کلمه جو
صفحه اصلی

انتساب


مترادف انتساب : ارتباط، انتما، پیوند، خویشاوندی، رابطه، علاقه، نسبت، نسبت دهی، وابستگی

برابر پارسی : بستگی، پیوستگی، وابستگی

فارسی به انگلیسی

ascription, attribution, relatiordescent

ascription, attribution


عربی به فارسی

وابستگي , پيوستگي , خويشي


مترادف و متضاد

ارتباط، انتما، پیوند، خویشاوندی، رابطه، علاقه، نسبت، نسبت‌دهی، وابستگی


فرهنگ فارسی

نسبت داشتن، خودرابکسی نسبت دادن ، پیوستگی و خویشی
۱ - ( مصدر ) نسبت داشتن . ۲ - خود را بکسی نسبت دادن . ۳ - ( اسم ) پیوستگی خویشی نسبت ارتباط علاقه قرابت . جمع : انتسابات .

نسبت دادن ماهیت یا هویت یک ویژگی، کیفیت یا مشخصه مانند پدیدآوری، اصالت، مکان یا زمان خلق یک اثر که در خودِ اثر به‌صراحت بیان نشده باشد. این امر معمولاً براساس شواهد معتبر صورت می‌گیرد


فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نسبت داشتن . ۲ - نسبت دادن .۳ - (اِمص . )پیوستگی ، خویشی .

لغت نامه دهخدا

انتساب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بازبستن خود را به کسی. ( ناظم الاطباء ). نسبت داشتن به کسی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خویشتن را بکسی واخواندن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تعزی. ( تاج المصادر بیهقی ). نسبت داشتن. خود را بکسی نسبت دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). اعتزاء. ( از اقرب الموارد ): انتسب الی ابیه ؛ بازبست خود را بدان. ( منتهی الارب ). انتماء.( یادداشت مؤلف ). || آشکار کردن نسبت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ارتباط و علاق و پیوستگی و قرابت و خویشی و نسبت و نژاد. ( ناظم الاطباء ). بستگی. وابستگی. ( یادداشت مؤلف ) :
تأیید را به رایت و رای تو انتما
واقبال رابنامه و نام تو انتساب.
رشید وطواط.
- ظفرانتساب ؛ آنکه فتح و ظفر منسوب باوست. ( ناظم الاطباء ).
|| ( ص ) مرتبط و متعلق و منسوب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. نسبت داشتن.
۲. خود را به کسی نسبت دادن.
۳. پیوستگی، خویشی.

فرهنگستان زبان و ادب

{attribution} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] نسبت دادن ماهیت یا هویت یک ویژگی، کیفیت یا مشخصه مانند پدیدآوری، اصالت، مکان یا زمان خلق یک اثر که در خودِ اثر به صراحت بیان نشده باشد. این امر معمولاً براساس شواهد معتبر صورت می گیرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نسبت خویشاوندی داشتن با دیگری را انتساب می گویند و از آن به مناسبت در بابهای طهارت، زکات، خمس و نکاح بحث کرده‏اند.
شکی در صحّت انتساب فرزندان صُلبی شخص ـ اعم از پسر و دختر ـ به او نیست؛ چنان‏که بحثی در صحّت انتساب نوه پسری ـ اعم از پسر و دختر ـ به شخص نمی‏باشد، لیکن در صحّت انتساب نوه دختری ـ اعم از پسر و دختر ـ به شخص یا قبیله اختلاف است. مشهور انتساب را صحیح نمی‏دانند. بنابراین، هاشمی یا قرشی به کسی گفته می‏شود که از پدر به هاشم بن عبد مناف، جدّ دوم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یا قبیله قریش منتسب گردد.

اطلاق عنوان ولد به نوه دختری
اطلاق عنوان وَلَد (فرزند) بر نوه دختری صحیح است و در آن اختلافی نیست؛ هرچند در اینکه اطلاق، حقیقی است یا مجازی، اختلاف کرده‏اند. مشهور اطلاق را حقیقی می‏دانند.

قریشی بودن زن
انتساب به نَضر بن کنانه، جدّ دوازدهم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، تحقّق بخش عنوان قرشی بودن زن است.

← ایام عادت در زن قرشی
...

پیشنهاد کاربران

نسب کردن


خود را به کسی نسبت دادن ، خویشی

شقایق خانم
نصب کردن و انتصاب درست است
چیزی بنام نسب کردن نداریم

ویژگی هایی که فرد نقشی در تشکیل اونا نداره مثل سیاه پوست بودن

هویت انتسابی به هویتی گفته می شود که از زمان تولد با ما بوده و ما قادر به تغییر انها نبوده و نیستیم مانند جنسیت ، محل تولد ، رنگ پوست و. . .

اختصاص دادن

اِنْتِساب: نسبت داشتن، مرتبت بودن.
اِنْتِصاب: گماشتن، نصب کردن.
این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. انتساب با حرف سین به معنای" نسبت داشتن " و" مرتبط بودن" است:" اولین قدم منتقد در کار انتقاد آن است که از صحت انتساب اثر به صاحب اثر مطمئن گردد"
اما انتصاب با حرف "ص" به معنای گماشتن و نصب کردن است: "انتصاب او به ریاست اداره موجب اعتراض کارمندان شد. "
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۲. )


کلمات دیگر: