غیبت . [غ َ ب َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . دور شدن . جدایی . غایب شدن . ضد حضور. غیاب . رجوع به غَیبَة شود
: عیشیم بود با تو در غیبت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری .
منوچهری .
اگر بغیبت وی خللی افتد بخوارزم ، معتمدی بجای خود نصب کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
374). ان شاء اﷲ تعالی که در غیبت بنده همچنین بماند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
379). دوش نامه رسیده است از خواجه احمد... که کچات و چقراق ... میجنبد از غیب وی [ آلتونتاش ]. (تاریخ بیهقی ).
در غیبت و در حضور یکرویم
در انده و در سرور یکسانم .
مسعودسعد.
سپاه زنگ بغیبت او [ شاه ستارگان ] بر لشکر روم چیره گشت . (کلیله و دمنه ). و کدام خدمت در موازنه ٔ آن کرامت آید که در غیبت من بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است . (کلیله و دمنه ).
در حضور انعام دیدیم ار بغیبت نیست آن
وام احسان را تقاضا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
در غیبت آن قصیده که گفتم شگرف بود
در حضرت این قصیده ٔ دیگر نکوتر است .
خاقانی .
تا بغربت فتاده ام همه سال
نه مَهَم غیبت و سه مه حضر است .
خاقانی .
همگنان را در مواجهه حرمت کردی و در غیبت نکویی گفتی . (گلستان سعدی ).
چو بانگ دهل هولم از دور بود
بغیبت درم عیب مستور بود.
سعدی (بوستان ).
آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور.
سعدی (طیبات ).
اولیا اطفال حقّند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی (مثنوی ).
دوستی دوستان درغیبت توان شناخت . (از سخنان منسوب به هوشنگ از تاریخ گزیده ).
از دست غیبت تو شکایت نمی کنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.
حافظ.
-
غیبت صغری ؛ غیبت امام دوازدهم حضرت محمدبن حسن عسکری که مدت آن
69 سال بوده است . در خاندان نوبختی ص
212 چنین آمده است : تولد حضرت حجت یعنی ابوالقاسم محمدبن حسن عسکری ، ملقب به قائم آل محمد به روایت علمای اخبار امامیه در سال
256 هَ . ق . اتفاق افتاده است و شروع
غیبت صغری از چهار سال بعد از تولد حضرت یعنی از سال
260 بوده . رجوع به کتاب الغیبةطوسی ص
167 و
275 شود. و دوره ٔ غیبت صغری از همین سال
260 تا
329 که سال فوت چهارمین نائب حضرت است یعنی
69 سال طول کشیده است و از سال
329 به بعد دوره ٔ
غیبت کبری است که هنوز هم دوام دارد و تا هنگام ظهور ادامه خواهد داشت . از سال
256 هَ . ق . یعنی از سال تولد حضرت قائم به بعد در تمام مدت غیبت صغری بین آن حضرت و شیعیان امامیه چهار تن که نخستین آنان از طرف امام دهم و یازدهم و سه تن دیگر از طرف سلف خود منصوب شده اند رابط بوده ، عنوان سفارت ، و در بین امامیه سمت نیابت حضرت را داشته اند. آنان عرایض و مستدعیات شیعیان را به امام غایب میرسانیدند و به دستور حضرت به ایشان جواب میداده اند. این جوابها بصورت توقیع بر دست سفرا یعنی نواب اربعه صادر میشده است . اسامی نواب اربعه و دوره ٔ نیابت هر کدام از ایشان بقرار زیر است :
1- ابوعمرو عثمان بن سعید عمری که او را امام ابوالحسن علی بن محمد هادی و امام ابومحمد حسن بن علی عسکری به این مقام برگزیده بودند.
2- ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعید عمری پسر نایب اول . دوره ٔ نیابت پدر و پسر از سال
260 تا
304 یا جمادی الاولی
305 هَ . ق . طول کشیده است .
3- ابوالقاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی . از
305 تا شعبان
326 هَ. ق .
4- ابوالحسین علی بن محمد سمری . از شعبان
326 تا شعبان
329 - انتهی . سبائیه از غلات امامیه ، قائل به غیبت امیرالمؤمنین علی (ع ) باشند و مخمسه قائل به غیبت حضرت حسین بن علی علیهماالسلام اند و کیسانیه به غیبت محمدبن الحنفیة قائلند و ناوسیه جعفربن محمد (ع )را غائب دانند و محمدیه محمدبن علی بن الهادی (ع ) راامام غائب گویند و امامیه ٔ اثنی عشریه مهدی بن الحسن العسکری را غایب و مستتر و حجت منتظر میدانند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خاندان نوبختی ص
75 و
96 و
106و
111 و
124 و
125 و
183و
212 و
231 و
239 و
243 و
249 شود.
-
غیبت کبری ؛ غیبت امام زمان پس از غیبت صغری تا هنگام ظهور. رجوع به غبیت صغری شود.
-
در غیبت کسی ؛ سپس او. در غیاب او. پشت سر او.
|| (اصطلاح تصوف ) غیبت در مقابل شهود است و آن بر دو گونه است : غیبتی مذموم در مقابل شهود حق ، و غیبتی محمود در مقابله شهود خلق . (نفائس الفنون ص
171). جرجانی گوید: غیبت در اصطلاح متصوفه غیبت دل است از دانستن احوال جاریه ٔ مردم و حتی احوال نفس خود بسبب شغل حس شخص به واردات ، چنانکه از جانب حق واردی بزرگ رسد و حاکم حقیقت بر وی پیروز شود، پس او حاضر به حق است و غائب از خود و مردم . شاهد این سخن داستان زنان مصر است که هنگام دیدن یوسف دستهای خود را بریدند، چون مشاهده ٔ جمال یوسف چنین است ، پس چگونه باشد غیبت مشاهده ٔ انوار خدای ذوالجلال ؟ (از تعریفات جرجانی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: غیبت در اصطلاح متصوفه مقام کثرت است . میر سیدحسینی در مقام و معنی غیبت و حضور گفته است
: ور نگنجی با خود اندر کوی او
گم شو از خود تا بیابی بوی او
تا تو نزدیک خودی زین حرف دور
غیبتی باید اگر خواهی حضور.
|| (اصطلاح نجوم ) برآمدن یکی از ثوابت است در روز و غروب آن در شب پیش از فروشدن شفق . توضیح اینکه چون آفتاب به کوکبی از ثابتات نزدیک آید او را بشعاع خویش بپوشاند، و برآمدن آن کوکب به روز گردد و فروشدن آن بشب پیش از فروشدن شفق ، و این حال را غیبت و ناپدید شدن بمغرب نامند. (از التفهیم ابوریحان بیرونی ص
114). رجوع به همین کتاب صفحه ٔ مذکور وماده ٔ «منازل قمر» در همین لغت نامه شود. || بدگویی در پس کسی . بدی و عیب کسی را گفتن در غیاب او. غیبت کردن . رجوع به غَیبة و غیبَت شود
: زنا و مسخره جور و محال و غیبت ودزدی
دروغ و مکر و عشوه ، کبرو طراری و غمازی .
ناصرخسرو (دیوان تقوی ص 445).
زبان را از دروغ و فحش و بهتان و غیبت بسته گردانیدم . (کلیله و دمنه ). یعنی سفله چون به هنر با کس برنیاید به غیبتش در پوستین افتد. (گلستان سعدی ).
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تر از غیبت است .
سعدی (بوستان ).
زبان آمد از بهر شکر و سپاس
به غیبت نگرداندش حق شناس .
سعدی (بوستان ).
-
غیبت کردن . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
-
غیبت گفتن ؛ غیبت کردن . بدگویی . رجوع به غیبت و غیبت کردن شود
: حفاظ آینه این یک هنر بس
که پیش کس نگوید غیبت کس .
نظامی .
|| (اِ) زمین پست . یقال : وقعنا فی غیبة؛ یعنی افتادیم در جایی پست از زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).