کلمه جو
صفحه اصلی

دختر


مترادف دختر : بنت، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله

متضاد دختر : پسر

فارسی به انگلیسی

chit, colleen, daughter, female, gal, girl, lass, lassie, maid, maiden, miss, she, virgin, dame, bairn, nymphet, bird, chick, girly, fraulein

daughter, girl, maid


bairn, chit, colleen, daughter, female, gal, girl, lass, lassie, maid, maiden, miss, nymphet, she


فارسی به عربی

بنت , جاریة , فتاة

فرهنگ اسم ها

اسم: دختر (پسر) (فارسی)
معنی: معنی اسم را در این قسمت بنویسید

مترادف و متضاد

۱. بنت، دخت، صبیه
۲. باکره، دوشیزه، عذرا
۳. سلیله ≠ پسر


maid (اسم)
مستخدمه، خدمتکار، خادمه، دختر، دوشیزه یا زن جوان، پیشخدمت مونی

gill (اسم)
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب

daughter (اسم)
فرزند، دختر

girl (اسم)
کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان

gal (اسم)
دختر

sissy (اسم)
دختر، خواهر، مردیا بچه زن صفت

wench (اسم)
فاحشه، دختر، دختر دهقان

sister (اسم)
دختر، پرستار، خواهر، همشیره، دختر تارک دنیا

lass (اسم)
دختر، زن جوان

lassie (اسم)
دختر، زن جوان

girlie (اسم)
دختر

periwinkle (اسم)
دختر، گل تلفونی، پراونش

quean (اسم)
فاحشه، دختر، بدکاره

sis (اسم)
دختر

بنت، دخت، صبیه ≠ پسر


باکره، دوشیزه، عذرا


سلیله


فرهنگ فارسی

هسته‌ای اتمی که براثر واپاشی یک هستۀ دیگر تولید می‌شود


فرزندمادینه، دوشیزه، دخت، دخ هم گویند
( اسم ) ۱ - فرزند مادینه انسان بنت ابنه . ۲ - زن مرد ندیده باکره . یا دختر آفتاب شراب لعلی یا دختر خم ۱ - شراب لعلی . ۲ - انگور دانه انگور . یا دختر روزگار حادثه .

فرهنگ معین

(دُ تَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - فرزند مادینه ، بنت ، دخت . ۲ - دوشیزه ، زن مرد ندیده .

لغت نامه دهخدا

دختر. [ دُ ت َ ] ( اِ ) فرزند مادینه انسان. ابنه. بنت. دخت. بولة. ولیدة. ( یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. ( منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه آدمی است :
مراو را دهم دختر خویش را
سپارم بدو لشکر خویش را.
فردوسی.
چنین گفت دانا که دخترمباد
چو باشد بجز خاکش افسر مباد.
فردوسی.
اگر دختری از منوچهر شاه
بر این تخت زرین بدی باکلاه.
فردوسی.
یکی بانگ برزد بزیر گلیم
که لرزان شدند آن دو دختر ز بیم.
فردوسی.
ولیکن ز دختر یکی برگزین
که چون بینمش خوانمش آفرین.
فردوسی.
خنک آن میر که در خانه ٔآن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
فرخی.
دختر وی را که عقد و نکاح کرده شد باید آورد. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ بنشست و کارها راست کردند امیری با کالیجار را و دخترش را از گرگان بفرستد. ( تاریخ بیهقی ).
بنزد پدر دختر ار چند دوست
بر دشمنش مهترین ننگ اوست.
اسدی.
دختر نابوده به ، چون ببود، یا بشوی یا بگور. ( از قابوسنامه ).
سیماب دخترست عطارد را
کیوان چو مادرست و سرب دختر.
ناصرخسرو.
هر که را دخترست خاصه فلاد
بهتر از گور نبودش داماد.
سنائی.
آن سه دختر وان سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ام.
خاقانی.
دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کندجواب نامه
آن نامه نشان روسیاهیست
نامش چو نوشته شد گواهیست.
نظامی.
اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان به است که سوی عدم برد برکات.
کمال اسماعیل.
جاریة؛ دختر خرد. ( منتهی الارب ). جاریة لَعساء؛ دختر نهایت سرخ رنگ که اندکی بسیاهی زند. ( منتهی الارب ). جاریة مُکَنّة؛ دختر پرده گین شده. ( منتهی الارب ). جاریة مَمشوقَة؛ دختر نیک کشیده بالا. ( از منتهی الارب ). جاریة مُهَفَهفة؛ دختر باریک شکم سبک روح لاغرمیان. جرباء؛ دختر بانمک. دودری ؛ دختر کوتاه بالا. رُهُم ؛ دختران زیرک. عائق ِ؛ دختر نوجوان. عُبُرد عُرابِد، عُربِدة عُربِد؛ دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام. عَرّاء؛ دختر دوشیزه. عکناء، مُعَکَّه ؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. عَلطَمیس ؛ دختر پرگوشت نازک اندام. ماروَرة؛ دختر نازنین و نرم و نازک اندام. مَخباه ؛ دختر مخدره که هنوز متزوج نشده باشد. مَرداء؛ دختر تابان رخسار. مرمار، مَرمارة؛ دختر جنبان از نشاط. مُرموَرّة؛ دختر نرم و نازک. مُرَیراء؛ دختر نازک لرزان اندام. مُعبَره ؛ دختر ختنه ناکرده. مِعفاص ؛ دختر نهایت بدخلق. مِکسال ؛ دخترنازپرورده که از مجلس خود بیرون نرود. مُکَعِّب ؛ دختر پستان کرده. مُلَعَّطَه ؛ دختر تندار نیکوقامت. فریش ؛دختر وطی کرده. قِشَّر؛ دخترریزه اندام. قلوص ؛ دختر جوان ( بر سبیل کنایت ). قُلّی ؛ دختر پست بالا. کاعِب ؛ دختر نارپستان. کَرِعَة؛ دختر تیزشهوت. کَعاب ؛ دختر پستان برآورده. کَهدل ؛ دختر نوجوان. کَهکاهَة، دختر فربه. ( منتهی الارب ).

دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است :
مراو را دهم دختر خویش را
سپارم بدو لشکر خویش را.

فردوسی .


چنین گفت دانا که دخترمباد
چو باشد بجز خاکش افسر مباد.

فردوسی .


اگر دختری از منوچهر شاه
بر این تخت زرین بدی باکلاه .

فردوسی .


یکی بانگ برزد بزیر گلیم
که لرزان شدند آن دو دختر ز بیم .

فردوسی .


ولیکن ز دختر یکی برگزین
که چون بینمش خوانمش آفرین .

فردوسی .


خنک آن میر که در خانه ٔآن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه .

فرخی .


دختر وی را که عقد و نکاح کرده شد باید آورد. (تاریخ بیهقی ). خواجه ٔ بزرگ بنشست و کارها راست کردند امیری با کالیجار را و دخترش را از گرگان بفرستد. (تاریخ بیهقی ).
بنزد پدر دختر ار چند دوست
بر دشمنش مهترین ننگ اوست .

اسدی .


دختر نابوده به ، چون ببود، یا بشوی یا بگور. (از قابوسنامه ).
سیماب دخترست عطارد را
کیوان چو مادرست و سرب دختر.

ناصرخسرو.


هر که را دخترست خاصه فلاد
بهتر از گور نبودش داماد.

سنائی .


آن سه دختر وان سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ام .

خاقانی .


دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کندجواب نامه
آن نامه نشان روسیاهیست
نامش چو نوشته شد گواهیست .

نظامی .


اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان به است که سوی عدم برد برکات .

کمال اسماعیل .


