کلمه جو
صفحه اصلی

پیشانی


مترادف پیشانی : جبین، رمه، ناصیه، اقبال، بخت، طالع

فارسی به انگلیسی

brow, forehead

forehead


فارسی به عربی

امامی , جبهة , حاجب

مترادف و متضاد

frontal (اسم)
پیشانی

brow (اسم)
سیما، پیشانی، جبین، خط ابرو، اب رو

forehead (اسم)
پیشانی، جبهه

sinciput (اسم)
پیشانی، فرق، فرق سر، جبهه، جلو سر

جبین، رمه، ناصیه


اقبال، بخت، طالع


۱. جبین، رمه، ناصیه
۲. اقبال، بخت، طالع


فرهنگ فارسی

بخت، اقبال، دولت، طالع، لیاقت وشایستگی، جلوسراززیرموهاتاروی ابروها، جبهه، جبین
( اسم )۱- جزو فوقانی چهره بعد از رستنگاه موهای سر تا سطح افقی مماس بدو کمان. ابرو که آنرا سطح افریاک نامند. پیشانی ۱/۳ سطح چهره را تشکیل میدهد. از پیشانی به پایین سطح چهره را صورت نامند ناصیه جبین جبهه چهاد : لایفلح به پیشانی وی باز بندند و گویند...یا استخوان پیشانی .استخوانی که سر تا سر اسکلت پیشانی را تشکیل میدهد. این استخوان یکی از استخوانهای فرد جمجمه است . سطح تحتانی استخوان سقف حدق. چشم را تشکیل میدهد و در ضخامت استخوان سینوسیهای پیشانی قراردارند که با حفر. بینی مربوطند. قوس برجست. استخوانی ابروها نیز برروی سطح قدامی در قسمت تحتانی این استخوان قرار دارد. استخوان پیشانی در قسمت در میانی جمجمه با استخوانهای قحفین درقسمت قدامی سرملاذ بزرگ یا ملاذ قدامی سر را تشکیل میدهد. یا عضل. پیشانی . عضله ای که استخوان بین ابروها را پوشانده . عضله ایست مسطح و نازک تقریبا مستطیل شکل . این عضله بوسیل. مخاط و پوست پوشیده شده و خود مستقیما بر روی استخوان پیشانی قرار دارد. ۲- بخت اقبال دولت طالع : مطلب روان نشد بدر دوستان مرا پیشانیی نبود در آن آستان مرا. ( اسماعیل ) یا پیشانی.ای پیشانی . مرا کجا می نشانی? بتخت زر می نشانی یا بخاکستر می نشانی . ۳- لیاقت شایستگی : دلسوختگان فرو کری میدارند پیشانی داغ غم ندارد جگرت . ( ظهوری ) ۴- سخت رویی پر رویی گستاخی بی شرمی : رستم از من از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا? ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این . ( مولوی ) ۵-قوت صلابت : دل زناوک چشمت گوش داشتم لیکن ابروی کماندارت میبرد به پیشانی . ( حافظ ) ۶- تکب نخوت : گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود? ( مولوی ) ۷- وسعت فراخی. یا پیشانی ازقفاکردن . هزیمت دادن گریزانیدن : آن سروری که پیش ظفر پیشه رایتش پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار. ( انوری )یا پیشانی بر خاک نهادن.سجده کردن نمازبردن : خرد از روی تو انگشت نهد بردیده عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی . ( نزاری ) یا پیشانی بکار باز نهادن . با گستاخی اقدام کردن .قدم جرات پیش نهادن : رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار باز نهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد.یا پیشانی در هم کشیدن . ابرو در هم کشیدن اخم کردن رو ترش کردن . یا پیشانی سخت داشتن.سخت روی بودن بی شرم بودن : کسی را رو برو از خلق بخت است که چون آیینه پیشانیش سخت است . ( نظامی ) یا پیشانی شیر ( پلنگ ) خاریدن . کاری خطرناک کردن : قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن . همدل موری نه ای پیشانی شیران مخار. ( جمال عبد الرزاق ) خواهی که کینش جویی از بهر آزمون پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار. ( قطران لغ. )

در نما، سطح میان کف پنجره و نعل‌درگاه (lintel) پنجرۀ طبقۀ پایین آن


فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - جبین ، جلوی سر بین ابرو و موی سر. ۲ - بخت ، اقبال .

لغت نامه دهخدا

پیشانی. ( اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان. بنچه. ناصیه. جبهه. ( دهار ) ( منتهی الارب ).جبین. ( زمخشری ). پیچه. چماچم. ( برهان ). چکاد. صلایه.کشه. ذؤابه. لطاة. مقدمه. مسجد. رمة. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلمه نسبت است... و فارسیان بدین معنی جبهه و جبین و سیما و ناصیه نیز استعمال کنند و سحرخند و شکفته و گشاده و واکرده و گرفته و پرچین و عرق آلود و شرمسار و سجده ریز و عالم آرای از صفات و آینه و لوح محفوظ و لوح صفحه صبح و آفتاب و ماه و زهره و مشتری وسهیل و پروین و کف الخضیب از تشبیهات اوست ، و با لفظسودن و نهادن و شکستن و خاریدن مستعمل :
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.
رودکی.
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ.
سعدی.
اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.
سعدی.
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سوره نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.
ثابت.
صلد؛ پیشانی روشن. ( دهار ). شکائر؛ پیشانیها. ذئبة؛ موی پیشانی. سائله ؛ سپیدی پیشانی. ناصیة؛ ناصاة؛ موی پیشانی. لصاء؛ پیشانی تنگ. نزعة؛ یکسوی پیشانی. جبین ؛یکسوی پیشانی. جبه [ ج َ ب َ ]؛ گشادگی پیشانی. جله ؛ بلند کردن دستار از پیشانی. تل ؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاة؛ پیشانی اسب. صلت ؛ پیشانی گشاد. صدمتان ؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانه آن. غفر، غفار؛ موی پیشانی زن. ( منتهی الارب ). || بخت ( در تداول عامه ). دولت. ( برهان ). طالع. قسمت و نصیب ( غیاث ) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
- امثال :
پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی.
|| لیاقت و شایستگی. ( غیاث ). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. ( آنندراج ) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.
ظهوری.
ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست.
ظهوری.
مشکل که گشاید گره از رشته کارم

پیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلمه ٔ نسبت است ... و فارسیان بدین معنی جبهه و جبین و سیما و ناصیه نیز استعمال کنند و سحرخند و شکفته و گشاده و واکرده و گرفته و پرچین و عرق آلود و شرمسار و سجده ریز و عالم آرای از صفات و آینه و لوح محفوظ و لوح صفحه ٔ صبح و آفتاب و ماه و زهره و مشتری وسهیل و پروین و کف الخضیب از تشبیهات اوست ، و با لفظسودن و نهادن و شکستن و خاریدن مستعمل :
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست .

رودکی .


زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ .

سعدی .


اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست .

سعدی .


بنویسد ز چه رو ماه بر آن سوره ٔ نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب .

ثابت .


صلد؛ پیشانی روشن . (دهار). شکائر؛ پیشانیها. ذئبة؛ موی پیشانی . سائله ؛ سپیدی پیشانی . ناصیة؛ ناصاة؛ موی پیشانی . لصاء؛ پیشانی تنگ . نزعة؛ یکسوی پیشانی . جبین ؛یکسوی پیشانی . جبه [ ج َ ب َ ]؛ گشادگی پیشانی . جله ؛ بلند کردن دستار از پیشانی . تل ؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی . سبیب الطاة؛ پیشانی اسب . صلت ؛ پیشانی گشاد. صدمتان ؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانه ٔ آن . غفر، غفار؛ موی پیشانی زن . (منتهی الارب ). || بخت (در تداول عامه ). دولت . (برهان ). طالع. قسمت و نصیب (غیاث ) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.

اسماعیل ایما.


- امثال :
پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی .
|| لیاقت و شایستگی . (غیاث ). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. (آنندراج ) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت .

ظهوری .


ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست .

ظهوری .


مشکل که گشاید گره از رشته ٔ کارم
ابروی تو پیشانی این کار ندارد.

صائب .


|| مقابل و موجه و برابر. (برهان ). روبرو. پیشانی کردن ؛ مواجهه کردن :
سپر از غمزه ٔ مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .

نزاری قهستانی .


|| قوت و صلابت . (برهان ). || تکبر و نخوت :
گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی
پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود.

مولوی .


|| شوخی و گستاخی . (آنندراج ) بیشرمی . وقاحت . بی حیائی . پرروئی . سماجت . ستیزه . لجاج . شوخی و سخت روئی . (برهان ) :
رستم من از خوف ورجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این .

مولوی .


طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .

سعدی .


نتاند برد سعدی جان ازین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد
چرا باید که پیشانی کند موم .

سعدی .


نگارا چند ازین پیمان شکستن
به پیشانی دل سندان شکستن .

کمال اسماعیل .


عمارتی که لبت کرد در ممالک دل
خراب می کند ابروی تو به پیشانی .

سلطان ابوسعید [در مغازله ٔ با بغداد خاتون ].


که چه شوخی است این و پیشانی
تو بنه عذر این پریشانی .

اوحدی .


روی وعظی که در پریشانی است
عین شوخی و محض پیشانی است .

اوحدی .


جگرم خون شد از پریشانی
آه ازین جان سخت پیشانی .

اوحدی .


هر که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی .

سلمان ساوجی .


سر خود را نمیدانم سزای سجده ٔ این در
ولیکن میکنم حاصل من این منصب به پیشانی .

سلمان ساوجی .


غمزه ٔ چشم تو شوخند ولی آمده اند
ابروان تو به پیشانی ازیشان برتر.

سلمان .


دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی .

حافظ



|| وسعت و فراخی . (غیاث ). || (اصطلاح بنّایان ) پیشانی ِ بنا. قسمت وسط و فوقانی نمای بنا خاصه در وسط سردر و ایوان مساجد و مدارس قدیم ، قسمت فوقانی نمای ِ آن و وسط.
- پیشانی از قفا کردن ؛ هزیمت دادن و گریزانیدن . (آنندراج ) :
آن سروری که پیش ظفرپیشه رایتش
پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار.

انوری .


- پیشانی بر خاک نهادن ؛ سجده کردن . نماز بردن :
در مسجد جای سجده را بنگر
تا برننهی بخاک پیشانی .

ناصرخسرو.


طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .

سعدی .


خرد ازروی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی .

نزاری .


- پیشانی بکار بازنهادن ؛ با گستاخی اقدام کردن . قدم اجتراء پیش نهادن : رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار بازنهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکیم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- پیشانی درهم کشیدن ؛ ابرو در هم کشیدن . اخم کردن . روی ترش کردن .
- پیشانی سخت داشتن ؛ سخت روی بودن . کنایه از بی شرم بودن است :
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است .

نظامی .


- پیشانی شیر خاریدن و پیشانی پلنگ خاریدن ؛ تعبیری مثلی از کاری خطرناک کردن :
خواهی که کینش جوئی از بهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار.

قطران .


قوت پشه نداری ، چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای ، پیشانی شیران مخار.

جمال الدین عبدالرزاق .


شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.

خواجو.


- پیشانی گشاده ؛ پیشانی بی چین که مردم خوش خلق را میباشد. (آنندراج ).گشاده پیشانی :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش
فرو نبندد کار گشاده پیشانی .

سعدی .


مهمان چراغ کلبه ٔ ویرانه ٔ من است
پیشانی گشاده در خانه ٔمن است .

دانشی .


- ستاره پیشانی ؛ بلندطالع. بختور. بلند اختر :
اگر ببام بر آید ستاره پیشانی
چو ماه عید به انگشتهاش بنماید.

سعدی .


- گره پیشانی ؛ اخمو.ترش روی :
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی .

سعدی .


- ماه پیشانی :
رشته ٔ آن دسته ٔ گل باشد از تاب کمر
هاله ٔ آن ماه پیشانی هم از چین خود است .

تأثیر.



فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین.
۲. [مجاز] بخت، اقبال، دولت، طالع.
۳. [قدیمی، مجاز] لیاقت، شایستگی.
۴. [قدیمی، مجاز] صلابت، قوّت.
۵. [قدیمی، مجاز] نخوت، تکبر: هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی: ۳۹۰ ).
۶. [قدیمی، مجاز] شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی.
* پیشانی ساییدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع.
۲. سجده کردن.
* پیشانی سودن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پیشانی ساییدن

۱. (زیست‌شناسی) جلو سر از زیر موها تا روی ابروها؛ جبهه؛ جبین.
۲. [مجاز] بخت؛ اقبال؛ دولت؛ طالع.
۳. [قدیمی، مجاز] لیاقت؛ شایستگی.
۴. [قدیمی، مجاز] صلابت؛ قوّت.
۵. [قدیمی، مجاز] نخوت؛ تکبر: ◻︎ هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی: ۳۹۰).
۶. [قدیمی، مجاز] شوخی؛ بی‌شرمی؛ گستاخی؛ پررویی.
⟨ پیشانی ساییدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع.
۲. سجده کردن.
⟨ پیشانی سودن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پیشانی ساییدن


دانشنامه عمومی

در بدن انسان پیشانی قسمت استخوانی در بالای چشم و ابرو است که در عقب با استخوان پسِ سری اتصال دارد. از نظر آناتومی دارای یک قسمت عمودی و یک قسمت افقی است و دارای چین و چروک هایی نیز هست که ناشی از دلایل مختلف است. شایان ذکر است که راه هایی نیز برای از بین بردن این چروک ها وجود دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

پیشانی (entablature)
در معماری کلاسیک، بخش بالایی ستون که خود از سه بخش فَرَسب، اِفریز و گلویی تشکیل می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{spandrel} [معماری و شهرسازی] در نما، سطح میان کف پنجره و نعل درگاه (lintel ) پنجرۀ طبقۀ پایین آن

نقل قول ها

در آناتومی انسان، پیشانی قسمت استخوانی در بالای چشم و ابرو است که در عقب با استخوان پسِ سری اتصال دارد.
• «پیشانی چیست؟ صحیفهٔ وافعی و آیینهٔ صافی، محل اسرار، مقر انوار، مکتوبی مختوم، منشوری مرقوم، لوح محفوظ ثانی، تختهٔ اسرار انسانی، محل خیر و شر، تذکرهٔ نفع و ضر؛ ماه نه اما نورانی، آفتاب نه اما لمعانی؛ مشرق نه اما منشأ انوار…»• «هیچ دانی چیست پیشانی تو/تختهٔ انوار در وی سِرها.» -> ضیاءالدین نخشبی در چهل ناموس؛ ناموس چهارم در مناقب پیشانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیشانی به قسمت فوقانی چهره، حدّ فاصل رستنگاه مو و ابرو گفته می شوداز آن در بابهای طهارت، صلات و حج سخن رفته است.
از واجبات تیمّم مسح پیشانی است. در وجوب مسح دو طرف آن یعنی جبینین اختلاف است. مالیدن کافور به پیشانی میّت واجب است. هنگام حنوط مواضع هفتگانه میّت، مستحب است از پیشانی وی آغاز شود و در صورت کافی نبودن کافور برای همه مواضع، پیشانی مقدّم می شود.
احکام پیشانی در نماز
پیشانی از مواضع هفتگانه ای است که هنگام سجده واجب است بر زمین قرار گیرد. برخی گفته اند:در سجده شکر مستحب است دو طرف پیشانی نیز بر زمین گذاشته شود. .
احکام پیشانی در حج
مستحب است مؤمنان هنگام ملاقات، صورت یا پیشانی یکدیگر را ببوسند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: pišuni
طاری: pušuni
طامه ای: pišuni
طرقی: püšdüm
کشه ای: pišini
نطنزی: pišini


واژه نامه بختیاریکا

( پیشانی ( انحنای مجاور شقیقه ) ) تَوو تیگ؛ درز تیگ
تیگ

جدول کلمات

تارک

پیشنهاد کاربران

چکاک

پنجه

ناصیه

کردی کرمانجی. . . . . �n� ( اِنی ) .
پارسی. . . . . پیشانی



جبین . . . .

پیشانی یا در محاوره پیشونی دارای دو معنی است. یکی همان جلوی سر هست که به عربی حاجب گویند و دیگری به معنی بخت و اقبال است. مثال؛ حسن انسانی پیشانی سفیدی است، یعنی شانس و اقبال با ایشان همراه است و در زندگی موفق است.

پیشانی ( Head Tube ) : [ قطعات دوچرخه ] قسمتی از تنه که برای نگه داشتن دوشاخه چرخ جلو و کاسه دو شاخ تعبیه شده است.


کلمات دیگر: