بهتان. [ ب ُ ] ( ع مص ) دروغ بستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دروغ بستن. دروغ زدن. افترا گفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). افترا و بلفظ نهادن و کردن و بستن بصله لفظ «بر» مستعمل میشود. ( آنندراج ) ( غیاث ). || زور گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ مص ، اِ ) زور. دروغ و افترا. ( ناظم الاطباء ). دروغ و افترا و تهمت. ( منتهی الارب ). ترفند. دروغ که آدمی را حیران کند. ( ترجمان القرآن ). تهمت. افترا. افک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همه آویخته از دامن بهتان ودروغ
چون کنه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
که او ز جمله پیغمبران ایزد بود
خدای داند کاین راست بود یا بهتان.
فرخی.
کسی که بیند صنع خدای و نشناسد
بدان که هست بر او نام مردمی بهتان.
عنصری.
و میان زور و بهتان و زرق و دستان فرق میکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 10 ).
بوند بر سر بهتان
زبان و گوش بجنگ
هوا و عقل نگنجد بر سر بهتان.
قطران.
ز بهتان گویدت پرهیز کن وآنگه طمع را خود
بگوید صدهزاران بر خدای خویش بهتانها.
ناصرخسرو.
چرا گویم چو حق و صدق دانم
گرم هوش است خیره زور و بهتان.
ناصرخسرو.
معنی سخن ایزد پیغمبر داند
بهتان بود ار تو بجز این گویی بهتان.
ناصرخسرو.
کس ننگرد همی بسوی دینت
وز راستی نداند بهتانی.
ناصرخسرو.
چون
بنی اسرائیل آن بدیدند متحیر بماندند بدانستند که آنچه میگفتند بر وی بهتان بود. ( قصص الانبیاء ).
اندر آن چَه ْ همی نگر امروز
کو اسیر دروغ و بهتان است.
مسعودسعد.
زبان را از دروغ و فحش و بهتان و
غیبت بسته گردانیدم. ( کلیله و دمنه ).
تصنیف نهاده بر من از جهل
الحق اولی است آن به بهتان.
خاقانی.
و بر تعجیلی که از تسویل شیران و تخییل بهتان رفته بود تأسف ها خورد. ( سندبادنامه ص 153 ).
گذرگاه قرآن و پند است گوش
به بهتان باطل شنیدن مکوش.
سعدی.
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت ببار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم.
حافظ.