گناه . [ گ ُ ] (اِ) پهلوی ویناس (گناه ، خراب کردن )، ایرانی باستان ظاهراً ویناسه (سانسکریت ویناسه ) [ انقراض ، زوال ]، ارمنی ونَس از ویناس ، شکل جنوب غربی ظاهراً ویناته ، معرب آن جناح ، کردی گوناح و گوناه ، بلوچی گوناس . بزه . جرم .خطا. معصیت . اثم . تقصیر. قصور. غلط. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بزه . نافرمانی . پای لغزه . آرد. چم . تباهکاری . تبهکاری : اَصر یا اِصر یا اُصر. اَطیر. جریمه ، جُرم . جَریره . جُناح . (منتهی الارب ). جَنایت . (ناظم الاطباء). حَرَج . (منتهی الارب ). حَوب . (ترجمان القرآن ). حَوبه یا حُوبه . (منتهی الارب ). خاطئة. (ترجمان القرآن ). خَطاء، خِطَاء؛ و خَطَاء گناه بی قصد. (منتهی الارب ). خَطیئه ذَنب . (ترجمان القرآن ). رِجس : زَلَّت ؛گناه و خطای بی اراده . زِلّیلی ̍. سَیِّئه . (ناظم الاطباء). طَبَع. (منتهی الارب ). عُرَّه . (منتهی الارب ). عِصیان . (ناظم الاطباء). فتنه ، گناه ورزی . قِفوَه . کِبر. لَغو. (منتهی الارب ). مُعَرَّه . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). وِزر. (ترجمان القرآن ) (دهار)
: هر آن کریم که فرزنداو بَلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی .
تا کیخدای گناه نکند کس زنان را به گناه نگیرد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
بدو گفت تو دور باش از گناه
جهان را همه چون تن خویش خواه .
فردوسی .
به مازندران ماند طاوس شاه
همی گفت کاین بود از من گناه .
فردوسی .
به می نیز گستاخ گشتم به شاه
به پیر و جوان از می آید گناه .
فردوسی .
به گنه روی سیه گردد و سوگند خورم
کآن بت من بهمه عمر نکرده ست گناه .
فرخی .
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی .
منوچهری .
گناه دوست عاشق دوست دارد
ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
(ویس و رامین ).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن .
(ویس و رامین ).
پس از وی کار دیگر شد که مرو بگذشت و در بعض مرا گناه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ).
اگرچه نداری گنه نزد شاه
چنان باش پیشش که مرد گناه .
اسدی .
وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم
نه بنده ایم خداوند را که قهاریم .
ناصرخسرو.
از توبه و از گناه
آدم توهیچ ندانی ای برادر.
ناصرخسرو.
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب .
ناصرخسرو (دیوان ص 34).
اگر گناه از خداست ، بنده را عذاب چراست . (خواجه عبداﷲ انصاری ). این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص
136). عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان درگذشتندی الا از سه گناه ، یکی آنکه راز ایشان آشکاراکردی ... (نوروزنامه ). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جایز نشمرند. (کلیله و دمنه ). جایی که گناه بزرگ بود پوشیده نماند. (کلیله و دمنه ). و بر گناه اندک عقوبت بسیار فرماید. (کلیله و دمنه ).
بود گناه من آنک با تو یگانه شدم
نیست به از آب چشم هیچ گنه شوی تر.
خاقانی .
از تو و بیداد تو ننالم کاوّل
دل به تو من دادم و گناه مرا بود.
خاقانی .
هر حدیثی گناه میشمرد
پس حدیث از گناه میگوید.
خاقانی .
هیچ نکرده گناه تاکی باشم بگوی
خسته ٔ هر ناحفاظ بسته ٔ هر ناسزا.
خاقانی .
مجرم را به گناه عقوبت نفرمودن چنان باشد که بیگناه را معاقب داشتن . (مرزبان نامه ). هرکه را دوست داری گناه او ترا گناه ننماید و عیب او تو را عیب ننماید. (از فیه مافیه ).
بیندیش ازآن بنده ٔ پرگناه
که از خواجه آبق شود چندگاه .
سعدی .
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 127).
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 56).
نکرد گریه ٔ ما در دل فلک تأثیر
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
به گمانم نه چنان است گناهی بکند.
نراقی .
در مستی اگر ز من گناهی آید
شاید که دلت سوی جفا نگراید.
شمسی طبسی .
-
امثال :
به پیر و جوان از می آید گناه .
فردوسی .
دلاور بود در سخن بیگناه .
سعدی .
سر بیگناه پای دار میرود سر دار نمی رود .
که بر بیگناهان نیاید گزند .
فردوسی .
گناه آدمی رسمی قدیم است .
نظامی (از امثال و حکم ص 1323).
گناه از بنده و عفو از خداوند .
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه از کوچک است و بخشش از بزرگ . (امثال و حکم ص
1323).
گناه بخت من است این گناه دریا نیست .
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه بزرگ است مر مرد را نینگیختن از عدو گرد را.
ادیب (از امثال و حکم ص 1323).
گناه بوده بر مردم نهفتن بسی نیکوتر از نابوده گفتن .
ویس و رامین (از امثال و حکم ص 1323).
گناهی به عذری نباشد گران .
فردوسی (از امثال و حکم ص 1323).
گناه بی بی به گردن کنیز است .
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه تخم چه باشد زمین چو قابل نیست .
صائب (از امثال و حکم ص 1323).
گناه تو کنی و هم تو نیز گیری خشم پس این قضای شه و مست باشد این بنگر.
عنصری (از امثال و حکم ص 1323).
گناه دگری بر تو نخواهند نوشت .
حافظ (از امثال و حکم ص 1323).
گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
(ویس و رامین از امثال و حکم ص 1323).
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش .
سعدی (از امثال و حکم ص 1323).
گناهی که بخشیده باشی ز بن سخن زآن دگر باره تازه مکن .
اسدی (از امثال و حکم ص 1324).
گناهی میکنی باری کبیره . (امثال و حکم ص
1323).
ناکرده گناه در جهان کیست بگو .
خیام .
هر کس را به گناه خود گیرند .
نظیر: گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند.
-
گناهان بزرگ ؛ معاصی کبیره .
-
گناهان خرد ؛ معاصی صغیره .
-
گناه بزرگ ؛ کبیره . (ترجمان القرآن ). گناه کبیره ، مانند: قتل ، زنا و غیره .
-
گناه خرد ؛ گناه صغیر. لمم . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ).
-
گناه صغیر ؛ گناه خرد.
-
گناه کسی از کسی خواستن ؛ شفاعت او کردن . (آنندراج )
: در آن وقت نومیدی آن مرد راست
گناهم ز دادار داور بخواست .
سعدی (بوستان از آنندراج ).
-
گناه کسی را شستن ؛ کنایه از غیبت کردن .