مترادف تالی : جانشین، جایگزین، ثانی، قائم مقام، اثر، حاصل، نتیجه، پیامد، دنباله، تلاوتگر، تلاوت کننده، شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند، تابع، پس رو، دنباله رو، پی رو، جزء موخر جمله شرطی
متضاد تالی : جزء مقدم
following, second, similer, [n.] consequent
جانشین، جایگزین، ثانی، قائممقام ≠ جزء مقدم
اثر، حاصل
نتیجه، پیامد، دنباله
تلاوتگر، تلاوتکننده
شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند
تابع، پسرو، دنبالهرو، پیرو
جزء موخر(جمله شرطی)
۱. جانشین، جایگزین، ثانی، قائممقام
۲. اثر، حاصل
۳. نتیجه، پیامد، دنباله
۴. تلاوتگر، تلاوتکننده
۵. شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند
۶. تابع، پسرو، دنبالهرو، پیرو
۷. جزء موخر(جمله شرطی) ≠ جزء مقدم
1. عدد صحیحی که بلافاصله بعد از یک عدد صحیح مفروض میآید 2. گزارۀ دوم یک استلزام منطقی
تالی . (اِ) اسب چهارم رهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند. (از فرهنگ نظام ). مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: «...و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته ، بجهت امتحان ، همه ٔ اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مُصَلّی نامند از تَصلِیه که بمعنی سرین گرفتن ...، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مُسَلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح ...» - انتهی :
ده اسبند در تاختن هریکی را
بترتیب نامیست روشن نه مشکل
مُجلی مُصلی مُسلی و تالی
چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل
لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی
فؤاد است قلب و جنان و حشا دل ...
(نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت ). || نظیر. همانند. مشابه بعینه : این کار تالی فلان کار است . || تخته ٔ کاغذ.(غیاث اللغات ) .
تالی . (اِخ ) یکی از ارباب انواع نه گانه ٔ افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد.
شبستری .
۱نگاه دزدانه – سرک کشیدن ۲نوعی بازی کودکانه