جاریة؛ دختر خرد. (منتهی الارب ). جاریة لَعساء؛ دختر نهایت سرخ رنگ که اندکی بسیاهی زند. (منتهی الارب ). جاریة مُکَنّة؛ دختر پرده گین شده . (منتهی الارب ). جاریة مَمشوقَة؛ دختر نیک کشیده بالا. (از منتهی الارب ). جاریة مُهَفَهفة؛ دختر باریک شکم سبک روح لاغرمیان . جرباء؛ دختر بانمک . دودری ؛ دختر کوتاه بالا. رُهُم ؛ دختران زیرک . عائق ِ؛ دختر نوجوان . عُبُرد عُرابِد، عُربِدة عُربِد؛ دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام . عَرّاء؛ دختر دوشیزه . عکناء، مُعَکَّه ؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. عَلطَمیس ؛ دختر پرگوشت نازک اندام . ماروَرة؛ دختر نازنین و نرم و نازک اندام . مَخباه ؛ دختر مخدره که هنوز متزوج نشده باشد. مَرداء؛ دختر تابان رخسار. مرمار، مَرمارة؛ دختر جنبان از نشاط. مُرموَرّة؛ دختر نرم و نازک . مُرَیراء؛ دختر نازک لرزان اندام . مُعبَره ؛ دختر ختنه ناکرده . مِعفاص ؛ دختر نهایت بدخلق . مِکسال ؛ دخترنازپرورده که از مجلس خود بیرون نرود. مُکَعِّب ؛ دختر پستان کرده . مُلَعَّطَه ؛ دختر تندار نیکوقامت . فریش ؛دختر وطی کرده . قِشَّر؛ دخترریزه اندام . قلوص ؛ دختر جوان (بر سبیل کنایت ). قُلّی ؛ دختر پست بالا. کاعِب ؛ دختر نارپستان . کَرِعَة؛ دختر تیزشهوت . کَعاب ؛ دختر پستان برآورده . کَهدل ؛ دختر نوجوان . کَهکاهَة، دختر فربه . (منتهی الارب ).
- دختر آفتاب ؛ کنایه از شراب لعلی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). می . (شرفنامه ٔ منیری ). شراب . (غیاث اللغات ) :
دختر آفتاب ده در شفق سپهرگون
گشته بزهره ٔ فلک حامله هم بدختری .

خاقانی .


در حجله ٔ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب درده .

خاقانی .


- دختران ِ نعش ؛ بنات النعش . رجوع به بنات النعش و دختر نعش شود.
- دختر اندیشه ؛ کنایه است از رای و تدبیر و خرد و شعر.
- دختر تاک ؛ کنایه از انگور است . بچه ٔ تاک .
- دختر جاافتاده ؛ دختر رسیده . دختر بالغ عاقل . دختر که بجای شوهر کردن رسیده باشد.
- دختر خم ؛ کنایه از شراب انگور است .
- دختر رز ؛انگور.
- || کنایه از شراب نیز هست .
- دختررسیده ؛ دختری که بالغ شده باشد و آماده ٔ شوهر کردن باشد. رجوع به دختر جاافتاده شود.
- دخترمهرنشکافته ؛ باکره . بکر. دوشیزه .
- دختر نابسود ؛ دوشیزه . بکر.
- || زن مرد ندیده . باکره . دوشیزه . عذراء :
مردیت بیازمای وانگه زن کن
دختر منشان بخانه و شیون کن .

سعدی .


- امثال :
دختر بتو میگویم عروس تو بشنو . نظیر: به در میگویم که دیوار بشنود.
دختر تخم ترتیزک است ؛ یعنی دختر زود رشد کند و بالا گیرد. در اندک زمانی دختر بزرگ شود.
دختر دوشیزه راشوی دوشیره باید ؛
دختر بکر را شوی بکر و زن نادیده باید .
دختر سعدیست ؛ یعنی همه جا هست جز در خانه ٔ خود. سعدی نامی دختری داشته که بیشتر در خانه ٔ اقوام و همسایگان بسر می برده و کمتر در خانه ٔ خویش دیده میشده است . (امثال و حکم ج 2 ص 775).
دختر نابوده به چون ببود یا بشوی یا بگور ؛ دختر اگر نباشد بهتر است وقتی که بود یا بایستی بشوهر برود و یا در گور بخوابد.
دختر همسایه میترسم که از راهم برد ؛ این مثل در جایی که توهم ضرری از همسایه شود گفته میشود:
همچو دهقان خانه ام همسایه ٔ رزواقع است
دختر همسایه میترسم که ازراهم برد .

(از آنندراج ).


دختری را که مادرش تعریف کند بدرد آقا دائیش میخورد . نظیر: خاله سوسکه به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت . و نظیر: همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند بجمال . و نظیر: المرء مفتون بعقله و شعره و ابنه .
دختر خان یزد باشم دروغ بگم ؟ آنجام که درد مکنه مگم . بلهجه ٔ یزدیان یعنی ؛ دختر خان یزدباشم و دروغ بگویم نام همانجایم که درد دارد میگویم . شرح قصه از قطعه ٔ ذیل روشن میشود:
خود زنکی وقت وضع حمل بنالید
وای فلانم بناله کردی مقرون
گفت قرینش بناله لفظ کمر گوی
هیچ مگوی آنچه نیست عادت و قانون
گفت در این حال زار پا بلب گور
گفت نیارم سخن مزور و مدهون
مرگ بمن نیز روبروی نشسته است
می نتوانم کنم سخن کم وافزون
مدت سی سال کنجکاوی کردم
قول ارسطو و فکرهای فلاطون
مشکل من حل نگشت با همه کوشش
بر سخن من گواست ایزد بیچون
منکه چنینم قیاس کن دگرانرا
وین نه قیاسی است ناپسنده و مطعون .

میرزاابوالحسن جلوه .


|| توانایی . قدرت . قوت . (ناظم الاطباء). || سخت . محکم : در ایران قدیم ربةالنوع دیان را با اناهیتا مطابقت میداده اند بعضی عقیده دارند که مقصود از «دختر» وقتیکه محلی را بآن نسبت میدهند، مثلاً وقتیکه میگویند کوه دختر، پل دختر، گردنه دختر وغیره همین ایزد بوده و این اسم از ایران قدیم مانده است . برخی این معنی را نپذیرفته اند، و عقیده دارند که دختر به معنی سخت و محکم استعمال شده است اما چون برای عقیده ٔ اول مدرکی ذکر نکرده اند شاید بتوان عقیده دوم را ترجیح داد. (ایران باستان ج 3 ص 2702). || گاهی عبرانیان این لفظ را در غیر معنای اصلیش استعمال کرده اند چنانکه گویند ای دخترم و قصد ازدختر یا دختر برادر میباشد مثل اینکه استر دختر مردخای خوانده شده است و حال اینکه برادرزاده ٔ او بود وگاهی قصد از نسبت میباشد چنانکه گویند دختران حوا. (قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ عمید

۱. فرزند مادینه.
۲. دوشیزه، باکره.
* دختر آفتاب: [قدیمی، مجاز] شراب، شراب لعلی.
* دختر تاک: [قدیمی، مجاز] = * دختر رز
* دختر خم: [قدیمی، مجاز] شراب، شراب انگوری.
* دختر رز: [قدیمی، مجاز]
۱. شراب، شراب انگوری، دختر تاک.
۲. انگور، خوشۀ انگور: دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹ ).

۱. فرزند مادینه.
۲. دوشیزه؛ باکره.
⟨ دختر آفتاب: [قدیمی، مجاز] شراب؛ شراب لعلی.
⟨ دختر تاک: [قدیمی، مجاز] = ⟨ دختر رز
⟨ دختر خم: [قدیمی، مجاز] شراب؛ شراب انگوری.
⟨ دختر رز: [قدیمی، مجاز]
۱. شراب؛ شراب انگوری؛ دختر تاک.
۲. انگور؛ خوشۀ انگور: ◻︎ دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹).


دانشنامه عمومی

دختر (در گذشته دخت) فرزند مونث انسان است. واژه دختر در مقابل واژه پسر قرار می گیرد و بیشتر به زنان خردسال و جوان گفته می شود. در فارسی به «انسان مؤنث» تا زمانی که ازدواج نکرده باشد دختر گفته می شود و بعد از ازدواج به او زن می گویند.
زن خردسال
زن جوان
دوشیزه (زن ازدواج نکرده)
زن باکره: زنی که تاکنون هیچ نوع ارتباط جنسی با شخص دیگری نداشته است.
دخت (فرزند مؤنث): دختر گاهی در اشاره به رابطه فرزندی یک موجود مؤنث با پدر و مادرش استفاده می شود. کلمه دختر در این معنا بدون توجه به سن و سال و وضعیت زناشویی او و در معنی "دخت" (مانند شهدخت) به کار می رود.
دختر ممکن است در یکی از این معانی به کار رود:
نگاره ای از دختری خیره شده به دریا در حالی که دمر رو به شکم دراز کشیده است
دختری در نپال
دختر (ورتیگو). دختر یک کتاب سه موضوعه از سری کتاب های محدود شده ی کُمیک نوشته شده توسط پیتر میلیگان و  کشیده شده توسط دانکن فگردو، است. این داستان در سال ۱۹۹۶توسط ورتیگو کُمیکس (vertigo comics) منتشر شد.
Girl at the Grand Comics Databaseگرند کمیک پایگاه داده
Girl در اطلاعات کتاب کمیک
این داستان به دنبال سواستفاده های سیمون کندی پانزده ساله شروع می شود، یک ساکن بولوکس تاون (محل انگلیسی داستان)، که سعی می کند، بی تفاوتی و ناراضی اش برای زندگی را معنا ببخشد (اوایل او دختران، پسران، لاتاری، ستارگان پاپ، لباس ها، ورزش ها، تامپون، تلویزیون، بولوکس تاون و ناراضی های رئیسش را نقل می کند). سپس پس از ملاقات «نسخه ی بلوند خودش»،  به نام پولی، سیمون سعی می کند، مرز بین واقعیت و خیال را حفظ کند و برای زندگی فاسد خود هدفی بیابد.

فرهنگستان زبان و ادب

{daughter} [فیزیک] هسته ای اتمی که براثر واپاشی یک هستۀ دیگر تولید می شود

نقل قول ها

دختر به جوان مؤنث گفته می شود، به ویژه در سنِّ کودکی و نوجوانی.
• «دختر واقعاً با برکت است. پسر تا دو سالش می شود به پدرش می گوید بابا میای کشتی بگیریم. می خواهد ببیند کی می تواند دهن بابا رو بزند! اما دختر با برکت است. من هر چیزی که خریدم از خانه گرفته تا ماشین حول و حوش روز ۳۱ خرداد، روز تولد دخترم بوده است.» -> اکبر عبدی
• «دختران شاد، زیباترین دختران هستند.» -> آدری هپبورن
• «من هیچ وقت این احساس را نداشتم که نمی توانم کاری را بکنم، چون دختر هستم.» -> حیفا المنصور

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دختر دو معنا دارد یکی به معنای فرزند مونث است که در مقابل پسر می باشد و دیگری به معنای دوشیزه و باکره است
دختر یعنی فرزند اناث، که مقابل پسر و انسان مؤنث که مقابل مذکر است یا دوشیزه و باکره.
موارد کاربرد واژه دختر در ابواب فقه
از دختر به معنای نخست در بابهای صلات، جهاد، نکاح و ارث سخن گفته اند.و از دختر به معنای دوم در باب طهارت، حجر و نکاح سخن گفته اند.
احکام
← دختر از محارم نسبی است
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: dot
طاری: dot
طامه ای: dot
طرقی: dot
کشه ای: dot
نطنزی: dot


گویش بختیاری

دختر.


واژه نامه بختیاریکا

دُت؛ دُر؛ دُدَر؛ دُم تاز؛ دُنا؛ دو ور؛ دُهدَر؛ ری کن و می کن

جدول کلمات

دت

پیشنهاد کاربران

پاک همانند گل . فرشته


فرشته ای بی بال بروی زمین

نباید برای دختر از کلمه ای برای مترادف به نام کلفت بذاریم.
دختر کلفت یا برده نیست، دختر گله. 😊😇🥰

دختر در اصل ( دوخت ؛ آ ر ) . از ترکیب ( دوخت ) به معنی دوختن و پیوند زدن و پسوند ( آ ر ) درست شده و رویهم به معنی پیوند آور یا پیوند دهنده دو خانواده

dame

دختر یعنی پاک و زیبا این پاکی و زیبایی بد از به دنیا آمدن دختر حضرت محمد ( ص ) به وجود آمده . . .
سال ها پیش در عراق قبل از به دنیا آمدن دختر حضرت محمد ( ص ) در عراق دختر معنی نداشته و بعد از به دنیا آمدن نوزاد دختر آن را زندبه گور می کردند .
ولی بعد از به دنیا آمدن حضرت فاطمه زهرا ( س ) به دختر ارزش افزوده شد

دیدگاه های گوناگونی درباره ( دُختَر ) وجود دارد:
1. از واژه ی دوغدر: یعنی کسی که مسئول ( مسوؤل ) و نگهبان دوغ یا کسی که شیر می دوشید ( واژه دوشیزه هم از اینجا آمده است: دوش و پسوند اسم ساز شباهت"یزه" )
2. دوغ به ترکی یعنی زایش ( دوغماق ) : یعنی زایشی برای ( پسوند: در! ) یا نگهبانی و. . .
3. دَخ: خالص، پاک، نیکو - خوب، پسندیده، شایسته - جور، هماهنگ، متناسب، هنجار و. . . و پسوند ( در"تر"! )
که به مرور به دُخ تغییر شکل یافت!
daughter برگرفته شده از فارسی است!
پُشتیبان ( پشتیوان ) شایشته، مدافع گر چشم و دلپاک، هوادار و حامی یکرنگی و یکدستی خانواده


فرشته ای زیبا خوش رو در زمین

کوه نمک دختر بلا کلک دختر یه فرشته

قیز

دختر چهار حرفع ولی دختر بودن خیلی حرفع

به دختر جوان و بالغ در زبان ترکی " جوان اَزن " گفته می شود .

فرشته ی روی زمین که بال نداره

فرشته روی زمین که پر و بال نداره بهش ♡☆دختر♡☆
میگن

کلمه ی دوغ در فارسی قبلا به معنی سفید بوده که در ترکی هم به شکل آق موجود است و داغ ترکی هم به کوه اشاره دارد که به معنی پوشیده از برف و سفید میباشد. در قدیم به شیر و نیز آرد یا خمیر به خاطر سفیدی دوغ میگفته اند که همین کلمه در انگلیسی نیز به شکل دوغ یا daugh, dough به همین معانی موجود است ، تر هم پسوند اسم فاعل یا کننده کار است که در انگلیسی نیز با همین کاربرد هست.
پس دختر به معنی کسی که شیر میدوشد یا خمیر درست میکند میباشد چون در قدیم آریاییها دامپرور و کوچ نشین بوده اند و این دو وظیفه در خانه بر عهده ی دختران بوده است.

با شکوه و درخشان

دختر : در باره این واژه یک باور براین است که این کلمه به معنای دوشنده بوده و منظور فرزند مادینه ای بوده که بتواند شیر دام رابدوشد و کلمه دوشسپ فرانسوی به معنای دوشیزه را نیز با این کلمه و دوشیدن مرتبط می دانند و باور دیگر براین اساس است که
دختر را در جنوب ایران دخت تلفظ می کنند و دخت با کلمه اُخت عربی به معنای خواهر از یک ریشه بوده و از تحریف دااُخت به معنای همدم یا مونس مادر بوجود آمده است و همچنین کلمه هخا در واژه هخامنش نیز با کلمه اخی عربی به معنای برادر از یک ریشه می باشد.
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دختر " می نویسد : ( ( دختر و " دخت " با همین ریخت "، در پهلوی به کار برده می شده اند . . ستاک واژه دخ dux همان است که در ریخت دوش در " دوشیدن " مانده است و در " دوشیزه " که نامی است دیگر دختر را ؛ " دختر " در بنیاد و ریشه ، به معنی دوشنده است و این نام از آن روی بر وی نهاده شده است که در خانمانهای کهن آریایی ، کار دختران دوشیدن دامها بوده است . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 330. )
" دختر " با daughter در انگلیسی و tochter در آلمانی ، datter نروژی و دانمارکی، dotter در سوئدی ، سنجیدنی است .


دت، بنت، دخ، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله


نیلو به معنی یک گل است که فقط در رنگ آبی و قرار دارد

ب معنای فرشته ای ک کمک حال پدر و مادرش است

English:girl
دختر:چراغ و شادی خونست، فرشته ی زیبای خداوند است

دختر واژه ای کاملا پارسی است.
دختر = دوغ ( شیر ) در
درواقع در گذشته ، کار دختران ، در کردن ( بیرون آوردن ) شیر یا همان دوشیدن دام ها بوده است.

ذز زوستاهایی از فارس هر ده گویه دخت دهت دت دتر دوئر دوهر دیئر دیهر دختر دهتر زا اط طبان یکتن می توان شنید

پارسی:دخت، دوشیزه، دختر
ترکی:قز
لکی:دوت
سورانی:کەنیشک، کچ

در پهلوی ساسانی: duxtar، duxt، doxt

دختر یعنی فرشته ی زبایی هست که فقط بال نداره

ترکی:قز
انگلیسی:girl

امروز مزین به نام نامی حضرت معصومه ( س ) و � روز دختر � متبرک شده است که ان شاا. . . بر همگی مبارک باشد ، بر آن شدیم تا در حد توان نیم نگاهی به ریشه یابی واژه در زبان های عربی ، فارسی و ترکی بیاندازیم .
بنا به اظهار دهخدا گرچه برخی از لغت نامه نویس ها ریشه واژه � بنت � در عربی را مجزا از � بن : پسر � دانسته اند ولی با دقت در ریشه # Bn # و مشتقات و واریانت های آن در زبان های سامی ( عبری ، آرامی ، سوری . . . ) و دقت در واژه آشوری � بانو : تولید کننده � و نبود کاربرد واژه متناسب با � Binum : پسر � برای دختر در زبان اکدی که کهن ترین نیای زبان های سامی است ، می توان این چنین حدس زد که واژه � بنت � نیز از ریشه # Bn # در دوره های بعدی ( جدا شدن عبری ، عربی و. . . از نیای اصلی ) به وجود آمده است چنانچه در زبان اکدی باستان با افزوده شدن T به واژه � māru : پسر , فرزند , دختر � واژه جدید فقط در مفهوم دختر یعنی � mārtu : دختر � ساخته شده است. همچنین بقای لغات اکدی batultu در مفهوم � زن جوان � , سومری Munus که قسمتی از واژه کهن سومری DumuMunus : در مفهوم فرزند دختر : � دومو یعنی نسل , نژاد , توم و. . . که در مفهوم فرزند و مونوس دختر � بوده و سومری namdumumunus : معادل اطلاق وضعیتی برای مفهوم دختر را در زبان 👈فعلی عربی بصورت � بطول ، مونس و ناموس � هنوز می توان ردیابی نمود.
ولی آنچه مشخص است احتمال دارد ریشه # بن ، بان # از زبان ها ساکنان باستانی فلات کنونی ایران وارد زبان های سامی و سپس سایر زبان ها شده است چنانچه ریشه � بان � در زبان ایلامی در مفهوم � محل , خانه و. . . � ذکر شده است.
با مراجعه کتاب های دکتر حسن دوست و دکتر نورایی می توان دریافت که واژگان فارسی دختر و دوشیزه از ریشه - daug* معادل هندواروپایی � dheugh* : دوشیدن"
معادل واژه انگلیسی daughter از همین ریشه هستند و ریشه - dauk* بر گرفته از - deuk* "کشیدن" هندواروپایی است که در لاتین مصدر ducere "کشیدن" از آن مشتق می شود و احتمالا دختر در مفهوم دوشنده ( شیر ) بوده است.
واژه باستانی � kız , کؽز � در ترکی باستان بنا به قوانین آواشناسی محتمل است از شکل کهن تر و با تبدیل � ر به ز � به وجود آمده ، چناچه از � k�r : کؤر : دیدن � واژه � k�z : کؤز : چشم � ساخته شده ، آنچه مشخص است ریشه کهن � k - y - r � نیز معادل � زمین, خاک , خشکی و. . . � و درکل مرتبط با باروری بوده و قابل ردیابی در دیوان الغات الترک و زبان های باستانی چون سومری ( gir , ki ) , اورارتویی ( kira ) می باشد ، ولی جالب است نگاهی به مفاهیم واژه � kız : کؽز � در ترکی میانه ( دیوان الغات الترک , قوتادغوبیلیک و. . . ) بیاندازیم :
در ترکی میانه با تبدیل آوای � ک به ق � واژه � qız : قؽز � علیرغم وجود مفهوم � دختر � شاهد وجود مفهوم � گرانبها ، باارزش � نیز هستیم ، یعنی ترکان واژه دختر را معادل گرانبها و با ارزش دانسته و حتی کلمه � قؽز ؽل� در مفهوم � طلا � نیز از این ریشه به وجود آمده است , در کتاب نسخه جدید مکشوفه � دده قورقود � نیز در تعریف و تمجید نقش دختر اینگونه می خوانیم :
� یورد اورناجی , کوز آیدینی , بیل قوتی , یورک یاغی , ییدّی یاشار قیزی اولسا � .

دختر به معنای انسانی است که هویت اجتماعی مستقل نداشته و وابسته به دیگران است. عموما دختران به سن قانونی نرسیده اند.

زن انسانی است که هویت اجتماعی مستقل دارد و در امور مختلف همچون امرار معاش و زندگی وابسته به کسی نیست.

زن از نظر استقلال و هویت لجتماعی و همچنین میزان تجربه یک پله از دختر بالاتر است .

زن و دختر تفاوتی ندارند جز در هویت اجتماعی و استقلال . این موضوع ربطی به ازدواج نداشته و حتی کسی که ازدواج کرده ولی وابسته به همسرش است نیز دختر میباشد.





دخت . . بنت . . دوشیزه . . دت. .

دختر ( معمولی )
دخت ( ادبی )
دُخ/دُخی ( خودمونی )

فرشته ی زمینی😍😍🤗

فدات دختر

فرشته زمینی💜✨
آرمی ها تایید کنند💜

فقط میتونم بگم پسرا هرچقدر هم که اشوه برن به پای دخترا نمیرسن. شاید بگن بین پسر و دختر فرقی نیست قبول ندارید پسرا برید توی قرآنو نگاه کنید.
پس. . . دخترا بهترین چیزی هستن که یک خانواده و دنیا میتونه داشته باشه ) البته با ادباشون (


کلمات دیگر: