین از نظر اندیشه و استدلال نیز منجم و ستاره شناس است.
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۴۳.


بلندا، اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز

از بین رفتن ، ارتفاع وسایط یعنی از بین رفتن واسطه ها

بالِست و مَسای در زبان پهلوی

در اصطلاح منطقیون: تکذیب، نادرست دانستن.

مثال: ارتفاع نقیضین محال است. ( تکذیب کردن و نادرست دانستن دو جمله ی متناقض محال است )


کلمات دیگر: