کلمه جو
صفحه اصلی

کن

فارسی به انگلیسی

be, become

فرهنگ فارسی

۱ - بخشی است از شهرستان تهران واقع در ۱۴ کیلومتری شمال باختر تهران دامنه و سردسیر دارای حدود ۳۵٠٠٠ تن سکنه محصول انجیر غله و صیفی . ۲ - قصبه مرکز بخش کن واقع در ۱۴ کیلومتری تهران دامنه و سردسیر دارای ۵۲٠۶ تن سکنه .
( فعل ) دوم شخص مفرد از امر حاضر از کردن .
پوشش هر چیزی و پرده آن . پوشش یا سرای و خانه

فرهنگ معین

(کِ ) (اِ. ) بخیه ، بخیه ای که به لباس یا چیز دیگر زنند.

لغت نامه دهخدا

کن . [ ک َن ن ] (ع مص ) فراپوشیدن . (زوزنی ). فروپوشیدن و نگه داشتن چیزی را از تاب آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در نهفت داشتن . (زوزنی ). پنهان داشتن چیزی را در دل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).


کن. [ ک َ ] ( نف مرخم ) ( ماده مضارع از «کندن » ) کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده. ( ناظم الاطباء ). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً نعت فاعلی سازد چون : بنیان کن. چاه کن.خارکن. خانه کن. قبرکن. کان کن. کوه کن. گورکن و جز اینها که در این حالت کن به معنی کننده و برآورنده است. || ( ن مف مرخم ) گاه نعت مفعولی سازد چون :بنه کن ( کوچ با همه کسان ، بنه کنده ). جاکن ( جاکن شدن دل ، از جا کنده شدن دل ). ریشه کن ( ریشه کن شدن گیاه ،از ریشه برآورده شدن آن ) و غیره. || گاه اسم مکان برای وقوع فعلی سازد چون : جامه کن ، رخت کن ( هر دو به معنی بینه حمام ). کفش کن ( محل کندن کفش در بقاع متبرکه ). و رجوع به همین ترکیبها شود. || ( مزید مؤخر امکنه ) در: دجاکن. خرکن. جرواتکن. خدیمنکن. آب کن. رسکن. ورکن. ماشتکن. کاشکن... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کن. [ ک َ ] ( اِ ) درخت. || جای درختناک و انبوه از درخت. || نیزه ماهیگیری. || چنگال ماهیگیری. ( اشتینگاس ) ( ناظم الاطباء ).

کن. [ ک ُ ] ( نف مرخم ) ( ماده مضارع از «کردن » ) کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. ( ناظم الاطباء ). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن ( درسماور ). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به همین ترکیبات شود.

کن. [ ک ُ ] ( ع فعل امر ) صیغه امر است به معنی شو( باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات. ( غیاث ) ( آنندراج ). کلمه امراز کان. بشو. ( ناظم الاطباء ). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملائک و هم صورت ملوک.
ظهیر فاریابی ( یادداشت ایضاً ).

کن . [ ک َ ] (اِ) درخت . || جای درختناک و انبوه از درخت . || نیزه ٔ ماهیگیری . || چنگال ماهیگیری . (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء).


کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً نعت فاعلی سازد چون : بنیان کن . چاه کن .خارکن . خانه کن . قبرکن . کان کن . کوه کن . گورکن و جز اینها که در این حالت کن به معنی کننده و برآورنده است . || (ن مف مرخم ) گاه نعت مفعولی سازد چون :بنه کن (کوچ با همه ٔ کسان ، بنه کنده ). جاکن (جاکن شدن دل ، از جا کنده شدن دل ). ریشه کن (ریشه کن شدن گیاه ،از ریشه برآورده شدن آن ) و غیره . || گاه اسم مکان برای وقوع فعلی سازد چون : جامه کن ، رخت کن (هر دو به معنی بینه ٔ حمام ). کفش کن (محل کندن کفش در بقاع متبرکه ). و رجوع به همین ترکیبها شود. || (مزید مؤخر امکنه ) در: دجاکن . خرکن . جرواتکن . خدیمنکن . آب کن . رسکن . ورکن . ماشتکن . کاشکن ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کن . [ ک ِ ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان ) (آنندراج ). بخیه که آن را کله نیز گویند. (رشیدی ). بخیه و آجیده ای که در جامه می زنند. (ناظم الاطباء). || در ترکی به معنی پس و عقب . (غیاث ) (آنندراج ). || پیله ٔ کرم ابریشم . || وسط. || حیاط خانه . (ناظم الاطباء).


کن . [ ک ِن ن ] (ع اِ) پوشش هر چیزی و پرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پرده ٔ پوشش . (غیاث ) (نصاب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشش . (ترجمان القرآن ). کنان . غطاء. پوشش . آنچه بپوشد چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سرای و خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیت . ج ، اکنان و کنة. (اقرب الموارد). || شکاف در کوه . (ترجمان القرآن ). || سایه و سایبان و چتر. || پناهگاه . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || هر چیز که بدان چیزی را نگاه دارند. (منتهی الارب ).


کن . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کون باشد. (اوبهی ). کون و دبر. (ناظم الاطباء).کون بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 403) :
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای به سلطان کمر ساده و ایزار.

حقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 403).


رجوع به کون شود.

کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملائک و هم صورت ملوک .

ظهیر فاریابی (یادداشت ایضاً).


گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 44).


رجوع به کن فیکون شود.
|| (اِ) یا کاف و نون . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). کنایه از عالم وجود و دنیا و دهر و مأخوذ از معنی اول :
رهائی ده بستگان سخن
توانا کن ناتوانان کن .

نظامی .


ز آفرینش نزاد مادرکن
هیچ فرزند خوبتر ز سخن .

نظامی .


بدیشان نمودی ره از بدو کن
معادم به «من بعضها بعض » کن .

نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48).


رجوع به کاف و نون شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کن . [ ک َ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در شمال باختری تهران که در ابتدای دره ٔ سولقان واقع است و درحدود 5200 تن سکنه دارد. بخش کن از 5 محله به نامهای سرآسیاب ، اسماعیلیان ، درقاضی ، میان ده ، بالون تشکیل می گردد و این محله ها و باغهای کن در قسمت خاور رودخانه ٔ کن که از ارتفاعات شمالی سولقان سرچشمه می گیرد واقع است . و آب مزروعی این قصبه از زهاب همین رودخانه تأمین می شود. دارای بخشداری ، ژاندارمری ، بهداری ، آمار، پست ، محضر رسمی و دبستان و چندین مغازه و دکان است . بخش کن در سابق مهم بوده و از چهار دهستان کن و شمیران و ارنگه و لورا و شهرستانک تشکیل می گردید؛ که در اواخر سال 1326 هَ .ش . دهستان شمیران تبدیل به بخش و دهستانهای ارنگه و لورا و شهرستانک ضمیمه ٔ بخش کرج گردیده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صاف کن . چائی صاف کن . چاقوتیزکن . چشم پرکن . خانه خراب کن . خفه کن (درسماور). دوده پاک کن . روغن داغ کن . زنده کن . سرخشک کن . سبزی پاک کن . شیشه پاک کن . کارکن . کارچاق کن . کاردتیزکن . گلوترکن . گوش پاک کن . لوله پاک کن . گزارش کن . ماهوت پاک کن . ماهی سرخ کن . مبال پاک کن . مدادپاک کن . مرکب خشک کن . نکوهش کن . نوازش کن . نیایش کن . ویران کن ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود.


فرهنگ عمید

۱. = کردن
۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کارکُن، بازیکن.
۱. باش.
۲. (اسم ) [مجاز] عالَم وجود.
۱. = کندن
۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خارکن، چاه کن، کوه کن.
۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کفش کن، رختکن.
۴. کنده شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ریشه کن.

۱. = کندن
۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خارکن، چاه‌کن، کوه‌کن.
۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کفش‌کن، رختکن.
۴. کنده‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ریشه‌کن.


۱. = کردن
۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکُن، بازیکن.


۱. باش.
۲. (اسم) [مجاز] عالَم وجود.


دانشنامه عمومی

(لکی) kon، تپه.


کن ممکن است معانی زیر را داشته باشد:
کن (گروه موسیقی)
جشنواره فیلم کن نام یکی از مهم ترین جشنواره های بین المللی
کن (فرانسه)
کان (فرانسه)، مرکز استان نرماندی سفلی فرانسه
کن (تهران)
رودخانه کن
کن (هنر رزمی)

دانشنامه آزاد فارسی

کن (تهران). کَن (تهران)
محله ای در شمال غربی تهران. از شمال به جادۀ امامزاده داود و از شرق به شهران راه دارد. کن به معنای گودال و چاله است و از آن جا که این محله در گودال قرار گرفته از هیچ منطقه ای از تهران دیده نمی شود. با توجه به این که جریان باد غالباً از جنوب غربی به شمال شرقی در جریان است و کارخانه های بسیاری در مسیر وزش باد قرار دارند، وجود باغ ها و توتستان های معروف و رودخانۀ کن در بهبود وضعیت آب وهوای تهران نقش بسزایی دارد. اقلیم کن معتدل مایل به گرم و خشک است. ساکنان آن همچنان گویش محلی و بافت زندگی سنتی خود را حفظ کرده اند.

کن (فرانسه). کَن (فرانسه)(Cannes)
نمایی از شهر گردشگاهی در ولایت آلپ ـ ماریتیم در جنوب فرانسه، واقع در ساحل مدیترانه و در ۲۱کیلومتری جنوب غربی نیس. جمعیت کن ۶۹,۴۰۰ نفر و جمعیت شهر گراس ـ کن ـ آنتیب ۳۳۵هزار نفر است (۱۹۹۰). دهکدۀ کن که منطقه ای مناسب برای ماهی گیری و یک دریابندر کوچک بود، در ۱۸۳۴ یکی از بزرگ ترین شهرهای تفریحی زمستانی و تابستانی ریویرای فرانسه شد. جشنوارۀ فیلم کنهر سال در این شهر برگزار می شود. کن دارای صنایع نساجی و هواپیماسازی است، و دادوستد روغن زیتون، صابون، ماهی، میوه، و گل در آن رونق دارد. شمال شهر در پناه تپه های پردرخت کم ارتفاعی قرار دارد که چندین هتل و ویلا در آن ساخته شده است. شهر به شکل هلال در امتداد جادۀ کن امتداد یافته است و باغ ها و بلوارها، قمارخانه ها و مکان های ورزشی متعددی دارد. در مون شوالیه، واقع در کنار لنگرگاه، کلیسایی متعلق به قرن ۱۶ و یکه برج دیده بانی قرار دارد که راهبان همجوار با جزایر لِرنس در قرن ۱۱م آن ها را ساختند؛ این راهبان از قرن ۴م محافظان شهر بوده اند. در قرن ۱۲م آنان استحکاماتی پیرامون شهر ساختند تا جلوی پیشروی مسلمانان را بگیرند. در قرن ۵م صومعۀ لِرنس مرکز روشنفکری به شمار می رفت.

نقل قول ها

کن (تهران). کن از محله های کهن تهران، پایتخت ایران.
• «کن یکی از محله های تهران است که بدنه آن شامل طبقه متوسط جامعه است. مردهایشان صبح ها می روند سر کار و زن های خانه دار سرگرم رتق وفتق خانه و زنان کارمند و کارگر هم که صبح بچه ها را رسانده اند مدرسه و راهی محل کار شده اند. آنتن ماهواره نه آنکه بر سر خانه ها نباشد، هست ولی نه به اندازه وفور آن بر سر آپارتمان های چندین طبقه بالای شهر. اصولاً بافت این منطقه این گونه است که اجازه برج سازی در آن را نمی دهند. محله کن خیلی محله است.» -> لیلی فرهادپور

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کُن: باش
معنی کُنَّ: آن زنان بودند(اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی صَاحِبْهُمَا: با آن دو همنشینی کن - به آن دو یاری کن - با آن دو رفاقت کن - با آن دو همراهی و مصاحبت کن
معنی ﭐهْجُرْهُمْ: از آنان دوری کن - با آنها قهر کن
معنی بَدِّلْهُ: آن را تبدیل کن -آن را عوض کن
معنی ﭐحْمِلْ: حمل کن-سوار کن
معنی ﭐرْغَبْ: رغبت کن - تمایل کن
معنی ﭐسْلُکِی: عبور کن - نفوذ کن
معنی ﭐشْدُدْ: سخت کن - محکم کن
معنی ﭐشْکُرْ: سپاسگزاری کن-شکر کن
معنی طَهِّرْ: پاکیزه کن - طاهر کن
تکرار در قرآن: ۱۲(بار)

گویش مازنی

/ken/ کند، که وسیله ی ماهیگیری است & مکان کنده کاری شده - کی؟ – چه کسی؟

کند،که وسیله ی ماهیگیری است


۱مکان کنده کاری شده ۲کی؟ – چه کسی؟


پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی

تعمیر لباس

یه کن بزه به همی جوو:همین
جامه را تعمیر کن
Kan




کلمات دیگر: