برابر پارسی : پیشانی
جبین
برابر پارسی : پیشانی
فارسی به انگلیسی
forehead, brow
فارسی به عربی
حاجب
مترادف و متضاد
سیما، پیشانی، جبین، خط ابرو، اب رو
فرهنگ فارسی
جبهه، پیشانی، یک طرف پیشانی، اجبن واجبنه جمع، ترسو، بددل، کم دل، مردترسو، زن ترسو، جبنائ جمع
( اسم ) ۱- پیشانی جبهه . ۲- یک طرف پیشانی . ۳- جمع : اجبن اجبنه .
در ولف بنقل مهل ماست است با علامت سوال . ولی ظاهرا کلمه محرف چپین است از ببد بافته یا سله چون طبق از بید بافته است و بجای سفره بکار رفته است .
( اسم ) ۱- پیشانی جبهه . ۲- یک طرف پیشانی . ۳- جمع : اجبن اجبنه .
در ولف بنقل مهل ماست است با علامت سوال . ولی ظاهرا کلمه محرف چپین است از ببد بافته یا سله چون طبق از بید بافته است و بجای سفره بکار رفته است .
فرهنگ معین
(جَ ) [ ع . ] (اِ. )پیشانی ، یک طرف پیشانی .
(جُ بّ ) (اِ. ) = چپین : طبق چوبین ، سله .
(جُ بّ ) (اِ. ) = چپین : طبق چوبین ، سله .
(جَ) [ ع . ] (اِ.)پیشانی ، یک طرف پیشانی .
(جُ بّ) (اِ.) = چپین : طبق چوبین ، سله .
لغت نامه دهخدا
جبین. [ ج َ ] ( ع اِ ) یک سوی پیشانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). یک سوی روی. ( مهذب الاسماء ). شقیقه یعنی طرف جبهه از دو جانب ابرو. ( آنندراج ). شقیقه. ( بحر الجواهر ). ناصیه. پیشانی. ( زمخشری ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). دو طرف جبهه. روی. ج ، اَجبُن ، اَجبِنَه ، جُبُن. ( منتهی الارب ) :
همه پهلوانان ایران زمین
همه گریه در چشم و چین بر جبین.
برافکند از خشم چین بر جبین.
تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین.
که شرم آیدم از جبین محمد.
سهل شود شیعت حق را صعاب.
زهره بتابدش و سهیل از جبین.
جان نقش تو بر جبین نویسد.
ماه نو ابتدای سه حرف است بنگرش.
کآرد ز عجز روی بدیوار پشت مام.
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده.
پنجه مانع برآید از زمین.
مصوری که درون رحم نگاشت جبین را.
مهر دل یمینی پیوسته میدرخشد
از پرتو جبینت چون اختر یمانی.
شام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست.
یا بلا ازاو دور است یا کرانه نزدیک است.
همه پهلوانان ایران زمین
همه گریه در چشم و چین بر جبین.
فردوسی.
چو بشنید گفتار خاقان چین برافکند از خشم چین بر جبین.
فردوسی.
شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین.
فرخی.
نیارم گزیدن کسی را بر ایشان که شرم آیدم از جبین محمد.
ناصرخسرو.
تازه شود صورت دین را جبین سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
هرکه سوی حضرت او کرد روی زهره بتابدش و سهیل از جبین.
ناصرخسرو.
دل نام تو بر نگین نویسدجان نقش تو بر جبین نویسد.
خاقانی.
داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عیدماه نو ابتدای سه حرف است بنگرش.
خاقانی.
من دست بر جبین زسر درد چون جنین کآرد ز عجز روی بدیوار پشت مام.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 301 ).
یمین را از جود و جبین را از سجود معطل گذاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ). اگر کاری بمراد برآید فایده بدو بازگردد و اگر العیاذ باﷲ چشم زخمی رسد یا عجزی افتد آن عار بر جبین دولت باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 182 ).صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده.
نظامی.
ور بغفلت ما نهیم او را جبین پنجه مانع برآید از زمین.
( مثنوی ).
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش مصوری که درون رحم نگاشت جبین را.
سعدی.
و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. ( گلستان ).مهر دل یمینی پیوسته میدرخشد
از پرتو جبینت چون اختر یمانی.
یمینی ( از بهار عجم ).
پرتو صبح جبین او شود هر جا بلندشام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست.
محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ).
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست یا بلا ازاو دور است یا کرانه نزدیک است.
جبین . [ ج ُب ْ بی ] (اِ) در ولف به نقل مُهْل ماست [ شیر ترشیده ] است با علامت سؤال . ولی ظاهراً کلمه محرف چُپّین است که در فرهنگ اسدی و حاشیه ٔ آن به معنی طبق از بید بافته یا سله آمده چون طبق از بید بافته است و به جای سفره بکار می رفته است :
سبک مردبی مایه جبین نهاد
بر او تره و نان کشکین نهاد.
یکی کهنه جبین نهادمش پیش
برو نان کشکین سزاوار خویش .
رجوع به چپین و چبین در همین لغت نامه و برهان قاطع چ معین شود.
سبک مردبی مایه جبین نهاد
بر او تره و نان کشکین نهاد.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2995).
یکی کهنه جبین نهادمش پیش
برو نان کشکین سزاوار خویش .
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2995).
رجوع به چپین و چبین در همین لغت نامه و برهان قاطع چ معین شود.
جبین . [ ج َ ] (ع اِ) یک سوی پیشانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). یک سوی روی . (مهذب الاسماء). شقیقه یعنی طرف جبهه از دو جانب ابرو. (آنندراج ). شقیقه . (بحر الجواهر). ناصیه . پیشانی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دو طرف جبهه . روی . ج ، اَجبُن ، اَجبِنَه ، جُبُن . (منتهی الارب ) :
همه پهلوانان ایران زمین
همه گریه در چشم و چین بر جبین .
چو بشنید گفتار خاقان چین
برافکند از خشم چین بر جبین .
شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی
تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین .
نیارم گزیدن کسی را بر ایشان
که شرم آیدم از جبین محمد.
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب .
هرکه سوی حضرت او کرد روی
زهره بتابدش و سهیل از جبین .
دل نام تو بر نگین نویسد
جان نقش تو بر جبین نویسد.
داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عید
ماه نو ابتدای سه حرف است بنگرش .
من دست بر جبین زسر درد چون جنین
کآرد ز عجز روی بدیوار پشت مام .
یمین را از جود و جبین را از سجود معطل گذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449). اگر کاری بمراد برآید فایده بدو بازگردد و اگر العیاذ باﷲ چشم زخمی رسد یا عجزی افتد آن عار بر جبین دولت باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 182).
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده .
ور بغفلت ما نهیم او را جبین
پنجه ٔ مانع برآید از زمین .
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جبین را.
و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ).
مهر دل یمینی پیوسته میدرخشد
از پرتو جبینت چون اختر یمانی .
پرتو صبح جبین او شود هر جا بلند
شام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست .
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
یا بلا ازاو دور است یا کرانه نزدیک است .
- آتش جبین ؛ کسی که پیشانی زیبا و روشنی دارد. کنایه از مهروی پیشانی گشاده است . و رجوع به پروین جبین شود :
دلم از وصل آن آتش جبین گم میکند خود را
چو شد پروانه با شمعی قرین گم میکند خود را.
- پروین جبین ؛ مهرویی که پیشانی زیبا و گشاده و تابناک دارد. رجوع به آتش جبین شود :
با رخ چون آفتابی ای مه پروین جبین
یا پری چون یاسمینی ای بت نسرین سرین .
- چین بر جبین افکندن ؛ کنایه از خشم کردن . غضبناک شدن :
چو بشنید گفتار خاقان چین
برافکند از خشم چین بر جبین .
- روشن جبین ؛ آنکه جبین گشاده دارد. کنایه ازخوشخوی و دادگر :
باد ز عدل شه روشن جبین
روی زمین غیرت خلد برین .
- زیور... بر جبین ... بستن ؛ مزین کردن . محلی کردن :
زیور امن از مثال امر او
بر جبین انس و جان بست آسمان .
- صبح ْجبین ؛ کنایه از مهروی گشاده پیشانی و زیباروی است . و رجوع به پروین جبین و آتش جبین شود :
آب در دیده ٔ آئینه ٔ خورشید آرد
آب و تابی که در آن صبح جبین میباشد.
- نقش بر جبین زدن ؛ بر پیشانی نوشتن .کنایه از مطمئن شدن و امیدوار شدن و امیدوار گردیدن :
هرکه بدرگاه تو نقشه برد روز حشر
آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین .
|| (ص ) مرد و زن بددل . (منتهی الارب ). بددل . (مهذب الاسماء). جَبان . رجل جبین ؛ مرد بددل و کذلک امراءة جبین ؛ زن بددل . ج ،جُبَنا. (منتهی الارب ).
همه پهلوانان ایران زمین
همه گریه در چشم و چین بر جبین .
فردوسی .
چو بشنید گفتار خاقان چین
برافکند از خشم چین بر جبین .
فردوسی .
شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی
تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین .
فرخی .
نیارم گزیدن کسی را بر ایشان
که شرم آیدم از جبین محمد.
ناصرخسرو.
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب .
ناصرخسرو.
هرکه سوی حضرت او کرد روی
زهره بتابدش و سهیل از جبین .
ناصرخسرو.
دل نام تو بر نگین نویسد
جان نقش تو بر جبین نویسد.
خاقانی .
داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عید
ماه نو ابتدای سه حرف است بنگرش .
خاقانی .
من دست بر جبین زسر درد چون جنین
کآرد ز عجز روی بدیوار پشت مام .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 301).
یمین را از جود و جبین را از سجود معطل گذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449). اگر کاری بمراد برآید فایده بدو بازگردد و اگر العیاذ باﷲ چشم زخمی رسد یا عجزی افتد آن عار بر جبین دولت باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 182).
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده .
نظامی .
ور بغفلت ما نهیم او را جبین
پنجه ٔ مانع برآید از زمین .
(مثنوی ).
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جبین را.
سعدی .
و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ).
مهر دل یمینی پیوسته میدرخشد
از پرتو جبینت چون اختر یمانی .
یمینی (از بهار عجم ).
پرتو صبح جبین او شود هر جا بلند
شام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست .
محمدقلی سلیم (از بهار عجم ).
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
یا بلا ازاو دور است یا کرانه نزدیک است .
؟
- آتش جبین ؛ کسی که پیشانی زیبا و روشنی دارد. کنایه از مهروی پیشانی گشاده است . و رجوع به پروین جبین شود :
دلم از وصل آن آتش جبین گم میکند خود را
چو شد پروانه با شمعی قرین گم میکند خود را.
محمد افضل ثابت (از بهارعجم ).
- پروین جبین ؛ مهرویی که پیشانی زیبا و گشاده و تابناک دارد. رجوع به آتش جبین شود :
با رخ چون آفتابی ای مه پروین جبین
یا پری چون یاسمینی ای بت نسرین سرین .
عبدالواسع جبلی (از بهار عجم ).
- چین بر جبین افکندن ؛ کنایه از خشم کردن . غضبناک شدن :
چو بشنید گفتار خاقان چین
برافکند از خشم چین بر جبین .
فردوسی .
- روشن جبین ؛ آنکه جبین گشاده دارد. کنایه ازخوشخوی و دادگر :
باد ز عدل شه روشن جبین
روی زمین غیرت خلد برین .
؟ (از حبیب السیر).
- زیور... بر جبین ... بستن ؛ مزین کردن . محلی کردن :
زیور امن از مثال امر او
بر جبین انس و جان بست آسمان .
خاقانی .
- صبح ْجبین ؛ کنایه از مهروی گشاده پیشانی و زیباروی است . و رجوع به پروین جبین و آتش جبین شود :
آب در دیده ٔ آئینه ٔ خورشید آرد
آب و تابی که در آن صبح جبین میباشد.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم ).
- نقش بر جبین زدن ؛ بر پیشانی نوشتن .کنایه از مطمئن شدن و امیدوار شدن و امیدوار گردیدن :
هرکه بدرگاه تو نقشه برد روز حشر
آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین .
خاقانی .
|| (ص ) مرد و زن بددل . (منتهی الارب ). بددل . (مهذب الاسماء). جَبان . رجل جبین ؛ مرد بددل و کذلک امراءة جبین ؛ زن بددل . ج ،جُبَنا. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. پیشانی.
۲. [جمع: جبنا] [قدیمی] ترسو.
۲. [جمع: جبنا] [قدیمی] ترسو.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] دو طرف پیشانی، بالای شقیقه را جَبین می گویند و عنوان یاد شده به مناسبت در باب طهارت و صلات به کار رفته است.
در روایات، جبین به معنای پیشانی به کار رفته است .
تعریف لغویان از جبین
برخی لغویان نیز تصریح کرده اند که به طور مَجاز و به علاقه مجاورت، جبین بر پیشانی هم اطلاق می شود.
جبین در تیمم
بنابر قول منسوب به مشهور، در تیمم علاوه بر پیشانی مسح دو جبین واجب است.
جبین در سجده
...
در روایات، جبین به معنای پیشانی به کار رفته است .
تعریف لغویان از جبین
برخی لغویان نیز تصریح کرده اند که به طور مَجاز و به علاقه مجاورت، جبین بر پیشانی هم اطلاق می شود.
جبین در تیمم
بنابر قول منسوب به مشهور، در تیمم علاوه بر پیشانی مسح دو جبین واجب است.
جبین در سجده
...
wikifeqh: جبین
گویش مازنی
/jobbin/ پاداش
پاداش
پیشنهاد کاربران
پیشانی . .
کلمات دیگر: