مترادف پدر : اب، ابو، باب، بابا، والد، قاید
متضاد پدر : مادر
father
father, forefather, papa, parent, patr-, patri-, Sire
اب، ابو، باب، بابا، والد ≠ مادر
قاید
۱. اب، ابو، باب، بابا، والد
۲. قاید ≠ مادر
(پَ یا پِ دَ) (اِ.) 1 - جاندار نر (به ویژه انسان ) که دارای فرزند است . 2 - مجازاً بنیانگذار، پدید آورندة چیزی تازه ، مثل پدر شعر نو. 3 - عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده . 4 - بابا، باب ، واله . ؛ ~صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً برای طعنه زدن به کار برند. ؛ ~ سوختگی موذی گری ، زیرکی و پنهان کاری توأم با بدجنسی . ؛ ~کشتگی داشتن : کنایه از: دشمنی دیرینه و سخت داشتن . ؛ ~ سگ الف - دشنامی است برای کسان که پدرش را تا حد سگ پایین می آورند و حقیر نشان می دهند. ب - چیز بسیار بد.
پدر. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) (دوم ) دالکانتارا. وی پسر پدرُ اول بود که پس از پدر به امپراطوری برزیل رسید. ولادت وی به ریودُژانیرو بسال 1825 م .و وفات بپاریس به سال 1891 م . بود. کارهای وی یکی ایجاد کشتی رانی در آمازُن و دیگر اقدام به جلب مهاجرین در برزیل و دیگر منع خرید و فروش سیاهان و دیگر اعطاء آزادی به سیاهان برزیل و ترویج مشاغل عمومی است .وی سرانجام پس از بروز انقلاب شدیدی که از طرف جمهوری خواهان بسال 1889م . در برزیل روی داد از آن کشور خارج و از امپراطوری برزیل برکنار شد و به اشبونه رفت . پدرُی ِ دوم در ضمن سفرهائی که به اروپا کرده بود با بعض بزرگان علم و ادب خاصه با ویکتور هوگو آشنا گردید و بعضویت افتخاری آکادمی علوم فرانسه انتخاب شد.
پدر. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) نام پنج پادشاه کشور پرتقال . پدرُی اول دالکانتارا امپراطور برزیل پسر ژان ششم پادشاه پرتقال مولد او به کلوز نزدیک لیسبون بسال 1798م . و وفات در سنه ٔ 1834 در لیسبون . وی در 1807 م . هنگامی که خاندان سلطنتی پرتقال مجبور به ترک آن کشور شدند به برزیل رفت و پس از بازگشت خاندان خود به اشبونه در ریودُژانیرو بماند و سپس به امپراطوری برزیل انتخاب شد (1822 م .) و بعد از انقلابی که در ششم آوریل 1831 در ریودُژانیرو درگرفت تخت امپراطوری را به پسرش داد و به پرتقال بازگشت و در اینجا دختر خود دُناماریا را که در مدت امپراطوری وی سلطنت پرتقال داشت و از سال 1828 برادرش دُن میگل میگوئل وی را از این مقام رانده بود، بار دیگر بر تخت سلطنت نشانید.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
۱. مردی که فرزند داشته باشد.
۲. سرپرست و بزرگتر خانواده.
〈 پدربرپدر: پشتدرپشت؛ جدبرجد؛ اباًعنجد: ◻︎ پدربرپدر پهلوان بودهام / نگهدار تاج کیان بودهام (فردوسی: لغتنامه: پدربرپدر).
تکیه ای: buwâ
طاری: pey
طامه ای: pey
طرقی: pey / bâvâ
کشه ای: pey / bâvâ
نطنزی: pey