کلمه جو
صفحه اصلی

سلب


مترادف سلب : برگیری، محرومیت، نفی ، ربایش، گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن، از میان بردن، برطرف کردن

متضاد سلب : ایجاب

برابر پارسی : ربوده، کندن، از میان بردن

فارسی به انگلیسی

negation, privation, taking away, divesting, abdication

negation, privation


abdication, negation


عربی به فارسی

غارت , تاراج , يغما , غارت کردن


مترادف و متضاد

negation (اسم)
نفی، سلب، خنثی سازی

deprivation (اسم)
محرومیت، حرمان، سلب، محروم سازی، انعزال

divestment (اسم)
سلب

divestiture (اسم)
سلب

برگیری، محرومیت ≠ ایجاب


نفی


۱. برگیری، محرومیت
۲. نفی ≠ ایجاب
۳. ربایش
۴. گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن
۵. از میان بردن، برطرف کردن


فرهنگ فارسی

ربودن، کندن وجداکردن چیزی ازچیزدیگر، پوست کندن، سلاب پوشیدن، جامه ماتم برتن کردن، جمع سلاب به معنی جامه سیاه، لباس ماتم
( اسم ) ۱ - نوعی جامه درشت مانند جوشن و خفتان که در روز جنگ پوشند . ۲ - جامه ای که در ماتم و عزا پوشند . توضیح در عربی سلب جمع : سلاب به معنی جامه سیاهی است که در سوگواری پوشند .
درازترین آلت کشاورزی یا همان چوبست که یکطرف آن در چوب آهن و آماج و طرف دیگر در گردن گاو است .

فرهنگ معین

(سَ لْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کندن ، جدا کردن . ۲ - ربودن . ۳ - (ص . ) ربوده شده . ۴ - کنده شده . ۵ - به قهر گرفته شده .
(سَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.

(سَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کندن ، جدا کردن . 2 - ربودن . 3 - (ص .) ربوده شده . 4 - کنده شده . 5 - به قهر گرفته شده .


(سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.


لغت نامه دهخدا

سلب. [ س َ ل َ ] ( ع اِ )مطلق جامه. ( آنندراج ). پوشش. ( تفلیسی ) :
نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر.
رودکی.
ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است.
منجیک.
ثوب عنابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.
منوچهری.
معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را بزمستان سلب این است.
منوچهری.
سلب هر چه شان بد کبود و سیاه
فکندند یکسر ز شادی شاه.
اسدی.
چون طمع داری سلب بیهوده زآن خونخواره دزد
کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب.
ناصرخسرو.
به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی
بمهرگان بتو بخشد لباس هر شجری.
ناصرخسرو.
عجمی وار نشینم چو ببینم کز دور
میخرامد عربی وار بپوشیده سلب.
سنایی.
ماورد و ریحان کن طلب لوزی و کتان کن سلب
وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده.
خاقانی.
کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده.
خاقانی.
دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد.
خاقانی.
نرفت از حرمتش بر تخت ماهی
نپوشند از سلب ها جزسیاهی.
نظامی.
- مرغ زرین سلب ؛ زرد پر و بال :
به هوای کرم او بزمین از پرواز
مرغ زرین سلب آید چو نهد سائل دام.
سوزنی.
|| آنچه کشته در جنگ همراه دارد از قبیل لباس و سلاح و ستور.( از اقرب الموارد ). نوعی جامه درشت مانند جوشن و خفتان که در روز جنگ پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
و آهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی.
یکی دوزخی وار تن سوخته
سلیح و سلب ز آتش افروخته.
اسدی.
سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را.
نظامی.
|| غارت و تاراج و یغما. ( ناظم الاطباء ). || جامه ای که در ماتم و عزا پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ). جامه ماتم. ( آنندراج ).
- سلب فرشته داشتن ؛ کنایه از لباس سبز پوشیدن. ( آنندراج ). سبز پوشیدن. ( رشیدی ). کنایه از رنگ سبز پوشیدن. ( برهان ).

سلب . [ س ُ ] (ع ص ) زنی و ناقه ای که بچه اش مرده باشد یا ناتمام افکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


سلب . [ س َ ل َ ] (ع اِ)مطلق جامه . (آنندراج ). پوشش . (تفلیسی ) :
نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر.

رودکی .


ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است .

منجیک .


ثوب عنابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.

منوچهری .


معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را بزمستان سلب این است .

منوچهری .


سلب هر چه شان بد کبود و سیاه
فکندند یکسر ز شادی شاه .

اسدی .


چون طمع داری سلب بیهوده زآن خونخواره دزد
کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب .

ناصرخسرو.


به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی
بمهرگان بتو بخشد لباس هر شجری .

ناصرخسرو.


عجمی وار نشینم چو ببینم کز دور
میخرامد عربی وار بپوشیده سلب .

سنایی .


ماورد و ریحان کن طلب لوزی و کتان کن سلب
وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده .

خاقانی .


کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده .

خاقانی .


دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد.

خاقانی .


نرفت از حرمتش بر تخت ماهی
نپوشند از سلب ها جزسیاهی .

نظامی .


- مرغ زرین سلب ؛ زرد پر و بال :
به هوای کرم او بزمین از پرواز
مرغ زرین سلب آید چو نهد سائل دام .

سوزنی .


|| آنچه کشته در جنگ همراه دارد از قبیل لباس و سلاح و ستور.(از اقرب الموارد). نوعی جامه ٔ درشت مانند جوشن و خفتان که در روز جنگ پوشند. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
و آهن سلب شوند یلان از پس یلان .

فرخی .


یکی دوزخی وار تن سوخته
سلیح و سلب ز آتش افروخته .

اسدی .


سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را.

نظامی .


|| غارت و تاراج و یغما. (ناظم الاطباء). || جامه ای که در ماتم و عزا پوشند. (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ ماتم . (آنندراج ).
- سلب فرشته داشتن ؛ کنایه از لباس سبز پوشیدن . (آنندراج ). سبز پوشیدن . (رشیدی ). کنایه از رنگ سبز پوشیدن . (برهان ).
|| هرچیز که از دشمن بگیرند مانند اسلحه و لباس و ذخیره و آذوقه . (ناظم الاطباء). || درختی است دراز. || نام گیاهی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوست . (منتهی الارب ). || پایچه و شکم از ذبیحه . || پوست نی و پوست درخت مقل و پوست درختی به یمن که از آن رسن سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) ربوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

سلب . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) دراز و سبک : رجل سلب الیدین بالطعن ؛ مرد سبکدست در نیزه زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرس سلب القوائم ؛ اسب سبک پا.


سلب . [ س ِ ] (ع اِ) درازترین آلت کشاورزی یا همان چوب است که یک طرف آن در چوب آهن آماج و طرف دیگر در گردن گاو است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سلب . [ س ُ ل ُ ] (ع ص ) نخل سلب ؛ خرمابنی که باردار نباشد. (ناظم الاطباء): شجر سلب ؛ درخت بی برگ یا برگ و شاخ . (ناظم الاطباء). ج ِ سلاب ، سلوب ، سلیب ، سالب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


سلب . [ س َ ] (ع اِ) رفتار سبک و شتاب . || نام درختی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (اِمص ) ربودگی . || رفع و نفی . (ناظم الاطباء). || (مص )جامه ٔ سوک پوشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ربودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ربودن و نیست کردن . (غیاث اللغات ) (دهار) (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). بقهر گرفتن چیزی از کسی . (از المنجد).
- ادات سلب ؛ چون : لیس و لا و لم و لن و ما در عربی و نیست و نه و دیگر ودیگری در فارسی و در جمله یا کلمه درآیند و مدخول خود را منفی سازند.
- سلب آسایش ؛ ازبین بردن آن .
- سلب اختیار ؛ ازمیان بردن اختیار و انتزاع آن .
- سلب اعتبار ؛ از بین بردن اعتبار و ارزش کسی . (فرهنگ فارسی معین ).
- سلب امنیت ؛ ازمیان رفتن آن .
- سلب بسیط ؛ قضیه ٔ سالبه بسیط آن است که حرف سلب وارد بر نسبت حکمیه در آن شده باشد و در این صورت حکم احتیاج بمطابق و مصداق و موضوع ندارد. یعنی وجود مصداق برای آن ضروری نیست زیرا ممکن است سالبه ٔ بانتفاء موضوع باشد. (اسفار ج 3 ص 155 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301).
- سلب حیثیت ؛ ربودن و ازمیان بردن آن .
- سلب عدولی ؛ در صورتی سلب را عدولی گویند که حرف سلب جزء موضوع یا محمول و یا دوطرف شده باشد مانند «هر لاحیوانی انسان نیست و یا هر لاجامدی نامی است » و مثال آنکه حرف سلب جزء محمول شده باشد «هر جمادی لاحیوان است » و مثال آنکه حرف سلب جزء موضوع و محمول هردو شده باشد «هر لاحیوانی لاانسان است » که اول را معدولةالموضوع و دوم را معدولة المحمول و سوم را معدولة الطرفین نامند. (دستورج 2 ص 179 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301).
- سلب کلی ؛ قضیه سالبه ٔ کلیه قضیه ای است که سلب وارد بر تمام مصادیق آن شده باشد و یکی از محصورات چهارگانه است مثال «هر انسانی جماد نیست ». (دستور ج 2 ص 179 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301).
- سلب مالکیت ؛ انتزاع مالکیت . ازبین بردن مالکیت .
- سلب و ایجاب ؛ از نظر معانی و بیان آن است که کلام را از جهتی مبتنی بر نفی و ازجهت دیگر مبتنی بر اثبات قرار دهند. (فرهنگ فارسی معین ) :
صوفی و عشق و در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز.

سنایی .


ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا
به تست قلب من ابریز وسلب من ایجاب .

خاقانی .


- سلب و ایجاب از نظر منطق ؛ حکم برفع و بسط قضیه و حکم به ثبوت ربط قضیه . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. ربودن.
۲. کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر.
۳. [مقابلِ ایجاب] (فلسفه ) مترادف با نفی.
* سلب و ایجاب: (ادبی ) در بدیع، وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر: مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال.
رخت، سلاح.

۱. ربودن.
۲. کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر.
۳. [مقابلِ ایجاب] (فلسفه) مترادف با نفی.
⟨ سلب و ایجاب: (ادبی) در بدیع، وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر: مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال.


رخت؛ سلاح.


دانشنامه آزاد فارسی

سَلْب
(در مقابل ایجاب؛ و به معنای رفع و نفی) در اصطلاح منطق، سلب و نیز ایجاب در دو موضع به کار می رود: ۱. در بحث تقابل، که یکی از اقسام تقابل، تقابل به ایجاب و سلب است؛ مانند «دانا» و «نادان»، «مرد» و «نامرد»؛ ۲. در حکم (قضیه)، و آن حکم به عدم اتصاف موضوع به محمول است و از چنین حکمی به حکم سلبی (قضیۀ سالبه) تعبیر می شود؛ مانند «پرویز شاعر نیست»، چنان که ایجاب حکم به اتصاف موضوع به محمول است و آن حکم ایجابی (قضیه موجبه) است؛ مانند «پرویز نویسنده است». سلب کردن عمومیت یک صفت از موصوف ها یا سلب کردن عمومیت محمول از موضوع را سلب عموم گویند. بدین سان کلیت قضیه را نفی کردن است، چنان که وقتی می گویند «نه هر انسانی جوانمرد است»، صفت جوانمردی از برخی یا از اکثر انسان ها سلب می شود و ذهن بدین نتیجه می رسد که «برخی از انسان ها جوانمرد هستند و برخی از آن ها یا اکثر آن ها جوانمرد نیستند». سلب عموم و عموم سلب: در عموم سلب، به مقتضای قضیۀ سالبۀ کلیه، محمول به کلی از موضوع سلب می شود، مثل «هیچ انسانی جوانمرد نیست»، امّا در سلب عموم، محمول از بیشتر افراد موضوع سلب می شود، امّا از همۀ آن ها سلب نمی شود، چنان که در قضیۀ «نه هر انسانی جوانمرد است» ذهن می پذیرد که «برخی از مردم جوانمرد هستند».

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سَلَب به فتح سین و لام به وسایل دشمن کشته شده در جنگ گفته می شود. از احکام آن در باب خمس و جهاد سخن گفته‏اند.
سَلَب وسایل دشمن کشته شده در جنگ را گویند. حکم در جنگ چنانچه مسلمانی جنگجویی از دشمن را بکشد، وسایل مقتول با شرایطی از آنِ قاتل خواهد بود و اگر دو نفر باهم او را بکشند، اموال مقتول میان آن دو تقسیم می‏شود. قلمرو سلب لباسها و نیز ادوات جنگی مقتول، از قبیل شمشیر، زره، کلاه خود و مانند آن که کاربرد نظامی دارند، جزو سلب به شمار می‏روند. همچنین بنابر تصریح برخی، اشیای زینتی، مانند دست بند، گردنبند و انگشتر و نیز انبان، قمقمه و کوله پشتی و مانند آنها که برای حمل و نگهداری زاد و توشه استفاده می‏شوند، سلب به حساب می‏آیند؛ اما اشیای جدای از مقتول، همچون برده و چارپایی که برای حمل اثاث خود آورده و نیز سلاحی که در دست او نیست، جزو سلب نمی‏باشد؛ بلکه غنیمت محسوب می‏شود. البته مرکبی که بر آن سوار است و افسارش در دست او است همراه وسایلش از قبیل زین و رکاب جزو سلب به شمار می‏آید. مرکب یدک مقتول- که به جهت احتمال نیاز به آن در جنگ، همراه خود آورده- جزء سلب نیست، مگر آنکه افسار آن را در دست داشته باشد که در این صورت، برخی آن را جزء سلب شمرده‏اند؛ بلکه برخی، حیوان یدک را حتی در صورت نبودن افسار آن در دست مقتول، جزء سلب به حساب آورده‏اند. شرایط ملکیت سلب با شرایط ذیل ملک قاتل می‏شود: ← شرط از طرف امام یا نایب وی از سوی امام علیه السّلام یا نایب وی شرط شده باشد که سلب از آن قاتل باشد. در غیر این صورت، سلب جزو غنایم خواهد بود. از برخی قدما نقل شده که سلب بدون شرط ملکیت نیز ملک قاتل است. ← سزاوار قتل بودن مقتول مقتول، سزاوار قتل باشد. بنابر این، اگر مقتول زن، کودک یا کهنسال باشد قاتل، مالک سلب آنان نمی‏شود، مگر آنکه افراد یاد شده جنگجو باشند. ← ناتوان نبودن مقتول از مقاومت مقتول، ناتوان از مقاومت نباشد. بنابر این، چنانچه مسلمانی، فردی اسیر یا مجروح ناتوان از جنگیدن را بکشد مستحق سلب او نخواهد بود. ← حق داشتن قاتل در غنیمت قاتل، حقی در غنیمت داشته باشد. بنابر این، چنانچه به جهت عصیان و نافرمانی، در غنیمت- به عنوان سهم یا رضخ- حقی نداشته باشد، مستحق سلب نخواهد بود. ← نسبت داده شدن قتل به او در عرف در عرف، قتل به او نسبت داده شود. بنابر این، کسی که نیروی دشمن را مجروح کرده، لیکن دیگری او را کشته است، مستحق سلب نیست و سلب از آنِ کسی است که او را کشته است، مگر آنکه همان جراحت، کافی در قتل وی باشد. برخی گفته‏اند: چنانچه فردی هر دو دست و پای دشمن را قطع کند، لیکن دیگری او را بکشد، سلب از آنِ فرد نخست است، اما اگر دو دست یا دو پای وی را قطع کند و دیگری او را بکشد، فردی که او را کشته مستحق سلب خواهد بود. ← انجام گرفتن قتل در حال برپا بودن جنگ به قول برخی، قتل در حال برپا بودن جنگ، صورت گرفته باشد. بنابر این، اگر رزمنده ای در حال فرار نیروی دشمن، او را بکشد، مستحق سلب نخواهد بود. اموال مقتول در این حالت غنیمت به شمار می‏رود. ← صورت گرفتن قتل در موقعیت خطرناک به گفته برخی، قتل در موقعیت خطرناک برای قاتل صورت گرفته باشد. بنابر این، اگر نیرویی از میانه سپاه اسلام تیری به سمت جبهه دشمن پرتاب کند و یکی از جنگجویان آن را بکشد، مستحق سلبِ او نخواهد بود. همچنین اگر گروهی یک نفر را بکشند. برخی در اعتبار این شرط اشکال کرده‏اند. خمس سلب اگر امام علیه السّلام سلب را برای قاتل قرار نداده باشد، جزو غنایم است و خمس غنایم بدان تعلّق می‏گیرد؛ اما اگر برای قاتل قرار داده باشد، در اینکه چنین مواردی که امام علیه السّلام برای افرادی خاص مقرر می‏کند، قبل از اخراج خمس از غنایم جدا می‏شود و سپس خمس غنایم محاسبه می‏گردد و در نتیجه خمس بدان تعلّق نمی‏گیرد، یا آنکه ابتدا خمس آن برداشته و سپس تقسیم می‏گردد، و در نتیجه متعلق خمس قرار می‏گیرد، مسئله اختلافی است.

گویش مازنی

/selb/ سرب

سرب


پیشنهاد کاربران

جدایی ، فرقت

سلب : جامه ، جامه ی سیاه ، لباسی که از بدن مرده بیرون آورده می شود .
رفت و برداشت یک به یک سلبش
دق مصری عمامه قصبش
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 531 )

محروم
خودداری

فسق نابارور


کلمات دیگر: